شماره ۱۲۱۲ ـ پنجشنبه  ۱۵ ژانویه ۲۰۰۹

سخنرانی تاریخ دان مشهور آمریکایی هاوارد زین


بخش اول

هاوارد زین یکی از مشهورترین تاریخدانان آمریکاست که اثر کلاسیک او به نام “تاریخ مردم  ایالات متحده”(۱) نگاه ما را به تاریخ آمریکا تغییر می دهد. این کتاب که ۲۵ سال پیش انتشار پیدا کرد و تا کنون یک میلیون نسخه از آن به فروش رسیده پدیده ای در دنیای انتشارات به شمار می آید و هر سال تعداد بیشتری از سال قبل به فروش می رسد.

هاوارد زین که در جنگ جهانی دوم خلبان هواپیماهای بمب افکن نیروی هوایی ایالات متحده بود  پس از جنگ برای همی
شه تبدیل به یک مخالف جنگ و از فعالان استقرار صلح شد. همچنین  طی چهل سال گذشته او در حرکتهایی برای تحقق حقوق مدنی و  عدالت اجتماعی فعال بوده است. در کالج اسپلمن (۲) که از نظر تاریخی کالجی برای زنان سیاه پوست بود تدریس می کرد. وی را به جرم حمایت از شاگردان از کالج مذکور بیرون کردند. اخیراً از او دعوت شده که استاد مهمان در این کالج باشد و عنوان استاد افتخاری دانشگاه بوستن(۳) را نیز دارد.  او در دانشگاه بینگهامتون(۴) چند روز پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۸ سخنرانی تحت عنوان”جنگ و عدالت اجتماعی” داشت که قسمتهایی از آن را در اینجا می خوانید:


چرا گفتارهای سیاسی همه محدودند؟ چرا راه حل های ارائه شده برای مسائل اجتماعی و اقتصادی ناقص تر و کوتاهتر از آن است که اعلامیه ی حقوق بشر می طلبد؟ و بالاخره چرا اوباما که در مقایسه با رقیبش هم آهنگ تر با نیازهای مردم است،  دید وسیعتری دارد، خوش فکرتر می باشد و قوه ی تصورش قوی تر است، در هنگام صحبت خود را محدود می کند؟ چرا مثلاً بیمه ی درمانی دولتی را برای همه برقرار نمی کند؟ چرا؟ شما همه معنی بیمه ی درمانی را می دانید. بیمه ی درمانی در واقع نوعی از امنیت اجتماعی است.  سیستمی دولتی است که نیاز به میانجی ندارد یا به عبارت دیگر به کمپانیهای بیمه  وابستگی ندارد. لازم نیست کسی پرسشنامه ای پر کند و یا پولی بپردازد و یا گرفتار کشف این موضوع باشد که در او سابقه ی شرایط بروز یک بیماری وجود دارد یا نه. کسی مجبور نخواهد بود درگیر خزعبلاتی شود که ۴۰ میلیون نفر را از داشتن بیمه های درمانی در آمریکا محروم کرده است. اگر اتفاقی بیفتد شما برای درمان به دکتر مراجعه خواهید کرد و یا به بیمارستان خواهید رفت، همین و بس. دولت هزینه ی آن را خواهد پرداخت. دولتها برای همین به وجود آمده اند.

