شهروند ۱۲۲۹  پنجشنبه ۱۴ می  ۲۰۰۹

خانواده زاهدی بزرگترین صدمات را به ملت ما زده اند

در دهه ۱۹۶۰ اروپاییان بیش از هر چیز ایران را مترادف با ثریا می دانستند. ثریا یک دختر بسیار زیبای آلمانی بود که ملکه کشور هزار و یکشب شده بود. من هر جا با روستاییان کوهستانهای آلپ حرف می زدم و می گفتم ایرانی هستم بالاخره ایران را از طریق ثریا در جغرافیای ذهنی خودشان پیدا می کردند. لیختن اشتاین کوچکترین مملکت جهان است و صاحب تنها رستوران آنجا، من را “اهل مملکت ثریا” می دانست.

در دهه شصت ثریا هر ماهه در نشریات حضور داشت، چیزی به مثابه “آنجلینا جولی” امروز و مطبوعات مخصوصا هاله ای از اسرار در اطراف او ایجاد کرده بودند.

اما راجع به صحت بخشی از خاطرات ثریا می گویم. ایران مملکت هزار فامیل نبود بلکه “فقط صد فامیل” همه کاره بودند. در میهمانیهای شبانه که به قول معروف “کلاس” داشتند فقط افراد وابسته به این صد فامیل را  راه می دادند و اگر اشخاص خیلی بانفوذ و ثروتمند هم بودند ولی بخشی از این صد فامیل نبودند هرگز در آن میهمانی ها که اغلب هم ساده برگزار می شدند حضور نداشتند. مشاغل اصلی هم  بین این خانواده ها تقسیم می شد که آن وقت در مجموع می شدند حدود هزار نفر. مثلا در حلقه جوانان این “هزار فامیل” هیچ دانشگاهی تهرانی شرکت نمی دادند. اروپا هم سالیان دراز همینطور بود ولی آنجا القاب و “کلاس” خرید و فروش می شد.

مطابق با خاطرات ثریا پیش می رویم. شهر “مونترو” در دریاچه ژنو تقریبا چسبیده به لوزان می باشد و تمام سلاطین جهان فرزندانشان را برای تحصیل فقط به آنجا  می فرستند. آنجا مرکز اصلی شکلات سازی نستله  است و روی زیباترین تپه های جهان ساخته شده است. من در دانشگاه لوزان تحصیل می کردم. یک مدرسه دخترانه روبروی آپارتمان یک خوابه ما بود به اسم  Regina . رژینا اسم سلطنتی ملکه انگلستان است و چون شاهزاده الیزابت معروفترین شاگرد بود اسم مدرسه را گذارده بودند رژینا. فکر می کنم شهر مونترو حداکثر بیست هزار سکنه دارد ولی مطمئن باشید که روی کره زمین جایی از آنجا “کلاس دارتر” وجود ندارد. در اروپا می گویند “آمبیانس” دارد و من تا به حال در آمریکای شمالی هیچ جایی که بر طبق آن ضوابط Ambiance  داشته باشد ندیده ام. شبها در قهوه خانه ها چارلی چاپلین، عمر شریف، شاه ایران و غیره و غیره فوندوی پنیر می خوردند و هیچ کس آنها را می شناخت.

یک بار اعضای کنفدراسیون دانشجویان در اروپا آمده بودند در آپارتمان من را کتک بزنند چون سوئیسی ها گفته بودند برادر شاه آمده اینجا. بالاخره من به خواهش و تضرع افتادم که آخر عقلتان کجاست اگر من برادر شاه بودم که در این آپارتمان زندگی نمی کردم و تازه اگر  هم برادر شاه هستم کدام یکی از برادرهای شاه می توانم باشم؟ خلاصه جریان به خیر گذشت و برگشتند آلمان!

شاه در مونترو یک منزل داشت که اسم آن قصر گل سرخ   Chateau La Rose بود. او در مواقع استراحت گاهی به این منزل می آمد و یک آشپز بسیار عالی ایرانی آسوری داشت به نام آلبرت ورده. آلبرت جوان بود و در ایران مشکوک به بیماری سل شده بود و او را فرستاده بودند به خوش آب و هواترین کوهپایه جهان که همان مونترو بود. حال آلبرت خوب شد و رفت مدرسه آشپزی و هتلداری. سوئیس معتبرترین تحصیلات عملی جهان را ارایه می دهد. بعدا آلبرت که در آشپزی معجزه می کرد شغل آشپزی برای تمامی خانواده سلطنتی را پیدا کرد.

شاه به ندرت به سوئیس می آمد و بیشتر می رفت در خیابان بورگ در رستوران  Chez Mario پیتزا بخورد. آن پیتزاها به پول ایران هشت تومان می شد. و اما باور کنید اگر در آمریکا هزار دلار خرج کنید امکان ندارد کسی بتواند یک پیتزای اصیل ایتالیایی سوئیسی درست کند. حمید مصدق نوه دکتر مصدق هم در تیم ما بود ولیحسین خرم پسر صاحب پارک خرم را کسی تحویل نمی گرفت. ما هرگز وقتی شاه در رستوران بود وارد آن نمی شدیم.

آلبرت ورده از چگونگی زندگی خواهرهای شاه در “قصر گل سرخ” خیلی شاکی بود. به ریزه کاری نمی پردازم. وقتی من به ایران برای تدریس در نیروی دریایی رفتم، اسماعیل فلکدهی  را که غواص رده یکم بود برای محافظت قصر نوشهر از جنب دریا مامور کردم، او نیز مشابه شکایات آلبرت ورده را از خواهر جوانتر شاه داشت.

