گلسومه یازده ساله است. پدرش هنگامی که او تقریبا دو سالش بود، فوت کرد. مادرش مدت کوتاهی پس از مرگ همسرش مجددا ازدواج کرد.  


شهروند ۱۲۴۰  پنجشنبه ۳۰ جولای  ۲۰۰۹


 

نوشته: Lana Slezic


 

اشاره:

Lana slezic عکاس آزاد کانادایی ست که در کابل زندگی می کند. او در حال تهیه کتابی از عکسهایی درباره زندگی زنان در افغانستان است. داستان یکی از عکس های او را در زیر می خوانید. این داستان یک دختر افغان است که از یک ازدواج اجباری هولناک رنج برد و آسیب دید و در نهایت به نحوی نجات پیدا کرد.

عکسهای این عکاس را در وب سایت او ببینید. http://www.lanaslezic.com


 

گلسومه یازده ساله است. پدرش هنگامی که او تقریبا دو سالش بود، فوت کرد. مادرش مدت کوتاهی پس از مرگ همسرش مجددا ازدواج کرد. در چهار سالگی ناپدری گلسومه او را به خانواده ای به مبلغ ۳۰۰۰ افغانی، که برابر با ۸۰ دلار است، فروخت. آن خانواده بلافاصله او را به ازدواج پسرشان که شش ساله بود، درآوردند.

گلسومه روز عروسی اش را به خاطر می آورد ـ زنان کف دست و پایش را با حنا رنگ کردند، و تعدادی لباسهای نو.

این عروسی آن چیزی نبود که بیشتر مادرها برای دخترهایشان آرزو می کنند. و بعد … بیشتر زخمهای پشت گلسومه از شلاقهایی است که با کابل برق او را زده اند. به مدت ۷ سال او کتک خورده، تنها بوده، به زنجیر کشیده شده، غذای اندکی خورده و مانند یک حیوان و برده با او رفتار شده است.

آنها تنها به این دلیل او را زنده نگه داشته بودند که نیازهای خانواده را برآورده کند. چگونه یک مرد بالغ می تواند یک بچه را به رخت شستن با دست در خارج از منزل و آب سرد در سرمای کشنده زمستان وادار کند؟ در جایی که زن باید مورد احترام باشد در عوض این فرهنگ تنها جواب است:

"وقتی زنی را می زنی یعنی او را دوست داری" این است نظر مرد جوانی که زمانی در مسافرتم به قندهار او را ملاقات کردم.

افغانستان خیلی سریع دچار تغییرات نخواهد شد.

یک روز پدر شوهر گلسومه از او پرسید که آیا ساعت مچی اش را که گمشده، دیده است؟ وقتی که گلسومه جواب منفی داد و گفت ساعت را ندیده پدرشوهرش به راحتی گفت اگر ساعتش را پیدا نکند او را خواهد کشت.

آن شب، نزدیک نیمه شب، گلسومه همه شهامت خود را جمع کرد و آن را در جعبه فلزی کوچکی، کنار بقیه اموالش قرار داد و از آن محل پر از درد و رنج گریخت.

او حدود یک کیلومتر دوید و سرانجام با ضعف و خستگی در فاصله بین یک ساختمان و یک درشکه پناه گرفت و روی زمین سفت و سخت به خواب رفت.

صبح زود اذان از مسجد محله شنیده می شود و مردم از خانه هایشان خارج می شوند. برخی از آنها گلسومه را دیدند که روی زمین کثیف، تنها و ترسیده، به خواب رفته است.

او به مردم از هفت سال زندگی گذشته اش گفت و برای اثبات داستان زندگیش زخمهای بدن خود را به آنها نشان داد. وگلسومه به آنها  گفت که او را به مرگ تهدید کرده اند.

مردم او را به پلیس محلی تحویل دادند و ماموران پلیس هم او را به کمیسیون آزاد حقوق بشر افغانستان بردند و از آنجا هم او را به پرورشگاه تحویل دادند. در همان پرورشگاه بود که حدود یک ماه پیش من از گلسومه عکس گرفتم. تا زمانی که مترجم من فرزانه و من مدت زیادی با او صحبت نکرده بودیم، من از او عکس نگرفتم. ما از زاویای مختلف با او صحبت کردیم. گاهی صحبت هایمان را قطع می کردیم و فرزانه با او به زبان محلی پشتو حرف می زد.

