شماره ۱۲۰۶ ـ پنجشنبه ۴ دسامبر  ۲۰۰۸

“گره به باد مزن گرچه بر مراد  بود”

بخش سوم و پایانی

در بخش پیشین گفته شد که دین عموم مردم جهان موروثی است که با تربیت درونی می شود و این درونی شدن چنان همه وجود فرد را در بر می گیرد که حتی در مرحله پرسش از چگونگی ایجاد باورهای دینی و یا نقد و رد عقلانی آن باورها هم در همان چهارچوب تربیتی اش می اندیشد تا جایی که انکار و ستیز با دین او هم رنگ دین موروثی  او را می گیرد.

هم چنین گفته شد که پاسداری مردم از باورهای دینی شان و رو کردن به آن یا پشت کردن به آن در رابطه با کارکرد دین و آموزش هایش در زندگی روزمره آنان است و برعکس تصور رایج بویژه در میان روشنفکران و علاقمندان به فلسفه مباحث عقلی و نقدهای عقلانی از دین نقشی در روی کردن به دین یا پشت کردن به آن ندارد و در اوج خود آنچه را که نیازهای جامعه در رابطه با کارکرد دین دیکته می کند مباحث عقلانی به انجام آن یاری می رسانند، لذا مباحث عقلانی هیچ گاه منشا و ایجاد کننده حرکت اثباتی یا نفی ای در دین مردم نیستند.

همچنین اشاره شد که در اثر عدم درک درست همین نکته روشنفکران دینی ایران بر آن شده اند که به نقد عقلی دین بروند و به این نقدها اعتبار بسیار داده اند. بی آنکه توجه کنند که باورهای هیچ دینی در جهان در برابر محک عقلی تاب نمی آورد. نه پیامبران و ایجاد کنندگان ادیان اساس کار خود را بر عقل اعلام کرده اند و نه مومنان به دلایل عقلی دین خود را پذیرفته یا به آن پای بند مانده اند. تنها آدم های عقل گرا آن هم در دوره هایی از تاریخ یا در حلقه ها و اجتماعاتی که عقل گرایی کاربرد می یابد سخن از عقل پیش می آورند و مدعی می شوند که دین آنان عقلی است نه مناسکی و تربیتی و قلبی.

این هم که فقها بویژه فقیهان شیعه از عقل در پذیرش باورهای دین سخن می گویند، در حقیقت از عقل دینی صحبت می کنند؛ عقلی که ابزاری است برای عملکرد در مسیری که باورها از پیش تعیین کرده اند، نه عقلی که به صورت بیرون دینی و ناظر به دین نگاه می کند. مسئله مهدویت در ادیان جز این نیست . ثبوت تثلیث در مسیحیت مثل برهمن در هندو، مثل باورهای دینی یهود، مثل اعتقادات زرتشتی و غیره همه در برابر عقل نقاد بیرون از دین دچار مشکل خواهند شد.

این مسئله را در عرفان خود ما، هزار سال پیش پاسخ گفته بودند. در اسرارالتوحید آمده در پاسخ ابوسعید ابوالخیر، ابوالحسن خرقانی گوید: “علما امت بر آن متفق اند که خدای را جل جلاله به عقل باید شناخت و بوالحسن چون به عقل نگریست او را در این راه نابینا دید تا خدایش بینایی ندهد و راه ننماید نبیند و نداند. بسیار کس را ما دست گرفتیم و از غرور عقل به راه آوردیم.”

لذا اصلاح در دین هم تابع همان خصوصیات کاربردی آن است. مثلا همین که مطالب روشنفکران دینی چون آقای گنجی این همه جلب توجه کرده است به همین دلیل است والا اگر فقها حکومت نمی کردند بهترین پژوهش های دینی در سطح جامعه ناشنیده می ماند. حتی در همین حال هم نوشته های روشنفکران دینی ایران چون پاسخ گوی نیازهای مردم جامعه نیست از رونق افتاده اند و این نوشته ها در دیگر کشورهای اسلامی چون به نیازهای آنان پاسخ می گویند بیشتر از ایران خریدار دارند.

با توجه به این نکات به دسته بندی خوانندگان مقالات آقای گنجی در مورد قرآن و امام زمان می پردازم و اثرات این مقالات را بر هر یک از این گروهها نشان می دهم. از برخوردهای در نشریات و بویژه سایتهای اینترنتی و دیگر منابع، مخاطبان و توجه کنندگان به این مطالب را به سه دسته می توان تقسیم کرد.

