بخش دوم و پایانی

سرگذشت زنان دردمندی را که در «واحد مسکونی» و «قبرهای» قزلحصار به بند کشیده شدند بخوانید تا با عمق فاجعه‌ای که کشور ما و به ویژه زنان دردمند زندانی از سر گذرانده آشنا شوید. خانم هاشمی شما هنوز با قساوت و شقاوت نظام آشنا نیستید.

ایرج مصداقی (راست) به فائزه هاشمی از مسائل زندان و زندانی در دهه شصت می گوید

خانم هاشمی آیا تاکنون زنی را دیده‌اید که همسرش توسط جوخه‌های مرگ رژیم ربوده شده و به قتل رسیده باشد؟ از آن‌جایی که دستگاه امنیتی از پذیرش مسئولیت جنایتی که مرتکب شده سرباز می‌زند آن‌ها می‌ترسند دوباره ازدواج کنند.

خانم هاشمی!‌ شما در ادامه آورده‌اید:

ولی با وجود این محرومیت‌ها زندانیان سیاسی زن اوین سختی‌ها را به جان خریده و در راه آرمان‌هایشان آن‌ها را تبدیل به فرصت می‌کنند و با تمرین دمکراسی در محیط کوچک خود آزادی را نوید می‌دهند.»

آیا می‌دانید آرمان زنان زندانی اوین، محو و نابودی رژیم جمهوری اسلامی است که بر پایه‌ی تبعیض جنسیتی شکل گرفته است؟ آیا هنوز فکر می‌کنید که در نظام جمهوری اسلامی «آزادی» زنان امکان‌پذیر است؟ شما بهتر می‌دانید حتی اجازه نداشتید و ندارید با روسری و مانتو و کاملاً پوشیده در مجامع حاضر شوید، چرا؟ مدت‌ها سوژه‌ی مطبوعات و تنگ‌دلان و سخت‌سران بودید چرا که می‌گفتند شلوار جین زیر چادر پوشیده‌اید. آیا هنوز به عمق جنایتی که پدرتان و امثال او در حق شما و زنان ایرانی مرتکب شدند پی نبرده ‌اید؟ آیا او را تافته ‌ی جدا بافته می‌دانید؟ خانم هاشمی آیا واقعاً چادر را «حجاب برتر» می‌دانید؟ شمایی که هنوز نتوانسته ‌اید از «چادر» سیاهی که به زور بر سرتان کرده ‌اند بیرون بیایید چگونه می‌خواهید زن ایرانی را آن‌هم در نظام جمهوری اسلامی آزاد کنید؟

خانم هاشمی! شما در مورد حاکمیت آزادی در زندان نوشته‌اید:

‌«اینجا آزادی حاکم است: کارهایی که بیرون از زندان در شرایط فعلی تقریبا شدنی نیست در اینجا جزء امور معمولی و عادی است. برگزاری جلسات درباره موضوعات روز و در حیطه‌های متفاوت، جلسات برای برنامه ریزی آینده، برگزاری جلسات برای اداره بند و تصمیم گیری در مقابله با فشار‌ها و محدودیت‌های حاکم در زندان، دادن بیانیه ‌های اعتراضی، حرکت‌های اعتراضی و جمعی، سرودخوانی و شعار برای بیان اعتراض.»

آیا در ۳۱ سال گذشته و به ویژه در دوران قدرقدرتی پدرتان انجام کارهایی که برشمردید در جمهوری اسلامی «شدنی» بوده است؟‌ فکر می‌کنید نسل ما را برای انجام چه اموری به قربانگاه بردند؟

چقدر خوشحالم به جایی رسیده‌ایم که لااقل «آزادی» در زندان‌های رژیم موجود است. ما که خوابش را هم نمی‌توانستیم ببینیم. هرچند در بدترین شرایط حتی هنگامی که ۲۲ نفر در چهارمتر مربع محبوس بودیم هم جلسات‌مان در مورد برنامه‌ریزی برای اداره‌ی سلول و چگونگی خوردن و خوابیدن و آشامیدن و تصمیم‌گیری در مورد مقابله با فشارها و محدودیت‌های حاکم را برگزار می‌کردیم. و تنگی جا و دهشتناکی شرایط هم باعث نمی‌شد از وظایف‌مان باز بمانیم اما تصدیق کنید جایی برای دادن «بیانیه ‌های اعتراضی»، «سرود خوانی» و سردادن «شعار» برای بیان اعتراض نبود و چنانچه کسی اقدام به چنین کارهایی می‌کرد جان سالم به در نمی‌برد. شما زندانیان خوشبخت نظام جمهوری اسلامی هستید. قدر این شرایط را بدانید.

شما در توصیف روابط حاکم بر محیط زندگی‌تان در زندان نوشته‌‌اید:‌

«اینجا دموکراسی حاکم است: تصمیم‌ها در اینجا جمعی است، هر کسی یک رای دارد، همه به طور مساوی و با انگیزه‌های قوی در تصمیم‌گیری‌ها مشارکت می‌کنند و رهبر و قیم وجود ندارد و هر کسی آزادانه نظر خود را بیان می‌کند. اینجا دموکراسی حاکم است: گفتگوی ادیان در بحث‌های سیاسی همه گونه مذهب و جریان های فکری و سیاسی حضور دارند. مسلمان، مسیحی، بهایی، لائیک، جنبش سبز، مجاهدین، چپ و… اینجا همه به عقاید هم احترام می‌گذارند در ضمن اینکه به اعتقادات خود نیز پای بند هستند فرصت صحبت به یکدیگر می‌دهند و بحث می‌کنند.»

چه خوب به جای جامعه در زندان دموکراسی حاکم است. از ابن بابت هم جمهوری اسلامی در دنیا نمونه است. اما چه کسی مانع حاکم شدن دموکراسی در کشور شد؟ به گذشته فکر کنید چه کسی «بهار آزادی» را به مسلخ برد؟ چه کسی حقوق دیگران را نفی کرد؟ چه کسی مانع حرف زدن دیگران شد و با بسیج چماقدار و «امت حزب‌ الله» به میتینگ‌ها و اجتماعات و دفاتر گروه ‌های سیاسی حمله برد؟ شما را به آن‌چه اعتقاد دارید سوگند می‌دهم مانند گذشته ادعا نکنید که خودشان به خودشان حمله می‌کردند. چه کسی رأی مردم در انتخابات ریاست جمهوری سال ۵۸ را پایمال کرد و اجازه نداد اولین دوره ریاست جمهوری در کشور به انتها برسد؟ چه کسی تلاش کرد تا کاندیدای گروه ‌های سیاسی نتواند در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند؟ چه کسی توطئه کرد تا حتی یک نفر از مخالفان به مجلس شورای ملی راه نیابند؟ شما بهتر از من می‌دانید مجاهدین بنا به اعلام وزرات کشوری که تحت نظارت پدر شما بود بیش از ۲۴ درصد آرا را داشتند. چه کسی وقتی از صندوق رأی درآمد اولین کاری که کرد فراهم‌آوردن شرایطی بود که مخالفان و رقبا نتوانند از صندوق رأی بیرون بیایند؟ چه کسی در سال ۶۰ با ایده‌ ی «رفراندوم» مخالفت کرد؟ چه کسی حجاب را به زنان میهن‌مان تحمیل کرد؟ چه کسی سرکوب شدید علیه زنان را سازماندهی کرد؟

