تحرک گسترده و عظیم جنبش آزادیخواهانه مردم در ماههای اخیر، همه گرایشات سیاسی را به حرکت در آورد تا با تبیین ماهیت و اهداف  …


شهروند ۱۲۴۲  پنجشنبه ۱۳ آگوست  ۲۰۰۹


 

تحرک گسترده و عظیم جنبش آزادیخواهانه مردم در ماههای اخیر، همه گرایشات سیاسی را به حرکت در آورد تا با تبیین ماهیت و اهداف این جنبش و نیز ترسیم راهکارهای عملی  برای آن به  تعریف رابطه خود با آن بپردازند. آنها تلاش دارند یا با کنترل و مهار جنبش مردم آن را در چارچوبهای بسیار محدود خود قرار دهند، و یا برعکس با عمق و وسعت بخشیدن به مطالبات و شفاف نمودن  اهداف جنبش و گزینش روش های کارساز، به مبارزه برای رهایی از کلیت نظام جمهوری اسلامی و دست یافتن به همه آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و اجتماعی یاری رسانند. 


 

جنبش سوسیالیستی همیشه به این دومی تعلق دارد و به دنبال راهکارهایی است که دست یابی جنبش آزادیخواهانه مردم به آزادیهای بی قید و شرط را ممکن و مقدور سازد. اهمیت آزادیهای سیاسی و اجتماعی برای سوسیالیسم پیش از هر چیز از جنبه انسانی آن مطرح است. سوسیالیسم جنبش رهایی انسان از همه مصائب و مشقات و ستم های جوامع طبقاتی و نظام سرمایه داری است. سوسیالیسم جنبش کسب حرمت و عزت و شأن و اراده و اقتدار انسان است و به همین دلیل نمی تواند به هیچیک از آزادیهای سیاسی و اجتماعی بی توجه و نسبت به سرکوب و پایمالی آنها خاموش باشد. فراتر از این اما، سوسیالیسم امر رهایی طبقه کارگر به مثابه بردگان مزدی جامعه معاصر است. منظور و مقصود کارگران آگاه و متشکل از سوسیالیسم، الغای استثمار و بهره کشی انسان از انسان و نفی ستم طبقاتی و هر شکلی از ستم بر انسان است. هدف آنان از  سوسیالیسم، رسیدن به جامعه ای آزاد و برابر  و بر پایه تعاون و نوعدوستی میان انسانهاست. بنابراین کارگران در مبارزه خود برای جامعه سوسیالیستی نمی توانند به هیچ شکلی از ستم و سرکوب وارده به دیگر بخش های جامعه بی توجه و بی اهمیت بوده و علیه آن نباشند.


 

در سنت فکری و سیاسی مارکس و انگلس و لنین، ارتباط مبارزه برای آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و اجتماعی با مبارزه برای سوسیالیسم بسیار مستحکم و منسجم و شناخته شده است. از این رو شاید تاکید بر چنین ارتباطی در اینجا نالازم به نظر آید، اما موضعگیری برخی جریانات سوسیالیستی در قبال جنبش آزادیخواهانه کنونی مردم، و احیای مباحثی کهنه علیه وظایفی نو که با عروج جنبش کنونی طرح شده خلاف این را نشان می دهد. از این رو ضروری است مجددا بر اهمیت مبارزه برای آزادیهای بی قید و شرط تاکید نمود.


 

اگر چه بخش اعظم جریانها و فعالان سوسیالیستی به موقع با تاکید بر ماهیت آزادیخواهانه مبارزات کنونی و یادآوری مخاطرات پیش رو و طرح سیاست های تقویت کننده به دفاع  از آن پرداختند، اما برخی دیگر با طرح استدلاهایی نادرست ماهیت این مبارزات را غیر آزادیخواهانه و یا ارتجاعی ارزیابی نموده و از حمایت آن سر باز زدند. این استدلالها چنین اند:

۱ـ آنچه در ایران جاریست صرفا ناآرامی های انتخاباتی ناشی از جنگ قدرت دو جناح ارتجاعی حکومت است و ربطی به آزادیخواهی ندارد.