 

۱ـ ناباوران به دین : کسانی که دیریست از این باورها گسسته اند یا در اثر افزایش تدریجی سطح دانششان و متجدد شدن و چه بسیار سکولار شدن نگاهشان به جهان دگرگونه و غیر قدسی شده است و یا افرادی که از سر خشم بر حکومت دینی ایران از هر چه اسلام و آموزشهای آن است متنفر و خشمگین هستند به حدی که این یک دکان پر رونق برای بسیاری در داخل و خارج شده است و صدها پژوهشگر در این مورد در تلویزیون های خارج و مجالس خصوصی ایران پیدا شده اند. دسته ناباوران نوشته های شما را می خوانند تا دلشان خنک شود و بگویند دیدی خود مسلمانان هم به بی پایگی و بی ارزشی باورهای دینی خود اعتراف می کنند.


 

۲ـ مومنان. اینان که هدف اصلی شما هستند در اثر شیوه ی تند و پرخاشگری که برگزیده اید چنان خشمگینانه گوش خود را بر هر گفته ی شما می بندند که  اجازه نمی دهند این نظرات حتی به سطحی ترین لایه های فکری آنها هم نفوذ کند. لعن و تکفیری و پشت کردنی. برای مقایسه کافی ست یک نگاهی به همین جامعه آمریکا بیندازید تا بدانید نوشته های امثال شما بر مردمی که می خواهند دین دار بمانند و به همین اعتقادات دلخوش باشند چه تاثیری می گذارد. لذا تصور نکنید که تکفیر یک مرجع یا حملات چند شخصیت سیاسی حتی در بالاترین سطوح قدرت و یا حملات روزنامه ها در ایران سبب می شود که صدای شما به گوش مسلمانان مومن برسد و یا بر ذهن آنان تاثیر بگذارد، بلکه سبب می شود که حتی یاران و همفکران شما هم نخوانده شما را منحرف بدانند و با یک کلاغ چهل کلاغ کردن مطالب شما آنهم در کشوری که فرهنگ آن بیشتر شفاهی است، شما را ناخوانده محکوم کنند.


 

۳ـ مسئله دارها. این تنها گروهی است که نوشته های شما بر آنان تاثیر می گذارد، اما توجه شود اینان با مقالات شما مسئله دار نشده اند، بلکه در اثر عملکرد حکومت جمهوری اسلامی و دیدن چهره بی پرده فقها و تفسیر پالوده و آرایش نشده ی آنان از دین چنین شده اند و آن نوع دین هم کارکردش را در زندگی روزمره  آنان از دست داده است، لذا نوشته های شما فقط آنان را در رفتن راهی که اگر شما هم نباشید می روند، یاری می دهد.

و اما آقای گنجی با این دسته نیز دو مشکل اساسی دارد. یکی زبان تند ایشان است؛ زبانی که در مبارزات سیاسی بسیار کارآ و موثر است ولی مناسب بحث در مسایل اعتقادی نیست، زیرا در اینجا ضربه ها به باورها وارد می شود که ریشه در جان دارند و دیگری ضربه های پیوسته و پشت سر هم، و هنوز ذهن خواننده یک مسئله را هضم نکرده و با همه وجود با آن در ستیز است که ناگهان آقای گنجی ضربه کاری و دیگری بر او وارد می کند. هنوز مسئله کلام الهی نبودن قرآن را که بیش از هزار سال تبلیغ شده و نظام باورهای هر مسلمانی بر آن استوار است برای این مخاطبان حل نشده است و چون گلوله ای در گلو راه نفس آنان را بسته است که یک باره مسئله نبود امام زمان و افسانه ای بودن این رکن اعتقادات شیعه را می خواهد بخورد این مخاطب خود بدهد و در نتیجه به جای روشنگری ذهن او، وی را زیر بار این همه خوراک فکری خفه می کند که در نتیجه یا او را از کل دین بیزار می کند یا او را مجبور به انکار نویسنده می کند. آقای گنجی این شیوه عمل را در فعالیتهای سیاسی اش آموخته، اما در آنجا هدف از پای انداختن و ناکارآ کردن حریف سیاسی در ذهن خواننده است، در حالی که ایشان به عنوان یک روشنفکر مسلمان هرگز خیال ویران کردن بنای دین در دل مخاطبان را ندارد.


