در شرایطی که قرار است دور جدید مذاکرات اتمی بین ایران و گروه پنج به اضافه یک برای صدمین بار و در ترکمنستان آغاز شود، من علت اینکه چرا این همه مذاکره تا به حال به ثمر نرسیده را کشف کردم!

رفته بودیم عید دیدنی، تلویزیون روشن بود و یکی از این کانال های الکی خوش که نه کاری به گرانی نان وگوشت و مسکن دارد و نه کاری به کار مذاکرات اتمی، ترانه هایی پخش می کرد از جنس:”سنگو زدم به شیشه، دوستت دارم همیشه “….و چند تا از دخترخانم های میهمان هم، گوشه سالن بزرگ پذیرایی صاحبخانه بی توجه به بحث سیاسی بزرگترها، با همان آهنگ ها می زدند و می خواندند و می رقصیدند.

من همچنان که یک گوشم به حرف های حاضران بود و یک گوشم به اشعار ترانه ها، یک چشمم به تصویر تلویزیون بود و یک چشمم به رقص دخترها و در عین حال از سوهان قم و گز اصفهان نیز غافل نبودم.

 رقصیدن با اشعار غم انگیز، هنری که نزد ایرانیان است و بس

لابد فکر می کنید اغراق می کنم و می گویید مگر می شود آدم این همه کار را در یک زمان و با هم انجام بدهد؟ بله که می شود! مگر آقای  غلامحسین الهام به هفده  جور کار در آن واحد نمی رسد؟

چرا از ایشان نمی پرسید چگونه یکنفره به هفده تا شغل رسیدگی می کنی ولی از من می پرسید چطوری چشم و گوشت به همه جا و همه کس  بود؟ زورتان به ایشان نمی رسد و به من میرسد؟!

بگذریم. در همان اوضاع و احوالی که بین بحث سیاسی حاضران و رنگ شش و هشت ترانه ها و اشعار “دارم از دوریت می میرم” خواننده ها دست و پا می زدم، کشف کردم چرا دنیا حرف رهبر ایران و سردمداران کشورمان را باور نمی کنند و هرچه قسم می خوریم که ما این کار را برای مصارف صلح آمیز می کنیم، نمی پذیرند.

ترانه ها را که گوش می کردم، یکمرتبه به خودم گفتم ای دل غافل، عدم اعتماد خارجی ها به حرف های ما به خاطر همین ترانه های بشکن و بالا بنداز است!

وقتی خواننده هایمان عشوه می ریزند و قر می دهند و می خندند اما می خوانند:”دل شده یک کاسه خون”، یک خارجی به خودش می گوید عشوه ها و خنده هایش را باور کنم یا شعری را که می خواند؟ و از خودش می پرسد کدام آدمی که دلش خون شده و دم مرگ است، اینجور می زند و می خواند و قر می دهد؟ و یقیناً پیش خودش استدلال می کند: وقتی حرف شان با عمل شان اینقدر تفاوت دارد، چطور می شود باورکرد که اورانیوم را برای مصارف صلح آمیز غنی می کنند؟

مشکل اینجاست که این مادرمرده ها از فرهنگ پیچیده ما سر در نمی آورند و نمی دانند که ما همچنان که طی هفت هزار سال تاریخمان آموخته ایم با غمگین ترین اشعار برقصیم و شادی کنیم، و برای دروغ گفتن هایمان کلاه شرعی(دروغ مصلحت آمیز) پیدا کنیم، برای غنی سازی هم مفاهیم مختلفی در نظر گرفته ایم که هر جا لازم شد دست و پایمان بسته نباشد.

به عنوان مثال، ما آقای خاوری را نه بیست درصد، که صد درصد غنی کردیم و برای مصارف صلح آمیز مثل خرید قصر و این جور چیزها فرستادیم کانادا. آیا این غنی سازی ربطی به غنی سازی اورانیوم داشت؟ ضرری به کسی زد و صلح جهانی را به خطر انداخت؟!

ما آقای محصولی را صددرصد غنی کردیم تا به همه ثابت شود که هرگردی گردو نیست و پشت هر غنی سازی نیت سوئی وجود ندارد.

همین آقای بابک زنجانی، میلیاردر خنده رویی را که به قول خودش برای اینکه پولش در تحریم ها از بین نرود، پنج میلیارد و صدها میلیون یورو از ثروتش را به ایران منتقل کرد و ۱۱۷ تا شرکت را یکجا خرید، برای چه غنی کرده ایم؟ می خواهیم از او بمب اتم بسازیم؟ طفلک اصلا نمی داند اتم چیست  و اورانیوم خوردنی است یا پوشیدنی؟

به نظر من اگر ما بیاییم خارجی ها را با فرهنگ پیچیده خود آشنا کنیم و اسم و آدرس هزارها نفری را که طی این سی و سه سال راستی راستی و درست و حسابی غنی کرده ایم در اختیارشان بگذاریم، باورشان می شود که بابا همه غنی سازی ها برای ساختن بمب اتم نیست.