به دقیقه سه و ۱۸ ثانیه گفتگوی پدرتان با «مایک والاس» خبرنگار معروف بین ‌المللی توجه کنید. ببینید پدرتان چگونه در مقابل یک سؤال ساده در مورد زنان میهن‌مان از کوره در می‌رود و زشت‌ترین کلمات را زیر لب می‌گوید. وقتی مایک والاس از پدرتان می‌پرسد: «ما دائم از جوانان می‌شنویم، از زنان می‌شنویم که می‌گویند ما در خیابان حتی نمی‌توانیم با مردان صحبت کنیم چرا که پاسداران، بسیجی‌ها مانع ما می‌شوند» او پیش از آن که مترجم گفته‌ ها را ترجمه کند متوجه‌ ی منظور وی شده و زیر لب در حالی که خنده‌ ی ملیحی که قطعاً برای شما آشناست برلب دارد خطاب به مایک والاس می‌گوید «ای خوار مادر ج…» در آدرس زیر خودتان ملاحظه کنید:

www.irajmesdaghi.com/maghaleh-440.html

آیا باز هم می‌توانید به داشتن چنین پدری افتخار کنید؟ چه کسانی وقتی خمینی در خرداد ۶۰ گفت اگر ۳۶ میلیون نفر بگویند آری من می‌گویم نه، جشن گرفتند و هلهله به پا کردند؟ چه کسی خودسرانه و به منظور قبضه‌‌ ی قدرت ۶ سال جنگ ضد میهنی را کش داد؟ چه خانواده ‌ها که طی این مدت دربه ‌در نشدند، چه عزیزانی که از دست نرفتند، چه مادران و پدرانی که داغدار نشدند، چه فرزندانی که یتیم نشدند. چه سرمایه‌ هایی که نابود نشد. آیا پدر شما کوچکترین صلاحیت نظامی داشت که جانشین فرمانده کل قوا شده بود و فرماندهی نظامی می‌کرد؟ آیا پدر شما اجازه می‌داد یک امیر ارتش به جای او روضه بخواند و پیشنماز بایستد؟ که البته هیچ تخصصی نمی‌خواهد و هر بی‌سروپایی قادر به انجام آن است.

چه کسی خامنه ‌ای را از خم رنگرزی مجلس خبرگان به عنوان ولی فقیه بیرون آورد و به عنوان «آیت‌ الله» به مردم قالب کرد؟ غیر از پدر شما که در «سقیفه»‌ی معروف حمایت احمد خمینی را هم داشت؟ باز هم جای شکرش باقیست که شما و دیگر اهل خانواده همگی سالم و زنده هستید. آن بیچاره «یادگار امام» که جانش را رویش گذاشت و پسرش حسن برای آن که همچنان «آفتابه‌ داری» مرقد پدربزرگش را حفظ کند و ریاست «مؤسسه نشر و آثار امام خمینی» را یدک بکشد بر این ظلم بزرگ در حق خانواده‌ اش چشم پوشید و همچنان به خدمتگزاری خامنه‌ای مشغول است.

البته فهم این گونه رفتار برای من عجیب نیست. قرن‌هاست که آخوندها بالای منبر از چگونگی کشته شدن «امام رضا» به دست مأمون خلیفه‌ی عباسی می‌گویند و در همان حال در مورد «امام محمد تقی» توضیح می‌دهند که دختر دیگر مأمون را به همسری خود گرفت. وقتی رفتار «امام» شان چنین باشد که با قاتل پدر بسازد و داماد او شود از پیروان چه انتظاری دارید؟

خانم هاشمی دوران خاتمی را به یاد بیاورید، پدرتان چگونه برای حفظ موقعیت و قدرت خودش پشت خامنه‌ ای رفت و از سرکوبی که توسط او سازماندهی می‌شد حمایت کرد. چگونه از بستن روزنامه‌ ها و اتهام وابستگی آن‌ها به خارج که دست پخت خامنه‌ای بود دفاع کرد. شما هم چشم‌تان را بر روی واقعیت‌های جامعه‌ مان بستید و تنها به حمایت از پدر برخاستید. به مواضع‌تان در آن دوران رجوع کنید. با آن که دوران «اصلاحات» بود و قاعدتاً فضای بیشتری برای حرکت شما بود اما شما کم‌ترین تحرک را داشتید. چرا که شاقول شما با پدرتان تنظیم می‌شد. حالا هم شما و هم پدرتان و هم مهدی مزد خدمت آن روز پدرتان به خامنه ‌ای را می‌گیرید. دیدید خامنه ‌ای چگونه پدرتان را با پاسداری دون پایه چون احمدی‌ نژاد که تا پیش از آن «آدم» پدرتان محسوب می‌شد تحقیر کرد؟ این «عبرت روزگار» است اما چه کسی در تاریخ از این «عبرت» ها درس گرفته است که شما و خانواده‌ تان دومی باشید؟

شما از «گفتگوی ادیان» در زندان گفته ‌اید؛ چه کسی ادیان مختلف را حتی از تبلیغ کردن دین‌شان در جامعه باز داشت؟ دین حاکم و قدرتمدارانی چون پدرتان هنوز «مصلحت» ندانسته ‌اند که سنی‌ها در پایتخت و «ام‌القرا»ی اسلام یک مسجد داشته باشند.

از گفتگو با مسیحی‌ها و بهایی‌ها در زندان گفته‌ اید. می‌دانم منظورتان از مسیحی‌ها، مسیحیان نوکیشی چون مریم جلیلی، ‫شهلا رحمتی و ‫میترا زحمتی است که به خاطر دین‌شان در اوین به بند کشیده شدند. آیا نمی‌دانید فقه مورد نظر پدرتان تغییر دین از اسلام به مسیحیت را ارتداد می‌داند و مستحق مرگ؟ از آنجایی که نامبردگان زن هستند و «ناقص‌ عقل» اعدام‌شان نکرده‌‌ اند. وگرنه در همان دوران ریاست جمهوری پدرتان بود که کشیش مهدی دیباج را به طرز فجیعی کشتند و سپس کشیش هایک هوسپیان و کشیش طاطائوس میکائیلیان را به قتل رساندند و در توطئه ‌ای ننگین مسئولیت آن را به دوش مجاهدین انداختند. جرمشان این بود که به فارسی تبلیغ دین‌شان را می‌کردند و این گناهی نابخشودنی بود. کشیش حسین سودمند هم در دوران اقتدار پدرتان در آذرماه ۶۹ در مشهد به‌ دار آویخته شد.

یادتان رفته چگونه «سربازان گمنام» پدرتان «حرم امن امام رضا» را در روز عاشورا منفجر کردند و جمعیت سوگوار را به قتل رساندند تا تبلیغات‌چی‌ های ایشان مسئولیت آن را متوجه‌ ی مجاهدین کنند؟ دیدید سربازان گمنام پدرتان چگونه «مهدی نحوی» یک سرباز دردمند اسیر در پادگان کرمانشاه را به تهران آوردند و با شکنجه و خدعه و نیرنگ به عنوان عامل این انفجار معرفی کرد و به قتل رساندند؟

یادتان هست فلاحیان پس از برملا شدن جنایاتش می‌گفت من به هاشمی سنجاق‌ شده ‌ام هرکجا لازم است بیایم با او می‌ آیم؟ شما بهتر می‌دانید که بیشترین ترور‌های رژیم در خارج از کشور در دوران پدر شما به وقوع پیوست و دادگاه آرژانتین همچنان به دنبال ایشان است. در ترور میکونوس نام پدرتان در حکم نهایی به میان آمد و این قصه سر دراز دارد.

