جمعیت انبوهی به دیدن آخرین کار او آمده بودند. همان جمعیت زحمتکش، کارگر و مردم کوچه و بازار که سالیان سال در مکان های مختلف، از تخت حوض های خانه های قدیمی تا سالن های حافظ نو (در قلعه) تا تئاتر نصر و تئاتر پارس و … جمع می شدند تا شخص سیاه چرده و ریزنقش، دق دلی آنها را از حاکم بگیرد، و آنها با دلی شاد، خستگی کار روز را از تن بیرون کنند.

روز وداع هم برای آخرین بار از صبح همگی جمع شده بودند تا خاطرات خوش با او بودن را مرور کنند.  در آن زمان که لاله زار محل نمایش و تئاتر بود و هنوز تبدیل به پاساژهای لامپ فروشی و الکتریکی نشده بود، سانس های نمایش از صبح شروع می شد و سیاه عادت داشت روزی چند سانس  روی صحنه برود تا مردم را بخنداند.

صحنه هایی از نمایش های سعدی افشار و تشییع پیکر او

البته بیش از ۳۵ سال بود که دیگر سیاه نه تنها روزی چند سانس که حتی سالی چند سانس هم نمی توانست روی صحنه ظاهر شود و اگر هم ظاهر می شد مجبور بود به  اجرایی شکسته و بسته، بسنده کند. چرا که نه سیاه دیگر لهجه ای داشت و نه مردم قهقهه ای. سیاه و مردم همه در ماتم فرو رفته بودند چون “سعدی افشار” آخرین اجرایش، به قول احمد شاملو “جدی ترین کار زندگی اش، را انجام داد.

افسوس که با خاموش شدن “سعدی افشار”، بخشی از تئاتر ملی ما، یعنی تخت حوضی و سیاه بازی نیز خاموش شد. می گویند آخرین بازمانده نسل سیاه بازی از دنیا رفت… اما ما چه کردیم برای این آخرین بازمانده که در لحظات آخر زندگی اش در روی تخت بیمارستان به خاطر نداشتن هزینه بیمارستان بگوید: ترجیح می دهم زیر سقف خانه اجاره ای خود بمیرم؟!

سعدی افشار در این سالها آهسته آهسته خاموش شد، ولی سیاه بازی و تخت حوضی که هنری بداهه گویی بود، در همان ابتدای حکومت اسلامی مُرد. چون باید همه چیز از قبل تصویب می شد و کارها بازبینی، پس جایی برای سیاه بازی باقی نمی ماند. جایی برای خنده نبود.

پیتر بروک نابغه تئاتر تعریف می کند که در اتوبوس اصفهان به شیراز در زمان جشن هنر شیراز با گروه سیاه بازی همراه بوده است و در اتوبوس مهدی صناعی سرپرست گروه قصه ای را برای پیتر بروک تعریف می کند و می گوید که قرار است امشب این قصه را بازی کنیم. پیتر بروک توسط مترجم می پرسد که چقدر تمرین کرده اید؟ سعدی افشار می گوید: تازه حالا به این قصه فکر کرده ایم و تا شیراز حاضرش می کنیم، و وقتی که پرسیده می شود چگونه؟ می گوید، نقش ها که تقسیم شود و صحنه ها را که توضیح بدهیم، کار آماده ی اجرا است و الباقی به عهده ی بداهه گویی بازیگران است.

پیتر بروک می گوید، در پایان آن شب در شیراز شاهد اجرای پخته و زیبایی از تئاتر ملی ایران بودیم. آیا این گونه نمایش در این ۳۵ سال حکومت اسلامی جایی داشته است؟

سعدی افشار با نام واقعی سعدالله رحمت خواه در سال ۱۳۱۳ به دنیا آمد. کار نمایش را از سیزده سالگی از کوچه و خیابان و محله اش شروع کرد. بعد از مدتی با بنگاه شادمانی “شایان خو” آشنا شد و در کنار افرادی چون نعمت گلزار، اسماعیل خیام، حسن شریفی و … مشغول به کار شد. کارهای اولیه اش در عروسی ها بود. لباس می پوشید و شاد بازی می کرد. چندین سال به این منوال گذشت تا این که اولین بار به صورت جدی سیاهی شد که در نقش نادر بازی کرد. اولین دستمزد جدی او در همین کار ۵ تومان بود. کار سیاه در تخت حوضی ها ادامه داشت تا اینکه “حافظ نو” که باغی بود در قلعه که آن را به صورت کافه درست کردند، برنامه های سیاه بازی را اجرا می کرد و اکثر سیاه های بنام در آن کار می کردند همچون سیدحسین یوسفی، ابراهیم خندان، محمود یکتا و سعدی افشار و هر کدام غول های سیاه بازی آن دوران بودند و چون دوست نداشتند که در کنار هم کار کنند، قرار بر این شد که هر روز چهار سانس اجرا داشته باشند و هر سانس یک سیاه بازی کند و پس از دیدن استقبال مردم یکی از آنها ماندگار شود. در پایان قرعه به نام سعدی افشار افتاد و تا ۱۱ سال آن جا ماندگار شد. در سال ۱۳۵۰ به دعوت “پیتر بروک” در پنجمین جشن هنر شیراز نمایش های “دو ساعت سعادت” “میرداماد” و “گذشت” را اجرا کرد. بعد به تئاتر نصر رفت و سیاه باز اصلی آن تئاتر شد. جذابیت و زیبایی کار سعدی افشار و گروهش در این بود که هر سانس اجرای آنها تازگی یک نمایش جدید را داشت. یک هفته هر روز به دیدن یکی از اجراهای سعدی افشار و گروهش در حافظ نو رفته بودم و هر اجرا را یک کار تازه می دیدم. سعدی افشار کم رو و خجالتی کلمه ای را بی جواب نمی گذاشت. به یاد دارم که در سال ۱۳۵۸ کمی بعد از انقلاب جایی را دایر کرده بودیم به نام “انجمن تعاون هنر مردمی ایران” و در آن سخنرانی های گوناگون برگزار می کردیم از محمود دولت آبادی تا جواد مجابی و … و به اصرار من قرار شد که از “سعدی افشار” هم دعوت کنیم. وقتی به سراغش رفتم و خواستم که در این جلسه شرکت کند، خیلی خالصانه گفت: من چیزی ندارم بگویم. ولی آن جلسه یکی از پربارترین جلسات انجمن تا بسته شدنش بود. در مسیر رساندنش به خانه بعد از برنامه سعدی افشار گفت، فکر می کنی ما بتوانیم این کارمان را ادامه بدهیم؟ من انقلاب زده گفتم، چرا نه؟ گفت، تو که می دونی کار ما فی البداهه است. گفتم خوب حالا که دیگه سانسور نیست! خندید و سیگاری روشن کرد و پک عمیقی به سیگارش زد. حالا می فهمم که منظورش این بود که تو نمی فهمی. چند سال گذشت و چندی قبل از ترک دیار در محفلی دیدمش. گفتم چرا شما که تنها بازمانده این هنر هستید، آموزش نمی دهید؟ گفت، آموزش دادن حوصله و انرژی می خواهد که در من نیست. بارها گله مند این بود که “هیچ گونه تحقیق و پژوهشی در زمینه سیاه بازی صورت نگرفته است در حالی که پرداختن به نقش سیاه احتیاج به تخصص و سال ها تجربه دارد. هیچ کدام از فیلمسازان ما حتی یک بار هم برای پرداختن به موضع سیاه بازی با من صحبت نکردند تا بتوانم تجربیات چندین ساله ی خود را در اختیار آنها قرار دهم.”

