از خوانندگان

 

این روزها بهائیان دنیا با هر رنگ و هر نژاد در هر مملکتی که ساکن باشند یکصدمین سالگرد سفر حضرت  عبدالبها به آمریکا را جشن می گیرند. در این جا لازم به یادآوری است که پیامبران ابراهیمی یا توحیدی همه در شرق متولد شده اند، زرتشت در ایران، موسی در مصر، مسیح در اورشلیم، محمد در عربستان و باب و بهاالله در ایران.

این پیامبران پس از مبعوث شدن به پیامبری دین و پیامشان در همان مملکت و پس از فوت آنها به وسیله پیروان آنها به نقاط دور و نزدیک زمان خود رسید و بدین ترتیب مردم دیگر نقاط هم از پیدایش آن دین اطلاع پیدا کردند که یا با عشق و یا به زور به آئین جدید ایمان آوردند. باب و بهاءالله هم در ایران زاده شدند یکی در شیراز و دیگری در تهران و پس از این که رسالت خود را به اطلاع مردم رساندند، باب در تبریز به دستور علما و سران مملکت تیرباران شد و بهاءالله هم که ۴ ماه با زنجیر بسیار سنگین بر گردن و کُند بر پا در زندان مخوف و هولناک سیاه چال در تهران زندانی بود، پس از آزادی به دستور ناصرالدین شاه و مشورت علما همراه با خانواده از جمله عباس فرزند ارشدشان که در آن زمان کودکی ۹ ساله بوده از ایران به بغداد که جزو امپراتوری بزرگ عثمانی بود، تبعید شد. و پس از آن، تبعید در شهرهای مختلف امپراتوری عثمانی چون استامبول و ادرنه ادامه پیدا کرد، تا این که باز هم به تصمیم شاه ایران و امپراتور عثمانی در شهر عکا در فلسطین که تحت نظر حکومت عثمانی بود و دارای بدترین آب و هوا و شرایط زندگانی بود، زندانی شد. بهاءالله در سال ۱۸۹۲ در زندان عکا فوت کرد و پس از او عباس که اکنون به سن جوانی رسیده بود جانشین او و عهده دار امور جامعه بهائیان شد در حالی که کماکان مسجون دولت عثمانی بود. تا این که در اثر انقلاب جوانان ترک در سال ۱۹۰۷ دولت عثمانی سقوط کرد، عموم زندانیان اعم از سیاسی و غیره آزاد شدند و عبدالبها هم پس از ۴۰ سال زندانی آزاد شد. در این مدت دیانت بهایی که از ایران برخاسته بود، علاوه بر ممالک هم جوار چون مصر و عراق و هند در اروپا و آمریکا هم منتشر شده بود.

مؤمنین آن ممالک پس از آزادی آن حضرت از زندان از ایشان خواهش کردند که به آن صفحات سفر نمایند، در نتیجه این اولین سفری خواهد بود که یک پیامبر از شرق به غرب دنیا سفر می کند. ایشان سفری به مصر، اروپا و آمریکا نمودند که ما در این مقاله فقط به شرح سفر به آمریکای شمالی می پردازیم.

عبدالبها که از سن کودکی همراه با پدر و مادر در حبس و تبعید بود، در هیچ مدرسه ای درسی نخوانده بود. ایام نوجوانی و جوانی را هم در زندان گذراند و حال به سن کهولت رسیده و از سلامتی کامل هم برخوردار نیست. با وجود این دعوت به این سفر را قبول می کند و به ممالک پیشرفته غرب، مهد تمدن، مرکز علوم و صنایع با دین و مذهبی جدا از مذهب شرق سفر می کند. در ایران آن زمان نطق و خطابه مرسوم نبود. علما با هم بحث و مباحثه می کردند، او با ایراد نطق و خطابه که در غرب معمول بود در مجامع مختلف از کنیسه، کلیسا، مساجد و یا سالن های عمومی از صلح وحدت و آشتی بین تمام مردم و ملل دنیا صحبت می کند. و در کنفرانس های سران مملکتی از صلح و دوستی و آشتی و مودت و از بیهوده بودن جنگ سخن می گوید.

به طوری که روزنامه نگاران و مخبرین جرائد با چاپ عکس هایی از او در صفحات اول روزنامه ها و منعکس کردن صحبت هایش در روزنامه ی خود به او لقب “پیغمبر صلح” دادند، و نوشتند پیغمبری که از شرق آمده برای ما از صلح و دوستی صحبت می کند.

