ادبیات منثور و منظوم زبان فارسی در طول تاریخ چندین هزارسالۀ خود همواره از نقطه عطف های سرنوشت سازی عبور کرده که تغییرات حاصل از این گذرهای تاریخی موجب پویایی و نوآوری های شگفت انگیزی گردیده که نه تنها ارزش های به دست آمده در طول زمان گذشته را حفظ کرده، بلکه این اصلاح مسیرها و حرکت به جلو به ارزش های قبلی به میزان قابل توجهی افزوده است.

از نمونه های عینی این مقاطع تاریخی در شعر فارسی می توان به پیدایی سبک خراسانی، سبک عراقی، سبک هندی، دوره ی بازگشت و شعر مشروطیت اشاره کرد که هر یک مسیر شعر فارسی را تغییر بنیادین و اساسی داده اند. ولی آن چه که در یکصد سال اخیر تأثیری بسزا و غیرقابل تصور در تداوم شعر فارسی گذاشت و ارکان آن را دگرگون کرد، پیدایش روش، اسلوب و نگرش جدید در بیان مضامین شعری بود که تحت عنوان “شعر نو” نام گرفت.

همان طوری که استاد رودکی به عنوان پدر شعر فارسی معروف شده است در حالی که او اولین کسی نبود که به سرودن شعر پرداخته، علی نوری اسفندیاری یا نیما یوشیج نیز با وجود آن که افراد دیگری قبل از او به نوآوری در شعر فارسی پرداخته بودند ولی با توجه به توانایی های وی در ادبیات و شعر سنتی و آشنایی های قابل توجهش به ادبیات و نوآوری شعر اروپایی و مهمتر از آن بر پایۀ پی گیری و کوشش های خستگی ناپذیر و تئوریزه کردن دستاوردهای تجربی خود و ارائه ی نمونه های قابل توجه از شعر نو، سرانجام او توانست موقعیت خود را به عنوان “پدر شعر نو” فارسی به ثبت برساند.

نیما یوشیج

نکته قابل توجه دیگری که باید به آن اشاره کرد آن است که پیدایش شعر نو فارسی ضرورت و جبری بود که ریشه در تغییر و تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جهان بویژه در اروپای قرن نوزدهم و بیستم داشت. این فرایند با توجه به ارتباطات و تماس های به وجود آمده مابین جامعه ایران با اروپا تأثیر خود را بر جامعه ایرانی بویژه در طبقه روشنفکر و نواندیش گذاشته بود. بنابراین شرایط تاریخی و زمانی طوری بود که ضرورت ایجاد بسیاری از تغییرات و ساختارشکنی ها را در زمینه های مختلف در ایران ایجاب می کرد.

نیما و بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندان زمان او با توجه به این نیازها و ضرورت ها توانستند ساختار شکنی های اولیه را در ادبیات منظوم و منثور فارسی پایه گذاری کنند. بدیهی است سهم نیما یوشیج در ایجاد اسلوب جدید در شعر فارسی و سهم صادق هدایت در ساختار شکنی نثر فارسی از همه بیشتر و مؤثرتر بوده است.

نیما با درایت خود دریافت که بسیاری از جلوه های زیبای زندگی امروزه را نمی توان در قالب کهن شعر فارسی با گستردگی مورد نیاز بیان کرد. بنابراین بدون آن که سخن از حذف وزن شعر فارسی به میان آورد طرز و روش جدیدی را با کوتاه و بلند کردن مصراع ها ارائه داد. بسیاری از پیروان و شاگردان او این اصل مهم را خوب درک نکردند و بخش زیادی از انرژی نیما صرف رفع این شبهه گردید. او در کتاب یادداشت های روزانه اش می نویسد:

“خیال می کنند من کشف وزن کرده ام. ولی نمی دانند من کشف طرز بیان را کرده ام. کار من با طرز کار من مربوط است. من وزن را با قبول عینیت های ضمنی که در طبیعت خارج هست در نظر گرفته ام. کار من با کار قدیم علیحده است. عدم تساوی مصراع ها از قدیم بوده منتها با نظم. من نظم دیگری بر طبق طرز کار عینی و توصیفی دارم.”