مراسم تشییع پیکر سعدی افشار

سعدی افشار ۷۹ سال زندگی کرد که ۶۶ سالش را بر روی صحنه گذراند. همیشه می گفت بیشتر از نیم قرن است که سیاه بازی می کنم، اما هنوز خود را پیدا نکردم.

سعدی افشار آنقدر عشق به صحنه و مردم داشت که در سال قبل به علت شکستگی پایش با صندلی چرخ دار به روی صحنه رفت. در نمایش “سعدی و نامادری اش” نقش سیاه را بر روی صندلی چرخ دار اجرا کرد. همیشه از خانه های قدیمی یاد می کرد و می گفت: همه خانه ها حیاط دار بودند و در مراسم شادی و عروسی مردم بازیگران نمایش تخت حوضی و سیاه بازی را دعوت می کردند، ولی امروز زندگی ها آپارتمانی شده است و اجرای برنامه در آپارتمان پر دردسر است. ما چند بار در آپارتمان برنامه داشتیم اما دو، سه بار موجب دستگیری و به زندان افتادن ما شد. وقتی که با همه مصائب کاری اش از او سئوال می شود اگر دوباره به دنیا بیاید دوست دارد چه کاره شود؟ قاطعانه و بدون مکث پاسخ می دهد: همان سیاه باز.

سعدی افشار سه، چهار سالی بود که منتظر مانده بود که سالنی را برای اجرای آخرش در اختیارش بگذارند. برای نمایش “سعدی هاملت می شود” که در لیون، بارسلونا و پاریس اجرا کرده بود و مورد استقبال قرار گرفته بود و می گفت در یکی از این شهرها به خاطر تشویق پایان کار مردم ۱۷ بار روی صحنه آمدیم، ولی در مملکتش و در شهری که بیش از نیم قرن روی صحنه بود سالن به او نداده بودند. تمام آرزویش این بود که تالار سنگلج را در اختیارش بگذارند. می گفت تمام این روزهایم در انتظار همین است.

انبوه جمعیت موج می زند، این بار بازی خاموش سعدی افشار در فضای باز اجرا می شود. سعدی عادت به اجرای فضای باز در تخت حوضی ها دارد. دیگر نیازی به سالن سنگلج و یا هر سالن دیگری ندارد. او اکنون و به صورت خصوصی فی البداهه هایش را در ذهن مردم اجرا می کند که سانسور خفه اش نکند. در مملکتی که میلیاردها دلار و تومان گم می شود و مراسم آن چنانی گرفته می شود، وقتی برای سعدی افشار گلریزان می کنند که بتواند هزینه بیمارستان و زندگی اش را بدهد، فقط یک میلیون جمع می شود! البته با شش لوح تقدیر!

مردم کوچه و بازار دلشان نمی آید در آخرین اجرای سعدی افشار او را تنها بگذارند، می خواهند سانس های بیشتری را در کنار او بگذرانند. سعدی به آخرینش که رسید از مردم تشکر کرد که این سال ها همراهش بوده اند.

با رفتن سعدی افشار، بخش دیگری از بدنه ی تئاتر و نمایش سنتی ایران کنده شد. بدنه ای که از جور و جفای حکومتیان نالایق، علیل و نحیف شده است.

سعدی افشار ۳۵ سال به خاطر حضور حکومتی نالایق و نابهنگام جلوی چشم ما آهسته آهسته خاموش شد.

اما یاد سعدی افشار، سیدحسین یوسفی، ابراهیم خندان، محمود یکتا و …. و نمایش سنتی ایران برای همیشه در یاد و خاطر ما ماندگار خواهد بود.

۲۳ اپریل ۲۰۱۳ ـ تورنتو