این هفته چه فیلمی ببینیم؟

افسانه و داستان های زیادی درباره دلفین ها نقل می شود. این که چطور از باهوش ترین موجودات زمین اند، چطور با هم صحبت می کنند و زبان خودشان را دارند و  چطور در بسیاری مواقع به کمک انسان های کشتی شکسته می آیند و جانشان را نجات می دهند. قبیله سرخپوستان حاشیه ساحل کالیفرنیا، افسانه زیبایی از خلقت دلفین ها دارند که می گوید روزی الهه زمین، تصمیم می گیرد که مردمان را از سرزمین کوچکشان، به زمین بفرستد تا در دنیا پخش شوند و به زمین زندگی بیاورند. الهه زمین برای رساندن مردم از بهشت به زمین، پلی از رنگین کمان می سازد و مردمان خوشحال و هیجان زده، به سمت زمین راه می افتند. در تمام مسیر، همگی و بخصوص بچه ها آواز می خواندند و می رقصیدند و از خوشی بالا و پایین می پریدند. ولی شیطنت و بازیگوشی بچه ها باعث می شود که پایشان بلغزد و از روی رنگین کمان به اقیانوس زیر پا سقوط کنند. پدر و مادرهاشان با وحشت شاهد سقوط فرزندانشان بودند و فکر کردند که الهه از سهل انگاری بچه ها به خشم آمده و به نجاتشان نخواهد رفت. لیکن الهه زمین که همیشه از خنده و بازی بچه ها لذت می برد، کاری کرد که بچه های کوچک به محض برخورد بدنشان با آب اقیانوس تبدیل به دلفین شوند تا بتوانند برای همیشه بخندند و بازی کنند.

این افسانه ای است که در فیلم Dolphin Tale باهاش آشنا می شویم. فیلم، داستان حقیقی دلفین کوچکی است به نام وینتر که چند سال پیش در ساحل فلوریدا، در تور شکار خرچنگ قایق ماهیگیری به دام افتاد و به شدت زخمی شد. پسر یازده ساله ای  به نام سویر و مرد ماهیگیری، وینتر را که زخمی و نیمه جان کنار ساحل افتاده بود پیدا می کنند و با تلفن زدن به آکواریوم بزرگ منطقه، جانش را نجات می دهند. تا وقتی دکتر و مسئولان آکواریوم برسند، سویر کنار وینتر می نشیند و، با چاقوی جیبی اش طناب های پیچیده شده دور دهان و بدنش را باز می کند و برایش سوت می زند تا آرام اش کند.

نمایی از فیلم

فردای آن روز، سویر یواشکی به آکواریوم می رود تا وینتر را ببیند. آن جا با هیزل دوست می شود. دختری هم سن و سال خودش که پدرش مدیر و سرپرست آکواریوم است. وقتی سویر به استخری که وینتر را در آن نگهداری می کنند، نزدیک می شود، وینتر او را به یاد می آورد و از آن روز زندگی سویر عوض  می شود. او که پسری بسیار تودار و حساس و خجالتی بود و با هیچکس نمی توانست ارتباط برقرار کند، حالا درگیر نگهداری از وینتر می شود و هر روز برای کمک به آکواریوم می رود و به زودی عضوی از آن گروه می شود.  بعد از چند روز ناچار می شوند به دلیل آسیب شدیدی که به دُم وینتر وارد شده، آن را قطع کنند. وینتر ولی موجودی با روحیه و مصمم است و به زودی با کمک مربیانش یاد می گیرد که بدون دُم شنا کند ولی مشکلات آن جا تمام نمی شود. پدر هیزل با ناراحتی برایشان توضیح می دهد که ستون فقرات دلفین مثل انسان است و برای حرکات خاصی طرح شده و نحوه شنا کردنی که وینتر آموخته به زودی باعث فلج شدن و مرگش خواهد شد و این مسئله اجتناب ناپذیر است و تا به حال سابقه نداشته هیچ دلفینی بتواند بدون دُم، زنده بماند.

داستان دیگری را همزمان با این داستان دنبال می کنیم. پسرخاله سویر که مثل برادرش می ماند و قهرمان شنا شهرشان هم بوده، بعد از رفتن به جنگ در انفجاری پای راستش از کار می افتد.  سویر برای دیدنش به بیمارستان می رود و با دکتری آشنا می شود که برای مجروحان جنگی، دست و پای مصنوعی می سازد. از همانجا فکری به ذهنش می رسد و دکتر را راضی می کند که برای دیدن وینتر به آکواریوم برود. دکتر موافقت می کند، به آکواریوم می رود و بعد از دیدن وینتر می گوید “می دانید که این دیوانگی است! هیچ آدم عاقلی نمی آید برای یه ماهی، دُم درست کند. ولی شانس آوردید که من ندارم.”  و وقتی سویر از او می پرسد چی ندارد، دکتر با لبخند جواب می دهد” عقل درست و حسابی!”

داستان با جزییاتی زیبا و انسانی پیش می رود و ما زندگی وینتر و مراحل کنار آمدنش با زندگی جدیدش را دنبال می کنیم. چیزی که به فیلم معنای بیشتری می دهد این است که اگر قسمت زندگی آدم های فیلم و داستانهایشان را که ساختگی است و جهت سرگرمی و هیجان تماشاچی ساخته شده کنار بگذاریم، داستان وینتر، کاملا واقعی است و دلفینی که در فیلم بازی می کند همان دلفینی است که شش سال پیش در فلوریدا پیدا شده، اولین دلفینی که بدون دُم زنده مانده و سالهاست که با دُم مصنوعی اش، الهام بخش هزاران کودک و سرباز با نقص عضو است. وینتر نه تنها آن قدر مشهور شده که دوربینی مدار بسته تمام مدت و به طور زنده، استخر محل نگهداری اش را به  بینندگان سراسر دنیا نشان می دهد (واقعیت دارد! من بعد از تماشای فیلم با کمی جستجو در گوگل پیدایش کردم و چند دقیقه ای به تماشایش نشستم!) بلکه دُمی که دکتر برای وینتر درست کرد در نهایت منجر به اختراع ماده ای جدید شد که به بهبود کیفیت دست و پاهای مصنوعی کمک بسیار بسیار زیادی کرده است.

بسیاری افراد طرفدار حیوانات و محیط زیست هستند که نه تنها تلاش انسانی برای حفظ و نجات جان جانداران دیگر را درک می کنند، بلکه عمیقا افرادی را که زندگی شان را برای مراقبت از جانداران دیگر می گذارند، می ستایند. در مقابل نیز کسانی هستند که این تلاش ها را صرفا هدر دادن نیرو و منابع انسانی می دانند و عقیده دارند که تا وقتی در جای جای دنیا جان انسان به آسانی گرفته می شود و هزاران هزار نفر از همنوعان مان هستند که خیلی بیشتر از حیوانات احتیاج به کمک دارند، جای سئوال و اعتراض است که به نجات جان حیوانات و طبیعت بیاندیشیم.
شاید هر کسی منطقش برای خودش موجه است ولی حقیقتی هم هست که نمی توان نادیده اش گرفت. درست است که جان انسان بسیار عزیز است، ولی این انسان ها هستند که جان یک دیگر را می گیرند و نه فقط آن، بلکه انسان بزرگ ترین تهدید برای طبیعت و هر جاندار دیگری است که در این طبیعت زندگی می کند و آیا همین واقعیت، نباید کافی باشد که چیزی را که خودمان مسبب رنج و آسیب اش شده ایم، ترمیم کنیم و به زندگی بازگردانیم؟

http://www.youtube.com/watch?v=x6KbB2-q3s0

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.