فرزانه یک بادبزن از کیفش درآورد و آن را به گلسومه داد. فکر می کنم هر کاری می کردیم تا برای لحظه ای هم شده به زندگی این دختر شادی و آرامش ببخشیم. به نظر می رسید او از داشتن بادبزن خوشحال شده است. بعد از اینکه فرزانه به او نشان داد که چگونه از بادبزن استفاده کند، گویا به لحظات مورد نظر دست یافتیم.

 

زمانی که از گلسومه درباره حوادثی که در زندگیش اتفاق افتاده بود سئوال کردیم او دقیق و بی احساس صحبت می کرد گویا در مورد کس دیگری حرف می زند. او زمانی که در مورد حوادث زندگیش حرف می زد گریه نمی کرد و حتی زمانی که مچ پایش را، که چند هفته پیش آنها با تخته ای چوبی زده و شکسته بودند، لمس می کردی  خود را عقب نمی کشید. او حتی به میل خودش عکسی (X-ray) را که در بیمارستان گرفته بود از پاکت  خاک آلود بزرگی خارج کرد.

به همراه همه وسایلش ـ یک دست پیراهن اضافی، یک جفت کفش، خمیردندان، صابون، چند عدد سنجاق سر و چیزهای دیگر، او عکسی (x-ray) را که در بیمارستان از او گرفته بودند در یک جعبه فلزی که به اندازه جعبه ابزار بزرگ بود، نگهداری می کرد.

وسایل او، مانند زخم هایش در داخل جعبه قفل شده است و کلید همه آنها به وسیله یک بند کفش به گردنش آویزان است. و همه آنها پشت لبخندی با شهامت و چشمانی قهوه ای با نگاهی عمیق و پرتجربه که بزرگتر از آن به نظر می رسد که متعلق به دختر یازده ساله ای باشد ـ پنهان است.

ازدواج اجباری در افغانستان رواج دارد و مورد گلسومه، هر چند هولناک است، اما به هیچوجه مورد بی تشابهی نیست. کمیسیون آزاد حقوق بشر افغانستان تخمین می زند که بین ۶۰ تا ۸۰ درصد از ازدواجها در کشور اجباری است که زنان راه گریز و حقی برای امتناع از آن ندارند.

در بسیاری از این ازدواج ها، بخصوص در نواحی روستایی، دختران سنی کمتر از ۱۵ سال دارند.  یاکین ارتورک(Yakin Erturk) گزارشگر مخصوص سازمان ملل در مورد خشونت علیه زنان، در یک دیدار ده روزه از افغانستان می گوید ازدواج اجباری در افغانستان عمده ترین خشونت است.


 

دختران خردسال ۶ ساله در ازای دریافت پول برای ازدواج فروخته می شوند و این بهره کشی در شرایطی بحرانی و حساس است. ارتورک می گوید: "به نظر می رسد که این ریشه مشکلات باشد، ولی ما باید این مشکل را در ویرانی کلی افغانستان قرار دهیم. جایی که نه تنها زیربنای اقتصادی بلکه ساختار اجتماعی آن به طور جدی صدمه دیده است. همه دستگاههای حفاظتی نظام ضعیف شده است. بنابر این در همه سطوح قدرت و زور تقویت شده است. و البته زنان و کودکان ـ که حداقل قدرت را دارند ـ بیشتر از همه آسیب می بینند."

در برخی از موارد تکان دهنده، زنان جوان که به ازدواج اجباری تن در داده اند با آتش زدن خود، خودکشی می کنند.

تصویر گلسومه با بادبزنش به خاطر همه روزهای وحشتناکی که او تحمل کرده است، برای من اندوه، شأن انسانی، و شجاعت را به تصویر می کشد. شهامت این دختر بالاتر از توصیف با واژه ها است.

مانند بسیاری از دختران و زنان افغانستان، گلسومه خیلی مسن تر از سنش به نظر می رسد. مانند بسیاری از دختران و زنان افغانستان، گلسومه به خاطر روحیه اش به طرزی باورنکردنی از شکنجه های موجود جان به در برد، اما تنها رگه های باریکی در درونش سالم باقی مانده است.