 (او) می خواهد به رخ عوام بکشد که باید در شعر آزاد از تجربه های ملل دیگر استفاده کرد. ولی عوام نمی دانند اشعار فرنگی از حیث وزن ارتباط به اشعار موزون ما ندارد و تجربه ی آنها به کار ما نمی خورد. در صورتی که به درد کار امروز ما در اوزان شعری نخورد.”۱

این مطلب را نیما در جواب مسائلی که درباره شعر نو در زمان او مطرح بود و بیشتر در جواب مجله “سخن” که توسط دکتر پرویز ناتل خانلری منتشر می شد و با روش و اسلوب شعری که نیما ارائه می داد، موافق نبود نوشته است. نیما یک نگرانی دیگر هم داشت. او فکر می کرد اگر روش و اسلوب شعر نو فارسی که او ارائه داده بود خوب جا نیفتد و تعریف خاصی نداشته باشد، چه بسا بی مایگانی به تقلید از اسلوب او، چیزهایی بسرایند که نه شعر باشد و نه نثر و همه را به حساب روش نیمایی بگذارند. لذا از این موضوع سخت نگران بود و آن را مایه بدنامی خود می دانست، بنابراین در همه جا و در همه نوشته هایش این موضوع را توضیح می داد تا دیگران از مانیفست شعری او اطلاع درستی پیدا کنند. او در همان کتاب قبلی که اشاره شد می نگارد:

“در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر گرفته می شود. کوتاه و بلند شدن مصرع ها در آن ها بنا بر هوس و فانتزی نیست. من برای بی نظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هر کلمه من از روی قاعده دقیق به کلمه ی دیگر می چسبد. شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است. مایه ی اصلی شعر من رنج من است. به عقیده ی من گوینده ی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر می گویم. فرم و کلمات و وزن و قافیه، در همه وقت، برای من ابزارهایی بوده اند که مجبور به عوض کردن آنها بوده ام تا با رنج من و دیگران سازگار باشد.”۲

نیما در ارائه روش خود منصف است. او نقد درست و سازنده را از جان و دل می پذیرد، ولی به دشمنی ها، نامردمی ها و حسادت ها جواب دندان شکن می دهد. مشکل اصلی نیما در این مبارزه نابرابر آن است که در مراحل اولیه کارش کسی نداشت که به او در جا انداختن این روش کمک کند. بعدها افرادی همچون احمد شاملو و بویژه مهدی اخوان ثالث به میدان آمدند و به مشکلات و تناقض های شیوه ی شعر نیمایی و سختی زبان شعر او پاسخ های قانع کننده و مستدل دادند، خود او در این باره این گونه می نویسد:

“من مخالف بسیار دارم. چون خود من به طور روزمره دریافته ام، مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی نتیجه ی کار من است. مخصوصاً بعضی از اشعار مخصوص تر به خود من برای کسانی که حواس جمع در عالم شاعری ندارند، مبهم است. اما انواع شعرهای من زیادند. می توانم بگویم من به رودخانه ای شبیه هستم که از هر کجای آن لازم باشد، بدون سر وصدا می توان آب برداشت.”۳

البته باید این نکته را هم در اینجا ذکر کنیم که خواندن شعر نیما برای کسی که اولین بار با آن ارتباط برقرار می کند سخت و مشکل است، ولی پس از آن که با سروده های او ارتباط و نزدیکی زیادتر گردد این مشکل به راحتی حل می شود. هر شاعری یک طرز بیان دارد. اگر ما به عنوان خواننده بتوانیم به چگونگی این طرز بیان وقوف یابیم، آنگاه به راحتی با شاعر همنوا شده و از خواندن اشعارش لذت می بریم. البته یک مقدار هم این موضوع پیچیدگی زبان شعر نیما توسط آنهایی که می خواستند در موفقیت و جا افتادن این روش اشکال ایجاد کنند، دامن زده و بزرگنمایی می شد، به طوری که حتی افرادی نظیر جلال آل احمد که به نیما نزدیک بود و می دانست که او چه می گوید، نام مقاله اش را “مشکل نیما” گذاشت و در آن گفت:

“مشکل نیما یوشیج، در بدعتی است که آورده ـ بدعتی که در شعر آورده. مشکلی در وزن و شکل شعر و مشکل دیگری در معنا ـ در مفهوم آن. و تنها یکی از آن دو کافی بوده است که داد کهنه پرستی را برآورد. نیما صرف نظر از آن چه که در آغاز جوانی سروده است و گاهی به طور شکلی و معنایی و گاهی تنها شکلی اثری از قدما در آن دیده می شود ـ اشعار دوره ی اخیر او به وضوح، سازی جداگانه می نوازد، وزن دیگری دارد، شکل و صورت دیگری دارد و حتی در اغلب موارد زبان دیگری. بخصوص اگر در نظر بیاوریم که نیما میان مردمی می زید که اگر همه نیز شاعر نباشند دست کم همه مدعی شعر شناسیند، بدعت او بدعتی بس بزرگتر می نماید.”۴