می‌دانم منظورتان از بهایی‌ها خانم‌ها صهبا رضوانی، منیژه منزویان (نصرالهی)، سوسن تبیانیان، لوا خانجانی، فریبا کمال آبادی، مهوش شهریاری (ثابت) و فاران حسامی هستند که به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «عضویت در تشکیلات بهایی» و «اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت ملی» به زندان افتاده ‌اند. اما شما بهتر می‌دانید جرم فاران حسامی آموزش آنلاین به دانشجویان بهایی ‌ای بوده که نمی‌توانند در دانشگاه ‌های کشور تحصیل کنند و حالا شما در زندان از امثال او می ‌آموزید. شما می ‌دانید مهوش شهریاری با ۶۰ سال سن لگن‌ خاصره ‌اش شکسته و از درمان لازم محروم است.

با همه‌ ی ظلمی که به این زنان بهایی می‌رود اما آن‌ها در مقایسه با آن‌چه بر زنان بهایی در دوران قدر قدرتی پدرتان در شیراز رفت زندانیان خوشبختی هستند.

تصورش را بکنید روز ۲۸ خرداد سال ۱۳۶۲ ده زن بهایی را در شیراز جلادی چون ضیاء میرعمادی با کمک حکام شرع جنایتکار و در هماهنگی با امام جمعه ‌ی تبهکار محی ‌الدین حائری شیرازی به جرم اعتقاداتشان دار زدند. در میان این زنان به نام‌های مونا ۱۷ ساله تا عزت ۵۷ ساله بر می‌خوریم. باور می‌کنید دستان پدرتان به چنین جنایاتی آلوده باشد؟

«جرم» این دختران و زنان مشارکت در آموزش اخلاق و تعلیمات دینی بهائی به کودکان خانواده ‌های بهائی ‏بود. مونا محمودنژاد،‌ ۱۷ ساله، پدرش یدالله محمود‌نژاد نیز به فاصله ‌ی سه ماه اعدام شد. اختر ثابت، ۲۱ ساله، رویا اشراقی ۲۲ ساله، با مادرش عزت جانمی دو روز پس از اعدام عنایت ‌‌الله اشراقی پدر خانواده به دار آویخته شدند. سیمین صابری ۲۴ ساله، شهین (شیرین) دالوند ۲۵ ساله، مهشید نیرومند ۲۸ ساله، زرین مقیمی ابیانه ۲۹ ساله، طاهره ارجمندی (سیاوشی)۳۲ ساله همسر جمشید سیاوشی، این دو به فاصله دو روز اعدام شدند. نصرت غفرانی (یلدایی)، ۵۶ ساله مادر بهرام یلدایی، این دو به فاصله ‌ی دو روز اعدام شدند.

می‌دانید حلق آویز کردن ده زن، دو روز پس از دار زدن شش مرد یعنی چه؟ میرعمادی وقتی از این جنایت فارغ شد به تهران فراخوانده شد و ترفیع مقام گرفت و تا سال ۶۷ دادستان عمومی تهران بود. داستان فجایع و اختلاس‌ها و فسادی که بعدها به بار آورد خود مثنوی هفتاد من کاغذ است . البته بازداشت هم شد ولی بلافاصله آزاد شد.

خانم هاشمی هیچ می‌دانید حکومتی که پدرتان جزو پایه‌گذاران اصلی آن بود بیش از تمام اعدام‌ های سیاسی زمان محمدرضاشاه، فقط بهایی اعدام کرده است که آزارشان هم به حکومت نمی‌رسید و ادعایی هم نداشتند و ندارند؟‌ و پدرتان از دوران پهلوی به عنوان «ستمشاهی» یاد می‌کند. دوران پدرتان را چه بایستی نامید که از دایره‌ ی انصاف خارج نشویم؟ یادتان باشد جنایات را شاه شخصاً انجام نمی‌داد و یا در بسیاری موارد چه بسا روح ‌اش هم از آن‌ها خبر نداشت. باید تأکید کنم میزان اطلاع پدر شما از جنایات و مسئولیت او در نکبتی که کشور را فرا گرفته بسیار بیش‌تر از مسئولیت محمدرضا شاه در دوران پهلوی است.

آیا خبر ندارید ساختمان «حوزه ‌‌ی هنر و اندیشه ‌ی اسلامی» در سال‌های پیش از انقلاب یکی از زیارتگاه‌ های بهائیان بود و «حضیره ‌القدس» نامیده می‌شد و مشهور است که مقبره‌ ی طاهره قره ‌العین، شاعر توانا و یکی از بزرگترین مبلغان بهاییت در آن‌جا قرار دارد. تصورش را بکنید «هنر و اندیشه‌» تان را با یورش به خانه‌ ی دیگران و تصاحب آن بنیان‌ گذاشتید و «هنرمندان»‌تا از چنین جایی بیرون می ‌آیند.

باور کنید تا پیش از ظهور نظام اسلامی، ما در کشورمان مشکل گفتگو بین ادیان نداشتیم که حالا شما از دیدن آن در زندان به وجد آمده ‌اید. در طول تاریخ هم هرکجا بلوایی برخاست، یک سرش به آخوند‌ها و حوزویان ختم می‌شد.

تصورش را بکنید در کرمانشاه، ملک ‌طاووسی ‌ها که به شیطان احترام می‌گذارند در کنار یهودیان و اهل سنت و شیعه و اهل حق، زندگی می‌کردند بدون آن که مشکلی پیش بیاید. بی‌خود نبود کرمانشاه را شهر هفتاد و دو ملت می‌خواندند. در اصفهان مسلمان و مسیحی و یهودی در کنار هم زندگی می‌کردند، در شیراز یهودی و بهایی و مسلمان همزیستی مسالمت آمیز داشتند. ببینید این آخوندها کار را به کجا کشانده ‌اند که دراویش هم تحمل نمی‌شوند. و با آن‌که جمعیت ایران بیش از دو‌ برابر شده است اما از آمار یهودیان و مسیحیان و زرتشتی‌‌ها و بهایی‌ها کاسته شده است. البته این از «برکات» نظامی است که پدرتان در بنیان‌گذاری آن سهم اصلی را داشته است.

 آیا پدر شما حق حیاتی برای مجاهدین قائل بود که حالا شما در زندان از گفتگو با آن‌ها یاد می‌کنید؟ آیا او و امام ‌‌‌اش برای حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت که در خدمتگزاری به رژیم از چیزی فروگذار نکردند حق حیات قائل شد که حالا شما دم از گفتگو با «چپ‌» ها در زندان می ‌زنید؟‌ نمی‌گویم کار بدی می‌کنید می‌گویم با این تناقضات چه می‌کنید؟

 البته چه خوب که شما به آن دسته از زنان «اصلاح‌ طلبی» نپیوسته ‌اید که در زندان هم برای خانواده های دردمند مجاهدین که به بند کشیده شده‌ اند «حق حیات» و حق داشتن آرایی متفاوت قائل نیستند. حتماً شنیده‌ اید در بند ۳۵۰ مردان آنجا هم مدعیان «اصلاح‌طلبی» رویه ‌ای مشابه دارند و دامنه ‌‌ی اقدامات زشت خود را تا زندانیان چپ و … نیز گسترش داده ‌اند. طبیعی است آن‌ها همان «انحصارطلب‌»‌های قدیمی هستند که به اقتضای روز، رنگ عوض کرده ‌‌اند.
البته می‌دانم شما با توجه به تجربه ‌ای که از سر گذرانده ‌اید دیگر فائزه‌ ی قبل نیستید. با توجه به گفتگو و نشست و برخاستی که با زنان بهایی و دگر‌اندیش و دگرکیش داشته ‌اید دیگر پدرتان نمی‌تواند در گفتگو با شما آن‌ها را «جاسوسه» و «عامل استکبار» و … بخواند.

