شماره ۱۲۱۴ ـ پنجشنبه  ۲۹ ژانویه ۲۰۰۹

صدای بمب ها خاموش شده است، اما اشغال هم چنان ادامه دارد. بیست و سه روز جنگ بی امان در غزه موجب کنش و واکنش های گوناگونی در سراسر جهان شد. در هنگامه ی جنگ غزه، تظاهرات متعددی در هواداری از فلسطینی ها یا اسرائیل در گوشه گوشه ی جهان برگزار شد. این تظاهرات در بعضی شهرهای جهان مثل اسلو، پایتخت نروژ تبدیل به جنگ خیابانی و درگیری وسیع بین پلیس و بخشی از شرکت کنندگان در تظاهرات شد. نقطه نظرات متفاوتی در مورد این که اسرائیل حق دارد از شهروندان خود در مقابل موشک پرانی های حماس دفاع کند و یا این که اسرائیل دست به کشتار زده و باید به عنوان جنایتکار جنگی محاکمه شود، ابراز شده است. در یکی از مناظره های تلویزیونی که از شبکه دولتی تلویزیون نروژ (NRK) پخش می شد، روز شنبه دهم ژانویه یکی از هواداران اسرائیل در پاسخ این پرسش که موقعیت کنونی را چگونه ارزیابی می کند؟ گفت: “روز رستاخیز نزدیک است” همین جمله ی کوتاه مرا تکان داد و به یاد باور بعضی از مسلمان ها افتادم که معتقدند، پدیده ی خر دجال نماد حضور امام زمان است.

اکنون با دیدن تصاویر روزهای جنگ سه هفته ای و آرامش پیش از توفان کنونی، هر چه بیشتر به عملکرد خشن و غیرانسانی سربازان اسرائیلی و کشتار صدها کودک بی گناه فکر می کنم، بیشتر متمایل به این باور می شوم که این جنگ بیش از آن که سیاسی باشد دینی و مذهبی است و مدام در ذهنم جنگ های صلیبی زنده می شود. آخر این روزها مسئولان خانه ی ادبیات نروژ در اندیشه کنفرانسی هستند در مورد صلاح الدین ایوبی! و از من خواسته اند که یک تاریخ شناس ایرانی که بتواند در این مورد صحبت کند و انگلیسی هم خوب بداند را به آنها معرفی کنم.

در جنگ غزه که مسلمان ها از یک طرف و یهودی ها از سوی دیگر، درگیر آن بودند، اتفاق نامنتظره ی دیگری رخ داد که همه ی پیش بینی های جهان برای قرن بیست و یکم را با یک علامت سئوال بزرگ روبرو کرد. حمایت مسیحیان از اسرائیل و این که آنها حق دارند که از شهروندان خود دفاع کنند، واقعه ای بود که خیلی ها، آن هم در آغاز هزاره ی سوم منتظر آن نبودند. حمایت آنها در حالی رسماً از سوی احزاب مسیحی و راستگرای جهان ابراز می شد که تصاویر دلخراش کودکان فلسطینی اشک بر چشمان مسیح جاری ساخته بود، اما حواریون امروزین او اصلا توجهی به این تصاویر نداشتند و بر طبل قتل و کشتار می کوبیدند. این مورد موجب تقویت این یقین در من شد که نزدیک بودن رستاخیز علت اصلی حمایت مسیحیان از یهودیان در برابر مسلمانان است. چرا که همان هوادار اسرائیل در ادامه تفسیر خود از موقعیت امروز گفت: “آنچه امروز در خاورمیانه روی می دهد، باید روی دهد و ما نمی توانیم مانع خواست خدا شویم”.

چنین بینشی انسان را مهره ی بازی بازیگری بزرگتر می داند که سرنوشت جهان و انسان در دست اوست. در چنین شرایطی است که بعضی کسان باید کارهایی بکنند که در موقعیت عادی انجام نمی دهند. تا زمانی که دینداری تسلیم وار به اراده ی بازیگر بزرگ هست، قتل، کشتار، ترور و جنگ هم هست و هر نوع کردار نامعقولی مثل کشتار هم توسط دین برای مجریان قتل توجیه می شود. تاریخ پُر است از نمونه هایی که دین، مردم را تشویق به ارتکاب عملی یا وادار به دفاع از کنشی کرده که در شرایط معمول آن عمل نه تنها مذمت و محکوم می شد که ضد انسانی به حساب می آمد.