پس از جریانات ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق شاید شاه (همانطور که ثریا می گوید) حساب کرده بود زاهدی که اینطور به خدمت آمریکا درآمد و پشت به ایران کرد احتمالا بار دیگر همان بلا را سر خودش خواهد آورد ـ ولی در ضمن مجبور بود زاهدی را راضی نگه دارد.

در همان موقع شعبان بی مخ (جعفری) هم به جمع در مونترو اضافه شد. دکتر عابدین بهداد که دکترای حقوق داشت از منافع حقوقی ایران در سازمان ملل ژنو محافظت می کرد، شخصیتی بسیار محترم داشت ولی قرعه میهمانداری از شعبان بی مخ به نام او افتاده بود. دکتر بهداد بی نهایت مبادی آداب بود و سرپرستی من را به عهده گرفته بود. او به من گفت شعبان می رود روی بالکن در این قصبه کوچک و با صدای بلند آواز ایرانی می خواند.

انصاف را رعایت بکنم قصر گل سرخ یا به قولی ویلا حقیقتاً قصر نبود ولی خانه هم نبود. شاه همانطور که ثریا می گوید با پول حسابی زاهدی را فرستاد به سوئیس.

از ثریا خاطرات زیادی خوانده ام، اما اینجا در شهروند یک جمله راجع به زاهدی گفته که در نهایت ادب هزار معنی دارد، چیزی در این زمینه که زاهدی “نگاه هیز یا خریدارانه ای به من کرد”.

لوزان با اینکه محل تحصیل بچه های ثروتمندان بود، اما بسیاری از دختران جوان سوئدی و هلندی هم بدون پول با اتواستاپ (Ride) دو سه روزه برای دیدن گل سرسبد اروپا بدون تجهیزات به آنجا می آمدند.

من این بخش را که می نویسم به چشم خودم ندیده ام ولی از معتبرترین افراد محله شنیدم. سپهبد زاهدی پیر شده بود و قلبش هم اشکال داشت ولی با اتومبیل مجلل و قصری که به او رسیده بود توی گله دختران بی پول افتاده بود. کافی بود که دختر ۱۷ـ۱۶ ساله در خیابان کنار ژنرال راه برود، تا تمام بچه ها به این پیرمرد غبطه بخورند. چیزهایی که از این مرد “زنباره” شنیدم من را قانع می کند که احتمال زیاد دارد که او نسبت به ثریا زن شاه ایران هم نظر سوء داشته است. اگر خاطرات را در این باره دقیقا بخوانید، اکنون که این نوشته را خوانده اید شاید نظر دیگری پیدا کنید.

همه اطرافیان ما می گفتند این مرد “مهره مار” برای دختران دارد. آنجا ما پسرهای خوش تیپ با شیک ترین اتومبیل های دنیا را داشتیم که در رستوران مغلوب زاهدی مسن شده بودند.

در این قسمت من تمام افرادی که شاه را مقصر نمی دانند خطاب قرار می دهم و خوشحال خواهم شد که به طور مکتوب جواب این سئوال من را بدهند. شاه حساس ترین شغل دولتی بعد از نخست وزیری ـ یعنی سفیر ایران در آمریکا را به اردشیر زاهدی داد و این همان چند سال آخر قبل از انقلاب، یعنی دهه ۱۹۷۰ می باشد.

طی همان دورانی که شکست و ناکامی پی در پی و اعتراضات دانشجویان ایرانی در آمریکا علیه سیاست شاه اتفاق می افتاد. خودم دیدم مجله معروف تایم اردشیر زاهدی سفیر ایران را به عنوان زنباره ترین مرد به دنیا معرفی کرد. آیا شاه مجله تایم را که دایما راجع به ایران می نوشت نمی خواند؟

تایم فهرستی از گرل فرندهای معروف سفیر ایران را با عکس چاپ کرد. اغلب شما خوانندگان در آن تاریخ در آمریکا نبودید و زیبارویان را احتمالا به نام به خاطر ندارید، اما همگی الیزابت تیلور را می شناسید.

در مونترو و لوزان به من می گفتند “اردشیر خان” راننده می فرستد فرودگاه و دخترهای کلوپ پلی بوی لندن را تحویل می گیرند. باور کنید دقیقا به خاطر دارم شخصی داخلی می گفت اگر دختری بار دوم و سوم بیاید اردشیرخان دستور می دهد پرده ها را برای تغییر دکوراسیون عوض کنند. این پرده ها و دکوراسیون با پول مردم فقیر ایران وکشاورزانمان هر چند ماه عوض می شد.

در انتها عرض کنم که این سیاست شاه در انتخاب سفرای فاسد فقط به اردشیر زاهدی ختم نمی شد. در انگلستان نیز سفیر دیگری داشت به نام پرویز راجی که او هم خیلی به پلی بوی رفتن در لندن علاقه داشت. در کنار  پرویز راجی دخترکی بود به نام الیزابت که راجی به او در محافل می گفت “لیزی” و مخصوصا جلوی ایرانی ها روی نام مخفف تاکید می کرد. ما دولت و دستگاهی داشتیم که از هر سوراخ آن “فساد فواره” می زد و آنچه به سرشان آمد  نتیجه طبیعی رفتار و نوع حکومت کردن شان بود.


 

هوتن گل سرخی ـ عضو انجمن قلم کانادا و انجمن روزنامه نویسان و نویسندگان قومی آمریکای شمالی است.