اگر به این ۳۳سال از منظر آدم های “مهم” آمده و رفته نگاه کنیم، سرنوشت کسانی که در برابر دیکتاتوری دینی جمهوری اسلامی واکنشی هر چند کم رنگ نشان داده اند، چیزی غیر مطرود و مغضوب شدن نبوده است.

تا جایی که در خاطر من هست، از زنده یاد لاهوتی این ترفند شروع شد و تا امروز ادامه داشته است. من آقای لاهوتی را از نزدیک دیده بودم و اگر او به بندرعباس برای حل مشکل معلمان با دولت وقت نمی آمد، همسر من نسرین الماسی و چند تن دیگر از معلمان قربانی کشتارهای بی دلیل و برهان همان روزهای اول انقلاب شده بودند. آقای لاهوتی که دل خونی از گردانندگان همه کاره ی آن روزهای نخست انقلاب داشت، از همه ی توان خود سود برد که زندانیان را آزاد و ما معلمان را قانع کند که با دست یابی به خواسته هایمان به اعتصاب سراسری استان پایان دهیم. کاری که نمایندگان دیگر خمینی ری شهری و قرائتی قادر به انجام آن نبودند. همین لاهوتی را در عرض مدت کوتاهی سکته دادند و از سر راه خویش برداشتند.

شخصیت دیگری که در خاطرم مانده آیت الله طالقانی است. من یک بار آیت الله طالقانی را در آستانه ی انقلاب و هنگامی که در ماموریتی از سوی یکی از سازمان های سیاسی غیرمذهبی آن زمان بودم در تهران ملاقات کردم و طعم شیرین آن دیدار کوتاه هرگز از جانم به در نرفت. او که در حضورهای همگانی خویش نشان می داد دغدغه ی مردم و آزادی های آنان را دارد، نیز به گونه ی مشکوکی جان باخت و از سر راه مافیای ولایی حکومتی کنار رفت.

نفر سوم آقای ابوالحسن بنی صدر که نخستین رئیس جمهوری اسلامی بود، نیز در مجموع با برنامه ای که مافیای حکومت برای ایران آن روز و لابد فردا داشت سر ناسازگاری نهاد و به چشم بهم زدنی برکنار و آواره شد.

توکا نیستانی ـ شهروند ۱۴۲۶

از بازرگان و امیرانتظام و سعادتی یاد نکردم که گفته باشم خیلی خودی ها را دارم مثال می زنم نه خودی و بی خودی ها را با هم،که اگر همه را بگویم جنازه های قطب زاده ها سر به فغان بر خواهند داشت. در همان زمان ماجرای آیت الله شریعتمداری را داریم، که به روایتی فتوایش در پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲جان خمینی را نجات داده بود، که او را هم مجبور به گونه ای توبه از کارهای ناکرده کردند و سرانجام هم مرداندندش.

این بازی بر سر قدرت ماندن به هر قیمتِ مافیای ولایت در ایران در دوران رهبری خامنه ای دامنه ی درازتری گرفت، و علاوه بر مقام های جمهوری اسلامی، از میان نویسندگان و روشنفکران نیز قربانی های فراوانی گرفت. مختاری و پوینده و فروهرها و… از همین زمره اند.

اما حذف خودی به هر قیمتی در این دوره، از خاتمی و اصلاح طلبان آغاز شد، و به رفسنجانی و خانواده ی او تسری پیدا کرد، و با برخورد غیر انسانی با کروبی و موسوی به اوج خباثت سیاسی حتی در مقیاس همین حکومت رسید.

این ها را به عنوان پیشانی نوشتی بر ماجرای احمدی نژاد و آرزوی او برای مقابله با مافیای رهبری آوردم. احمدی نژاد دارد به سویی می رود که برخی روحانیون و دولتی ها و نمایندگان مجلس او را می کشند، یعنی مصباح و دیگران او را و مشایی را تشویق می کنند، که در برابر خامنه ای و حواریون او یعنی لاریجانی ها و سپاه و شورای نگهبان و برادران جان بر کف بسیج ایستادگی کنند، زیرا آنان دیگر از پشتیبانی مردمی بهره ندارند.  همان فریبی که سید احمد خمینی به خیال فرزند بنیان گذار جمهوری اسلامی و ضربه ناپذیر بودن خورد و جان بر سر کار خویش نهاد.

درست است که ولی فقیه و همراهان او از حمایت مردمی سابق برخوردار نیستند، اما آنان به دلیل و یا با پشتوانه مردم نبوده است که مقاصد خویش را به پیش برده اند، که حالا از نبود و یا کمبود این بخت نگران باشند. از سوی دیگر در این سه دهه به کرات ثابت شده که خیل بزرگ به ظاهر طرفداران مغضوبان ولی فقیه به مجرد احساس ضعف جبهه ی خودی رنگ عوض می کنند و با هزار قسم و آیه به اشتباه و فریب خوردگی خویش اعتراف می کنند و به دست بوس و پابوس قدرتِ برنده می روند. بوی این ناامیدی از تناسب قدرت به زیان احمدی نژاد از همین حالا به مشام می رسد، این جمله های روح الله حسینیان را شاید بشود مثالی از آینده طرفداران احمدی نژاد دانست آنجا که به روشنی می گوید:

“ما با هیچ کس عهد اخوت نبسته‌ایم و رابطه ما با اشخاص نسبت آنها با رهبری است و هر کس این نسبت را فاصله بیاندازد ما به همان نسبت از او فاصله می‌گیریم، همگان بدانند که همان شمشیری را که به دفاع از مسئولین کشیده‌ایم با اجازتی یا اشارتی بر روی همان فرد خواهیم کشید.”

این اجازت و اشارت که حسینیان بر او تاکید دارد، همان چشم اسفندیار آینده ی مخالفان با ولی فقیه است. این ها را نمی گویم که گفته باشم، ولی فقیه از چنان قدرت و کمالاتی برخوردار است که شکست ناپذیر است، خیر!

همه ی این ترفندها از حقیقت تلخ دیگری خبر می دهد و آن این است که آش چنان شور شده که خود حضرت خان هم فهمیده اند، اما مشکل آن جاست که هیچکس نمی داند چگونه باید از شر این آش شور خلاص شد. در این که همین روزها مصباح و دیگران حسابشان را از احمدی نژاد سوا خواهند کرد شکی نیست، و در این که احمدی نژاد از افشاگری های درستش طرفی نخواهد بست هم کمتر می شود تردید کرد، مشکل اصلی اما این جنگ های هرچند سال یکبار حاکمان با هم نیست، بی ارادگی همگانی است که بر میهن ما سایه شومش را پهن کرده است، بی صفتی سخیفی که آدمها را بر سر دوراهی انتظار رسیدنِ برنده نگاه می دارد و مجیزگوی برنده ی حتی ظالم و ضد دین و دنیای آن سرزمین و مردم می کند، دردی که تا درمان نشود آن میهن و مردم روی آسایش و آزادی و آبادی به خود نخواهند دید! احمدی نژادها و جمهوری اسلامی ها می آیند و می روند و ایران و ایرانی می ماند، بدا به احوال آنان که روی اسب های بازنده شرط می بندند!