جنگ غزه هم چنان در جریان بود که دوستی بخش هایی از کتاب “جنگ افروزی به نام خدا” Making war in thename of God، نوشته ی کریستوفر گدروود Christopher Gatherwood را که به نروژی ترجمه شده است، نشانم داد. خواندن این کتاب برایم جالب بود از این نظر که چقدر نقطه نظرات من به این نویسنده نزدیک است. او نه ضد دین است، نه بی خدا، مسیحی معمولی است با باورهای مسیح هم زنده می کند و نه با باورهای من درآوردی کشیشان قدرت طلب. او در کتاب “جنگ افروزی به نام خدا” نشان می دهد که چگونه دین های اسلام، مسیحی، یهودی و سایر ادیان شرایطی را فراهم کرده اند که انسان مرتکب کارهایی شود که فوق العاده دهشتناک بوده اند. کریستوفر می نویسد: “اجازه دهید بی هیچ عذر و بهانه ای بگویم که دین داران مسلمان، مسیحی، یهودی، بودایی، هندو و سایر دین باوران در طی قرن های متمادی با نام دین و خدا مرتکب خشونت آمیزترین اقدامات جنایی شده اند. (صفحه ۶)

در صفحه ی هشتاد همین کتاب آمده است: “جنگ و خونریزی حتی بین هم کیشان مسیحی هم وجود داشته و دارد. سال ها کاتولیک ها و پروتستان ها در دوران اصلاحات اروپایی به طور تمام عیار با هم در جنگ بودند و از به کار یری هیچ نوعی سلاحی هم ابا نکردند. نمونه ی بارز آن عدم تحمل کسی است که به مسیح معتقد است، اما با توجه به تعالیم فرقه ی آنابپتیسم (بازتعمیدی)، چنین کسی هم از سوی کاتولیک ها و هم از طرف پروتستان ها تکفیر می شد و می بایست در هر کجای کره ی خاکی که هست نابود و سر به نیست شود.

نمونه ی بارز دیگر این نوع کشتار را در جنگ یوگسلاوی سابق می شود شاهد بود. مسلمانان صرب، کرووات و بوسنی دست به کشتار یکدیگر زدند که بیشترین آسیب هم متوجه بوسنی شد. این کشتار دلیلی مگر تفاوت های عقیدتی و دینی نداشته است که چاشنی آن هم اندیشه های قدرقدرتی بعضی کشورهای دیگر جهان بوده است. “گدروود” در کتاب “جنگ افروزی به نام خدا” نشان می دهد که چگونه رهبران کلیسای ارتدوکس صرب شرایط روانی لازم را با نام دین و خدا برای دین باوران به وجود آوردند که کشتار برایشان ساده و برای بقای دین جلوه کند.

یادمان باشد که هیچ یک از خداباوران در شرایط معمولی دست به کشتار نمی زنند، اما اگر دستور خدا باشد، همان ها برای اجرای دستور الهی اقدام به کشتار می کنند. در صفحه ۱۴۷ کتاب “جنگ افروزی به نام خدا” گدروود یادآور می شود که دین، کشتار و قتل عام را غیر شخصی می کند. دین، به معتقدانش می گوید، کسانی که کشته می شوند، دشمنان شخصی شما که دشمنان خدا را می کشید نیستند، بلکه دشمنان دین و خدایند.

به طور عموم، افراد مذهبی بر این باورند که دین دلیلی است برای اخلاقیات. اما کتاب گدروود عکس این را به خوانندگانش معرفی می کند. او نشان می دهد که دین در موارد زیادی اخلاق را زیر پا می گذارد، واقعیات را به ماورءالطبیعه نسبت می دهد، هدایت احساس همدردی و انسانیت معتقدان را در اختیار می گیرد تا به این وسیله غلبه بر احساسات انسانی ممکن نباشد و ارتکاب خشونت امکان پذیر.

روشی که دین برای نادیده گرفتن اخلاق در پیش می گیرد، طوری است که معتقدان باور می کنند، کسانی که کشته می شوند مقابل انسانیت و دین خدا قد علم کرده اند. انگار حادثه ای در حال وقوع است که فداکاری و جان گرفتن و جان دادن، ابتدایی ترین کاری است که یک خداباور و دین دار می تواند انجام دهد.

گویا همه چیز باید بر اساس برنامه های از پیش تعیین شده ی خدا حرکت کند و انسان ها محکوم به پذیرش و تن دادن به برنامه هایی هستند که خودشان در طرح آن هیچ نقشی نداشته اند. چنان که گفتم در هنگامه ی جنگ غزه، خیلی از مسیحی ها به هواداری از اسرائیل برخاستند. این هواداری نه به خاطر علاقه ی آنها به یهودیان است. علت آن فرا رسیدن موعودی است که در انجیل وعده آن داده شده است. برای خیلی از مسیحیان روز قیامت ترس انگیز نیست که هیچ، آنها منتظر آن روز هستند. به همین دلیل هم نزدیک شدن رهبران مسیحی به قدرت نظامی ترسناک است. چرا که برای این معتقدان، به کارگیری اتم در جنگی به نام خدا، فقط حمایت از برنامه های خدا است برای دستیابی به روز موعود. وجه دیگر این موضوع که امیدوار باشیم که بنیادگرایان دینی به قدرت نرسند این است که به خاطر نزدیک بودن رستاخیز، دلیلی برای جلوگیری از گرمایش زمین یا مقابله با مشکلات انسانی نمی بینند.