شما در ادامه انگشت روی مواردی گذاشته ‌اید که نیاز به توضیح دارد. شما گفته ‌اید:

«اینجا دانشگاه است: دانشگاهی که در هیچ زمان و مکانی در بیرون از زندان شکل نمی‌گیرد چیزهایی می‌بینی و می‌شنوی و یاد می‌گیری که در هیچ کلاس و جمع و جلسه و همایشی قابل مشاهده و لمس و درک نیست. تجاربی می ‌اندوزی که مشابه آن را در صحبت‌های زندانی ‌های آزاد شده و یا در کتاب‌‌های تاریخ و خاطرات دیگران نمی‌بینی و در ذره ذره وجودت جای نمی‌گیرد.»

شاید بتوان بخش اول صحبت‌تان را در نظام جمهوری اسلامی پذیرفت. معلوم است وقتی نخبگان یک جامعه را در زندان به بند بکشند دانشگاه اصلی آن‌جا شکل می‌گیرد. کما این که در دوران شاه هم چنین پدیده ‌ای در کشور ما بود. اما در هیچ یک از کشورهایی که با نظام‌ های دمکراتیک اداره می‌شوند شما با چنین پدیده‌ ای روبرو نیستید چرا که زندان محل مجرمان و خطاکاران است. تقریباً هیچ فضلیتی در زندان پیدا نمی‌شود که کسی افسوس آن را بخورد. در آن‌جا دانشگاه ‌ها در آکسفورد و کمبریج، و سوربن و چالمرز و هاروارد و ام ای تی و پرینستون و برکلی و … شکل می‌گیرند.

 نمی‌‌دانم دمخور شما کدام زندانی‌‌ آزاد شده بوده و شما کدام کتاب تاریخ و یا خاطرات زندان را خوانده ‌اید؟ چنانچه مایل بودید وقتی از زندان خارج شدید و این نامه را خواندید آدرس ایمیل‌تان را مرقوم کنید تا برای آشنایی‌تان با دهه ‌ی اول «انقلاب اسلامی» و «دوران طلایی امام»، «نه زیستن نه مرگ» خاطرات چهارجلدی زندانم از دهه‌ی ۶۰ و همچنین «دوزخ روی زمین» وضعیت دهشتناک زنان زندانی محبوس در واحد مسکونی و قبرهای قزلحصار را برایتان ارسال کنم.

 شما در ادامه در ارتباط با «خودسازی» و خلق آثار هنری در زندان نوشته ‌اید:‌

 «اینجا محل خودسازی است: از بوق سحر تا پاسی از شب چنان زمانت پر است که برای بسیاری از کار‌ها وقت کم می‌آوری. کتابخوانی ‌های فردی و گروهی، کلاس‌های آموزش زبان، ترجمه، نویسندگی، سرودن شعر و شعرخوانی، کلاس‌های فرهنگی و ورزشی، کارهای دستی که هر کدام یادآور شرایط سخت زندان است و پر از خاطره ‌های زیبا، همه از هم می‌آموزند، هر کس دانسته ‌هایش را نثار دیگران می‌کند، اینجا احساس پوچی و بیهودگی رخت بر می‌بندد.»
خانم هاشمی به آن‌چه در سی سال گذشته بر کشورمان گذشته فکر کنید. چه کسی شاعران را از کشور فراری داد، چه کسی کانون نویسندگان را ممنوعه کرد و شعرا و نویسندگان کشورمان را به بند کشید یا به قتل‌گاه روانه کرد؟ تصورش را بکنید علی موسوی گرمارودی می‌شود نماینده شعری این نظام که می‌گوید: «شرم می‌کردم از خودم اگر بر صادق هدایت لعنت نمی‌فرستادم. خداوندا، صادق هدایت را لعنت کن» از بقیه چه بگویم؟ آیا چنین نظامی شایسته لعن و نفرین نیست؟ آیا نباید تا آجر آخر این نظام را منهدم کرد‌؟

چه کسی کانون وکلا را منحل کرد و وکلای مبارز و دلسوز را آواره کرد؟ چه کسی کاری کرد که یک جامعه «احساس پوچی و بیهودگی»‌ بکند؟ چه کسی چنین بلایی را به سر مردم آورد که آن‌ها حسرت «خاطره‌‌ های زیبا» خود در دوران پهلوی را بخورند؟

 چه کسی بزرگان تئاتر و موسیقی کشورمان را دربدر کرد؟ چه کسی خوانندگان و آهنگسازان شهیر کشورمان را آواره کرد؟ چه کسی سازهای نوازندگان‌مان را بر سرشان خرد کرد؟

 هیچ می‌دانید به خاطر یاد دادن زبان انگلیسی به هم‌بندهایم چه مصیبت‌هایی در سلول انفرادی کشیدم و چه کتک‌هایی که نخوردم.

می‌دانید در بخشی از دوره ‌ای که من زندان بودم، انجام «کارهای دستی» خلاف اسلام شمرده  و به شدت نهی می‌شد و چنانچه کسی در خفا به انجام آن مبادرت می‌کرد با سخت‌ ترین تنبیهاتی که در تصورتان نمی‌گنجد مواجه می‌شد؟

 خانم هاشمی با خودتان فکر کرده‌ اید چرا بایستی زندان، کانون سرودن شعر و شعرخوانی و نویسندگی باشد؟ مگر جا قحطی است؟‌ چرا بایستی نخبگان جامعه حسرت زندان را بخورند؟ پدرتان و همراهانش وعده بهشت داده بودند و حالا دخترش از زندانی بودن خود در پوست ‌اش نمی‌گنجد، عجیب نیست؟ چه کسی بایستی شرمنده باشد؟

 چه ایرادی داشت یا دارد که باز هم بزرگترین ارکسترهای فیلارمونیک خاورمیانه را داشته باشیم؟ چرا نبایستی ارکستر ملی کشورمان همچنان در منطقه بدرخشد و از داشتن بزرگترین کنسرت‌های موسیقی در شهرهای میهن‌مان محروم باشیم؟ چرا نبایستی بزرگترین شب‌های شعر در کشورمان برگزار شود؟ چرا نبایستی درخشان‌ترین کارناوال‌ها در ایران‌مان برگزار شوند؟ چرا نبایستی دوباره در شیراز جشن هنر برپا کنیم؟

 کافی ‌نت‌ها و محل تجمع جوانان کشورمان یکی پس از دیگری بسته می‌شوند چه اشکالی داشت کشورمان مرکز فرهنگی و هنری منطقه باشد؟ چه کسی مانع این‌همه زیبایی شده است؟ ننگی از این بالاتر که با افتخار اعلام می‌کنند برگزاری هرگونه کنسرت در مشهد ممنوع شده است؟

آیا شما نمی‌دانید در دورانی که پدرتان قدرت فائقه‌ داشت، کاخ ‌های جوانان را تبدیل به کمیته و بازداشتگاه کردند؟