آیا میدانید که دولت این کار را برای ارتش می کند؟ این قانون برای ارتش وجود دارد. بیمه ی ارتشیان مجانی است. زمانی من در ارتش بودم و سینه پهلو کردم. لازم نبود که بگردم ببینم که چه برنامه ی بیمه ای شامل من می شود. آنها مرا درمان کردند. بدون آنکه پولی بپردازم. میلوینها نفر در ارتش هستند که از این مزیت برخوردارند، اما هنگامی که میخواهید همه شامل این مزیت گردند فریاد برمی آورند که: “این سوسیالیسم است” خوب اگر این سوسیالیسم است به آن معناست که سوسیالیسم چیز خوبی است. من به راستی خوشحال شدم که اوباما گفت: “بیائید از ثروتمندان بیشتر مالیات بگیریم و از طبقه ی متوسط و افراد بی پول کمتر”  فکر کردم:”وآو! خوشحالم که این را می شنوم، بالاخره سوسیالیسم دارد خوشنام می شود. می دانید استالین و تمام  افراد امثال او که خود را سوسیالیست می خواندند و در اصل بویی از سوسیالیسم نبرده بودند، این مکتب را بدنام کرده اند. اما آنها واقعاً سوسیالیست نبودند و فقط خود را سوسیالیست می دانستند و بنابراین سوسیالیسم بدنام شد. سوسیالیسم در قدیم بسیار چیزخوبی دانسته می شد. اینجا در ایالات متحده ی آمریکا در شروع قرن بیستم، قبل از آنکه شوروی اسم سوسیالیسم را خراب کند، سوسیالیسم خوشنام بود. تعدادی از افراد کنگره سوسیالیست بودند و قانونگذاران سوسیالیست انتخاب شده بودند. چهارده شعبه ی سوسیالیستی در اوکلاهاما وجود داشت.

از افراد سوسیالیستی که به حمایت از سوسیالیسم پرداختند می شود از اوژن دبز، هلن کلر، اِما گلدمن، کلارنس دارو، جک لندن و آپتن سن کلر (۵) نام برد. بله سوسیالیسم خوشنام بود و باید از نام آن اعاده ی حیثیت شود.

اوباما با اینکه خیرخواه و باهوش است و تمام آن خصوصیتهای خوب را دارد و به نظر می رسد به طور غریزی نسبت به انسانهای گرفتار احساس مسئولیت می کند، اما هنوز بیمه درمانی برای همه را مطرح نمی کند و بیمه ی درمانی چیزی است که من امنیت درمانی در راستای امنیت اجتماعی می نامم. و یا او برای ایجاد شغل برای میلیونها نفر از طریق دولت صحبتی نکرد و این چیزی است که اکنون  شدیداً به آن نیاز داریم. روزنامه های صبح امروز حاکی از آن بودند که ما اکنون با بالاترین میزان بیکاری در  طی چند دهه ی اخیر مواجه هستیم. دولت باید شغل ایجاد کند. شرکتهای خصوصی اینکار را نمی کنند. شرکتهای خصوصی شکست خوردند. سیستم بازار آزاد دوباره و دوباره شکست خورد. در دوران رکود سالهای ۱۹۳۰ روزولت به وسیله ی نیو دیل(۶) ایجاد میلیونها شغل نمود. افرادی در حاشیه بودند که فریاد بر می آوردند این سوسیالیسم است، اما چه اهمیتی داشت وقتی مردم به چیزی احتیاج دارند مهم نیست که چه نامی داشته باشد. نیو دیل چیزی بود که به آن نیاز بود.

به جای اینکه اوباما و مک کین به هم ملحق شوند ـ می دانم که بعضی از شما به خاطر اینکه از اوباما انتقاد می کنم از من آزرده خاطر می شوید، اما این کار منست. من او را دوست دارم و پشتش ایستاده ام.  می خواهم او کارش را درست انجام دهد. از اینکه او برد خوشحالم. اما من شهروند آمریکا هستم. باید نظرم را بگویم. وقتی من دیدم اوباما و مک کین هردو از نجات ۷۰۰ میلیارد دلاری حمایت می کنند، با خود فکر کردم که: “آه، نه، خواهش می کنم اینکار را نکن. اوباما خواهش می کنم خودت را کنار بکش. چیزی غریزی باید به تو بگوید که کمک ۷۰۰ میلیارد دلاری به همان تشکیلاتی که ما را به نابودی کشانده و این هرج و مرج را به وجود آورده کار درستی نیست. حتی از نظر سیاسی قابل دوام نیست. حتی به خاطر این نمی تواند باشد که آدم بتواند رای مردم را بعداً برای خودش جمع کند، زیرا روشن بود زمانی که طرح نجات ۷۰۰ میلیارد دلاری مطرح شد اکثریت مردم با آن مخالف بودند. آنها به طور غریزی گفتند یک جای کار درست نیست. چرا به آنها پول بدهیم؟ مائیم که به پول احتیاج داریم.