باید به خارجی ها ثابت کنیم که ما کسانی را که اول انقلاب آه نداشتند با ناله سودا کنند چنان غنی کرده ایم که اگر روزی صد میلیون تومان هم خرج کنند، تا آخر عمرشان کم نمی آورند و این کار را با چنان ظرافتی کرده ایم که کوچکترین ضرری برای صلح جهانی نداشته باشد.

به نظر من اگر فقط یکبار خانم کاترین اشتون  را وادار کنیم در جلسه رسیدگی به مسئله هسته ای ایران  بلند شود و در حال خواندن “دل شده یک کاسه خون”، برقصد و قر بدهد، می فهمد که همه آنهایی که حرفشان با عمل شان  تفاوت می کند،  سوء نیت ندارند و می رود به بزرگترهایش می گوید بابا این بیچاره ها آدم های خوبی هستند!

 

آمریکا،آمریکا، مرگ به نیرنگ تو

در عرف سیاسی، اسرار دولت ها سی سال بعد و پس از آن که آبها ازآسیاب افتاد برملا می شود، اما معلوم نیست چرا اسرار هاله نور آقای احمدی نژاد هفت سال بعد و در زمانی که ایشان هنوز سر کار هستند فاش شده است؟

به گزارش خبرگزاری آنا، رئیس دانشگاه امام باقر، هاله نور آقای احمدی نژاد را توطئه آمریکا و حلقه انحرافی اعلام کرد.

بد نیست داستان حیرت انگیز پیدایش هاله نور را که آقای احمدی نژاد با هیجان برای آقای جوادی آملی شرح می دهد برای صدمین بار هم که باشد ببینیم و گوش کنیم و بعد آمریکای جهانخوار را بابت این توطئه لعنت کنیم.

من که تصور می کنم حتمن با لیزر یا اشعه مادون سفید این هاله نور را ایجاد کرده اند جوری که ده بیست دقیقه هیچ کس نتوانسته مژه بزند؟ بی خود نیست که شاعر فرموده:

آمریکا، آمریکا، مرگ به نیرنگ تو

هاله نور روز و شب، می چکد از چنگ تو!

اگه می شد چی می شد …

 می دانید که تعطیلات نوروزی ایران امسال با کم و زیادش حدوداً به سه هفته رسیده است. اگر خداوند تبارک وت عالی یک کمی نفت ما را زیاد تر می کرد یا خریداران محترم نفت یک کمی بیشتر سرکیسه را شل می کردند، این امکان را داشتیم که مملکت را به طور کلی تعطیل کنیم و بریم شمال خوش بگذرونیم!

سرویس ورزشی بهداشتی !

خلاقیت، نوآوری و اختراع چیزهای عجیب و غریب، یکی از پدیده های روزمره  در زندگی ما ایرانیان است.

بنا براین چیز غیرمنتظره ای نیست اگر دستشویی و توالت یا به قول امروزی ها، یک سرویس بهداشتی بسازیم که شبیه آن در دنیا نباشد و مراجعه کننده مات بماند و از خودش بپرسد خدایا چرا این را اینجوری ساخته اند؟

همین آفتابه میناتوری که در عکس و در این مجموعه بهداشتی ملاحظه می کنید، در نوع خودش یک ابتکار تازه است.

ما در طول تاریخ، ده ها نوع آفتابه ساخته ایم که هرکدام مصرف خاص خودش را داشته است و دارد:

آفتابه حلبی ساخته ایم برای آویزان کردن به گردن اراذل و اوباشمان. آفتابه مسی ساخته ایم برای آنها که جنس محکم و بادوام می خواهند. و آفتابه پلاستیکی ساخته ایم به خاطرخواص خودش: تنوع در رنگ و راضی کردن مشکل پسندان، سبکی در وزن برای جابجا کردن آسان و صرفه جویی در قیمت برای افراد کم درآمد.

شاید برای پادشاهان و ثروتمندان تازه به دوران رسیده مان هم آفتابه طلا ساخته باشیم؟ من خبر ندارم، اما تا امروز آفتابه میناتوری برای آنهایی که لطیف فکر می کنند و باظرافت زندگی می کنند، نساخته بودیم.