چرا نبایستی سواحل ما در جنوب و شمال کشور سالانه پذیرای میلیون‌ها توریست باشد؟ چرا نبایستی پیست‌های اسکی ما یکی از جاذبه‌ های توریستی کشورمان باشد؟ چه کسی و چه نظامی مانع آبادانی کشور شده است؟ به غیر از پدر شما و یک مشت آخوند برخاسته از اعماق قرون وسطی که چون دیو تنوره می‌کشند؟

چه ایرادی داشت بزرگترین رویدادهای ورزشی دنیا در کشورمان برگزار شود؟ آیا حسرت نمی‌خورید بازی‌های جام جهانی فوتبال به جای کشورمان در قطر برگزار می‌شود؟

 ناسلامتی شما مسئولیت «فدراسیون اسلامی ورزش زنان» را به عهده داشتید که البته با شکست مواجه شد و به تعطیلی کشانده شد و بازی ‌های اسلامی زنان را راه ‌اندازی کردید که معلوم نیست کی درش تخته شود. خودتان از اسمی که برای فدراسیون‌ مزبور انتخاب کرده بودید خنده‌تان نمی‌گیرد؟ زنان مسیحی و بهایی که با شما هم‌بند هستند چه بایستی می‌کردند؟ آیا شما اجازه می‌دادید زنان بهایی به عنوان نمایندگان ایران در مسابقات بین‌المللی شرکت کنند؟ خودتان بهتر می‌دانید حق تحصیل هم ندارند. حتی حق آموزش آنلاین بین خودشان را هم ندارند.

 از خودتان پرسیده‌اید چرا زنان ما نبایستی اجازه داشته باشند به استادیوم ‌های ورزشی بروند؟ امسال رفتن زنان به استادیوم والیبال را نیز ممنوع‌ کردند. چرا زنان به هرچه اشتیاق نشان می‌دهند ممنوع می‌شود؟ چه کسی باعث عقب‌ماندگی زنان ایرانی در ورزش شده است؟ شما می‌دانید کشور ما یکی از پیشرو ترین کشورها در امر حقوق زنان و ورزش زنان در آسیا بوده است. چه کسی ما را به این حضیض دچار کرده است؟

 شما می‌دانید نشریه «مسلم نیوز» در انگلستان که بودجه ‌اش لابد از طریق «امدادهای غیبی» تهیه می‌شود «به منظور ارتقا جایگاه مسلمانان مقیم انگلستان از سال ۲۰۰۰، جوایزی را با نام مسلمانان پیشگام و صاحب نام در حیطه‌ های روابط عمومی، بهداشت، سلامت، توسعه، ارتباطات، تحصیلات، فرهنگ، اقتصاد و رسانه‌ها به اجرا گذاشته است، که جایزه شایستگی ورزش» را به نام «فائزه هاشمی» یعنی شما نامگذاری کرده است.  البته می‌دانید که «مسلم نیوز» در ماه فوریه سال ۱۹۸۹و همزمان با صدور فتوای خمینی درباره سلمان رشدی تأسیس شد. از زندان که بیرون رفتید یک فکری به حال آن بکنید.

شما به درستی از وجود عشق و دوستی‌های عمیق و مهربانی و عطوفت و شفافیت در زندان نوشته‌اید:

«اینجا مدرسه عشق است: دوستی‌ های عمیق اینجا شکل می‌گیرد، حس مشارکت و کمک به دیگران، ایثار و فداکاری، همدردی و همکاری، مهربانی و عطوفت، شفافیت و زلال بودن، احساسات رقیق و نازک دل، از بین رفتن منیت‌ها، عشق و محبت. هر چه داری جانا و مالا بی‌دریغ در اختیار دیگران می‌گذاری. همه یکی می‌شوند، مرخصی رفتن و آزاد شدن با اشک و غصه جدایی و فراق از یاران همراه است. از شادی هم شادیم و از غصه هم دردمند. هر چه فشار‌ها و محدودیت ‌ها و سختی‌ها بیشتر می‌شود همبستگی و اتحاد و عشق و محبت نیز بیشتر.»

شما سال‌ها در حزب جمهوری اسلامی فعال بودید، آیا در آن‌جا که بهشتی آن را «معبد» می‌خواند چنین احساساتی را یافته بودید؟ آیا خبری از «مهربانی و عطوفت» بود؟ اگر بود لابد سمبل‌‌های آن لاجوردی و قدیریان و امانی‌ها و مهرآیین‌ و… امثالهم بودند که چرخ ‌های اوین و دادستانی را می‌چرخاندند و عسگراولادی و بادامچیان و شفیق و … که پشتیبانان‌شان بودند یا خامنه ‌ای که دبیرکل حزب بود.

تردیدی ندارم که اگر «ایثار و فداکاری و همدردی و همکاری» را در «حزب» و «معبدی» که بهشتی وعده ‌اش را می‌داد تجربه کرده‌ بودید حالا در زندان از دیدن زنانی که هیچ دل خوشی از نظامی که پدرتان پایه‌ گذارش بوده ندارند این گونه به وجد نمی‌ آمدید.

 از «غصه جدایی و فراق از یاران همراه» گفته ‌اید. احساس‌تان را درک می‌کنم. اما شما هم خودتان را لحظه ‌‌ای فقط لحظه ‌‌ای جای من و ما بگذارید. شما هنوز «یاران»‌تان را برای رفتن به جوخه‌ ی اعدام بدرقه نکرده ‌اید. شما هنوز معنای بوسه‌ ی تبدار را نمی‌ دانید. شما هنوز معنای «فراق» را به درستی درک نمی‌کنید. شما هنوز سوزش آن را با تمام وجودتان احساس نمی‌کنید. شما هنوز از این که نتوانسته ‌اید در آخرین لحظات، یارانتان را ببوسید به خود نمی‌پیچید. شما نمی‌توانید درک کنید در راهروی مرگ نشستن و از زیر چشم ‌بند یارانتان را تا قتلگاه بدرقه کردن چه دردی را در وجود انسان می‌ریزد. شما نمی‌دانید پشت در شعبه نشستن و شاهد شکنجه‌ ی عزیزان‌تان بودن و فریادهایشان را شنیدن چقدر هولناک است.

شما از «ایثار و فداکاری، همدردی و همکاری» گفته ‌اید نمی‌دانم عمق‌ گفته ‌هایتان چقدر است؟ اما من معنای این کلمات را به خوبی درک می‌کنم. اگر نبود «ایثار و فداکاری» دوستان و عزیزانم در تابستان ۶۷ ، من امروز زنده نبودم.

شما به درستی در مورد زندان اوین و انسان‌های ارزشمندی که در آن به بند کشیده شده ‌اند نوشته ‌‌اید:‌

«اینجا گنجینه انسان‌های ارزشمند است: حضور زنان متفکر و اندیشمند و تحصیلکرده، دارای مطالعه و آگاه، با هدف و با مرام، با اراده و مصمم، ثابت قدم و استوار، شجاع و رشید، مدیر و مدبر، مبتکر و خلاق در اینجا غنیمتی است برای زندانیان و فرصت از دست رفته ‌ای است برای اداره و سازندگی کشورمان ایران که از این ظرفیت‌ها و استعداد‌ها محروم است.»
می‌دانید چقدر از این «زنان متفکر و اندیشمند و تحصیلکرده، دارای مطالعه و آگاه، با هدف و با مرام، با اراده و مصمم، ثابت قدم و استوار، شجاع و رشید، مدیر و مدبر، مبتکر و خلاق» در دوران قدرتمندی پدرتان به جوخه ‌های اعدام سپرده شدند؟ می‌دانید چه تعداد از این «زنان» بخاطر شکنجه ‌های هولناک برای همیشه زندگی‌شان با رنج و درد همراه شد؟ می‌دانید چه تعداد از این «زنان» نخبه بعدها دست به انتحار زدند؟ می‌دانید چه تعداد از آن‌ها بعدها و در بیرون از زندان سر از آسایشگاه روانی درآوردند؟ می ‌دانید صدها تن آن‌ها در کشتار ۶۷ از همین سلول‌هایی که شما در آن‌ها نفس می‌کشید به قتل‌گاه برده شدند؟ این جنایت در روزهایی رقم خورد که در حضور پدرتان در نماز جمعه‌ ای که هدایت ‌اش با او بود شعار می‌دادند «منافق زندانی اعدام باید گردد». و جانیان در یک بند، همه‌ ی زندانیان زن مجاهد را از دم تیغ گذراندند.‌ شما بهتر از من می‌دانید شعارهای نماز جمعه شعارهای رسمی نظام بود که ستاد نماز جمعه تعیین می‌کرد و دوست عزیز پدرتان محمود مرتضایی فر فریاد می‌کرد و جمعیت نمازگرار تکرار می‌کردند.

