شهروند ۱۲۲۸  پنجشنبه  ۷ می  ۲۰۰۹

بخش دوم

در حالیکه ایران در اشغال نیروهای روس و انگلیس بود، آمریکائی ها از جاده ها و فرودگاه های ایران استفاده میکردند تا اسلحه مورد نیاز شوروی را که قیمت آن بالغ بر ٨/١ میلیارد دلار بود، به استالین برسانند. در این زمان، تنها فرد آمریکائی مهم در ایران ژنرال نورمن شوارتسکف بود که ژاندارمری و ارتش ایران را سازمان دهی می داد (پسر این شخص، بعدها فرماندهی نیروی های آمریکائی به نام عملیات توفان کویر را در عراق در سال ١٩٩١ عهده دار شد). ملاقات جنگی روزولت، استالین و چرچیل، در سال ١٩۴٣، در تهران صورت گرفت. متفقین پس از ترک ایران، پشت سر خود ملتی گرسنه بر جا گذاشتند. کارگران صنعت نفت، دستمزد روزانه ای در حدود پنجاه سنت داشتند، و شاه جوان ایران قدرت را از طریق مجلسی حفظ کرد که انتخابات آن سرشار از تقلب بود. بعد از جنگ، مصدق از مجلس خواست که قرارداد نفت را مرور کرده و به توافق جدیدی با انگلیس برسد. شرکت انگلو ـ ایرانین بزرگترین منابع نفتی شناخته شده جهان را اداره میکرد. تاسیسات پالایش نفتش در آبادان بزرگترین تصفیه خانه دنیا بود. در حالیکه کارکنان انگلیس شرکت نفت در آبادان، در کلوبهائی با استخرهای خصوصی و با تمام وسائل رفاهی زندگی می کردند، کارکنان ایرانی در آبادان در آلونک هائی زندگی میکردند که فاقد آب لوله کشی، برق و یا فاضلاب بود. بی عدالتی های جاری مبنای حمایت از کمونیسم و رشد حزب توده در ایران شد که در آن زمان در حدود دو هزار نفر عضو داشت. منافع انگلیس از ذخائر نفت ایران، دو برابر درآمد دولت ایران بود. ایران، تقاضای درآمدی برابر با سهم انگلیس کرد. تقاضای ایران رد شد. انگلیس درصدد برآمد تا افکار عمومی را از طریق رشوه دادن به سیاستمداران، روزنامه های نوکرصفت و مدیران خودفروخته رادیو، تحت تأثیر قرار دهد.

کریستوفر وودهاوس، رئیس سازمان جاسوسی انگلیس در ایران، به همپالکی های خود در انگلیس هشدار داد که دارید با آتش بازی می کنید. و آتش در اپریل ١٩۵١، بعد از اینکه مجلس رأی به ملی کردن نفت داد افروخته شد. چند روز بعد مصدق رسماً نخست وزیر ایران شد. دو ماه بعد کشتی های جنگی انگلیس در نزدیکی مناطق نفتی ایران لنگر انداختند. در ماه ژوئیه، سفیر آمریکا، هنری گرادی، به دولتش گزارش کرد که دولت انگلیس در تلاشی احمقانه درصدد است که حکومت مصدق را سرنگون کند. در ماه سپتامبر، دولت انگلیس موفق شد که تحریم گسترده ای را علیه خرید نفت ایران اعمال کند و جنگ اقتصادی وسیعی را برای فلج کردن دولت مصدق به راه انداخت. در این زمان چرچیل دوباره به نخست وزیری انگلیس انتخاب شد. او هفتاد و شش ساله بود و مصدق شصت و نه ساله. هردو پیرمردهای لجوجی بودند که مسائل کشورشان را در پیژامه از منزل اداره می کردند. فرماندهان نظامی انگلیس برنامه ریختند تا با یک لشگر هفتاد هزار نفره، مناطق نفتی و کارخانه تصفیه نفت آبادان را اشغال کنند. مصدق از طریق قانونی، مسأله را به دادگاه بین المللی و واشنگتن کشاند و در حالیکه روی افکار عمومی تکیه کرده بود، به آگاهی ترومن، رئیس جمهور آمریکا رساند که حمله انگلیس به ایران جنگ جهانی سوم را شعله ور خواهد کرد. ترومن به چرچیل گفت که آمریکا مطلقاً از حمله به ایران حمایت نمی کند. چرچیل در جواب گفت که بهای حمایت نظامی انگلستان از آمریکا در جنگ کره، حمایت سیاسی آمریکا از نظریات انگلستان است. این دو در تابستان ١٩۵٢ به بن بست رسیدند.”(۲۰)


نویسنده کتاب میراث خاکستر، در ادامه این قسمت از کتابش با مراجعه به اسناد سیا، چرخشهای داخلی و روند تصمیم گیری را در سیا ارزیابی میکند و نشان میدهد که بر خلاف سیاست خارجی آمریکا و نظرات ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا که طرفدار حمایت از دولت مصدق بود، نهاد جاسوسی سیا، از روی خصلت ذاتی اش، همگام با انگلیس، در جهت براندازی دولت مصدق حرکت می کند. واینر در کتاب میراث خاکستر ادامه می دهد که:

“مونتی وودهاوس جاسوس انگلیسی، به واشنگتن مسافرت کرد تا با والتر بدل اسمیت و فرانک ویزنر ملاقات کند.

