«سخن از چهار حرف است: “م. ر. د. م”». هنوز هم این سخن زنده‌یاد سعید سلطان‌پور که در شب‌های انستیتو گوته، فریادشان کرد، در ایران‌زمین، معنایی که در این سوی دنیا، که کافر هم به حساب می‌آیند، نیافته ‌است. انگار «مردم» این خاک، نفرین شده‌اند تا هم ظلم شاه را تجربه کنند و هم بی‌حرمتی به شرافت انسانی توسط رژیم سیاه‌اندیش جمهوری اسلامی را. سخن از «مردم» است و پیمان دولت‌ها با آنان. سخن از «مردم» است و احترام به انسانیت انسان. سخن از «مردم» است و پایبندی حاکمان به پیمانی که با همین «مردم» بسته‌اند. حفظ شرافت و کرامت انسانی، پایبندی به پیمان دولت‌ها و «مردم» نه کاری است آسان و نه بدیهی برای همه‌ی حاکمان.

اما، آن‌گاه که رابطه‌ی مردم و دولت از جنس دینی نیست و مردم‌سالاری هم دینی نباشد، اگر حاکمان و مدیران جامعه، اهل خانواده‌ی دیکتاتوری جهان نباشند، می‌شود تخمین زد، قانونی که رابطه‌ی «مردم» را با «دولت» تنظیم می‌کند، توسط نمایندگان «مردم» تدوین شده و نسبتی عادلانه دارد. اما افسوس که این نوع مناسبات هنوز هم سهم «مردم» ایران نشده و خبرگانی که سیاه‌اندیشان زمانه‌اند، قانون این رابطه را نوشته و با زور و دروغ و تزویر و فریب‌کاری، آن را حقنه کرده‌اند. با همین حیله‌بازی، قانونی که انسان را و «مردم» را، “امت” می‌خواند، رابطه‌اش با حاکم از جنس شبان‌-رمگی، برشمرده می‌شود، و زنان‌اش که نیمی از جامعه راتشکیل می‌دهند، تا سن چهل سالگی عقل‌پرهیز هستند، نیز رعایت نمی‌شود. رعایت نمی‌شود تا مبادا «مردم» حقی برای خود قایل باشند. حقی که  همان قانون شبان-رمگی، آن را بر ذمه‌ی حاکمان می‌داند که رعایت‌اش کنند.

تراژدی دبستان سندی هوک در کانتیکت آمریکا همه را به بهت کشاند

در جایی دیگر از کره‌ی خاکی، جایی که در ذهن همان حاکمانی که «مردم» را گله‌ی گوسفندانی می‌پندارند که نیاز به راهنمایی فقیه دارد تا هدایت شود به بهشت و جهان معنوی، «مردم»‌ی زندگی می‌کنند که مناسبات انسانی بین آنان و حاکمان جاری است که اگرچه هنوز هم کامل نیست، ولی در عین حال بین دو نوع رابطه شبان-رمگی و مردم‌سالارانه تفاوت از زمین است تا تاق آسمان هفتم. دیدگاه دومی در مورد «مردم» همانی است که نمایندگان‌اش در پارلمان‌ تصویب کرده؛ یعنی «مردم» حق دارند از آنچه در محدوده‌ی سرزمین‌شان عاید جامعه می‌شود، سهم داشته باشند، «مردم» حق دارند در دستگاه قضایی از حقوقی برابر با یکدیگر برخوردار باشند، «مردم» حق دارند از درآمدهای ملی، ساختارهای زیربنایی را طلب کنند و …

بنابراین، با دو دیدگاه گوناگونی که یاد شد، کرامت و شرافت انسانی هم تأویل و تفسیری متفاوت دارد. در یکی «مردم» رمه‌ی ولی فقیه‌اند و نادان. در دیگری اما، «مردم» صاحبان جامعه‌اند و حاکمان هم مشروعیتی اگر دارند، از طرف همین «مردم» به آنها داده شده تا در کشاکش رویدادهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و … حق «مردم» را رعایت کنند و بر وعده‌هایی که با آنان بسته‌اند پای‌بند باشند. وفای به این عهد هم همیشه آن‌گونه که باید، نیست، اما خوب نسبی است و چنانچه پیش از این گفتم با آن که در مملکت ما جاری است تفاوت از زمین تا تاق آسمان هفتم است. برای شرح بهتر آنچه در بالا آمد، میزان کرامت و شرافت انسانی را در دو رویدادی که با اختلاف حدود سی روز، با کمال تأسف رخ داده‌اند را پیش روی می‌گذارم تا مردم‌سالاری دینی و مردم‌سالاری مدنی و عدالت‌ورز نیز تعریف شوند:

والدین کودکان کشته شده عزادارند

شب را تعدادی دانش‌آموز دختر، با رؤیای روزهایی که هنوز نیامده اما در انتظار رسیدن‌شان هستند، به خواب می‌روند، موها، اندام و همه‌ی زیبایی‌شان را در قالب حجاب مدفون می‌کنند تا راهی جایی شوند که نه به آنها مربوط است و نه اصلن می‌دانند که کجاست. قلم‌ها را در خانه‌ا‌ی می‌گذارند که دیگر به آن باز نخواهند گشت. کیف و کتاب را هم. مادر را می‌بوسند و پدر را در آغوش می‌گیرند و به خواهر و برادر کوچکتر را هم قول می‌دهند که برای‌شان هدیه‌ای بیاورند. اتوبوس غبار جاده را بر تن می‌ساید و در راهی گام می‌گذارد که انگار باید در دهلیز سیاه و تاریک گور سر برآورد. خبر هولناک است: بیست و شش دانش‌آموز دختر در حادثه‌ی اتوبوس راهیان نور که از شهر بروجن برای دیدار از مناطق جنگی به زور یا با تهدید نمره امتحانی، تن به این سفر داده بودند، کشته شدند و هیجده نفر هم زخمی.

خبر دهشتناک به زودی به همت شبکه‌های اجتماعی در سراسر جهان پخش می‌شود. مسئولان آموزش و پرورش، سپاه پاسداران، نمایندگان مجلس و هر ارگان دیگری، هر یک به جای این که به دنبال چرایی این حادثه باشند و مرهمی بر زخم دل پدر و مادر کشته شده‌گان، به جای این که بابت این اهمال پوزش بخواهند، به جای این که رهبر و مسئولان به دیدار خانواده‌ها بروند، سکوت، سکوت معنا داری که حکایت بی‌تفاوتی است چون بختکی بر جامعه سایه می‌افکند.

هنوز اندوه این واقعه ترمیم نیافته که دانش‌آموزان ده ساله‌ی مدرسه‌ای در حومه‌ی شهر پیران‌شهر، طعمه‌ی شعله‌های آتش می‌شوند. تاکنون یکی از آن کودکان جان سپرده‌اند و بقیه هم هنوز مدادهاشان که در آتش بی‌اعتنایی سوخته است، یارای نوشتن، حتا بر خاکستر هم نیست. برف هم شرمنده‌ی ردّ پاهاشان است که در سرمای جان‌سوز، با پاپوشی کهنه و مندرس، چهره‌ی یخین زمین را با قطره‌های خون خود آرایش می‌کردند که سرخی شرم‌اش پنهان شود. زمین، مادر «آدم» است که دهن کجی مسئولان جمهوری سیاهی را برنمی‌تابد و سرانجام دهن باز خواهد کرد و خوان این همه بی‌مهری و بی‌احترامی به «آدم» که اشرف مخلوقات‌اش می‌خوانند، اما در جهان امروز که دهکده‌ای بیش نیست، آبرویی برای‌اش نمی‌گذارند را در خود فرو می‌برد تا شاید به این وسیله اشک مادرانی که دخترهای جوان‌شان در جاده‌ی راهیان نور و آنهایی که کودک‌هاشان چوب الف را در آتش تجربه کردند، بیش از این جاری نباشد.

پاسخ این همه جنایت، سکوت است و سکوت. بی‌مهری است و ستم دیگربار. چوپان، هنوز هم بر گرگی که این‌چنین رمه‌اش را زخمی کرده، فریاد برنیاورده و رمه را هم حتا مرهمی نساخته است. توهین به شعور و ذات «آدم» نیست، آیا این همه ظلم؟

عدالت آیا شرمنده‌ی نام خویش نیست که با نام او رابطه‌ی شبان-‌رمگی هم اعمال نمی‌شود که هر چوپانی حافظ رمه و گله خویش است و نه شریک گرگ.

از طرفی دیگر، در جایی که به زعم چوپانان نابخرد، شرف، کرامت انسانی، پاک‌دامنی، اخلاق و … به گور سپرده شده و این همه جفا در حدی است که حتا خدا هم قهرش گرفته و بلاها نازل می‌کند، زمانی که اتفاقی می‌افتد که هم‌سان آن چیزی است که در ایران بلازده، همه‌ی مسئولان پیش از هر چیز به فکر «مردم»‌ هستند. به فکر کسانی‌اند که حادثه‌ای زندگی آنها را تحت تأثیر قرار داده و در معرض ناآرامی‌های جسمی و روحی‌اند.

