نمی دانم بیان این واقعیت از طرف من از طریق این مطلب نمایانگر حماقت من است یا جسارت. البته منظورم از جسارت، جسارتی نیست که ارتباط با شجاعت دارد، منظورم جسارتی است که  هم معنا با شکر خوردن است!  ولی به هرحال  دل را به دریا می زنم و  بدین وسیله نام خود را از لیست مدافعین حقوق بشر  برداشته و اعلام می کنم که در حال حاضر مدعی دفاع از حقوق هیچ بشری نیستم و از تعریف آن هم عاجزم. (البته امیدوارم  که به خاطر چنین کمبودی، جهان به آخر نرسد!)

راستش را بخواهید این روزها کسی حقی از من ضایع نکرده، هر حقی هم که تا قبل از مهاجرتم به مهد دموکراسی از من گرفته شده، همان است که از همگان گرفته شده و چیز جدیدی برای افزودن به آن ندارم.  مشکل من با مقوله حقوق بشر از آن جا شروع شد که به واقعیتی پی بردم: این منم که منکر حقوق بعضی از ابنای بشرم،  پس همان به که در این مورد اظهار فضل نکنم و چنین عنوان پر طمطراقی را نیز یدک نکشم. آن چه که تا چندی پیش در دفاع از آزادی و دفاع از حقوق بشر چون نقل و نبات بر سر خلایق می ریختم، این روزها بدجوری پاپیچ من شده. شاید که پاپیچ شما هم شده باشد.

ماجرا از این قرار است که  از آن روزی که با دیدن زنی نقابدار در سوپرمارکتی در ریچموندهیل، از خشم بر خود لرزیدم و هوشیارانه ولی بسیار مغرضانه، در وسط فروشگاه ایستادم و با نفرت به او نگریستم، و او را متوجه نگاه پر نفرت خود کردم، پی به این واقعیت بردم که شاید تعریف من از بشر و یا دفاع از حقوق این موجود دو پا تعریف خاصی است که فقط شامل حال بعضی بشرها می شود!  بشرهایی که مثل من فکر می کنند، مثل من لباس می پوشند، مثل من ادعای آزادیخواهی  می کنند، و خلاصه همه چیزشان مثل من است با این تفاوت که ممکن است حالا یهودی و مسیحی و بهایی باشند. یا سیاه و سفید و چینی. خب چه اشکالی دارد آن ها هم بشرند و حقوقشان قابل دفاع،  ولی اون “یارو” با نقابش؟ یعنی او هم؟!  وقتی چنان از خشم بر خود می لرزیدم به این نتیجه رسیدم که  تعریفی برای حقوق بشر ندارم.  جالب است که در آن هنگام که من نمی دانستم چگونه بر خشم خود غلبه کنم، دخترم که هرگز ادعای مبارزه برای آزادی و دفاع از حقوق بشر را ندارد، متعجب مرا نگاه می کرد و بعد هم به سرزنش من پرداخت که:  “چگونه به خود حق می دهی که  لباس پوشیدن کسی را زیر سئوال ببری؟ مگر نقاب او با صلیب گردن یک مسیحی یا کپه سر یک یهودی چه فرقی دارد؟ هر سه نشانه مذهب آنهاست و مذهب آنها و لباس و آرایش آنها به کسی ربطی ندارد.” بعد هم خیلی جدی به من گفت: “مامان فکر می کردم که تو مدافع حقوق آدم ها هستی.”

خوب اگر شما جای من بودید چه می گفتید؟ بگذریم که حق من به عنوان مادر و یک بزرگتر همانجا توسط دخترم که سال ها از من کوچکتر است نقض شد! ولی از شوخی گذشته، حق انتخاب آن زن نقابدار چه می شود؟ شاید اولین حق او که مورد سئوال قرار می گیرد این است که چرا به کانادا آمده؟ کانادا جای من است. او در اینجا چه می کند؟! اصلن حق بشری آن ها که با طیب خاطر رای به حکومت دیکتاتورها می دهند چه می شود؟ مخالفان آقای مرسی قرار است حقوق بشر را چگونه تعریف کنند وقتی نتیجه مبارزاتشان  به شیوه ای دموکراتیک به رای گذاشته می شود و  اکثریت  “حق” خود می داند که دیکتاتوری را بر مسند  قدرت بنشاند، و قانون اساسی را با زیر پا گذاشتن موازین انسانی تغییر دهد و از مردم بخواهد که به آن رای بدهند. و مردم هم رای می دهند، همان گونه که به جمهوری اسلامی خودمان رای دادند. مردم مصر چه باید بکنند؟  اگر حق انتخاب آن ها را بپذیریم که می دانیم بر آن ها همان خواهد رفت که بر ما رفت. اگر هم نپذیریم، موضوع همان اندازه مسخره می شود که سال ها قبل بعد از انتخابات فلسطین شد. انتخابات حماس را به خاطر دارید، با رای اکثریت مردم فلسطین یکی انتخاب شد ولی “مدافعین حقوق بشر” گفتند نخیر قبول نیست. بازی از اول! 

نسرین ستوده، زندانی سیاسی و در بند رژیم ایران است. همه می دانیم و زیر پرچم دفاع از حقوق بشر، از او دفاع می کنیم. مهدی و فائزه هاشمی چی؟ در این که زندانی سیاسی هستند که شکی نیست، هست؟ حال سئوال این است که یعنی حقوق همه آن ها یکی است؟ واقعن؟ من که دیگر مدافع حقوق بشر نیستم. از شما که هستید می پرسم. اگر از حق اولی دفاع شود، آن وقت حق آن دو تای دیگر چه می شود؟ آیا نباید از حق آن ها هم دفاع کرد؟ 

گفتم که، این مقوله حقوق بشر بد جور مرا می پیچاند. نه به مغزم که به قلبم نیشتر می زند. از من طلب گذشت می کند، تحمل. احترام. درک و شعوری که در حیطه ی توان من نیست. نیشتر به وجدانی می زند که دردش در قلب احساس می شود و اشک عاجزانه اش  بر گونه روان . من و  قبول همه ی آدم ها، از آن کس که از تمام هیکلش فقط سایه ای می توان دید تا او که عریان است. از آن کس که مذهبش “شیک” است و در هر محله اش، دهها صلیب سر به فلک کشیده  و یا ستاره داوود می توان دید تا او که برای عبادت در مسجد سر به سجده می گذارد. اگر به کلام بگویید، همه یکی هستند و همه قابل احترام، ولی وقتی به عمل می رسد، مدت ها وقت و نیرو صرف عوض کردن عکس ورودی فرودگاه پیرسون می شود و از تغییر لباس یک زن با روسری به یک زن بدون روسری خوشحال می شویم و جشن می گیریم، و یا در مهمانی جمع آوری کمک مالی برای کنگره از نماینده ی بهایی ها و یهودی ها دعوت می کنیم ولی به روی خود نمی آوریم که مذاهب دیگری هم هستند. و البته این همه  به اسم بشر است و حقوقش، حق انتخابش و آن آزادی اش.  باز هم خوش به حال من. من در لیست مدافعین حقوق بشر نیستم.  واقعن کاری از این سخت تر هم هست؟ قبول و احترام به حقوق ابنای بشر، با روسری یا بی روسری!