در ٢۶ نوامبر ١٩۵٢، آنها در مورد اینکه چگونه مصدق را از صندلی اش بزیر بکشند بحث و گفتگو کردند. قرار بر این شد که آغاز اجرای نقشه آنها در سحرگاه روزی باشد که انتقال قدرت ریاست جمهوری صورت میگرفت ـ در حالیکه قدرت ترومن کمرنگ میشد، نقشه کودتا بیشتر پا می گرفت ـ . زمانی که نقشه کودتا در شرف تکامل بود، ویزنر گفت، “نقشه های سیا بر اساس خصلت ذاتی آن است”. سیاست خارجی دولت آمریکا مبنی بر حمایت از مصدق بود، اما نقشه سیا، بدون تأییدیه کاخ سفید، در جهت برکناری مصدق شکل میگرفت.

در ١٨ فوریه ١٩۵٣، رئیس جدید انتلیجنس سرویس انگلیس، وارد واشنگتن شد. سر جان سینکلر یک اسکاتلندی بود که به آرامی سخن میگفت. وی در میان عامه به “سی” شهرت داشت و دوستانش وی را به عنوان سندباد میشناختند. وی با آلن دالس ملاقات کرد و کیم روزولت را به عنوان فرمانده عملیات کودتا معرفی کرد. انگلیس ها به نقشه کودتا، لقب پیش پا افتاده “عملیات چکمه” دادند. ولی روزولت آن را “عملیات ایجکس” نامید، این نام برگرفته از قهرمان اساطیری یونان در داستان اسب تروا بود. (این انتخاب عجیبی بود چون در این افسانه آمده است که ایجکس دیوانه میشود و گله گوسفندان را که به نظرش جنگجوهایش بودند به سمت دشمن میراند و بعد از اینکه مشاعرش به حال عادی برمیگردد از فرط شرمندگی خودکشی میکند).

روزولت ابتکار عمل را به دست می گیرد. وی در دو سال پیش از این، بر روی برنامه سیاسی، تبلیغاتی و شبه نظامی ای کار میکرد که ناشی از ترس اشغال نظامی ایران توسط روسیه شوروی بود. سیا تا این زمان پول نقد و اسلحه برای ده هزار نفر افراد قبایل برای مدت شش ماه انباشت کرده بود. وی اجازه داشت که به توده ای ها که حزب کمونیستی کوچک، غیرقانونی ولی با نفوذ بودند، حمله کند. ولی در آن زمان، هدفش را از آن سو، به سمت سست کردن پایه های حمایت مردمی، سیاسی و مذهبی مصدق تغییر داده بود.

روزولت مبارزه را هم در زمینه رشوه دهی و هم واژگونی تقویت کرد. کارکنان سیا و عوامل داخلیش، قلم فروشان سیاسی، مذهبیون و اراذل را به استخدام درآوردند و اجامری را که با دست خالی تجمعات توده ای ها را بهم میزدند و ملاهائی که مصدق را به باد انتقاد میگرفتند به خدمت گرفتند. سیا البته فاقد تجربه ای بود که انگلیسها در طی ده ها سال اندوخته بودند و به اندازه انگلیسها عوامل داخلی در اختیار نداشت. ولی عواملش برای خرید افراد، گشاده دست تر و پولدارتر بودند. صرف حداقل یک میلیون دلار در سال، برای یکی از فقیرترین کشورهای دنیا پول قابل توجهی بود.

سیا سرنخ های خودش را توسط شبکه ای  متنفذ خریداری می کرد که  اداره اش را انتلیجنس سرویس در اختیار داشت. گردانندگان این شبکه  برادران رشیدیان بودند که سه پسر یک انگلیسی ایرانی تبار بودند. آنها زمیندارانی بودند که در عین حال، کنترل نهادهای اقتصادی عظیمی مانند کشتی رانی و بانکها را به دست داشتند. برادران رشیدیان هم در مجلس و هم در میان رهبران بازار صاحب نفوذ بودند. در فهرست دراز رشوه گیران رشیدیان ها، نام سناتورها، افسران ارشد ارتش، سردبیر بعضی از روزنامه ها، ناشران، چماقداران و حداقل یک عضو کابینه مصدق به چشم میخورد. آنها اطلاعات را با جعبه های شیرینی مملو از اسکناس خریداری میکردند. در بین این گروه حتی نام یکی از پیشخدمتهای دربار هم درج شده بود. این مجموعه بود که ملغمه کودتا شد و شتاب دهنده آن.