همین امروز (جمعه، ۱۴ دسامبر ۲۰۱۲) در اقدامی که من نام وحشی‌گری بر آن می‌گذارم، بیست و هشت دانش‌آموز و معلم که آمده بودند تا روز سوم از دوازده روز آخر مراسم میلاد مسیح را جشن بگیرند، در آتش ناآگاهی و بی‌خردی جوانی بیست ساله جان باختند. اما این رویداد، مسئولان را به لاپوشانی و دروغ و حیله وانداشت. بی‌درنگ برنامه‌ی بیشتر شبکه‌های تلویزیونی قطع و به طور مستقیم از محل وقوع حادثه گزارش می‌فرستادند. چند ساعت پس از بروز حادثه‌ی تیراندازی به دانش‌آموزان در مدرسه، رئیس جمهور اوباما، با چشمانی پُر اشک، در برابر دوربین‌ها قرار گرفت و تلاش کرد که «مردم»‌ را آرام کند و مایه‌ی دلگرمی‌شان باشد. هیچ کس مقصر نیست، اما همه از این که چنین رویدادی اتفاق افتاده از «مردم» آمریکا پوزش می‌خواهند و پژوهش در مورد این که چگونه می‌توان مانع تکرار این وقایع شد، شروع شده است. جامعه‌ی آمریکا، نه بهشت برین است و نه دموکراسی و عدالت چنانچه باید، در آن رعایت می‌شود. اما «آدم» و کرامت انسانی‌اش از اهمیت برخوردار است و مسئولان خود را در برابر «مردم» پاسخگو احساس می‌کنند. به همین خاطر است که پرزیدنت اوباما، راهی که جناب خامنه‌ای و احمدی‌نژاد و سایرین در پیش گرفتند را انتخاب نکرده و بی‌درنگ در برابر میلیون‌ها چشم در سراسر جهان، برای جان‌های از دست رفته، اشک می‌ریزد. او در سخنان خود ضمن ابراز همدردی با خانواده قربانیان، می‌گوید:

در اینجا نه به عنوان رئیس جمهور، بلکه به عنوان یک پدر صحبت می‌کنم. او تأکید می‌کند که: پدران و مادران در سراسر کشور اندوه سنگین ناشی از تیراندازی در مدرسه‌ای در ایالت کانکتیکات که در آن کودکان و کارکنان مدرسه کشته شدند را حس می‌کنند. (در ایران اما انگار که حس همدردی از مسئولان ربوده شده و سایه شوم مرگ و کشتار و شکنجه جای مهر و دوستی را گرفته.)

آقای اوباما، که هنگام سخن گفتن در کاخ سفید آشکارا اشک‌هایش را پاک می‌کرد، گفت: اکثر قربانیان، کودکانی بودند که عمری دراز در پیش داشتند؛ کودکان زیبایی که ۵ تا ده ساله بودند، که تمام زندگی؛ جشن تولد، جشن فارغ التحصیلی و  ازدواج پیش روی آنها بود.

در ایران اما، رهبر مذهبی که باید معنویت و مهر چنانچه خود ادعا می‌کند، سرلوحه‌ی کارش باشد، مدام از دشمن می‌گوید و از قهر. مدام برای «مردم» نقشه می‌کشد و طرحی نو در می‌اندازد که چگونه اگر کوچکترین اعتراضی به او داشتند، سرکوب‌شان کند و هماره هم در برابر تراژدی‌های رخ داده، مُهر سکوت بر لب زند و در پشت پرده آن کند که نباید.

اینجا که کافر هم هستند، اما، رییس جمهوری تیراندازی را جنایتی نفرت‌انگیز نامید و گفت کشور در سال‌های گذشته بسیاری از چنین تراژدی‌ها را تجربه کرده است و ناچار خواهد بود با دیگران (به احتمال زیاد، منظور ایشان حزب رقیب، یعنی حزب جمهوری‌خواه بوده است) متحد شود و برای جلوگیری از چنین حوادثی اقدامی معقول به عمل آورد.
به دستور او، برای ادای کمترین دین به دانش‌آموزان و احترام به خانواده‌های آسیب دیده، پرچم‌ها در کاخ سفید و در دیگر ساختمان‌های دولتی تا سه شنبه آینده به حال نیمه افراشته درآمدند.

برای کدام حادثه‌ی رخ داده در ایران، اشکی بر گونه‌ی مسئولان نشسته؟ کجا پرچمی نیمه‌افراشته درآمده؟ چه کسی از «مردم» دل‌جویی کرده؟

هنوز هم این نابخردان برای کسانی جامه عزا تن می‌کنند و اشک تمساح می‌ریزند که بیش از چهارده قرن از مرگ‌شان گذشته.

هنوز به جای خرید بخاری‌های مناسب برای مدرسه‌ها، گنبد و بارگاه برای امام و امام‌زادگانی می‌سازند که در زندگی امروز «مردم» هیچ نقشی مگر سیاه‌روزی بیشتر اقتصادی برای‌شان ندارد. و این همه در شرایطی است که هنوز مردم زلزله‌زده‌ی آذربایجان علیرغم ادعای پوشالی رئیس جمهور، احمدی‌نژاد، که رکود جهانی در بازسازی را شکسته، در چادرهایی زندگی می‌کنند که تاب تحمل سرمای شدید آذربایجان را ندارد.

تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند درکالیفرنیا است.