میدانید این موقعی است که اوباما باید بگوید: نه بیائید این پول را به مردمی بدهیم که از عهده ی پرداخت قسط خانه ی خود عاجزند. به جای اینکه این پول را به آن بالایی ها بدهیم و امید این را داشته باشیم که قطراتی از آن به پائین چکه کند یک راست  پول را به پائینی ها بدهیم که به آن احتیاج دارند. بله، کار آنها واقعا باعث دلسردی همه شد. بنابراین ما باید سعی کنیم تا  وظیفه ای را که اوباما وعده اش را داده به ثمر برساند: تغییر، تغییر واقعی. میشود فقط حرف “تغییر” را زد، اما اگر به همان سیاستهای قبلی ادامه دهید این تغییر نیست.


 

چه چیز جلوی اوباما و حزب دموکرات را می گیرد؟ چه چیز مانعی بر سر راه برنامه های اقتصادی ـ اجتماعی که با میثاق اعلامیه ی حقوق بشر تطبیق می کند قرار دارد؟ من می توانم از دو عامل نام ببرم. شاید دلایل بیشتری وجود داشته باشد، اما من در آن واحد ظرفیت فکر کردن تنها به دو مسئله را دارم. یکی از این دلایل به سادگی اینست که مصالح پر سود و پر منفعت اقتصاد ما نمی خواهد این اقتصاد را تغییر دهد.  این واقعیتی است مثلاً بیمه ی درمانی را در نظر بگیرید مصالح افراد پر قدرتی در گرو حفظ سیستم کنونی است. افرادی پولهای هنگفتی از سیستم کنونی بیمه به جیب می زنند و به همین علت است که هزینه ی بیمه های درمانی در آمریکا دو برابر آنچه باید باشد است. هزینه های اداری در آمریکا  را در مقایسه با کشورهایی که سیستم بیمه های درمانی دولتی دارند در نظر بگیرید. آنهایی که پولها را سیفون می کنند پول می سازند: برنامه های درمانی، موسسات بیمه، مدیران اجرایی، طرح های درمانی و مدیران عامل. بنابراین مصلحتهای مالی مانع تغییر اقتصادی است.


اوباما تا کنون که این مصالح مالی را به چالش نکشیده است.

روزولت محکم و رو در رو با این مصلحتهای اقتصادی به چالش درآمد. او آن را اقتصاد سلطنتی نامید.  نگران آن نبود که مردم بگویند “تو به سمت برخورد طبقاتی کشیده شده ای.”  از آن حرفهایی که اغلب زده می شود، مثل اینکه برخورد طبقاتی به این ربط دارد یا چیز جدیدی است که وجود نداشته است. آنها می گویند: “شما برخورد طبقاتی ایجاد می کنید، در آمریکا برخورد طبقاتی هرگز وجود نداشته است. ما یک خانواده ی واحد و شاد هستیم” و بدبختانه حزب دموکرات وابسته به بسیاری از این مصالح است. شما از ارتباط تنگاتنگ حزب دموکرات با این مصلحتها آگاهید. حزب دموکرات به بسیاری از منافع شرکتهای بزرگ بسته است. نگاه کنید به افراد اوباما، کسانی که تیم اقتصادی او را تشکیل می دهند. آنها مسئولان گولدمن ساکس هستند، افرادی که معرف تغییر نیستند. آنها آن جایگاه دموکراتیک به سبک قدیم را معرفند که رهبری بدی را به کار می گیرد.