 

 

اگر دین زیر پا گذاشتن اخلاق انسانی را مجاز بداند، پس توقع ما از یهودی ها و مسلمانان درگیر در جنگ غزه برای حفظ حرمت انسانی بیهوده است. چرا که آنها به خاطر خدا و دین او در کارزارند. کسانی که برای خدا دست به کاری می زنند حتی قتل و کشتار کودکان معصوم و افراد بی گناه غیرنظامی را هم مجاز می دانند و هیچ عذر و بهانه ای هم برای پیشبرد کار خدا نمی پذیرند. بدیهی است که فقط این خداباوران نبوده اند که به خاطر دین و باور خود دست به کشتار زده اند. ایدئولوژهایی که خدا باور نبوده اند هم طی سالیان گذشته برای دفاع از باور خویش جنگ افروزی کرده اند و آدم کشی.

جنگ های عقیدتی بین خداباوران و کمونیست ها و نازیست ها از مهمترین نمونه ی این نوع جنگ افروزی ها است. از نظر دین داران، فراتر از فرد و فردگرایی چیز مهمتری وجود دارد که همه چیز به دست و اراده ی او انجام می شود. او همانی است که جهان به دست او پیدا شده و همین مورد هم موجب جنگ لفظی و عملی بین دین داران و بی خدایان در طول تاریخ بوده است. خداباوران عقیده دارند که جهان خودبخود به وجود نیامده که افراد هر کاری خواستند بی هیچ مکافاتی انجام دهند. دین نیازی به خدای شخصی ندارد.

بنابراین برای همه ی کسانی که در کار صلح آفرینی هستند و به فکر پایان جنگ، مهم این است که نقطه نظرات ادیان را در فائق آمدن به اخلاق و کنترل منطق هواداران آنها بشناسند. مردم شناس معروف “اسکات آتران” که سال ها با فلسطینی ها و اسرائیلی ها برای دستیابی به صلح همکاری کرده است، در مقاله ای می نویسد، وقتی وجهی از تقدس در امور زندگی مطرح می شود، خردورزی به کینه و خشم تبدیل می شود. تقدس الهی که در کار باشد، خردورزی در سایه ی عقوبت رستاخیز گم می شود. در این شرایط است که هرگونه گفتگوی صلح کمرنگ تر و پیچیده تر می شود. مشکل آنگاه لاینحل می شود که بازپس گیری خاک از دست رفته در کار باشد. حال اگر این خاک از وجه تقدس هم برخوردار باشد، موضوع صلح را پیچیده تر می کند. چرا که پرنسیپ های دینی هم برای دستیابی به صلح نقش بازی می کنند. (بخوان شرایط جنگ را ایجاد می کنند)

نمی خواهم بگویم که جنگ فلسطینی ها و اسرائیل فقط جنبه ی دینی دارد، اما دین اسلام و یهودیت نقش بزرگی در ادامه جنگ داشته اند. البته نقش حامیان طرفین جنگ و باورهایشان را هم فراموش نکنیم. یکی از یهودیان مقیم آمریکا که در لابی اسرائیل هم فعال است در هنگامه ی جنگ غزه گفت: “خدا در کار صلح نیست”. این جمله زمانی کامل تر می شود که دختر جوان اسرائیلی در برابر دوربین شبکه ی دو تلویزیون نروژ، هنگامی که هواپیماهای اسرائیلی مشغول بمباران مردم بی گناه بودند، به خبرنگار این شبکه گفت: مرگ حق آنها است و با لبخند ادامه می دهد، “من کمی فاشیست هستم”.

مردمی که روزی خود قربانی سیاست های شوم فاشیستهای هیتلری بوده اند، امروز طوری تربیت شده اند که به فاشیست بودن خود افتخار می کنند. این نوع نگرش در شرایطی به وجود می آید که حکمرانان اسرائیلی هم به مانند فاشیست ها عمل می کنند. فاشیست ها، یهودیان را در اردوگاه های مرگ بی آب و غذا نگه می داشتند و می کشتند بی آنکه اجازه دهند جهان از موقعیت بد آنها باخبر شود و امروز هم در شرایطی اسرائیل دست به بمباران و کشتار مردم غزه می زند که ماه ها است که این شهر در محاصره ی اقتصادی کامل بوده و در بحبوحه ی جنگ هم به روزنامه نگاران اجازه نمی دهد که از وضعیت درون شهر گزارش تهیه کنند.

وقتی چشمان از حدقه درآمده ی کودکی را دیدم که روزها در کنار جسد مادرش گرسنه مانده بود، با خود اندیشیدم مگر می شود به این کودک آموخت که جنگ تمام شده و با کودکان و مردم یهودی رفتاری مسیح گونه داشته باش. در این اندیشه بودم که دوستی طنز زیبای هادی خرسندی را برایم تعریف کرد. خرسندی در طنزی نوشته است: (نقل به معنی) از سرباز اسرائیلی می پرسند چرا این بزرگسالان را کشته اید؟ این ها که کودک نبودند. سرباز اسرائیلی در پاسخ می گوید، ما از بچه گی به دنبال آنها بودیم. این طنز تلخ هم حکایت ادامه ی کینه ورزی و دشمنی بین مردم منطقه است. جنگی که با نام خدا شروع شده و معلوم نیست که کی و با نام چه کسی پایان گیرد یا هم چنان ادامه یابد.