 


 

پیامدهای منفی

همانگونه که گفته شد آقای اکبر گنجی در چهره ی فعال سیاسی سرمایه ای بزرگ برای مبارزات مردم ایران است و در نتیجه بلایی بزرگ برای حکومتگران سرکوبگر شده بود؛ چه در اثر مبارزات سرسختانه ی ایشان در ایران و چه در اثر جا انداختن خط استقلال مبارزات مردم ایران در سفرش به خارج از کشور تا جایی که دیگر جمهوری اسلامی هر مخالف خود را که راهی غرب شده وابسته به آنجا نمی تواند اعلام کند. بدین سان در عمل در برابر ضربات سیاسی که اکبر گنجی به آن حکومت می زند و کلامش در بالاترین سطوح سیاسی جهان شنیده می شود، نمی تواند او را با  انگ زدن ها و کوهی از کاهی ساختن از خطاهای سیاسی بی ارزش کند.

از این روی مقالات ایشان در مورد قرآن و امام زمان بهترین ابزار مقابله را به حکومتگران داده است که اگر چهره سیاسی او را نمی توانستند مخدوش کنند از طریق چهره پژوهشگری و اصلاح گر دینی وی را در نزد مردم محکوم کنند تا پایگاهی را که یک فعال سیاسی بدون آن قادر به ادامه حیاتش نیست، از او بگیرند و ما شاهدیم که بسیاری از یاران دیرینه ایشان و کسانی که به هر حال در طیف اصلاح طلبان دینی هستند از ایشان فاصله گرفته اند و ما می دانیم آنچه برای حکومت اهمیت دارد شکست حریف خود است. از این روی با بوق و کرنا ندای بی ایمان شدن اکبر گنجی را سر داده و مخاطبان مسلمانی را که مورد نظر ایشان هستند و اعتبار سیاسی و حتی تحقیقی ایشان از قبول آنان می آید را به سرعت از او گریزان می کنند. کاری که در همین زمینه با امثال آیت الله محمد مجتهد شبستری، دکتر سروش و دکتر محسن کدیور، به دلیل اعتباری که در دانش دینی یافته اند به این آسانی نمی تواند بکند.

و اما عوارض این بی مهابا رفتن ها فقط دامن آقای گنجی را نمی گیرد، بلکه جامعه را از خدمات بزرگی که او به عنوان یک فعال سیاسی می تواند بکند، در عمل محروم می کند، و همچنین هم اندیشان و همفکران او را نیز به خطر می اندازد. نه تنها کتبی چون کتاب هایی که ایشان بدان استناد کرده اند دیگر چاپ نمی شوند تا چون آب زیر کاه در طول زمان توده کاه را به سیلاب بسپرند و چون آب زیر پی بنای حکومتی را که بر جهل و خرافه استوار است فرو ریزند، بلکه بهانه به دست محتسب می دهد که هر صدایی را در گلو خفه کند و با بسیج مردم هر سبزه نورسیده اندیشه اصلاح دینی را لگدمال کند و با تحریک غیرت دینی مردم همه غیوران فکری را خانه نشین کند.

کوتاه کلام آنکه آقای اکبر گنجی نه تنها جایگاه مناسب خود را در مبارزه با حکومت دینی درست تشخیص نداده اند، بلکه برای مبارزه با کج فهمی های دینی و خرافات هم شیوه مناسبی را برنگزیده اند. از جمله به سوءاستفاده ای که فقها از مسئله امام زمان یا قرآن برای حفظ حکومت خود می کنند، می توان تاخت و سخت هم تاخت، اما انکار امام زمان نه تنها دست آوردی ندارد بلکه باعث ویران کردن دست آوردهای دیگر خود ایشان و همراهانشان می شود که در نهایت به تحکیم قدرت فقها و قوت گرفتن دین خرافی کمک خواهد کرد.