 

در تاریخ چهارم مارچ ١٩۵٣، آلن دالس، به همراه هفت صفحه یادداشت در مورد عواقب اشغال ایران توسط شوروی، وارد جلسه شورای امنیت ملی آمریکا شد. وی ابراز کرد که کشور ایران با “یک توطئه پیشرفته انقلابی” روبروست و در  صورت پیشرفت کمونیست ها، کل منطقه خاورمیانه سقوط خواهد کرد. در اینصورت، شصت درصد نفت مورد نیاز دنیای آزاد، از مسکو اداره خواهد شد. این شکست فاجعه انگیز، “ذخیره جنگی ما را به طور جدی کاهش خواهد داد” . دالس هشدار داد که در اینصورت بنزین در آمریکا جیره بندی خواهد شد. آیزنهاور، رئیس جمهور آمریکا، حتی یک کلمه از حرفهای دالس را باور نکرد. وی فکر می کرد که به جای سرنگونی مصدق، بهتر اینست که با پیشنهاد پرداخت یک وام صد میلیون دلاری، به مصدق کمک کنیم تا دولتش تثبیت شود.


مانتی وودهاوس، رابط انتلیجنس سرویس با سیا، به هم مسلکان آمریکائیش پیشنهاد کرد که نحوه عرضه گزارش را به رئیس جمهور با ظرافت عوض کنند. آنها نمی توانستند این نظریه را که مصدق کمونیست است ثابت کنند. ولی می توانستند آیزنهاور را قانع کنند که هرچه دولت مصدق بیشتر بر سر کار بماند، خطر اشغال شوروی جدی تر می شود. کیم روزولت، این نغمه را برای گوش رئیس جمهور آماده کرد.

مصدق هم مستقیماً در همین راستا به دام افتاد. مصدق، در یک برآورد نادرست، کابوس حمله شوروی به ایران را با سفارت آمریکا در میان گذاشت. جان استاتمن، یک دیپلمات آمریکائی در وزارت خارجه که مسئول بخش ایران در سال ١٩۵٣بود گفت که مصدق انتظار داشت “آمریکائیها به نجاتش بیایند”. وی فکر میکرد که اگر انگلیس ها را از ایران اخراج کند، و آمریکائی ها را با خطر شوروی تهدید کند، ما با سرعت عمل می کنیم.

در تاریخ ١٨ مارچ ١٩۵٣، فرانک ویزنر به روزولت و وودهاوس اطلاع داد که آلن دالس اجازه مقدماتی عملیات را صادر کرده است. در چهارم اپریل، سیا مبلغ یک میلیون دلار به ایران فرستاد. ولی همانگونه که تصمیم گیرندگان اصلی فکر میکردند که سرنگونی مصدق کار نادرستی است، رئیس جمهور هم هنوز در شک بسر میبرد.

چند روز بعد، آیزنهاور در یک نطق فصیح در مورد ” امکان تداوم صلح” ابراز کرد که ” این حق لاینفک ملتهاست که دولت و نظام اقتصادیشان را انتخاب کنند” و “تلاش هر ملتی برای دیکته کردن به ملت دیگر که چگونه حکومت کشورشان را تعیین کنند، غیرقابل دفاع است.” این خطابه به گوش راجر گریون، رئیس سیا در تهران رسید. وی از مرکز سیا جویا شد که چرا کشور آمریکا از نظریات استعماری انگلیس در خاورمیانه پشتیبانی میکند؟ وی استدلال کرد که این روش در بلندمدت برای منافع آمریکا فاجعه انگیز است. آلن دالس وی را به واشنگتن فراخواند و از کار برکنارش کرد. از طرف دیگر، سفیر وقت آمریکا در ایران، لوید هندرسون، که از ابتدا در جریان کودتا بود، با پیشنهاد انگلیسها مبنی بر انتخاب تیمسار بازنشسته فاسد، فضل اله زاهدی، به عنوان پیشتاز کودتا مخالف بود. مصدق به سفارت گفته بود که وی آگاهی دارد که زاهدی خائن است و مورد تأیید انگلیس.

علی رغم این، انگلیسی ها زاهدی را به آمریکائیها قبولاندند و آمریکا هم با او به عنوان تنها کسی که هم به طور آشکار برای به دست گرفتن قدرت اظهار آمادگی کرده بود و هم، ظاهراً طرفدار آمریکا بود، موافقت کرد. در اواخر اپریل، بعد از این که رئیس وقت پلیس تهران را ربودند و به قتل رساندند، وی به مدت یازده هفته مخفی شد. دلیلش هم درست بود، زیرا که متهم به قتل، از طرفداران خودش بود.