حتماً‌ در تاریخ خوانده ‌اید یا شنیده ‌اید آیت ‌الله منتظری در نامه ‌ی معروفش در مهرماه ۱۳۶۵ به خمینی نوشت:

«آیا می‌ دانید که جنایاتی در زندان‌ های جمهوری اسلامی به نام اسلام در حال وقوعند که شبیه آن در رژیم منحوس شاه هرگز دیده نشد؟

 آیا می‌دانید که تعداد زیادی از زندانی‌ها تحت شکنجه توسط بازجویانشان کشته شده اند؟

 آیا می‌دانید که در زندان (شهر) مشهد، حدود ۲۵ دختر به خاطر آنچه بر آنها رفته بود … مجبور به درآوردن تخمدان یا رحم شدند؟ آیا می‌دانید که در برخی زندان های جمهوری اسلامی دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار می‌گیرند» و من اضافه می‌کنم حجت ‌الاسلام انصاری نجف ‌آبادی نماینده ‌ی آیت ‌الله منتظری در مهرماه ۱۳۶۳ به من گفت که به چشم خودش ۸۰ زندانی دختر را که از ناراحتی روحی و روانی رنج می‌بردند شخصاً در زندان قزل‌ حصار دیده است. آیا می‌دانید بسیاری از زنان زندانی در دهه‌ی ۶۰ به خاطر فشارهای عصبی و جسمی و روحی عادت ماهانه نداشتند؟

یادتان هست چگونه در دهه ‌ی ۷۰ شمسی هنگامی که آیت ‌الله منتظری در حصر بودند پدرتان سعی می‌کرد ایشان را فردی سطحی و ساده لوح و زودرنج و تأثیر‌پذیر و دمدمی‌مزاج نشان دهد؟

 شما سال‌ها در حزب جمهوری اسلامی فعال بودید کدام یک از همکاران ‌تان در حزب جمهوری اسلامی به گرد پای چنین زنان فهمیده ‌ای می‌رسیدند که نماینده مجلس شورای اسلامی که خمینی «عصاره‌ فضائل ملت‌» شان می‌نامید شدند؟ آیا آن‌ها عصاره ‌ی فضائل ملت بودند؟‌

یکی یکی نام می‌برم، چهره، عقاید و اعمال‌شان را به یاد بیاورید. منیره گرجی، مریم بهروزی، گوهر‌الشریعه‌ دستغیب، مرضیه حدیده‌چی دباغ، عاتقه رجایی، منیره نوبخت، اعظم طالقانی، نفیسه فیاض‌ بخش، اختر درخشنده، پروین سلیحی، قدسیه سیدی علوی، مرضیه وحید دستجردی، سهیلا جلودارزاده، نیره اخوان بیطرف، الهه راستگو، فاطمه کروبی، زهرا پیشگاهی‌فرد، و … شما این افراد را از نزدیک می‌شناختید و یا هم‌دوره‌ ای‌هایتان بودند.

نمایندگان سال‌های اخیر مجلس را به یادتان می‌ آورم که حتماً در مورد آن‌ها و «فضائل»‌شان شنیده ‌اید. فاطمه آلیا، لاله افتخاری، زهره طبیب‌زاده، الهام امین زاده، فاطمه آجرلو، رفعت بیات، عشرت شایق و ….

آیا ظلم در حق زنان ایرانی نیست که چنین «نادره‌»‌هایی با چنان هیبت ‌هایی بر کرسی مجلس تکیه زنند و حقوق آنان را پایمال کنند؟

 ملاحظه کنید زهره طبیب‌زاده چگونه دروغ می‌گوید و به منظور پاپوش ‌دوزی برای برادرتان مهدی در صحن مجلس مدعی می‌شود «آیا شش نفر بسیجی به دلیل مدیریت وی در جریان فتنه شهید شدند یا نه؟» البته او کمی از خر شیطان پایین آمده و تخفیف داده است چرا که قبلاً مدعی بودند ۲۰ بسیجی در جریان «فتنه» به «شهادت» رسیدند. اما هیچ‌یک از مدعیان حاضر نشدند نام آن‌ها را انتشار دهند. می‌دانم این اتهامات دروغ، زشت و ناپسند هستند و دل‌تان را به درد می ‌آورد. اما پدرتان درست به همین شکل در صحن مجلس دروغ می‌گفت و برای مخالفان پاپوش می‌دوخت و ما در زندان می ‌شنیدیم. این همان مجلسی است که از تریبون آن به مدیریت پدرتان هرچه می‌ خواستند علیه مهندس بازرگان و دیگر منتقدین‌شان گفتند. حتی وقتی مهندس بازرگان و معین فر را مورد ضرب و شتم قرار دادند او اقدامی نکرد.
یادتان هست وقتی مطهری به قتل رسید چگونه پدرتان در حضور خمینی و در حوزه‌ ی علمیه قم مارکسیست‌ها را عامل آن معرفی کرد؟ او بعدها هیچ‌گاه عذرخواهی هم نکرد.

یادم هست یک بار پدرتان در نماز جمعه از دوماه حبس انفرادی که در زمان شاه و در زیر بازجویی کشیده بود با چه آب و تابی تعریف می‌کرد و آن را در زمره‌ ی جنایات شاه و ساواک قملداد می‌کرد. آن موقع من ۶ ماه بود که در سلول انفرادی بودم و دوستانم ۹ ماه؛ بعضی‌ها تا بیش از سه سال هم در سلول انفرادی ماندند. نه برای بازجویی، بلکه به صورت تنبیهی و برای رو کم کنی! باور می‌کنید؟

اشتباه نشود من شما را مسئول اقدامات پدرتان نمی ‌دانم و قصد ندارم به خاطر اعمال او شما را آن‌هم در زندان و زیر فشار به محاکمه بکشانم. ابداً بلکه می‌خواهم با بازخوانی اعمال وی و نظام، چراغی فرا راه آینده‌ ی شما بیافروزم.

