شماره ۱۲۱۹ ـ پنجشنبه  ۵ مارچ  ۲۰۰۹

آخرین روز سال ۲۰۰۸ است. در کوچه و خیابان جز از پرندگان مهاجر خبری نیست. همه به خانه خزیده اند تا در آتش بازی شب به جشن بنشینند. من به همراه پرندگان خیابان «هامستد»، گذرم به گورستانی می افتد، نامهای فارسی روی سنگ ها، در ابتدای قبرستان، بی اراده مرا بدان سو می کشاند. شکل و شمایل سنگ قبرها ایرانی است روی آن اسامی به انگلیسی و فارسی نوشته شده اند. کنجکاوانه به نام ونشان ها، تاریخ تولد، تاریخ درگذشت ها می نگرم . اینجا شاعری و نویسنده ایی خفته آن سوتر سرلشکر… و یا سرتیپی و ردیفی از نام های بختیار انگار جد اندر جد، در لندن می زیستند. خیره به نام ها، بین زندگی و مرگ فاصله ایی نیست، بی اختیار به یاد آشنایان دور و نزدیک، در غربت می افتم و من، در کجای این جهان، خواهم خفت؟ انسان هایی که همین دیروز و امروز درگذشتند، اما درست همان روز، روبروی خانه آنها زنی کودکی به دنیا آورد.


 

هرولد پینتر (۲۰۰۸ – ۱۹۳۰)، نمایش نامه نویس و شاعر بزرگ انگلیسی و جهانی، نویسنده یی متعهد، برابری خواه و ضد جنگ که دو سال پیش نوبل ادبی را از آن خود کرده بود در سن ۷۸ سالگی درگذشت. هلن سوزمن، از وجدان‌های بیدار آفریقای جنوبی، تنها زن در میان ۱۶۴ نماینده‌ی سفید‌پوست پارلمان آفریقای جنوبی و تنها کسی که تریبون این مجلس را به خدمت افشاگری علیه تبعیض نژادی درآورده بود و سایر نمایندگان پارلمان او را خائن لقب داده بودند در سن ۹۱ سالگی چشم از جهان فروبست. و نجمی علوی از بنیان گذاران و اعضای هیئت تحریریه نشریه ی «بیداری ما»، نشریه‏ای برای آگاهگری زنان، در سالهای ۱۳۲۶….۱۳۲۳، در سن ۹۰ سالگی در لندن درگذشت.
نجمی ششمین و آخرین فرزند خانواده، بود. از کودکی با مبارزه و مبارزان از نزدیک آشنا شده بود. پدربزرگ او حاج سید محمد علوی، از وکلای مجلس اول و از آزادیخواهان و فعالان انقلاب‏ مشروطه بود. خبر خودکشی پدرش ابوالحسن علوی، که ناگزیر به مهاجرت سیاسی در برلین شده بود را نجمی در نه سالگی می شنود و در همان هنگام شرایط زندگی برادرش مرتضی و دستگیری آقا بزرگ علوی نویسنده، به اتهام فعالیت در گروه ارانی، جهت زندگی او را به سوی ‏فعالیت‏های سیاسی – اجتماعی سوق می دهد. او زمانی که فعالیت حول نشریه “بیداری ما” را شروع کرد، عضو حزب توده نبود. در آن مقطع، مجموعه مسایلی که در رابطه با حقوق زنان حزب توده مطرح می کرد مغایرتی با مطالبات زنان مترقی نداشت از آن رو مورد قبول مجموعه زنانی بود که با هم کار می کردند. او بعدها به عضویت حزب توده درآمد. در ایران معلم بود. در مسکو در مدرسه حزبی درس خوانده بود. ابتدا در رادیو فارسی باکو و سپس در سال
۱۹۶۰ در رادیو مسکو گوینده زبان فارسی بود. بعد از انقلاب، به سیاست حزب توده انتقاد داشت (با خط مشی سیاسی کیانوری مخالف بود).