در ماه می در حالیکه هنوز رئیس جمهور با آن موافقت نکرده بود، توطئه شدت گرفت و طرح در مرحله نهائی بود. سیا هفتاد و پنج هزار دلار به زاهدی داد تا کابینه نظامی اش را از میان افسران ارتش برای کودتا خریداری کند. مدارک سیا در مورد کودتا نشان میدهد که گروهی از فدائیان اسلام، “گروهی تروریستی”،  طرفداران مصدق را در داخل و خارج دولت، و همچنین حامیان سیاسی و شخصی وی را تهدید به مرگ کردند. آنها حملات وحشیانه ای را هم به رهبران مذهبی ترتیب دادند که به نظر میآمد که کار کمونیستهاست. سیا با یک بودجه پانزده هزار دلاری، مبارزه تبلیغاتی رادیوئی را به پا کرد و با چاپ و توزیع اعلامیه، جنگ روانی را علیه مصدق شدت داد. اعلامیه ها حاوی این بود که “مصدق طرفدار حزب توده و شوروی است”، “مصدق دشمن اسلام است”، “مصدق عمداً روحیه ارتش را تضعیف میکند”، “مصدق عامدانه اقتصاد کشور را به ورشکستگی کشانده است”، “قدرت مصدق را فاسد کرده است.” در روز موعود، قرار بود که طبق نقشه کودتا، به رهبری کابینه نظامی زاهدی، ستاد فرماندهی ارتش، رادیو ایران، منزل مصدق، بانک مرکزی، ستاد فرماندهی پلیس و اداره پست و تلگراف و تلفن اشغال شوند. مصدق و کابینه اش دستگیر شوند. پول بیشتری سرازیر شد، یازده هزار دلار در هفته صرف رشوه دادن به عده ای از نمایندگان مجلس شد تا بعد از پیروزی، اکثریت مجلس، با رای اعتماد به حکومت زاهدی، به آن ظاهر قانونی بدهند. و زاهدی هم به نوبه خود با ابراز وفاداری به شاه، قدرت را به سلطنت برگرداند.

آیا شاه ضعیف النفس  نقشش را بازی خواهد کرد؟ هندرسن، سفیر آمریکا اعتقاد داشت که شاه دارای چنین جربزه ای نیست که با کودتا همراهی کند. و روزولت در این فکر بود که بدون شاه، نقشه بی ثمر است.

در ١۵ جون،روزولت به انگلیس رفت که نقشه را به علمای انتلیجنس سرویس نشان بدهد. آنها در اتاقی ملاقات کردند که روی در آن نوشته شده بود “مهمانان خود را مهار کنید”. در آنجا هیچ اعتراضی به نقشه نشد. به هر حال خرج از کیسه آمریکائیها بود. انگلیسها معتقد بودند که ضربه کاری است ولی رهبران نمی توانند نقش فرماندهی را در آن بازی کنند. در ٢٣ جون، وزیر خارجه انگلیس آنتونی ایدن در بستون جراحی معده کرد و چرچیل سکته شدید مغزی کرد و تا پای مرگ رفت، ولی سیا از هیچ کدام آگاه نشد.

در دو هفته بعد، سیا یک فرماندهی دوگانه به وجود آورد. یکی مأمور هدایت کابینه نظامی زاهدی بود و دیگری اداره جنگ سیاسی و تبلیغاتی را به عهده گرفت . هر دو مستقیما به فرانک ویزنر گزارش میکردند. کیم روزولت به بیروت پرواز کرد و از طریق سوریه و عراق وارد ایران شد. حال سیا منتظر چراغ سبز رئیس جمهور بود.

این فرمان در ١١ جولای صادر شد و از همین لحظه همه چیز خراب شد.(۲۱)

میراث خاکستر، در این بخش از کتاب، با مراجعه به اسناد، مدارک، و گفتگوهای انجام شده، دلائل شکست اولیه کودتا را بررسی میکند. به خامی نقشه کودتا و بی کفایتی های سیا در اجرای آن می پردازد. و از طرفی  نقش پیشتازان ایرانی کودتا را ترسیم می کند. چگونگی ترس و وحشت شاه، رشوه خواری اشرف برای تقویت بی ثمر روحیه برادرش، و زاهدی تیمسار بی سرباز، نخست وزیر آتی ایران که در لانه ای تحت سرپرستی سیا منتظر نشسته بود تا سیا وی را در روی تخت نخست وزیری بنشاند. این قسمت از کتاب بیشتر به داستانهای پلیسی جنائی هالیوودی می ماند تا واقعیتهای زندگی روزمره.

واینر، مانند یک قصه گو، به زبان اسناد سیا، ماجرای کودتا را ادامه میدهد:

“از همان روز اول قضیه لو رفت. در ١٧ جولای، سیا به رادیو حزب توده گوش میکرد. این رادیوی مخفی به ایرانیان هشدار داد که دولت آمریکا، با کمک نیروهای مختلف “جاسوسی و خیانتکار” که شامل تیمسار زاهدی است، درصددند که”حکومت مصدق را سر به نیست کنند.” مصدق که نیروی ارتش و منابع جاسوسی خودش را مستقل از حزب توده در اختیار داشت، می دانست چه ماجرائی در پیش رو دارد.

بعد سیا پی برد که کودتایش فاقد سرباز است. تیمسار زاهدی حتی یک سرباز زیر فرمان نداشت. سیا نه نقشه ای از ارتش داشت و نه فهرستی از ارتشیان. روزولت به ژنرال رابرت مک کلور، مهره اصلی نیروی عملیات مخصوص روی آورد. وی رئیس کل بخش جاسوسی آیزنهاور در جنگ جهانی دوم بود و قسمت جنگ روانی را در جنگ کره به عهده داشت و همچنین تخصص ویژه اش در اداره علمیات مشترک سیا بود. وی در کنار هر دو، هم دالس و هم ویزنر کار میکرد و به هیچ کدام اعتماد نداشت.