دکتر پرویز ناتل خانلری چهرۀ سرشناس ادب و سیاست در دوره پهلوی دوم و پسرخاله مادری نیما، پا را از این فراتر نهاده و درباره شعر نیما که کم کم در جامعه ی فرهنگی و ادبی آن زمان تأثیرگذاشته بود، این گونه اظهارنظر کرده است:

“آنها که به شعر نیما روی آورده اند و آن را حفظ کرده اند یا می خوانند خیلی زیاد نیستند. البته این علت خودش به بحث مفصلی نیازمند است. یکی از لحاظ وزن به آن ایراد می گیرد، یکی از لحاظ قافیه آن را نمی پسندد و یکی هم شاید اصلاً موضوع شعرش را دوست نداشته باشد. اشعار نیما اشعاری نیستند که کسی گاه گاه بخواند و از آن لذت ببرد…..

آن چه را که نیما انجام می داد، خودش هم نمی دانست که چه می کند، چون سواد این جور مسائل را نداشت، اما در هر حال آن چه را که او انجام داد مقداریش وزن عروضی است و مقدار زیادیش هم انحراف از آن که آنها دیگر نثر هستند. آنها هیچ چیز تازه ای نیستند، نثری معمولی اند…”۵

اغلب کسانی که دربارۀ نیما مطلب نوشته اند و خصوصیات فردی و توانایی های ذهنی او را در خلق آثارش تشریح کرده اند، مسائل را از دید و صلاح خود بیان کرده اند که با هویت واقعی نیما تفاوت زیادی دارد. چون اغلب کسانی که در کنار نیما بودند و یا اینکه خود را به او منتسب می دانستند، دنبال شناخت واقعی حرکت فکری و بنیادی نیما در شعر فارسی نبودند. آنها به نیما بیش از آن که به عنوان یک استاد صاحب سبک فکر کنند و اندیشه های او را درباره فرصت سازی شعر نو و نیمایی درک نمایند، دنبال این بودند که به نزدیکی، دوستی و شاگردی نیما یا داشتن چند عکس یادگاری با او فخر کنند و خود را به این وسیله پیرو راستین و جانشین او به شمار آورند. به همین دلیل اغلب آنها از مسیر شعر نیمایی خارج شدند و به شعر سنتی رو آوردند و یا اینکه به دشمنان و کینه ورزان وی پیوستند.

نیما شاعری است آرمانی و مردم گرا با سروده هایی که از اندیشه و افکار خاص او نشأت می گیرد. در عین حال اشعار وی آئینه تمام نمای وضعیت اجتماعی روزگارش است. در هر شعر یا سروده ای از او نکته ای فلسفی، اجتماعی، پندآمیز و انتقادی وجود دارد. نیما با شعر خود مردم و اجتماع را آموزش می دهد، به هیجان درمی آورد و در جهت شناخت محیط خود و احقاق حقوق از دست رفته شان هدایت می کند. نیما را اعتقاد بر آن بود که شعر مردمی و روشنگر باید آنچنان باشد که اگر برزگری یا کارگری آن را خواند، خود و زندگیش را در آن ببیند. این گونه شعر باید از دردهای درون جامعه، بی عدالتی ها و حق کشی ها حرف بزند و انسان را به فکر بهتر زندگی کردن بیندازد. او در انجام این رسالت و تعهدی که عنوان می کرد، آنقدر اعتماد به نفس، استقامت و پشتکار در خود سراغ داشت که می گفت:

“من کاملاً به موفقیت خود امیدوارم و پیش چشم می بینم آینده ای را که با موی سفید و قیافه ی پیری، اطفال هدایت شده مملکت گرداگرد مرا گرفته اند و مردم با روی بشاش به من و مقدار خدمت و زحمت من نگاه می کنند.”۶