بدیهی است که این نوآوری ها شناخت و دانش خودش را لازم دارد. همچنانکه وقتی آیفون ۵ یا آی پد می خریم باید طرز کار با آنها را هم بیاموزیم، وقتی وارد یک سرویس بهداشتی نوظهور هم می شویم، باید دانش استفاده از آن را داشته باشیم.  همینطور الکی نمی شود رفت داخل، سیفون را کشید و آمد بیرون.

کسی که وارد این دستشویی نوظهور می شود، پس از آنکه در را قفل کرد، اگر آدم عاقلی باشد قبل از هر اقدامی  باید فکرکند که: خب، حالا چه خاکی باید توی سرم بریزم؟ اول بروم بالا، یا اول بیایم پائین؟!

اما همه می دانیم کسی که پا به چنین مکانی می گذارد، معمولا دستپاچه است و عجله دارد. بنابراین بدون آنکه به مراحل بعدی و عواقبش فکرکند، به سرعت از پله ها می رود بالا اما اندکی بعد، با یک معضل واقعی روبرو می شود چون می بیند آفتابه خالیست و نمی دانسته قبلا باید آن را پر کند.

اینطرف و آنطرف را نگاه می کند و می بیند دستمال توالتی در کار نیست تا بتواند مشکلش را حل کند. تلاش می کند کج کجکی آفتابه را پرکند؛ اما می بیند نمی شود. ناچار با احتیاط و در حالی که با یکدست شلوار و لباس های به هم ریخته خود را نگاه داشته، با مشکل و تاتی تاتی کنان از پله ها پائین می آید، آفتابه را پر می کند و با همان وضع مضحک و دیدنی، برمی گردد بالا.

آفتابه نقلی و میناتوری این سرویس بهداشتی که برای افراد ظریف ، خوش اندام و لاغری مثل آنجلینا جولی ساخته شده، به اندازه یکی دو تا لیوان بیشتر آب نمی گیرد و در نتیجه کار یک حاج آقای ۱۲۰ کیلویی را راه نمی اندازد.

چند ثانیه بعد مراجعه کننده ناچار باید شلوار وکمربند را با یک دست نگاه دارد و در حالی که آب از بدنش چکه می کند، دوباره از پله ها پائین بیاید و آفتابه را پرکند…

وسط شستشوی دوم، شخص به این نتیجه می رسد که با این آفتابه تزئینی، نمی شود دستورات بهداشتی و دینی را رعایت کرد چون باید بارها بالا و پائین رفت و به ذهنش خطور می کند: اگر شلوارم را دربیاورم، راحت تر نیستم؟ و به خودش جواب می دهد: چرا، اقلا می شود بی دنگ و فنگ از پله ها بالا و پائین رفت…

مشکل بعدی درآوردن شلوار است. این کار درحالی که انسان کفش  به پا دارد، کار ساده ای نیست و اول باید کفش ها را درآورد، اما اگرکفش ها بندی باشد چی؟!

در میان این تفکرات و درجستجوی یک راه حل مناسب و عاقلانه، مراجعه کننده از خودش می پرسد: حالا فرض کن شلوارت را هم درآوردی. کجا آویزانش می کنی؟ چوب لباسی که وجود ندارد، کف توالت هم که به خاطر رفت وآمد های دیگران خیس آب و گل است، و از خودش می پرسد: تازه جوراب ها را چه کنم؟ آنها را هم دربیاورم که خیس نشود؟ تازه مگر نمی گویند هرکس پا برهنه به توالت برود دیوانه می شود؟

اینجاست که انسان ناچار از خیر درآوردن کفش و شلوار و جوراب می گذرد و سعی می کند با قناعت کردن در مصرف آب و با چند بار بالا و پائین رفتن پرزحمت، آداب مرسوم را به پایان برساند و خود را قانع می کند که: بسه دیگه بابا ، زانودرد گرفتم بسکه رفتم پائین و آمدم بالا.

وقتی مراجه کننده به این توالت بالاخره در را باز می کند و نفس نفس زنان بیرون می آید، به سازنده و مبتکر این سرویس بهداشتی! توصیه می کند که: داداش اسم این مجموعه را بگذار سرویس ورزشی، بهداشتی چون هر مراجعه کننده ای به خاطر بالا و پائین رفتن های مکرر، عرق هم می کند و لاغر هم می شود!

بهترین کشور دنیا

 

به گزارش خبرگزاری دولتی فارس ، ۸۱ درصد مردم ، ایران را بهترین کشور دنیا برای زندگی می دانند.

اتفاقن یه نفر هم از من پرسید بهترین آدم دنیا کیه، جواب دادم خودم. خنده اش گرفت، سرش را تکون داد،  و رفت!

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.