 

 

مک کلور در سال ١٩۵٠، برای اداره کمکهای مشاوره ای ارتش آمریکا، به ایران مسافرت  کرده بود تا تدارکات تعلیماتی، مشورتی، و پشتیبانی نظامی را برای افسران تازه ایرانی، فراهم کند. به عنوان بخشی از جنگ روانی، وی ارتباط افسران طرفدار مصدق را با آمریکائیها قطع کرده بود. روزولت در مورد شمایل کلی ارتش ایران و فهرست وفاداران سیاسی افسران ارشد ارتش، دربست وابسته به مک کلور بود. آیزنهاور شخصاً اصرار داشت که بعد از کودتا به وی ترفیع داده شود، چون که “وی روابط ویژه ای با شاه و افراد ارشد حافظ منافع آمریکا در ایران برقرار کرده بود”. سیا چهل افسر ایرانی را توسط معاون مک کلور برای کودتا به خدمت گرفت.

تنها چیزی را که کودتا کم داشت، شاه بود.


سیا، سرهنگ استفان مید را به پاریس فرستاد تا با شاهزاده اشرف خواهر با اراده ولی منفور شاه ملاقات کند. در این نمایشنامه قرار بر این بود که وی از تبعید برگردد و برادرش را قانع کند تا از زاهدی جانبداری کند. ولی پیدا کردن اشرف کار آسانی نبود. جاسوس انگلیس، اسداله رشیدیان، رد پایش را در ریویرای فرانسه پیدا کرد. ده روز طول کشید تا اشرف را با چرب زبانی و تطمیع، به تهران پرواز دهند. انگیزه اشرف برای مشارکت در نقشه کودتا، شامل یک پالتو پوست مینک، مقادیر قابل توجهی وجه نقد از طرف اینتلیجنس سرویس انگلیس بود به اضافه وعده سرهنگ مید که در صورت شکست کودتا، حساب بانکی خانواده سلطنتی را فربه کنند. بعد از یک درگیری رودررو با شاه، اشرف در ٣٠ جولای با این تصور غلط که به برادرش پشتگرمی داده، تهران را ترک کرد. سیا، در اول اگوست، برای تقویت روحیه شاه، ژنرال نورمن شوارتسکف را روانه کرد. شاه از ترس میکروفن مخفی در کاخش، وی را به سالن رقص بزرگی هدایت کرد و میزی را به وسط سالن کشید و آهسته درگوش ژنرال زمزمه کرد که با نقشه کودتا همکاری نخواهد کرد. او هیچ اطمینانی نداشت که ارتش از وی حمایت کند.

کیم روزولت، یک هفته دیگر در اطراف کاخ شاه پرسه میزد و با بیرحمی به او فشار می آورد، هشدار میداد که در صورتی که با سیا همکاری نکند، ایران به دست کمونیست ها می افتد و تبدیل به” کره دوم” میشود، و در این صورت فرمان قتل خانواده سلطنتی قطعی است. شاه، وحشت زده به کاخ تابستانی اش در دریای خزر بازگشت.

روزولت به شدت در حال سرهم بندی بود. وی ترتیبی داد که فرمان ملوکانه مبنی بر عزل مصدق و انتصاب تیمسار زاهدی به نخست وزیری صادر شود. به سرهنگ سیا که مأمور شده بود تا افسری را از گارد شاهنشاهی برای اینکار برگزیند، فرمان داد که در زمان ابلاغ حکم به مصدق، مسلح باشد و اگر مصدق از پذیرش آن امتناع کرد او را دستگیر کند. از ١٢ اگوست، سرهنگ مذکور در کاخ شمال آنقدر به دنبال شاه دوید تا توانست شب بعد با فرمان امضا شده بازگردد. بعد اجیران ایرانی روزولت به خیابانهای تهران روان شدند. روزنامه ها و ناشران خودفروش، شهر را از تبلیغات پر کردند که مصدق کمونیست است. مصدق یهودی است. اجامر و اوباش خیابانی که سیا اجیر کرده بود به شکل و شمایل اعضاء حزب توده، به مذهبیون حمله کردند و مساجد را ملوث کردند. مصدق، در حمله متقابل مجلس را تعطیل کرد. طبق قانون، فقط مجلس این حق را داشت که نخست وزیر را معزول کند نه شاه، به این ترتیب مصدق، سناتورها و نمایندگان خودفروخته را بی عمل کرد.

روزولت همینطور می تازید. در چهاردهم اگوست، وی به اداره مرکزی سیا تلگراف زد و تقاضای فوری پنج میلیون دلار برای تقویت موقعیت زاهدی کرد. کودتا قرار بود در آن شب عملی شود. مصدق از این موضوع آگاه بود. وی نیروی های نظامی را از پادگان های تهران بیرون کشید و با تعدادی تانک،در اطراف محل اقامتش مستقر کرد. وقتی افسر گارد شاهنشاهی برای ابلاغ فرمان شاه و دستگیری مصدق مراجعه کرد، توسط افسران طرفدار مصدق دستگیر شد. زاهدی در محلی توسط سیا مخفی بود و توسط یک افسر بی تجربه به اسم راکی استون محافظت میشد. گروه افسران ایرانی که سیا عجولانه گردآوری کرده بود از هم پاشید.

