میدان حسن آباد در دهه چهل

خاطرات امیریه/ ۸

 

در عصرهای بی باران امیریه، میدان حسن آباد، یکی از تفرجگاه ها بود با آن نسیم خنکی که از جانب درخت های سنگلج می آمد و آن حوض وسط میدان و فواره اش و مغازه های خوش و آبرنگش و اولین اداره آتش نشانی در شهر تهران، که اگر ما بچه ها شانس می آوردیم و وقتی که در میدان بودیم، خانه ای در تهران آتش می گرفت و ماشین های قرمز آژیرکشان از کنارمان می گذشتند، از خوشحالی پر در می آوردیم و چند متری به دنبال ماشین می دویدیم، و کف دست را روی لب ها می کوبیدیم و ببو، ببو، ببو می کردیم و صدایمان را با آژیر به مسابقه می گذاشتیم.

امیریه ای ها برای قدم زدن و هواخوری دور میدان می گشتند و با خرید از دستفروش هایی که تخمه آفتاب گردان و قاووت و در فصل اش میوه های ریز و نوبر مثل زالزالک، می فروختند ذائقه را تازه می کردند. بچه دارها، بچه هاشان را ول می کردند تا با بلاگیری های جایز خیابانی حال کنند و در خانه کمتر شیطانی کنند.

 

و مردان جوانی که صورت ها را سه تیغه (اصطلاح آن روزها) می کردند، موهاشان را روغن می زدند و فوکول و کراوات می کردند و دور میدان می چرخیدند تا مورد پسند یکی از دختران خوش سر و لباس و روشنفکر ارمنی قرار بگیرند. کوچه های اطراف بیمارستان سینا، ارمنی نشین بود.

تماشای زنان ارمنی با آن آرایش تمیز مو و سر و لباس مرتب خودشان و بچه هاشان و پیرزن هاشان که موهای سفید را پشت سر گوجه فرنگی می کردند، و نگاه خیره زنهای دیگری که سعی می کردند در ذهنشان از مدل لباس آنها الگوبرداری کنند، بخشی از این تابلو بود. پشت ویترین مغازه های رنگارنگ کاموا فروشی در حافظه نخ های رنگی ده ها بلوز و ژاکت  بافتنی  نهفته بود،  چندین کفاشی و مغازهایی که اسباب سیسمونی می فروختند و یک سینما در جنوب شرقی میدان که مادرم می گفت اولین سینمای پایتخت بوده، بخشی دیگر از میدان حسن آباد بود. همه اینها در مجموع، مکانی دلپذیر و تفریحی در این منطقه از امیریه به وجود آورده بودند.

حسن آباد نقش بزرگی در تاریخ و تحول و رشد تهران داشته.

مادر بزرگم تعریف می کرد زمان قاجار در محل کنونی بیمارستان سینا زمین بایری بود که شبهای جمعه زندانیان بی کس و کار را زنجیر به گردن و پا آنجا می نشاندند تا از مردم گدایی کنند و مردم هم از نذورات خود چیزی به آنها می دادند تا کمتر گرسنگی بکشند. خاطره ی دردناکی است، اما من  برایتان از آب نبات می گویم تا ذهن تان شیرین شود.

اولین کارخانه مدرن آب نبات سازی در تهران، شرکت تضامنی داداش زاده و برادران بود که در ضلع جنوب شرقی بوذرجمهوری و شاهپور (در فاصله کمی از میدان حسن آباد) قرار داشت. قبل از آن، آب نبات های موجود در بازار، یا آب نبات های دست ساز قنادی ها بود، مثل آب نبات قیچی یا آنها که از فرنگ وارد میشد و خرید آن برای همه کس مقدور نبود.

از سه پزشگ معروف در این ناحیه می توانم یاد کنم. یکی از آنها دکتر “ولی” معروف است، که مطب اش در ضلع شرقی میدان بود. دکتر ولی کسی بود که داروی معجزه آسای سوختگی را اختراع کرد و برای اثبات کارش پشت تلویزیون رفت و دست خودش را با اسید سوزاند و بعد هم انواع و اقسام کرم های آرایشی برای سفید کردن پوست را به بازار ارایه کرد.

دومین دکتر که متاسفانه اسمش در خاطرم نیست ولی حتما ماجرایش را در آرشیو روزنامه های پنجاه سال پیش می شود پیدا کرد، متخصص امراض مقاربتی بود. گفته می شد چون داروهای این امراض محدود بوده، (که البته بیماری های مقاربتی هم در آن زمانها محدود بوده) آقای دکتر فکر بکری به مغزش خطور می کند و یک مطب دیگر در خیابان پاسیون باز می کند، خودش آنجا مشغول طبابت می شود و تن دربان مطب اش روپوش سفید می کند و با یک مشت نسخه از پیش نوشته شده در مطب بوذرجمهوری بر مسند طبابت می نشاند. تا اینکه یکی از بیماران سابق دکتر دوباره دچار اشکال می شود و وقتی به مطب دکتر مراجعه می کند قضیه را می فهمد و به دادگستری گزارش می کند، روزنامه ها نوشتند و مجله فکاهی توفیق هم تا مدتها با این موضوع طنازی می کرد. در نتیجه پروانه پزشکی آقای دکتر باطل و روانه زندان شد.

سومین نفر، دکتر بدیع الزمانی بود که اکثر بچه های محل روی خوش و زیبای او را به یاد می آورند. پزشگ دوران کودکی من هم بود. هربار که خانم والده مرا به مطب اش می برد با آن چهره مهربانش رو به او می گفت: بچه ام چشه؟

نام میدان حسن آباد در تابستانی که پیراهن زنانه کیسه ای(پیراهن کیسه ای یک مدل چسبان و سکسی زنانه بود) در تهران مد شده بود بر صفحه روزنامه های پایتخت درخشید و پیوست آن روزنامه توفیق عمله را به عنوان مرد سال انتخاب و معرفی کرد. داستان از این قرار بود که خانم آلامدی در میدان حسن آباد، پیراهن کیسه ای در بر، مشغول خرید میوه بوده که ناگهان در روز روشن جلوی چشم عابران عمله ای به او تجاوز می کند. مردمی که شاهد این ماجرا بودند، با پاره آجر به سر عمله کوبیدند تا به زمین افتاد و زن را رها کرد. روزنامه های کیهان و اطلاعات چند شبی را به آن پرداختند ولی روزنامه فکاهی توفیق تا چند هفته دست از این موضوع برنداشت تا بالاخره به نتیجه نهایی رسید و عمله را مرد سال نامید.

بخش هفتم خاطرات امیریه را در اینجا بخوانید