از جمله زنانی که نجمی با همراهی آنان تشکیلات زنان را در سال
۱۳۲۳ پایه گذاری و برای نشریه «بیداری ما» فعالیت کردند، عبارت بودند از: نجمی علوی، خواهرانش شاه زنان علوی و بدری علوی، زهرا اسکندری، مهرانگیز اسکندری، عالیه شرمینی، اعظم سروش، جمیله صدیقی، فروهید کباری و مریم فیروز. متاسفانه امروز هیچکدام از این زنان فرهیخته در قید حیات نیستند، اما اینان هشتاد سال پیش فعالیت کردند تا برابری و عدالت اجتماعی در جامعه ایران نیز برقرار گردد. همان آرزوهای امروزین زنان ایران، همان شعارهایی که امروز زنان حول صد میلیون امضا جمع شدند و می کوشند تا آنان را به تحقق نزدیک کنند.

بعد از انقلاب، نجمی علوی با هزاران امید وارد ایران شد و زمانی که زنان را از حقوق شان محروم کردند برایش غمگین ترین روزهای زندگیش بود. او همواره در رنج بود از این که می دید چگونه بعد از گذشت صد سال از انقلاب مشروطیت، هنوز در جامعه، استبداد و مردسالاری و پدرسالاری حاکم است و زنان برای دستیازی به حقوق اولیه شان اندر خم یک کوچه اند.

نجمی علوی سه جلد کتاب از خود به یادگار گذاشته است «گلی جون»(مجموعه چند داستان کوتاه)، «مرتضی علوی و “پیکار”»، «ما هم در این خانه حقی داریم».

کتاب اول نجمی به نام «مرتضی علوی و “پیکار”» از درد مرگ و اسیری برادرش مرتضی در اردوگاهای استالین (جولای ۱۹۴۱) سخن می گوید و اینکه چگونه علیرغم اینکه دستگاه های کا.گ.ب ماهها او را دست به سرکرده بودند، او تلاش کرد تا تبرئه نامه مرگ برادر را از مقامات قانونی مسکو بگیرد، تا ثابت کند، آنها برادرش را در زندان بیگناه کشته اند. او این تلاش را در کتاب منعکس نموده و در سال ۱۳۷۰ آنها را (به همراه نوشته های مرتضی در نشریه “پیکار”) به چاپ رسانده است.


نجمی علوی در کتاب «گلی جون»، داستان کوتاه “کبری حاج غلامعلی” را در تاریخ ۱۳۶۵ در لندن نوشته شده و آخرین داستان این مجموعه، “دستی دستی خودمو به آتش نمی اندازم” را در تاریخ تیر ماه ۱۳۲۳ شمسی در تهران نوشته شده است. این دو داستان با فاصله زمانی ۴۲ سال نوشته شده اند و سوژه هر دو داستان موضوع چند همسری در ایران است و در آن ها گوشه غمگین زندگی زنان را در آن زمان ها به تصویر کشیده است. تشابهات زندگی زنان در این دو داستان، در این فاصله زمانی درد بزرگی بود برای نجمی که همه جا از آن سخن می گفت. نویسنده در داستان هایش در این کتاب به موضوعاتی همچون حجاب اجباری، اعدام فاحشه ها و مشکلات دیگر اجتماعی زنان اشاره دارد.
«ما هم در این خانه حقی داریم» کتاب خاطرات نجمی علوی است. او در این کتاب از زندگی و فعالیت های خود در دوران های مختلف، در مهاجرت سخن می گوید این کتاب در ایران منتشر شده بود.


ویکتوریا یگانه فرزندش(۱)، درباره مادر می گوید: از ویژگیهای مادرم این بود که در هر لحظه می شد عشق و مهربانی را از او فرا گرفت. خوشبختانه دو پسرم ژیان و انور در دامن مهر او بالیدند و از او فراوان به یادگار دارند. مادر عاشق آموختن چیزهای تازه بود و تا آن زمان که توانایی داشت لحظه ای از این کار غفلت نکرد. در این اواخر از اینکه دیگر نمی توانست چون گذشته بیاموزد، مرتب زمزمه گر این شعر بود:

شیر شیر است گرچه پیر بود/ چون که پیری رسید دانستم/ پیر پیر است گرچه شیر بود!