رادیو ایران در ساعت یکربع به شش صبح اعلام کرد که کودتا شکست خورد. سیا سررشته کار از دستش در رفته بود و نمی دانست حرکت بعدی چیست. آلن دالس یک هفته قبل از آن واشنگتن را برای ادامه مرخصی اش در اروپا ترک کرده بود. کسی به وی دسترسی نداشت. فرانک ویزنر هم عقلش به جائی قد نمیداد. روزولت، سرخود، تصمیم گرفت که به دنیا بقبولاند که این کودتائی که شکست خورد، مصدق ترتیب آن را داده بود. او می خواست شاه را هم قانع کند، ولی شاه کشور را ترک کرده بود. برتون بری، سفیر آمریکا در عراق، مطلع شد که شاه در عراق است و با التماس درخواست میکند کمکش کنند. روزولت، برتون بری، سفیر آمریکا در عراق را در جریان کودتا گذاشت و گفت به شاه بگوید که اطلاعیه ای صادر کند و در آن ذکر کند که به علت شورش کمونیستها شهر را ترک کرده است. شاه دستور را انجام داد. سپس، از خلبانش خواست که به سمت پایتخت شاهان تبعیدی، رم، پرواز کند.

در شب ١۶ اگوست، یکی از افسران روزولت، مبلغ پنجاه هزار دلار به یکی از کارگزاران سیا داد تا گروهی چماقدار را در شهر تهران به شمایل اعضاء حزب توده راه بیاندازد. صبح روز بعد، صدها نفر آشوبگر که سیا اجیر کرده بود در خیابانهای تهران راه افتادند و همه جا را چپاول کردند، آتش زدند، و مظاهر حکومتی را تخریب کردند. اعضای واقعی حزب توده نیز به آنها پیوستند، ولی زود دریافتند که این صحنه ها ساختگی است و تلاش کردند مردم را قانع کنند که به منزلشان بازگردند. بعد از دو شب بیخوابی، روزولت به هندرسن، سفیر آمریکا در ایران که در ١٧ اگوست از بیروت به تهران پرواز کرده بود، خوشامد گفت. در راه فرودگاه، اعضاء سفارت از پهلوی مجسمه ای از رضا شاه گذشتند که سرنگون شده بود و فقط چکمه های برنزیش بجا مانده بود. روزولت، هندرسون و مک کلور، یک مشاوره جنگی چهار ساعته در داخل سفارت آمریکا برگزار کردند. نتیجه این مذاکره نقشه جدیدی بود؛ ایجاد اغتشاش. تنی چند از افسران ایرانی نیز بسیج شدند که فهرستی از سربازانی را که در پادگانهای دورافتاده مستقر بودند برای حمایت از کودتا تهیه کنند، این سازمان دهی را سیا، به مک کلور به خاطر روابطش با ارتش ایران مدیون بود. به عوامل ایرانی سیا دستور داده شد که تعداد بیشتری از اوباش را اجیر کنند. عوامل مذهبی سیا هم به آخوندهای سرشناس پیام فرستادند تا علیه مصدق اعلام جهاد کنند. ولی در اداره مرکزی سیا در واشنگتن، ویزنر مأیوس بود. برآورد اوضاع ایران توسط بهترین تحلیلگران وی در سیا، به دستش رسیده بود، ” شکست کودتا در تهران، پرواز شاه به بغداد، و همچنین تأیید تسلط مصدق به اوضاع، همگی حکایت از این میکرد که وی می باید عملیات کودتا را متوقف کند”. اواخر شب ١٧اگوست، وی به تهران پیامی ارسال داشت که به علت فقدان پیشنهادی کارساز در پیش روی روزولت و هندرسون، کودتا علیه مصدق را متوقف کنید. چند ساعت بعد، در ساعت دو صبح، ویزنر سراسیمه با جان والر، سرپرست دفتر ایران در اداره مرکزی سیا تلفنی صحبت کرد.

گزارش ویزنر به والر حاکی از این بود که شاه به رم پرواز کرده و در هتل اکسلسیور اقامت دارد، و بعد گفت که یک اتفاق وحشتناک وحشتناک صورت گرفته است، ویزنر از والر پرسید آیا میتوانی حدس بزنی؟ والر هیچ تصوری نداشت. “ویزنر گفت فکر کن که بدترین اتفاق ممکن چیست؟” والر جواب داد “تاکسی شاه تصادف کرده و مرده” ویزنر در پاسخ گفت “نه، نه، نه” ” و گوشزد کرد که “،شاید تو ندانی که دالس تصمیم گرفت که مرخصی اش را تمدید کند و به رم برود. حالا میتوانی حدس بزنی که چه حادثه ای صورت گرفته” والر در جواب گفت “دالس با ماشین به شاه زده و او را کشته” ویزنر از این جواب خوشش نیامد. توضیح داد که “هر دو آنها در آن واحد با هم به میز پذیرش هتل اکسلسیور رجوع کردند”. ویزنر ادامه داد که “دالس مجبور شد به شاه ادای احترام کند به او بگوید اعلیحضرت شما اول تشریف ببرید”(۲۲)