چرا نیما نتوانست با همه استعداد و پی گیری هایش یک چنین روزی را ببیند؟ برای اینکه یک چنین تفکری در فضای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زمان حیات او با مقاصد و امیال حکومت گران وقت و نویسندگان، شعرا و روشنفکران وابسته به آنها در تضاد بود. بنابراین بخشی از مخالفت با روش و شیوه شعر نیمایی که توسط طیف گسترده ای به آن دامن زده می شد در این نکته نهفته بود که سیستم سیاسی و حکومتی آن زمان این تفکر و اندیشه را که ریشه در روشنگری و عدالت خواهی برای آحاد جامعه داشت، مغایر با منافع و مقاصد خود می دانست و به عناوین مختلف با اشاعه ی این تفکر مخالفت می کردند. چون اگر نیما به دنبال موقعیتی بود که مانند بسیاری از شاعران رمانتیک آن زمان در کنار خاندان پهلبدها یا قطبی ها در فضای امن رادیو و تلویزیون دولتی بی دغدغه بیارامد و در تفکرات و سروده های عاشقانه خود غوطه بخورد، کسی با او کاری نداشت و به مدارج بالایی هم می رسید، همچنان که بسیاری با انتخاب این راه رسیدند، ولی نیمایی که سر پرشور داشت و می سرود:

“آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

یک نفر در آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان!”۷

بدیهی است در فضای دیکتاتوری آن زمان اشاعه ی یک چنین تفکر و اندیشه ای در بیان مضامین شعری، امکان پذیر نبود. نیما در بیان اندیشه های خود، روش و زبان خاصی را پی ریزی کرده بود. او غم دیگران و زندگی کردن با مردم جامعه اش را بر هر چیزی مقدم می داشت. نیما با دیدن دردها، رنج ها و نابسامانی های مردم و اجتماع زمان خود نمی توانست از آنها دیده بپوشاند و به سرودن اشعار عاشقانه و رمانتیک بپردازد.

البته به عقیده نگارنده جامعه هم به اشعار آرامش بخش رمانتیک نیاز دارد و هم به اشعار اجتماعی و عقیدتی، چون طیف گرایش ها و انتخاب ها متنوع و فراوان است. اینجا یک موضوع باقی می ماند و آن عبارتست از وضعیت زمان و مسائلی که در یک مقطع تاریخی مطرح است و رسالتی که شاعر بر دوش دارد. چون اگر سراینده ای در این تصور باشد که هنر برای هنر است و دنبال زیبائی بیان برود از او توقعی نیست. خود نیما بر این باور بود که هنر اول برای مردم و جامعه است و بعد برای هنر. یعنی رسالت اولیه یک اهل قلم دردآشنا چه نویسنده باشد و چه شاعر، رسالت اجتماعی، مردمی، روشنگری و غم دیگران داشتن است، بعد زیبایی های لفظی و محتوای عاشقانه و تخدیری. جوامع بشری همچون انسان ها، از نظر سیستمی یک موجود زنده، فعال و دارای نیازهای طبقه بندی شده هستند. این نیازها اولویت دارند. اولین اولویت جامعه، آزادی، دمکراسی و رعایت حقوق و احترام همه به یک میزان و معیار است. بدیهی است نیازهای دیگری از قبیل امنیت، کار و اشتغال، وضعیت معیشت و عشق و محبت هم بسیار مهم است ولی هر یک با اولویت خاص خودش. در جامعه ای که دیکتاتوری و تبعیض در زمان نیما بیداد می کرد و مردم در اختناق بسر می بردند و هیچ فریادرسی برای دادخواهی نبود، رسالت یک شاعر اهل درد و جامعه شناس و مردم دوست چه می توانست باشد؟ این که شاعری اولویت سرودن را به چه مضامینی اختصاص دهد از طرز تفکر، گرایش و جهان بینی او نشأت می گیرد. در آن زمان نیما راه خود را انتخاب کرد و از مردم و جامعه سرود و دیگران هم راه خود را پیمودند. قضاوت واقعی هم با مردم و مخاطبان است.

بخش دوم و پایانی هفته آینده

پانویس ها:

۱ـ یادداشت های روزانه نیما یوشیج ـ به کوشش: شراگیم یوشیج، انتشارات مروارید، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۷.

۲ ـ همان مآخذ قبلی

۳ ـ همان مآخذ قبلی

۴ ـ مشکل نیما یوشیج به نقل از کتاب هفت مقاله جلال آل احمد، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷.

۵ ـ نیما چه می گوید؟ نقد و بررسی یادداشت های روزانه نیما یوشیج، حسن گل محمدی، انتشارات سخن، چاپ اول، تهران، ۱۳۹۰.

۶ ـ همان مآخذ قبلی

۷ ـ مجموعه اشعار نیما یوشیج، گردآوری و تنظیم: سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۷۵.