باز تکرار می‌کنم آیا اگر شما دختر هاشمی رفسنجانی نبودید می توانستید به مجلس پنجم راه یابید؟ مرور تاریخ کشورمان غیر از این می‌گوید. مریم گلزاده غفوری، دختر آیت ‌الله گلزاده غفوری که اتفاقاً هم در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی و هم انتخابات اولین دوره‌ ی مجلس شورای ملی از پدر شما بیشتر رأی آورده بود راهی زندان شد و عاقبت در قتل‌عام ۶۷ همراه با همسرش علیرضا حاج‌ صمدی جاودانه شد تا درد فراق یکدیگر را نداشته باشند. نگاهی به نامه‌ های انتشار یافته‌ی «مریم گلی» که چشم و چراغ زندان بود بیاندازید تا به فاصله ‌ی خود با او پی ببرید. تا معنای «احساسات رقیق و نازک دل» و «عشق و محبت» را تمام و کمال دریابید. مریم تنها نبود کاظم و صادق گلزاده غفوری هم به جای آن که همچون محسن و مهدی و یاسر سرمایه‌ های ملی را چپاول کنند رنج شکنجه را تحمل کردند و قهرمانانه در مقابل جوخه ی اعدام ایستادند.

 آیت ‌الله گلزاده غفوری هم به جای تکیه زدن بر کرسی مجلس و ارتزاق از خون و سرمایه ‌ی ملت، گوشه‌ عزلت گرفت، خوشنام زیست و با سرفرازی جان داد و آه و نفرین ملتی را همراه خود نکرد. تفاوت خانواده ‌ی گلزاده‌ غفوری و هاشمی رفسنجانی را می ‌بینید؟

با همه ‌ی این احوال وزارت کشور پدرتان هم حق شما را پایمال کرد و آرای شما را با ناطق نوری که قرار بود رئیس مجلس پنجم هم باشد عوض کرد تا مبادا نماینده‌ ی اول تهران شوید و رئیس مجلس از یک «زن» آرایش کمتر باشد که در جمهوری اسلامی تحقیری از این بزرگتر برای رئیس مجلس متصور نیست. آن‌ها «مصلحت نظام» را در این دیدند و شما به این ظلم تن دادید. همین مبنایی شد برای شورای نگهبان که به خود اجازه دهد تا در مجلس ششم آرای علیرضا رجایی را با غلامعلی حداد عادل پدر عروس خامنه‌‌ ای عوض کند تا نم‌کرده‌ ی رهبری و فرزندش بتواند به مجلس راه یابد. سکوت دوباره آن روز شما و دیگران باعث شد تا احمدی نژاد و مصطفی پورمحمدی به خود اجازه دهند برخلاف آرای به صندوق ریخته شده در انتخابات شورای شهر تهران نام پروین احمدی ‌نژاد و خسرو دانشجو خواهر رئیس جمهور و برادر استاندار تهران را بیرون آورده و آن‌ها را به شورای شهر تهران بفرستند. سکوت دوباره بعدی باعث شد تا خامنه ‌ای و سپاه پاسداران و احمدی نژاد و صادق محصولی به خود اجازه دهند تا در آرای ریاست جمهوری دهم دست برده و احمدی نژاد را برای یک دوره ‌ی دیگر به مردم تحمیل کنند و برای تحقیر کروبی آرای او را سیصد هزار رأی اعلام کنند تا دل ولی فقیه خنک شود. حال بگذار اکبر گنجی با وقاحت نان اپوزیسیون و جنبش سبز را بخورد و مدعی شود در نظام جمهوری اسلامی امکان تقلب آن ‌هم به میزان بالا نیست.

شما به درستی روی دغدغه‌ های یک فعال سیاسی و اجتماعی دست گذاشته و تأکید کرده ‌اید:

«تا زمانی که به زندان نیامدی نگران هستی که به کجا می‌ روی؟ آیا عمرت تلف خواهد شد و ممکن است رعایت چیزهایی را بکنی تا پایت به زندان باز نشود. ولی وقتی آمدی و علی رغم بودن در قفس این همه تاثیر گرفتی نه تنها رنج زندان را به راحتی تحمل می‌کنی بلکه بعد از آزادی مصمم ‌تر و محکم تر به راهت ادامه خواهی داد. چرا که زندان دیگر ترسی ندارد و حتی گاهی برای تجدید خاطرات و دیدن یاران روزهای سخت دلتنگ هستی.

شاید بد نباشد همه کسانی که آرمانی دارند و هدفی و برای آن مبارزه می‌کنند برای مدت کوتاهی هم که شده به زندان بیایند، البته شاید آمدنتان را بتوانید برنامه ریزی کنید ولی خروجتان از اینجا را خدا می‌داند.»

خانم هاشمی در خلوت و تنهایی زندان به وجدان خود رجوع کنید آیا وقتی دسته دسته دختران مردم از خانه و مدرسه راهی زندان‌ها و جوخه‌های اعدام می‌شدند و شما کک ‌تان نمی‌گزید فکرش را می‌کردید روزی پای شما هم در نظامی که پدرتان پایه‌ گذارش بوده به همان زندانی باز شود که تن و بدن آن‌ها در آن جا شرحه شرحه شد؟

 تردید نکنید بهشتی هم وقتی دادگستری و عدلیه را از بین می‌برد تصور نمی‌کرد کاخ ظلمی که بنا می‌کند روزی فرزندش را نیز ببلعد و او را با دمپایی و دست بند و زنجیر به بیدادگاهی برند که عکس او تزیین ‌بخش آن است. خمینی هم وقتی برای تحکیم نظام ‌اش وزارت اطلاعات را تأسیس می‌کرد به مخیله ‌اش خطور نمی‌کرد که روزی همین دستگاه جهنمی که آیت ‌‌الله منتظری بدتر از ساواک خوانده بودش جان فرزند و «یادگار»ش را بگیرد. احمد خمینی هم وقتی علیه آیت ‌الله منتظری توطئه می‌کرد تصوری نداشت که تیغ بر‌گلوی خود می‌گذارد. چنانچه وقتی کروبی برای برکناری آیت‌الله منتظری زمینه‌سازی می‌کرد و موسوی فرمان پایین کشیدن عکس‌های ایشان را می‌داد و عبدالله نوری دیوار خانه ‌شان را خراب می‌کرد تصور نمی‌کردند روزی خودشان به حبس و زندان می‌روند. چنانچه خامنه ‌ای و دردانه ‌اش مجتبی هم درکی از آن‌چه در انتظارشان هست ندارند و نمی‌دانند این کاخ ظلم چگونه بر سرشان آوار خواهد شد. شما بهتر از من می‌دانید بسیاری از «اصلاح ‌طلب»‌هایی که امروز زندان را تجربه می‌کنند در کابوس ‌هایشان هم تجربه‌ ی زندان در جمهوری اسلامی را نمی‌ دیدند چه برسد به دنیای واقعی. آن‌ها بنیانگذاران دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و نیروهای سرکوبگر بودند .

هیچ می‌دانید نیمه پنهان کیهان چگونه پدید آمد؟ خاطرات محمد حسن شایانفر از عناصر اطلاعات سپاه و بخش اجتماعی وزارت اطلاعات را بخوانید که در دهه ‌ی ۶۰ به دعوت مجید انصاری همراه با حسین شریعتمداری به زندان ‌های اوین و قزلحصار و گوهردشت آمدند. آن‌ها نوشته‌ های توابین و گفتگو با آن‌ها را جمع آوری کرده و برای چاپ به وزارت ارشاد می ‌سپردند. فیض‌ الله عرب سرخی، چهره ‌ی امنیتی و مدیر‌کل حراست وزارت ارشاد در دهه شصت، که این روزها زندانی امنیتی است در آن دوران به این دو «یک پیشنهاد هیجان ‌انگیز داد». «او به شریعتمداری و شایانفر پیشنهاد کرد که این نوشته ‌ها را برای چاپ، به روزنامه کیهان بسپارند تا هم وقت‌شان برای کار‌های اجرایی گرفته نشود و هم این دست‌نوشته‌ های سرنوشت ‌ساز، در اختیار مخاطبان گسترده‌ تری، به وسعت سراسر ایران، قرار گیرد.»

http://khabaronline.ir/detail/263845/politics/partie

این گونه بود که به فرمان خامنه‌ای روزنامه‌ی کیهان در اختیار آنان قرار گرفت تا هرچه دل تنگ‌شان می‌خواهد در آن بنویسند و انتشار دهند. توجه کنید امروز چگونه همین عرب‌ سرخی‌ها از کیهان می‌‌نالند؟ باور کنید «عبرت» روزگار را.

