خاطرات زندان / بخش یازدهم

 “امیری” در اوایل کار، هفته ای سه یا چهار بار از من بازجویی می کرد و البته ساعت یا روز معینی نداشت. هر وقت دلش می خواست یا وقت داشت این کار انجام می شد. پس از بازجویی “سهرابیان” در روز اول که با چشم بند صورت گرفت، بازجویی های بعدی، بدون چشم بند بود. فکر می کنم وقتی در جلسه  اول سنگ شان به تیر خورد، مصلحت را در این دیدند که نقاب از چهره بردارند و رو در رو با من رو به رو شوند. در واقع برگرفتن چشم بند از قربانی، به معنای برداشتن نقاب از چهره جلادان بود.

عکس تزئینی است

 یک بار “امیری” پس از بازجویی به من گفت: حدس بزن کدام یک از دوستان ات چند لحظه پیش این جا بود؟ منظورش کسی است که پشت سر من یا در جایی از اتاق بازجویی حضور داشت و بازجویی مرا گوش می داد بی آن که من بتوانم او را ببینم.  من اسم یکی دو نفر از دوستان عرب اهوازی را ذکر کردم که بازجو گفت، اشتباه است. بعدها در خارج از زندان فهمیدم این شخص “ع ـ ح ـ ن” است که در آن بازجویی شرکت داشت بی آن که من بتوانم او را ببینم. البته در همان روزهای بازداشت، اطلاعاتی بودن شخصی به نام “ح ـ ه” برای من کاملا محرز شد. وی اطلاعاتی حرفه ای و جاسوس نفوذی در “بیت العرب” یا جمعیت عرب های اهوازی مقیم تهران بود. یکی از مزیت های زندان این بود که در آن جا به اطلاعاتی بودن کسانی پی بردم که اگر به زندان نمی رفتم شاید هیچ گاه نمی توانستم به ماهیت شان پی ببرم. در این جا مایل نیستم به همه این افراد اشاره کنم. متاسفانه برخی از آنان سابقه دیرین هویت طلبی و عربگرایی هم داشته اند. من اساسا به این سخن ارنستو چه گوارا ایمان دارم که می گوید حیف است با نام بردن از جاسوسان، نام آنان در تاریخ جاودانه شود. من هم در بازجویی های ماموران اطلاعات در اهواز و هم در تهران فهمیدم که پس از انتفاضه  مردم عرب در سال ۲۰۰۵ اداره اطلاعات استان افراد بیشتری را به خدمت خود گرفته است. اینان زمانی باید در دادگاه های صالحه حضور یابند و در مورد گزارش نویسی ها، دروغ پردازی ها، جاسوسی ها و خیانت های خود به مردم پاسخگو باشند. این ماموران نامعذور، نه تنها اصول بنیادی آزادی و دموکراسی و حقوق بشر، بلکه با خودسری و خودخواهی و تفرعن، قانون اساسی جمهوری اسلامی را هم زیر پا نهادند. من منکر وجود دستگاه های امنیتی در کشورها نیستم اما این سازمان ها در رژیم های استبدادی شکل ضد مردمی به خود می گیرند و اساسا پاسخگوی هیچ کس و هیچ نهادی نیستند و سرخود عمل می کنند و ماموران محلی شان نیز چشم و گوش بسته اوامر آنها را اجرا می کنند. به ضرس قاطع می توانم بگویم آن کس که در اهواز و شهرهای تابعه حکومت می کند همین دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی وابسته به وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران هستند که جرأت نفس کشیدن به هیچ شخصیت یا رسانه یا نهاد مدنی را نمی دهند و با فعالیت های فرهنگی، مدنی وسیاسی فعالان عرب با خشونت هر چه تمام تر برخورد می کنند. واپسین نمونه اش، حکم اعدامی است که در ژانویه ۲۰۱۳  در حق پنج روشنفکر و فعال مدنی عرب صادر گردید.

از فحوای کلام امیری ـ بازجوی اهوازی دزفولی تبار ـ مشخص بود که پس از انقلاب ابتدا به “کمیته” و سپس به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و در جبهه های جنگ هم حضور داشته است. او ظاهرا از همان ابتدای تأسیس سپاه در بخش اطلاعات سپاه  کار کرده و سپس به وزارت اطلاعات منتقل شده است. و به نظر می آمد که از همان آغاز، مسئول محلی پرونده من بوده است. او همه آثار مکتوب مرا در اختیار داشت، اعم از نوار و کتاب و جزوه و مقاله و نظایر آن. و در برخی از بازجویی ها به آنها استناد می کرد. وقتی این مجموعه به هم فشرده و ضخیم را روی میز می گذاشت یاد “مجموعه آثار لنین” می افتادم که اوایل انقلاب سال ۵۷ در مجلدات ضخیم توسط گروه های مارکسیستی چاپ و منتشر می شد.

بازجویی های “امیری” با تهدید و گاهی توهین همراه بود. گرچه در مدت بازداشت در زندان مخفی اهواز در معرض شکنجه فیزیکی قرار نگرفتم، اما اولا شکنجه های روحی از شکنجه های جسمی بدتر بود و ثانیا زندانیان سیاسی عرب را در معرض بدترین انواع شکنجه ها قرار می دادند. من در دادگاه درباره شکنجه هایی که به من وارد گردید صحبت کردم اما قاضی ـ صلواتی ـ توجهی به آنها نکرد. بازجو امیری، چند بار، هنگام جویی از پشت صندلی اش بلند می شد تا مرا بزند و من هربار می گفتم که اگر می خواهی بزنی بزن چون من در دستان شما اسیرم و همچون عیسای مسیح هر دو گونه ام را برای این کار آماده کرده ام. او بارها کوشید تا شیوه های آموخته بازجویی را بر سر من تجربه کند، مثل کوشش برای گریاندن یا خنداندن ـ که البته نادر بود ـ و یا بازی با اعصاب و دیگر شیوه هایی  که در دانشکده اطلاعات اهواز و جاهای دیگر به آنان می آموزند. من از قبل می دانستم که این دانشکده در شهر اهواز است اما کسی را ندیدم که جایش را بداند و اساسا نمی دانستم چرا آن را در اهواز ـ و نه جای دیگر ایران ـ ساخته اند. شاید موقعیت مرزی و ژئو استراتژیک استان و اهمیت اقتصادی و سیاسی اش برای ایران، دلیل این امر باشد.

یک بار صحبت از اقدامات ساواک ـ سازمان امنیت و اطلاعات کشور ـ در سرکوب نیروهای سیاسی زمان شاه شد. “امیری” معتقد بود که تاکید و فشار این سازمان بر نیروهای چپ بیشتر از نیروهای اسلامی مخالف رژیم شاه بود. و نمونه می آورد از آن چه که ساواک با سازمان چریک های فدایی خلق یا حزب توده انجام می داد و از رخدادهای سیاسی و اعتصاب های کارگری در  شهرهای استان، به ویژه عبادان مثال می آورد. او این امر را به هراس شاه از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی (سابق) می دانست که به نظر او از حزب توده حمایت می کرد. بازجوی اهوازی می گفت که این امر ـ یعنی تمرکز بیش از حد سرکوب رژیم شاه بر نیروهای چپ ـ به سود نیروهای اسلامگرا تمام شد، زیرا توانستند در ضعف نیروهای چپگرا به سازماندهی خود بپردازند و بر موج انقلاب سوار شوند. به نظر من او در این زمینه نادرست نمی گفت.

بخش دوازدهم: سلول تنگ انفرادی، بیانیه های گروه های چپ و بازجویی کیلویی

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.