اما عامل دیگری که مانع یک برنامه ی اقتصادی- اجتماعی واقعی محکم است، جنگ می باشد. همان چیزی که بودجه ی ۶۰۰ میلیارد دلاری ارتش را می سازد. با وجود آن چگونه دولت می تواند به سیستم بیمه های درمانی برسد یا ایجاد کار برای میلیونها نفر؟ چگونه می شود به همه ی این چیزها رسید؟ چگونه می توان تحصیلات را مجانی کرد، منظورم تحصیلات عالی است که باید مجانی باشد؟ یا چگونه می شود حقوق معلمان را دو برابر نمود؟ چگونه می شود فقر را از ایالات متحده زدود؟ تمام اینها به پول احتیاج دارد.

پول این کارها از کجا باید بیاید؟ خوب دو منبع برای تامین مالی وجود دارد. یکی ساختار مالیاتی است که اوباما در این مورد جهت درست را انتخاب کرده است و می خواهد از فقرا مالیات را کسر کند و تخفیف مالیاتی به ثروتمندان ندهد، اما در این جهت به اندازه ی کافی جلو نمی رود، زیرا یک درصد بالای جامعه از نظر ثروت در طی بیست ـ سی سال اخیر چندین ترلیون (هزار میلیارد) دلار به خاطر سیستم مالیاتی که به نفع آنها کار کرده به جیب زده اند. آیا می دانید که ۲۰۰ شرکت از ثروتمندترین شرکتهای بزرگ به هیچ وجه مالیاتی نمی پردازند؟ شما مردم نمی توانید مالیات ندهید. شما حسابدارهای آنها را ندارید، تیم وکلای آنها را ندارید و روزنه های فرار آنها را بلد نیستید.

ما آن ۶۰۰ میلیارد دلار را احتیاج داریم، اما برای اینکار باید مالیات برابر ثروتمندان را اضافه کنیم. خیلی بیشتر از آنچه اوباما پیشنهاد می کند. حرفم را قبول کنید که آنها با اینکار فقیر نمی شوند. آنها ثروتمند باقی خواهند ماند تنها دیگر ابرثروتمند نخواهند بود. برای من مهم نیست چند تا آدم پولدار هم وجود داشته باشند، اما ما به افراد ابرثروتمند نیازی نداریم. بخصوص زمانی که از این پول باید برای مراقبت از اطفال کوچک در پیش مدرسه ها استفاده شود. ما به یک تغییر ریشه ای در ساختار مالیاتی احتیاج داریم تا پول زیادی را برای رفع نیازهایمان آزاد کند. حال چگونه می توان از بودجه ی ارتش برداشت؟ مگر ما به ۶۰۰ میلیارد دلار برای ارتش نیاز نداریم؟ مگر نباید جنگ کنیم؟ نه، ما مجبور نیستیم هیچکدام از این جنگها را بجنگیم.

این همان موردی است که اوباما و حزب دموکرات در سخن گفتن در رابطه با آن شک می کنند، اما ما شکی در این رابطه نداریم. اگر ما شهروندان در سخن گفتن در این مورد شک کنیم، شک اوباما و حزب دموکرات را تقویت کرده ایم. ما باید حقایقی را که باور داریم به زبان بیاوریم. من فکر می کنم که حق اینست که مانباید بجنگیم. ما نباید در هیچ جنگی شرکت کنیم. این جنگها پوچند و  از نقطه نظر انسانی  زشتند. مرگ ها، اعضای جدا شده ی بدن، کوری، و بیخانمانی ۳ میلیون عراقی که مجبور شدند خانه ی خود را رها کنند. ۳میلیون نفر، آیا می توانید تصورش را بکنید؟ آنها باید جای دیگری برای زندگی پیدا کنند، چون ما کشورشان را اشغال کردیم. چرا که جنگ ما برای استقرار دموکراسی بود. جنگ آزادسازی یا جنگی که ما به هردلیل دیگر شعله ور کردیم.