 اگر می‌خواهید عاقبت بخیر شوید پوسته شکنی کنید. گفته‌ های اراذل و اوباشی در حد سعید قاسمی که می‌گفتند اگر شما یک روز در زندان ماندید ریش ‌شان را خواهند تراشید شما را فریب ندهد که حقانیت خانواده ‌تان را نتیجه بگیرید.

سعی نکنید در این میان به خود و خانواده ‌تان اعتبار بدهید که دیدید برخلاف انتظارتان و برخلاف آن‌چه در مورد خانواده‌ ی رفسنجانی تبلیغ می‌کردید ما هم به زندان رفتیم.

وقتی از زندان بیرون رفتید به نوار مکالمه‌ ی نیک‌آهنگ کوثر و برادرتان مهدی گوش کنید. به تن صدای او، به شیوه‌ ی گفتار او توجه کنید چقدر با سعید تاجیک فرق دارد؟ آیا مهدی و امثال او نخبگان جامعه‌ ی ما هستند؟

خانم هاشمی قدر زمینی را که بر آن قدم می‌گذارید بدانید، قدر هوایی را در آن تنفس می‌کنید بدانید، در آن هوا مریم گلزاده غفوری تنفس کرده است، بر آن زمین فروزان عبدی قدم گذاشته است، در آن مکان پاهای مادر معصومه شادمانی در زیر کابل له و لورده شده و درست در نزدیکی شما بر روی برانکارد به رگبار مسلسل بسته شده است. در آن نزدیکی دخترکانی که نامشان را هم نمی‌ دانستند به جوخه ‌ی آتش سپرده شدند. یادتان باشد شما در سلول‌هایی زندگی می‌کنید که نیلوفر تشید با ۱۶ سال سن می‌گفت مرگ برای من خیلی زود است و بیرحمانه به رگبار بسته شد.

 راستش اگر من «آرمانی» برای خود قائل بودم، و به چنین اهداف بلندی که شما برای خود ترسیم می‌کنید می‌اندیشیدم قبل از هرچیز از خانه‌ ی خودم شروع می‌کردم و بر پدرم و برادرانم می‌ شوریدم و آن‌ها را رسوای عام و خاص می‌کردم.

خانم هاشمی شما نوشته ‌اید «زندان دیگر ترسی ندارد»، چه خوب که چنین احساسی دارید. اما توجه داشته باشید شما مزه‌ ی شکنجه‌ را نچشیده‌ اید، شما هنوز نمی‌دانید کابل چیست، شلاق بر گوشت از هم دریده شده چه سوزش جانکاهی دارد، انگشت‌ های پریده در اثر ضربات کابل چه زجری را به انسان تحمیل می‌کنند. شما دستبند قپانی را تجربه نکرده ‌اید، درکی از آویزان شدن ندارید، رنج و مشقت روزهای متوالی سرپا ایستاده بدون خواب را از سر نگذرانده ‌اید. شما را هنوز توپ فوتبال نکرده ‌اند. فکر می‌کنید جوجه کباب یک نوع غذاست.

زندان در نظام اسلامی که فقط حبس کشیدن نیست. شما نوع خوب آن را تجربه کرده ‌اید. باور کنید دوستان زیادی داشتم وقتی به آن‌ها پیشنهاد فعالیت دوباره را می ‌دادم، وقتی به آن‌ها پیشنهاد خروج غیرقانونی از کشور را می‌دادم با صمیم قلب می‌ پذیرفتند اما به یک شرط. به شرط آن که یک اسلحه یا قرص سیانور در اختیارشان بگذارم که در لحظه ‌‌ی دستگیری از آن برای کشتن خودشان استفاده کنند. آن‌ها می‌گفتند دیگر تحمل شکنجه و بازجویی مجدد را نداریم. آنها از شکستن می‌ترسیدند.

 خانم هاشمی این گونه بود که «زندان ترس داشت». خانم هاشمی شما خیرخواهانه نوشته ‌‌اید: «شاید بد نباشد همه کسانی که آرمانی دارند و هدفی و برای آن مبارزه می‌کنند برای مدت کوتاهی هم که شده به زندان بیایند،» اما لاجوردی در سال ۶۰ شریرانه می‌گفت: «ای کاش می ‌شد همه‌ ی مردم ایران را برای مدتی به دانشگاه اوین آورد» او می‌خواست به ضرب زور و شکنجه و رعب و وحشت همه را «تواب» کند.

خانم هاشمی شما نیک‌ خواهانه از «دلتنگ شدن» برای «تجدید خاطرات و دیدن یاران روزهای سخت» نوشته ‌اید. من احساس شما را درک می‌کنم چون سی و یک سال است که «دلتنگ» «یارانم» هستم. هنوز با «خاطرات» آن‌ها زندگی می‌کنم. ۲۴ سال است که از «راهرو مرگ» بیرون نیامده‌ ام. هنوز با آن‌ها در راهرو مرگ زندگی می‌کنم. نزدیک به ۱۹ سال است که نتوانسته ‌ام برای «تجدید خاطره» با آن‌ها به بهشت زهرا و خاوران بروم. شما بگویید وقتی «دلتنگ یاران روزهای سختم» شدم چه کنم؟ شما مرا راهنمایی کنید برای تجدید خاطره با آن‌ها به کجا پناه برم؟ در آینه نگاه می‌کنم موهایم سپید شده است، پسرم بزرگ شده است، آن‌ها می‌توانستند جای من باشند اما امروز زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته ‌اند. جواب پدرها و مادرها، جواب همسران و فرزندان ‌شان را چه کسی می‌دهد؟

متأسفم شما را بهانه کرده ‌ام تا از درد نسلی بگویم که پرپر شد و این‌ روزها کمتر از آن‌ها و قهرمانی‌هایشان گفته می‌شود و من مجبورم به جای همه ‌ی آن‌ها و به جای صدایی که خاموش شد فریاد ‌کنم. نسلی که تا سر حد امکان رنج کشید، مقاومت کرد، قهرمانی آفرید، پرپر شد اما جایزه ‌ای نصیب ‌اش نشد که هیچ نامی هم از آن‌ها برده نمی‌شود. کتمان نمی‌کنم برای من همه چیز بهانه است تا درد هم‌نسلانم را فریاد کنم. آن‌ها هیچ‌گاه از راهروهای مرگ بیرون نیامدند. وظیفه‌‌ ی من است که فریادشان را پژواک دهم. می‌ بخشید نامه ‌ام طولانی شد، چرا که درد این نسل به اندازه شب سیاهی که بر کشورمان سایه افکنده طولانی است، امیدوارم شما و همه‌ ی آن‌هایی که این نامه را می‌خوانید احساس مرا درک کنید.

بخش اول را می توانید در اینجا بخوانید

www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@gmail.com