 ۲ـ در اعتراضات کنونی شاهد طرح مطالبات مترقی و پیشرو نظیر مطالبات جنبش کارگری و جنبش زنان نیستیم و لذا قابل دفاع نمی باشند.

 ۳ـ اعتراضات کنونی متعلق به طبقه متوسط ایران و عمدتا شمال شهری های تهران است و به طبقه کارگر و مردم زحمتکش مربوط نیست  و قابل دفاع نمی باشد. در پایین ضمن توضیح نادرستی استدلالهای فوق برای امتناع از دفاع و حمایت از این مبارزات، تلاش می شود نشان دهیم علت پایه ای تر چنین مواضعی در عدم درک اهمیت مبارزه برای آزادیهای سیاسی و اجتماعی به طور کلی و نیز عدم درک ارتباط ضروری این مبارزه با مبارزه برای سوسیالیسم است.


 

۱ـ «آنچه در ایران جاریست چیزی جز ناآرامی های انتخاباتی ناشی از جنگ قدرت دو جناح ارتجاعی حکومت نیست و ربطی به آزادیخواهی ندارد». این حکم نادرست اما حقیقت مهمی را در خود دارد و آن اینکه جنگ قدرت بین دو جناح رژیم بخشی از تحولات و رویدادهای کنونی است که ربطی به نیازهای آزادیخواهانه مردم ندارد. جمهوری اسلامی از آغاز و با ترکیب ائتلافی شورای انقلاب اش تاکنون مرکب از گروهبندی های  مختلفی بوده که جنگ قدرت بین آنها بخش ثابت ساختار سیاسی آن می باشد، اما در تقابل با این کلیت حکومتی، جنبش آزادیخواهانه توده های میلیونی مردم قرار دارد که در طول سی سال گذشته بی توجه به نزاع های خانوادگی رژیم، به اشکال متنوعی جاری بوده است. علت وجودی این جنبش نیز همانا وجود کلیت جمهوری اسلامی به مثابه یک حکومت استبدادی و ارتجاعی است. این حکومت غیر از دایره خودی ها و جیره خوارانش، برای میلیونها مردم تحت ستم چیزی جز زندان و شکنجه و شلاق و دار و بی حقوقی و بی حرمتی و ناامنی و بی آسایشی و فقر و فلاکت نیست. همین مجموعه جنایت و محرومیت در سی سال گذشته علت پیدایش جنبش آزادیخواهانه مردم است. یعنی در کنار جنبش کارگری، جنبش آزادیخواهانه ای نیز وجود دارد که به عنوان جنبشی همگانی، مبارزات کارگران و زنان و جوانان و دانشجویان و هنرمندان و خلق های تحت ستم و هر انسان حق طلبی برای کسب آزادیهای سیاسی و اجتماعی را در بر می گیرد. با انتخابات ۲۲ خرداد و باز شدن شکاف بزرگ بین دو جناح، مردم آن را مستمسکی قرار دادند تا همه خشم و نفرت و انزجار و اعتراض سی ساله شان علیه استبداد و ارتجاع  را به خیابانها بیاورند. عدم اعتقاد به این جنبش همگانی و آزادیخواهانه و محدود کردن صحنه سیاسی ایران به مبارزه کارگران با سرمایه داران به این می انجامد که کل تحولات کنونی را به جنگ قدرت دو جناح کاهش دهیم. در حالی که خود دو جناح صحبت از نیروی سومی می کنند که در ابعاد میلیونی به خیابان آمده و «با طرح مطالبات معوقه» و «انفجار مطالبات انباشته شده»  نظام را تهدید می کند، سوسیالیست هایی پیدا می شوند که حضور این نیروی سوم را نمی پذیرند. انکار جنبش آزادیخواهانه بیش از هر چیز به عدم درک خصلت استبدادی حکومت سرمایه داری ایران و به عدم درک ضرورت مبارزه  ضد استبدادی و آزادیخواهانه علیه آن مربوط می شود. این ناباوری از فقدان تشخیص این حقیقت برمی خیزد که در ایران حکومت سرمایه داری در قالب استبدادی آن سلطه دارد و از مذهب برای تحکیم ایدئولوژیک خود سود می جوید و همه مردم را مورد ستم و تعدی قرار می دهد. بنابراین تحت چنین حکومتی به موازات جنبش کارگری همچنین جنبش همگانی برای رفع ستم و کسب آزادیهای سیاسی و اجتماعی حضور دارد.


