شهروند ۱۲۲۷  پنجشنبه  ۳۰ اپریل  ۲۰۰۹

اول سپتامبر ۱۹۸۸ ـ آیواسیتی
  

کلاس  Writing Lab کلاسی بسیار ابتدایی است برای کسانی که می خواهند نوشتن را تازه شروع کنند، نه من!  در آغاز کلاس به ما گفتند که نوشتن مثل حرف زدن است. همانطوری که حرف می زنید، ایده های فکری خود را با ما در میان بگذارید! یک باره به یاد دزدی فجیع یکی از مقاله هایم، و بعد هم یکی از نمایشنامه هایم در ایران افتادم و فکر کردم نکند نویسندگان دست هزارم اینجا می خواهند افکار شاگردان خود را بدزدند/ این کلاس برای من کلاس حقیرانه ای است. در حین نوشتن به خودم هشدار دادم که چیز زیادی ننویسم. اما نوشته ام را از اینجا شروع کردم که: “هستی یک سئوال عظیم است. گویی دوباره به دنیا آمده ام و می خواهم هستی را از دریچه زندگی دوباره ام بشناسم. گویی با هستی، بشر، و موجودات و پدیده ها، تازه روبرو شده ام و می خواهم جهان درونی شان را با تمام پیچیدگی هایشان بشناسم. از این پرسش عظیم به چیزهای کوچک و کوچکتر می رسم. به خودم می رسم که به نسبت چیزهای دیگر در اطرافم بزرگترین است. می خواهم حاصل تجربیات و افکارم را بنویسم”…

و چیزهایی از این قبیل …

از آنجایی که این کلاس حقیر ارضایم نکرد، با معلم صحبت کردم و او گفت چرا به برنامه نویسندگان بین المللی IWP نمی روی؟ گفتم: من عضوش هستم. من نویسنده ام!

گفت: می توانی نوشته های انگلیسی ات را بیاوری و در اینجا با هم از جنبه ی گرامر، اصطلاحات یا لغات برایت تصحیح شان کنیم و از تو هم یاد بگیریم.

وقتی که به خانه می رفتم، هوا مطبوع بود. قدری خانه داری کردم. خانه داری وقتی که وظیفه نباشد، به من آرامش می دهد. به شارلوت تلفن کردم. گویی شارلوت آرزوهایش را در من می بیند. با محبت گفت: از دست دیوید خیلی عصبانیم که با تو چنین برخوردی داشته!

گفتم: عیبی ندارد. کلاسهای اصلی ام فعلا شروع نشده اند. از طرفی احتیاج به پول دارم!

فهمیدم که دیوید خواسته خودنمایی کند. و به تصور خودش خواسته از من یک نردبان بسازد!

با یک نیم نگاه در تابستان امسال، زمانی که داشت با شرل صحبت می کرد، فهمیدم که “ریاکار” است. این خصلت ها خصلت هایی جهانگیر است. آدمها در شیره و جان و جوهر به هم شبیه اند، و در عین حال با هم متفاوتند!

روز اول در کلاس نمایشنامه نویسی پیشرفته Advanced Playwriting  ابتدا همه دانشجویان خود را معرفی می کردند و اندکی درباره علائقشان صحبت کردند. شلی برک پرسید: دوست دارید کلاس چگونه پیش برود؟ بعد پرسید:  Play یعنی چه؟

صحبت ها درباره فرق نوول با نمایشنامه ادامه پیدا کرد. با مقایسه مونولوگِ دراماتیک و مونولوگ در نوول از ما خواست یک قطعه نمایشی در فرم روایی  (Narrative)بنویسیم، و برای هفته ی بعد کتاب Aunt Dan and Lemonنوشته   Wallace Shawn را بخوانیم. بعد قسمتی از نمایشنامه “سم شپارد”  Fool for Love  را خواند که نوشته های ریموند کارور برایم تداعی شد.

در کلاسمان همه سفید پوستند. تنها یک نمایشنامه نویس کنیایی حضور دارد که دارد دکترایش را در رشته ادبیات قرون وسطا ادامه می دهد. در کلاس حس کردم کم کم دارم موجودیت دوباره پیدا می کنم. هر چند هنوز خودم را مهمان می دانم. من همیشه در زندگی حس کرده ام مهمانم. یک حس درباره عاریتی بودنم در جهان… شاید این حس از بحث های عرفانی عمه ام با مادرم در من ته نشین شده باشد که زندگی در جهان را یک “گذر” فرض می کردند. کوتاه مدت یا طولانی مدت؟

نسبت به چه چیزی؟ عمه ام همیشه می گفت: دنیا محل گذر است! من هیچگاه هیچ چیز را کاملا ازآن خودم ندانسته ام. حالا احساس می کنم که دلم می خواهد احساس مالکیت کنم. در مورد خودم، می خواهم خودم مالک کامل خودم باشم.

این برایم مهمترین چیز است. بعد تا زمانی که کاوه به من احتیاج دارد، به نوعی مالک او هم باشم. پسرم که در وجودم شکل گرفته که من خلقش کرده ام. (من خلقش کرده ام؟ “خلق” فقط یک کلمه سمبلیک است!!) چرا که در قبالش احساس مسئولیت فراوان می کنم و دوستش دارم. بعد مالک یک خانه باشم. خانه ای که بدانم کاملا مال خودم است (کاملا؟ تا کی؟) بعد احساس می کنم که متعلق به سرزمینی هستم که مرا می خواهد و من می خواهمش، که در درونش احساس رضایت می کنم. نوع مالکیت دو جانبه بین ما باشد. بعد از سالها کشتن حس مالکیت در وجودم، حالا ناگهان این حس مثل سبزه در درونم  سبز شده است.