حال من اوباما را نصیحت می کنم. کار مشکلی نیست کافیست حرف بزنیم. اگر تعداد کافی از مردم بگویند او خواهد شنید. شانس اینکه او بشنود بیشتر از آن دیگری هاست. آنها گوش نمی دادند، اما اگر همه ی ما این را بگوییم که به عنوان یک ملت باید کل رویه ی خود را نسبت به جنگ، نظامیگری، خشونت تغییر بدهیم احتمال دارد اوباما گوش دهد. باید اعلام کنیم که وارد جنگهای خصمانه نخواهیم شد. ما از دکترین بوش در رابطه با جنگ پیشگیرانه تبری می جوئیم.  او گفت که”ما باید به جنگ برویم” به جنگ این کشور رقت انگیز، چرا که این کشور رقت انگیز ممکن است روزی چکار کند؟ به ما حمله کند؟ یعنی عراق به ما حمله کند؟  گفتند: “آنها دارند بمب اتمی می سازند. در طی ۵ تا ده سال آینده ممکن است بتوانند یک بمب اتمی بسازند”. این پیش بینی تمام متخصصان حتی آنهایی که برای دولت کار می کنند، بود. می دانید آنها ممکن بود یک بمب بسازند، اما ما ده هزار بمب اتمی داریم. هیچ کس این سئوال را در مورد ما مطرح نمی کند. هیچ چیز حتی وجود سلاح های کشتار جمعی ، جنگ را توجیه نمی کند. ما باید جنگ را به عنوان بخشی از ابزار سیاست خارجی خود کنار بگذاریم.



ایالات متحده در صد کشور دنیا پایگاه نظامی دارد. این رویه ی یک کشور صلح دوست نیست.  علاوه بر آن این گران تمام می شود. ما پول زیادی پس انداز می کنیم.  ما به این همه پول نیاز داریم. اینهمه پایگاه نظامی در دنیا به چه دردی می خورد؟ من که نمی دانم. باید آنها را ببندیم و به یک ملت صلح دوست تبدیل شویم. نباید یک ابرقدرت نظامی باشیم. خیلی بد است، نه؟ افرادی هستند که فکر می کنند ما باید یک ابر قدرت نظامی باشیم. نه مجبور نیستیم. می توانیم یک ابرقدرت انساندوست باشیم. هنوز پر قدرت خواهیم ماند. هنوز ثروتمند خواهیم ماند. اما از این ثروت و قدرت برای کمک به فقرا در سراسر جهان استفاده کنیم. به جای فرستادن هلیکوپتر برای بمباران مردم هلیکوپتر برای کمک به آنها در زمان توفان یا زمین لرزه بفرستیم یعنی زمانی که ناامیدانه نیاز به آن دارند.

اوباما در مورد این کار شک دارد و این به چارچوب ذهنی خاصی ربط پیدا می کند. ربطی به سیاست و تعداد رای ندارد. من فکر نمی کنم که بیشتر آمریکایی ها بدانند که ما صد پایگاه نظامی در کشورهای مختلف جهان داریم. اگر از آنها بپرسید چند پایگاه داریم؟خواهند گفت درست نمی دانم اما احتمالاً ۵ یا ده پایگاه. و قطعاً بیشتر آنها از این تعداد تعجب خواهند کرد، زیرا عموماً چنین نیازی را احساس نمی کنند. این پایگاهها اگر مزیت سیاسی نمی دهند، ولی موجب مزیت اقتصادی برای شرکتهای بزرگ هستند. آنهایی که آنها را می سازند و وسایل و تجهیزات برایشان آماده می کنند.