 

۲- «در اعتراضات کنونی شاهد طرح مطالبات مترقی و پیشرو نظیر مطالبات جنبش های کارگری و زنان و دانشجویان نیستیم و لذا قابل دفاع نمی باشند». آنچه تاکنون از شعارها و مطالبات حرکات اعتراضی در سطح خبرها منعکس شده گویای وسعت و همه گیربودن شعارهای ضد دیکتاتوری و ضد استبدادی است. از این واقعیت البته به دو دلیل نمی توان فقدان مطلق طرح مطالبات کارگری و زنان و دانشجویان را نتیجه گرفت. اول اینکه فعالان این جنبش ها طی دو سال گذشته وسیعاً تحت سرکوب و پیگردهای امنیتی قرار گرفتند تا جایی که امکانات انسانی و سازمانی آنها برای حضور برجسته در اعتراضات توده ای به شدت کاهش یافت. آخرین مورد از این سرکوبها نصیب جنبش کارگری شد. در مراسم  اول ماه می امسال در پارک لاله که به فراخوان ۹ تشکل کارگری برگزار شد، به دنبال یورش وحشیانه نیروهای سرکوبگر بیش از دویست تن از فعالان کارگری به اوین و زیر شکنجه رفتند. آخرین گروه کارگران اسیر یکماه پس از خیزش توده ای حاضر از بند رها شدند. دوم اینکه، کسانی که امکان خبرگیری از آشنایانی در جنبش های کارگری و زنان و دانشجویی داشتند می دانند که فعالان این جنبش ها در ظرفیت های فردی و جمعی و با همان امکانات حداقلی شان برای حضور مستقل در جنبش توده ای و طرح مطالبات خود کوتاهی نکردند.


 


 



 

اما مسئله اینست که حتی در صورت فقدان چنین مطالباتی هنوز چیزی از ماهیت ضد استبدادی و حق طلبانه و آزادیخواهانه جنبش توده ای کنونی کاسته نمی شود. اینجا توجه به نکته ای اساسی در رابطه با جنبش های آزادیخواهانه تحت سلطه رژیم های استبدادی مهم است. نکته ای که عدم درک درست آن ما را به نتایج وارونه ای می کشاند و عبارت است از اینکه: اصلی ترین کارکرد رژیم استبدادی به مثابه قدرت سیاسی حاکم، سرکوب و سلب آزادیهای سیاسی و اجتماعی است. استبداد بر مسند قدرت است فقط برای سلب آزادی. رژیم خود راسا به عنوان قدرت سیاسی حاکم،  قانونگذار و آمر و عامل و قاضی سلب آزادی هاست. این کلیت خود رژیم است که نفس وجود و حضورش به معنی نفی و فقدان آزادی هاست. بنابراین هر تلاشی برای کسب آزادیها چاره ای ندارد که همزمان جزیی از تلاش برای نفی رژیم باشد. به بیان دیگر اگر آزادی می خواهیم چاره ای نیست جز اینکه  رژیم را سرنگون کنیم. از این روست که به ضرورت و اجبار تحت همه نظامهای استبدادی، جنبش های آزادیخواهانه به سرعت به نقطه طرح سرنگونی نظام و رژیم استبدادی می رسند. «مرگ بر قیصر»، «مرگ بر تزار»، «مرگ بر شاه»، «مرگ بر سلطنت»، «مرگ بر خامنه ای»، «مرگ بر احمدی نژاد»، «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر جمهوری اسلامی»، همه گویای این حقیقت سیاسی ـ تاریخی اند که کسب آزادی بدون سلب قدرت سیاسی از استبداد توهمی بیش نیست. اما روندی که طی آن جنبش آزادیخواهانه به این درک و تشخیص سیاسی برسد که کسب آزادی مستلزم سلب قدرت سیاسی از استبداد است به واسطه دلایلی (نظیر نمایش های انتخاباتی و تشبثات نیروهای ارتجاعی به دمکراسی و آزادی و توهمات مردم به این نمایش ها و تشبثات و نیروها و غیره) طولانی می شود، اما هنگامی که جنبش به این درک نایل شود آنگاه این شعارهای ناظر بر سرنگونی استبداد هستند که تعیین کننده ماهیت حق طلبانه و آزادیخواهانه آن می شوند. امروز جنبش آزادیخواهانه مردم ایران به این مرحله رسیده و شعارهای «مرگ بر خامنه ای»، «مرگ بر احمدی نژاد»، «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر جمهوری اسلامی» که همه به نحوی بر ضرورت به زیر کشیدن رژیم استبدادی به عنوان مهمترین سد و مانع در برابر کسب آزادیها تاکید دارند بیانگر خصلت آزادیخواهانه آن می باشند.