مادر همیشه خوش روحیه و شاداب و تا آخرین روزها و تا آخرین لحظات سراپا مهر و مهربانی به همه بود. شیفته مردم سرزمینش بود و به زنان کشورش عشق ویژه داشت. هر وقت از گذشته سخن می گفت از روزهایی که در اسب سواری عاشق پدرم “مراد رزم آور”(۲) شد در ۲۲ سالگی با او ازدواج کرد و با هم زندگی و مبارزه را پیش بردند، با لذت یاد می کرد. او با تب و تاب از روزهای خوشی که با دختران هم سن و سال خود در ایران داشت برایمان تعریف می کرد از جمله این که چگونه در ۱۹ سالگی برای بالماسکه رفتن، سر مادرش شیره می مالید، و برای اینکه بیشتر زیبا شود، به مژه های چشمش، شکر آب شده، به جای رمیل می مالید و زمانی که با هجوم مگسان روبرو می شد مجبورا با جمع جوانان آواز می خواند که کیش کیش مگسانا…

او از روزهایی که برای دیدار آقا بزرگ علوی به زندان می رفت، می گفت و اینکه با چه دقتی و چگونه نان را سوراخ می کرد تا مداد را در آن جا سازی کند و برای برادر به زندان ببرد و چگونه با هول و هراس نوشته های برادر را که از زندان آورده ، تایپ کند و به چاپ و به دست مردم برساند.

نجمی علوی در حالی که ۲۷ ساله بود از ایران خارج شد و تا پایان عمر خود، به اجبار در مهاجرت سپری نمود. ۳۴ سال به عنوان پناهنده در اتحاد جماهیر شوروی زیست و سپس در لندن زندگی کرد. او پرنده مهاجری گردید که نه عزم رفتن، نه جای ماندنش بود و سرانجام پیوست به دوست چندین چند ساله اش ژاله اصفهانی، که سرود و برای همیشه رفت:

پرندگان مهاجر در این غروب خموش

که ابر تیره تن انداخته، به قله کوه

شما شتابزده راهی کجا هستید

کشیده پر به افق، تک تک و گروه گروه؟

…..
پرندگان مهاجر دلم به تشویش است

که عمر این سفر دورتان دراز شود

به باغ، باد بهار آید و بدون شما

شکوفه های درختان سیب باز شود


نجمی علوی جسارتی داشت که تا آخرین لحظات حیاتش نیز با او همراه بود. او از یگانه دخترش ویکتوریا، خواست که جسدش را همچون دوست دیرینه اش ژاله اصفهانی، بسوزانند.

مرا بسوزانید

و خاکسترم را

بر آبهای رهای دریا بر افشانید،

نه در برکه،

نه در رود:

که خسته شدم از کرانه های سنگواره

و از مرزهای مسدود(۳)


 

پانویس:

۱ – ویکتوریا رزم آور یگانه دختر نجمی علوی است که از سه سالگی با مادر در تبعید زندگی کرد و امروز پزشک متخصص است و در لندن کار می کند.

۲- مراد رزم آور همسر نجمی علوی که از افسران نظامی حزب توده بود و در شوروی دکتری شرق شناسی گرفت. در لندن با نجمی همراه بود و در اسپانیا درگذشت.

۳ – شعرها از ژاله اصفهانی. ژاله و نجمی دوستی دیرینه شان از ایران بود. از آن زمانی که نجمی در نشریه «بیداری ما» کار می کرد و ژاله شعر حجابش را نخستین بار به آن نشریه فرستاد. این دوستی بعدها در مسکو و سپس در لندن ادامه یافت.


 

* اطلاعات برگرفته این نوشته از مجموعه سه کتاب نجمی و گفتگو با یگانه اش ویکتوریا است.

 شعار مجله «بیداری ما» که نجمی علوی در آن کار می کرد «ما هم در این خانه حقی داریم» بود.


 

توضیح شهروند:

نجمی علوی دسامبر ۲۰۰۸ (دی ماه ۱۳۸۷) در لندن درگذشت. خانم ماهباز این مطلب را در همان زمان برای شهروند ارسال داشت، ولی به دلیل انتشار آن در سایت های بسیاری ما آن را برای ویژه نامه ی هشت مارچ خود حفظ کردیم. با تشکر از خانم ماهباز.