 

نویسنده کتاب، از صفحه ١٠٣ تا ١٠۵کتاب، از لابلای اسناد سیا، وزارت خارجه آمریکا و مصاحبه های گوناگون، معجونی را تشریح میکند که ملغمه ای است از شانس، یک تیمسار زیرزمینی که در هنگام به دست گرفتن اداره مملکت از ترس مثل بید می لرزید، تعدادی آخوند و آیت اله؛ از جمله، کاشانی و در کنار او خمینی، و جاهل های محل، که دست در دست هم در خیابانهای تهران، آش کودتا را می پختند. واینر، در نهایت پیروزی سیا را یک تصادف قلمداد میکند که در زمان و مکان مناسب اتفاق افتاد. و در نتیجه آن، شاه و آمریکا برای سالها همخوابه پرحرارت همدیگر شدند.

“قبل از طلوع آفتاب روز ١٩ اگوست، گروه اراذل و اوباشی را که سیا برای برپائی بلوا در شهر اجیر کرده بود آماده بودند. اتوبوسها و کامیونهای مملو از سکنه دهات که تمامی سرکردگانشان اجیران خودفروخته بودند، توسط سیا، برای حمایت از جاهل های شهری، به پایتخت وارد شدند. معاون سفیر آمریکا در ایران، ویلیام ران تری، تشریح کرد که اوضاع “یک انقلاب خودجوش بود.”

ورود محمدرضا شاه به کشور پس از موفقیت کودتا

وی به خاطر می آورد که “در وهله اول، تظاهرات با حرکات ورزشی زورخانه ای، برداشتن وزنه و زنجیر شروع شد.”(۲۳)

آنها راهپیمائی را با شعارهای بر له شاه و بر علیه مصدق در خیابانهای تهران ادامه دادند و بسیاری افراد دیگر نیز به آنها پیوستند، به زودی یک تظاهرات تمام عیار به طرفداری از شاه و علیه مصدق شکل گرفت. در حالیکه آشوب تمام شهر را فراگرفته بود مردم فریاد میزدند مرگ بر مصدق و زنده باد شاه. و جمعیت به سمت مقر نخست وزیری حرکت کردند.”آنها اعضاء عالیرتبه دولتی را بازداشت کردند، دفتر چهار روزنامه را به آتش کشیدند و دفتر مرکزی طرفداران مصدق را چپاول کردند. دو نفر در این خیل جمعیت، از رهبران مذهبی بودند، یکی از آنها کاشانی(۲۴) بود و دیگری، هوادار پنجاه و یک ساله اش آیت الله روح اله موسوی خمینی، رهبر آتی انقلاب ایران، کهدر کنار هم،شانه به شانه حرکت میکردند.

روزولت به عواملش دستور داده بود که اداره پست و تلگراف، وزارت اطلاعات، و مراکز پلیس و کلانتری ها را اشغال کنند. در اوایل بعد از ظهر، با زدوخوردی جزئی که منجر به قتل سه نفر شد، عوامل سیا، رادیو ایران را در دست گرفتند. روزولت به مخفی گاه زاهدی که توسط راکی استون افسر سیا پاسداری میشد مراجعه کرد و به او گفت برای اعلام نخست وزیری اش آماده شود. زاهدی آنقدر ترسیده بود که توان انداختن دگمه های لباس نظامی اش را نداشت و راکی استون برای پوشیدن لباس کمکش کرد. در آن روز حداقل صد نفر در خیابانهای تهران جانشان را از دست دادند.

سیا دستور داد که گارد شاهنشاهی به منزل مصدق که به شدت محافظت میشد حمله کنند و در این میان دویست نفر دیگر نیز کشته شدند. نخست وزیر فرار کرد ولی فردای آن روز خودش را تسلیم کرد. وی سه سال در زندان بسر برد و ده سال هم در منزل شخصی تا زمان وفاتش تحت مراقبت بود. روزولت یک میلیون دلار پول نقد دیگر هم به زاهدی داد و نخست وزیر جدید تمام همش را در این گذاشت که تمام مخالفتها را در هم بکوبد و هزاران تن از مخالفان سیاسی را به زندان انداخت.

ران تری سفیر آمریکا که بعدها معاون اول وزارت خارجه در خاور نزدیک شد در خاطراتش بازگو کرده است که “سیا به یک عمل چشمگیر دست زد و توانست شرایط و فضایی را ایجاد کند که در آن تغییر میسر شد” و اضافه کرد که “وقایع همانگونه که برنامه ریزی و یا پیشبینی شده بود صورت نگرفت ولی نهایتاً نتیجه دلخواه به دست آمد”

کیم روزولت، در ساعات افتخارآمیز زندگیش به لندن پرواز کرد. در ٢۶ اگوست، در ساعت دو بعد از ظهر، در شماره ١٠ خیابان داونینگ لندن افتخار حضور با نخست وزیر انگلیس نصیبش شد. وی گزارش کرد که “وینستون چرچیل در شرایط جسمی بسیار بدی بود، نامفهوم سخن میگفت،  قوه بینایی اش تیره و تار بود و حافظه اش یاری نمیکرد. در ابتدا کلمه سیا برایش هیچ مفهومی نداشت و به طور مبهمی به خاطر آورد که روزولت به طریقی به دوست قدیمی اش بدل اسمیت مرتبط است.”