متاسفانه همیشه گفتگو و خشونت بین پیروان آئین جدید و آئین های قبل با تعصب وجود دارد. حال عبدالبها در لباس و هیکل شرقی به ممالک غرب سفر می کند، نه تنها با او مخالفت نمی کنند، بلکه مورد استقبال و احترام بزرگان مملکتی و روسای دینی قرار می گیرد. در این سفر او با روزولت رئیس جمهور آینده آمریکا، گراهام بل مخترع تلفن و جبران خلیل جبران هنرمند و نویسنده معروف و شخصیت های معروف ایرانی و غیره ملاقات می کند و در ضمن بر حسب دعوت چندین دانشگاه مانند دانشگاه آکسفورد در انگلیس، دانشگاه هاروارد و استنفورد در آمریکا در حضور صدها (در استانفورد ۱۸۰۰) نفر از دانشجویان و اساتید از حقایق معنوی و روحانی صحبت می کند، و متن نطق های او در روزنامه های مهم آن حدود چاپ و منتشر می شود. شاهکار او در این سفرها این است که: در کنیسه ها از حقانیت حضرت مسیح صحبت می کند… در کلیساها از حقانیت حضرت محمد.

در آن زمان در آمریکا اختلافات شدید نژادی بین سیاه پوستان و سفید پوستان بود، در مجامع سفید پوستان، سیاه پوستان، حق شرکت نداشتند. اولین سیاه پوست به خواست او در یک جلسه سفیدپوستان شرکت کرد. به توصیه او ازدواج بین یک سیاه پوست بهایی و یک سفیدپوست بهایی و یک بهایی ایرانی و یک بهایی آمریکایی انجام گرفت. در آن زمان زنان حق و حقوقی نداشتند او از تساوی حقوق زن و مرد صحبت کرد، از اهمیت اطفال و تربیت آنها صحبت کرد و بالاخره از ترک تعصبات از هر نوع دینی، ملی، مذهبی صحبت کرد، به طورکلی هدفش آوردن پیام صلح و دوستی بین تمام مردم دنیا بود. وقتی که از بوستون با قطار عازم مونتریال بود، به او گفتند رفتن شما به مونتریال صلاح نیست، چون مردم آنجا کاتولیک هستند و در مذهب خود متعصب.  می دانیم که کاتولیک ها بودند که جنگ های صلیبی را به راه انداختند و به مدت ۳۰۰ سال با مسلمانان جنگیدند. او بدون توجه به این حرف ها، با همان لباس و قیافه شرقی وارد مونتریال شد، چنان استقبالی از او شد که گفته شد در طول این سفرها چنین استقبالی بی نظیر بوده.

و امسال هم که بهائیان مونتریال صدمین سال ورود آن حضرت را به مونتریال جشن می گرفتند در کلیسای Saint James United Church همان کلیسائی که صد سال پیش در آن به ایراد نطق و خطابه پرداخته بودند، کشیش آن کلیسا با گذاشتن عکس بزرگی از ایشان در صحن کلیسا در ضمن صحبت ابراز داشت که صدسال پیش عبدالبها در این کلیسا از صلح و دوستی برای ما صحبت کرده و پس از آن گروه کر کلیسا مناجات هایی از آن حضرت را اجرا کرد.

گفتیم عبدالبها کودکی ۹ ساله بودکه در شرایط سخت از ایران تبعید شد ـ و دیگر هرگز ایران را ندید ـ ولی هیچگاه در این سفرها هم لب به شکایت و شکوه نگشود. هرگز از ایران و ایرانی بد نگفت، بلکه در هر جا که بود کتباً و زباناً از مردم ایران به بزرگی یاد کرد. از تاریخ ایران و عظمت گذشته ایران یاد می کرد. در همه جا متذکر می شد که آینده ایران درخشان است و حکومت ایران در آینده از بهترین حکومت های جهان خواهد شد.

در همه حال و همه جا، نه تنها ظاهر شرقی خود را حفظ کرد بلکه تمام آداب و سنن ایرانی را احترام می گذاشت و عمل می کرد. تقی زاده در خاطرات خود می نویسد: در پاریس بودم که شنیدم عبدالبها به پاریس آمده. از او تقاضای ملاقات کردم ـ مرا به شام دعوت کردند ـ هنگام شام دیدم که با همان عادت ایرانی سفره پهن کردند و به ما از غذای ایرانی آبگوشت با نخود پزا که خوشمزه بود پذیرانی کردند. نخود پزا!! اگر یادمان باشد تا چندی پیش حبوبات کلاً دیرپز بودند. حال چطور در پاریس آن زمان توانستند نخود پزا و گوشت مخصوص آبگوشت تهیه کنند که تقی زاده در خاطراتش چنین از خوشمزه گی آن تعریف کند، و یا این که جوانی ایرانی عازم تحصیل به آمریکا بود، به او گفت تحصیل علوم فنون غرب پسندیده است ولی آداب و رسوم ایرانی خود را فراموش مکن. اینها نیست مگر ایرانی بودن او، عشق به ایران و ایرانی. دربارۀ آینده ایران می گوید: “مستقبل ایران در نهایت شکوه و عظمت و بزرگواری است… و یقین بدانید چنان ترقی نماید که انظار جمیع بزرگان و دانایان عالم حیران ماند.”