این هفته فیلم چه ببینیم؟

تا به حال فکر کرده اید که شاید گاهی باید بچه ها را به حال خودشان گذاشت تا دنیای اطرافشان را – بدون کمک و راهنمایی ما – کشف کنند، ماجراجویی کنند، اشتباه کنند، تا از خود شناخت پیدا کنند و از اشتباهاتشان درس بگیرند؟ البته این “به حال خود گذاشتن” شان کار آسانی نیست که این روزها نه دنیامان دنیای امنی است و نه بچه ها خیلی ساده و بی آلایش. با این همه بچه ها احتیاج به فضایی برای خود دارند تا بتوانند خود واقعی شان را بشناسند و معنی زندگی شان را پیدا کنند.

Moonrise Kingdom چند روز زندگی دو نوجوان دوازده ساله و ماجراجویی پردردسرشان را دنبال می کند که نه تنها مسیر زندگی خودشان را عوض می کند، بلکه دلیلی می شود تا اطرافیانشان هم نگاهی عمیق تر به زندگی خود داشته باشند.  سام و سوزی در جزیره کوچکی زندگی می کنند. سام  پیشآهنگی با استعداد است که در کمپ مشغول یادگیری فنون زندگی است و سوزی تمام مدت سرش در کتاب است و گوشش به موسیقی و به این ترتیب رنج زندگی در خانه بی روحش را تحمل می کند. این دو، سال پیش در برنامه ای که در کلیسای جزیره برگزار می شد با هم آشنا شدند. هر دو کمی عجیب، کمی حساس و بسیار تنها بودند. وقت رفتن، سوزی یواشکی آدرسش را به سام می دهد و آنها به مدت یک سال هر روز برای هم نامه می نویسند و درد دل می کنند. سام از این می گوید که یتیم است، که خانواده ای از او و چندین بچه دیگر نگهداری می کند و او تصمیم دارد تلاش کند تا  پسر بهتری باشد و مایه دردسرشان نباشد. سوزی هم برایش می گوید که چطور گاهی نمی تواند عصبانیتش را کنترل کند و همه چیز را خراب می کند و چقدر زندگی با خانواده اش سخت است.

نمایی از فیلم

روزی که فیلم از آنجا شروع می شود، روزی است که سام و سوزی بعد از یک سال نامه نگاری تصمیم گرفته اند با هم فرار کنند. هر دو می دانند که در جزیره کوچکی زندگی می کنند و به احتمال زیاد خیلی زود پیدایشان می کنند، ولی می خواهند با این ماجراجویی شان، حتی برای چند روز کوتاه هم احساس کنند با هم  رها هستند و آزاد. در دشتی نزدیک خانه سوزی قرار دارند. سام تمام آنچه فکر می کند برای زندگی در هوای آزاد نیاز دارند را در کوله پشتی اش جا داده، سوزی هم گربه اش را برداشته، چمدانش را از کتاب و غذای گربه پر کرده و با خود آورده. دوربینش هم مثل همیشه دور گردنش آویزان است. سوزی عقیده دارد که دوربینش به او نیرویی جادویی می دهد چون می تواند همه چیز را نزدیک تر بررسی کند، حتی آدمهایی که جلویش ایستاده اند را.

این چند روزی که سام و سوزی در دنیای خودشان زندگی می کنند، یکدیگر و دنیای بیرون و درونشان را کشف می کنند، بهترین قسمت فیلم است. سام ماهی می گیرد، آتش درست می کند و چادر می زند تا از طبیعت در امان باشند. سوزی هم بلند بلند برایش کتاب می خواند و خیالبافی می کند و ساعت هایشان را می گذرانند. سام می پرسد که چرا  کتاب هایش برچسب  کتابخانه دارند؟ و بعد صدایش را بالاتر می برد و می پرسد: ” دزدی می کنی؟ ” سوزی کمی نگاهش می کند و بعد جواب می دهد که: ” یک روزی می روم پس می دهم. برنگرداندن کتاب ها به کتابخانه این احساس را بهم می دهد که رازی دارم.” سام  می پرسد: “افسردگی داری؟” سوزی کتاب دیگری در می آورد که روی جلدش حک شده “کنار آمدن با فرزندان مشکل ساز”، کتاب را به سام نشان می دهد و می گوید: “این را بالای یخچال خانه مان پیدا کردم” سام می پرسد که “منظورشان تو بودی؟” و سوزی شانه بالا می اندازد که “فکر می کنم.”  بعدتر سوزی می گوید که “ایکاش من هم یتیم بودم. همه کاراکترهایی که دوست دارم یتیم هستند. فکر می کنم زندگی شان خیلی خاص است.” سام هم  در جوابش می گوید: “ببین من دوستت دارم، ولی متوجه نیستی که چی می گی.”

در مدتی که سام و سوزی مشغول عاشق شدن هستند، بزرگ ترهای جزیره در تلاشند تا پیدایشان کنند و ما با گوشه هایی از زندگی هر کدام شان آشنا می شویم. حرف ها و رفتارهای کودکانه شان ولی ناخودآگاه وادارمان می کند که فکر کنیم شاید کارگردان می خواسته ما عقب بنشینیم و فیلمی را ببینیم که در آن نقش ها جابه جا شده، شاید می خواسته نشان مان دهد که گاهی دوازده ساله ها می توانند زندگی را خیلی شفاف تر ببینند و عمیق تر درک کنند اگر فقط فرصتی بهشان بدهیم تا برای خودشان تجربه کنند و برای خودشان اشتباه کنند و البته همیشه بزرگتری در آن کنار منتظر باشد که در مناسب ترین وقت، دستش را برای کمک دراز کند و دستشان  را بگیرد.

http://www.youtube.com/watch?v=7N8wkVA4_8s

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.