    

من اطمینان دارم که مردم رئیس جمهوری که بگوید ما دیگر جنگ خصمانه  راه نمی اندازیم را استقبال خواهند کرد. مردم آمریکا مردم جنگ طلبی نیستند. آنها هنگامی به افراد جنگ طلب تبدیل می شوند که رئیس جمهور فضایی از ترس و دیوانگی ایجاد می کند و می گوید ما باید به جنگ برویم. آنگاه مردم بدون فکر کردن دنبال او را می گیرند. مثلاً چرا ما افغانستان را بمباران می کنیم؟ برای اینکه اسامه بن لادن آنجاست. کجا؟ آنها دقیقاً نمیدانند پس تمام کشور را بمباران می کنند. آنها می گویند: اگر کشور را بمباران کنیم ممکن است او را بگیریم، اما در این فرایند هزارها افغان کشته خواهند شد.  وقتی وقایع اینطور ردیف می شوند مردم فرصت فکر کردن ندارند،  اما من فکر می کنم مردم آمریکا جنگ طلب نیستند. فکر می کنم آنها به استقبال رو گرداندن از جنگ خواهند رفت. بنابر این در جنگ طلبی مزیت سیاسی برای سیاستمداران نیست.


جنگ طلبی  مربوط است به چارچوب فکری بعضی ها، مثلاً تعداد زیادی از مردم و اوباما و رهبریت حزب دموکرات مثل پلوسی یا هاری رید و دیگران .  وقتی شما درباره ی این چارچوب فکری صحبت می کنید که مانع روگرداندن از جنگ است یادتان می آید که اوباما در طی فعالیتهای انتخاباتی خود گفت: “این فقط به اینجا ختم نمی شود که از عراق بیرون بیائیم، ما باید چارچوب فکری که ما را به عراق برده تغییر دهیم.” می بینید اوباما بسیاری حرفهای خوب در طی انتخابات گفت، اگر فقط آنها را پی می گرفت بسیار خوب بود. آن جمله بسیار مهم بود. بدبختانه او چارچوب فکریش را تغییر نداد و من نمی دانم چرا. آیا به این علت است که افراد و نیروهای زیادی دور و برش را گرفته اند؟ اما نه، آن چارچوب فکری آنجا وجود دارد و من می خواهم در رابطه با المانهای این چارچوب فکری صحبت کنم.

یکی از المانهای این چارچوب فکری اینست که بنا به دلایلی ما فکر می کنیم ایالات متحده ی آمریکا استثنایی است. در دنیای علوم اجتمایی به آن می گویند “مستثنا بودن آمریکایی” (۷) . و این به آن معنی است که ایالات متحده منحصر به فرد است. این تنها به معنی متفاوت بودن نیست، بلکه یعنی ما از دیگران بهتریم و مشمول قانون نمی شویم. ما از مردم دیگر دنیا بهتریم، اما این طرز فکر خطرناک است. وقتی ما اینقدر خودبین هستیم که خود را از دیگر مردم دنیا بهتر بدانیم چراغ سبز برای انجام هر کاری در دنیا خواهیم داشت.  اینکه شما آدم بهتری هستید این را توجیه می کند که هر کار کثیفی را انجام دهید پس ما باید این فکر را از خود دور کنیم که آدمهای بهتری هستیم. یادتان هست اولین فرماندار ماساچوست ـ جان وینتروپ ـ گفت: “ما شهری روی تپه ایم”. ریگان هم از این حرفها زد. او خیلی حرف می زد، اما واقعیت اینست که ما یک امپراتوری هستیم مثل امپراتوری های دیگر.

بخش دوم و پایانی هفته ی آینده


پانویس ها:


(۱)    A People’s History of the

United States

(۲)    Spelman Collage

(۳)   

Boston
University

(۴)   

Binghamton
University

(۵)    Eugene Deb, Helen Keller, Emma Goldman, Clarence Darrow, Jack London, Upton Sinclair

(۶)    New deal

(۷)    American Exceptionalism


ایمیل مترجم:

asoudehnovin@yahoo.com