این نوشته را با نکته ای در مورد یکی از نام آورترین قهرمانان جهان اسلام که اسرار هویدا کرد و سر بر سر این کار گذاشت، با “منصور حلاج” پایان می برم. وی در ایامی از سر شوریدگی، بی صبری و شاید عشق به قهرمانی سخنانش را که زیبنده طرح در میان اهل نظر بود بر سر کوی و بام فریاد زد که عرفان پس از گذر از دوران اولیه زهد عکس العملی خود به فساد حاکم بر جامعه دینی به پختگی رسیده بود و جنید و یارانش در مکتب بغداد بینش نویی را در اسلام تنظیم می کردند؛ همان بینشی که به صورت تجربی و حسی آن در خراسان بایزید بسطامی و خرقانی و ابوسعید ابوالخیر ارائه می کردند و آن پی ریزی بنای “عرفان” در اسلام بود که با شرعیت حاکم تفاوت بنیانی داشت. “محبت” را در اسلام به جای “ترس و خشیت” از خدا اساس کرد و رابطه بنده و پروردگار را از “عابد و معبود” و حتی “محب و محبوب” به “عاشق و معشوق” تبدیل کرد و اصطلاح “عشق” را برای اولین بار در آموزش های دینی وارد کرد.

در آن ایام جنید و بزرگان همدل او نه تنها اندیشه خود را مدون می کردند و با عرفای مکتب خراسان و مصر در این راه داد و ستدهای فکری داشتند، بلکه با توجه به واقعیت چگونگی پذیرش دین نزد عوام و اهل شریعت و آشنایی کامل با ترفند فقها و فشاری که از این راه به خلفا وارد می آوردند و آنان را به بنابه مطامع سیاسی همراه خود می کردند، می کوشیدند خود را تا حد ممکن از شمشیر برای فقیهان و حاکمان بر امان دارند تا با انتظام نظریه و اندیشه خود نه تنها جامعه را لطیف کنند که دکان متولیان دین  و حکومت دینی را از رونق بیندازند. آنگاه در چنین فضایی حلاج سراسیمه و از سر کم ظرفیتی یا شهادت طلبی یا شهرت خواهی ناگهان فریاد “انالحق” بر سر بازار زد و بی آنکه پروای نتیجه کار را داشته باشد بی توجه به تمام هشدارهای بزرگان مکتب عرفانی بغداد اسراری را که در حد فهم عوام و فقیهان نبود، برملا کرد.

نتیجه آن شد که او قهرمان همیشگی شد و نامش در ادبیات اسلامی جاودانه شد، بی آنکه کمک چندانی به رشد تفکر  عرفانی کرده باشد و “انالحق” او گامی فراتر از  ” سُبْحانی ما أعظمَ شَأنی” بایزید  باشد، اما در مقابل بهترین بهانه را به دست فقیهانی داد که مدتها شاهد تلاش این جماعت بودند، اما در اثر هشیاری جنید و یارانش امکان حمله به آنان را نداشتند. فقیهان با بهره گیری از خام طبعی حلاج، حاکمان را ـ حتی برخلاف میل شخصی خودشان ـ برانگیختند که تمام یاران مکتب بغداد را به دادگاه فرا خوانند و چنان چوب تکفیر بر سر آنان فرود آورند که ناگزیر به سکوت و خانه نشینی شوند. و به دنبال آن فقهای پیروز شده بر حریفان پرشور صاحب نظر و تلاشگر یافتن راهی نو با تحریک عوام زمینه ساز تسلط ارتجاعی شدند که کم کم برای همیشه بر جهان اسلام حاکم شد؛ ارتجاعی که هم فقیهان را به کار می آمد هم حاکمان را.

عرفان نیز به صوفیه تبدیل شد و دکان داران خانقاهی رقیب دکانداران مسجدی شدند؛ دو دکان متفاوت اما در یک راه و یک روند و وارث شوریدگان مکتب خراسان، بغداد و مصر، خواجه عبدالله انصاری و امام محمد غزالی شدند که در بهترین تعریف آنان را فقیهانی با ذوق عرفانی می توان خواند.

آری برای یک متفکر و فعال سراپا شور سخت است مهار نفس و فایده نهایی کار را سنجیدن و سکوت به موقع را بر گفتن حق بی موقع ترجیح دادن و در این بازار گرمی که برای حمله به اهل شریعت در اثر ستم حاکمان دینی فراهم آمده است  عنان احساس را به حکم عقل دوراندیش نگه داشتن، اما گوش دادن به نصیحت رند جهانسوز حافظ  شاید مفید باشد که

“گره به باد مزن گرچه بر مراد بود”


 

ایمیل نویسنده:

mmborghei@yahoo.com