بزرگداشت روزولت در کاخ سفید شبیه یک قهرمان برگزار شد. باور به عملیات مخفی در واشنگتن اوج گرفت. روی کلان، یکی از تحلیل گران سیا، به خاطر می آورد که  شایعات مربوط به کودتا در ایران، واشنگتن را از هیجان شعله ور کرد. “و آلن دالس هم از مباهات به این ماجراجوئی بی بهره نماند” ولی در واشنگتن همگی در مورد سقوط مصدق متفق القول نبودند. کلاین نوشت که “اشکال  این پیروزی ظاهری در این است که نمایشی مبالغه آمیز برای سیا به وجود آورد. این کودتا ثابت نکرد که سیا میتواند حکومت ها را سرنگون کند و حکام خودش را روی کار بیاورد، ولی نشان داد که اتفاقی منحصر به فرد بود که با کمکهای ناچیزی، در زمانی درست، و در مکانی بجا تصادفا عملی شد” با اجیر کردن سربازانو گروهی جاهل و اوباش برای طرفداری از کودتا، سیا یک شورش خیابانی را  ترتیب داد که برای انجام کودتا کافی بود. پولهائی دست به دست شد و آن دستها حکومت را تغییر دادند.”

شاه به سلطنت برگشت و با استفاده از همان اجامر و اراذل، انتخاباتی تقلبی ترتیب داد. وی سه سال در کشور حکومت نظامی برقرار کرد و دیکتاتوری اش را تحکیم کرد. او از سیا و ارتش آمریکا تقاضا کرد که در ایران سازمان جاسوسی را سازمان بدهند که به ساواک شهرت یافت. سیا درصدد بود که ساواک را به عنوان چشم و گوش امریکا علیه شوروی در ایران به کار بگیرد. ولی شاه خواستار تشکیلاتی مخفی برای پاسداری از قدرتش بود. ساواک توسط سیا تعلیم دید و مجهز شد و بیش از بیست سال قدرت را در ایران در اختیار داشت.

پس از این، شاه مرکز اصلی خط مشی سیاسی امریکا در دنیای اسلام بود. تا سالها، کسی که از طرف آمریکا مستقیما با شاه در تماس بود، رئیس سیا در ایران بود نه سفیر آمریکا. اندرو کیل گور، افسر وزارت خارجه آمریکا، که زیر نظر مستقیم ریچارد هلمز، از سال ١٩٧٢ تا ١٩٧۶خدمت میکرد، گفت که سیا با تاروپود فرهنگی ایران تنید و در یک “همآغوشی پر حرارت با شاه” گره خورد.

کیل گور گفت که کودتای ایران به عنوان” تنها و اولین پیروزی سیا” تا آن زمان، رقم خورد. “آن را به عنوان یک پیروزی در گوش ملت آمریکا با بوق و کرنا دمیدند. ما مسیر حرکت یک کشور را تغییر دادیم.” نسلهای بعدی ایرانی می دانستند که شاه دست نشانده سیا است. آتشی را که سیا در خیابانهای تهران به پا کرد، سالها بعد، دامن خودش را گرفت. این تصور باطل که سیا با ترفندی می تواند دولتی را سرنگون کند بسیار فریب دهنده است، ولی این نظریه راهبر آمریکا شد تا در چهل سال بعد از آن در امور داخلی آمریکای مرکزی مداخله کند.”(۲۵)

ادامه این کتاب، بعد از شرح ماجرای توطئه سرنگونی حکومت ملی مصدق، ماجراجوئی دیگری از سیا است در آمریکای جنوبی که بلافاصله در همان سال علیه دولت چپی جاکوبو آرنز تدارک دیده شد و یک دیکتاتوری چهل ساله همراه با جوخه های اعدام بر کشور گواتمالا حاکم گردید.

کتاب میراث خاکستر، کتابی است مستدل، بیطرف، مستند و خواندنی.


 

پانویس ها:

۲۰ـ صفحه ۹۴

۲۱ـ صفحات ٩۴-٩٩

۲۲ـ صفحات ۹۹ تا ۱۰۳

۲۳ ـ واینر از کسی نام نمی برد ولی همه می دانند که این گروه شعبان بی مخ بودند.

۲۴ـ واینر اسم کوچک کاشانی را احمد نوشته که در واقع پسر آیت اله کاشانی است.

۲۵ـ در صفحه ١٠۵ کتاب واینر ماجرای کودتای ٢٨ مرداد را تمام میکند و در جای دیگری به انقلاب ایران در ١٩٧٩ می پردازد.