 

بنابراین اگر چه طرح دیگر مطالبات مترقی و پیشرو نظیر مطالبات کارگری و زنان و دانشجویان برای تضمین موفقیت و سرانجام پیروزمند جنبش آزادیخواهی از نیازهای حتمی است، اما فقدان و ضعف حضور آنها در مقطع کنونی به هیچوجه نافی و ناقض خصلت مترقی و آزادیخواهانه جنبش مردمی حاضر نیست. جنبش اعتراضی مردم اکنون با هدف قرار دادن قدرت سیاسی استبداد، در حال شکستن مهم ترین سد و مانع در مقابل کسب آزادیهای سیاسی و اجتماعی اند. بنابراین به زیر کشیدن استبداد توسط توده های تحت ستم خود طرح عملی بالاترین مطالبه آزادیخواهانه است.


 

۳- «اعتراضات کنونی متعلق به طبقه متوسط ایران و عمدتا شمال شهری های تهران است و به طبقه کارگر و مردم زحمتکش مربوط  نبوده  و قابل دفاع نمی باشند».  نگاهی به شعارها و ترکیب شرکت کنندگان و محل برگزاری اعتراضات کنونی یادآور همان جنبش همگانی ضد استبدادی و آزادیخواهانه انقلاب ۵۷ است. شعارها همه ضد استبدادی و ضد دیکتاتوری اند. از همه اقشار و طبقات در اعتراضات حضور دارند. و مراکز برگزاری اعتراضات نیز همان مناطق سنتی اعتراضات همگانی است. در انقلاب ۵۷ هم اعتراضات همگانی نه در محلات که در همین مناطق اطراف دانشگاه و خیابان انقلاب و ولی عصر و غیره برگزار می شد. همچنین درباره حضور کارگران در اعتراضات جاری باید گفت  واضح است که طبقه کارگر با پرچم و مطالبات مستقل خودش حضور ندارد و این یکی از ضعف های جنبش کارگری و جنبش آزادیخواهانه مردم است. به این ضعف قبلا پرداخته ایم و باز هم خواهیم پرداخت، اما  هیچ دلیل و نشانه ای موجود نیست تا بتوان گفت کارگرانی که در همین سه چهار سال گذشته در اعتصابات و اعتراضات خود صدها بار با نیروهای سرکوب درگیر و دستگیر شدند و مجروح و قربانی دادند، اکنون حتی به صورت فردی و گروهی هم در تظاهراتی که مردم فریاد می زنند «مرگ بر دیکتاتور» و «توپ تانک بسیجی دیگر اثر ندارد» شرکت نکنند. پرسیدنی است که چرا کارگران در اعتراضات ضد استبدادی کنونی سهیم فرض نمی شوند؟ آیا آنها به استبداد و فقدان آزادیها اعتراض ندارند؟ آیا همین کارگران ستون فقرات مبارزه ضد استبدادی علیه سلطنت نبودند؟ ادعای عدم حضور کارگران در جنبش آزادیخواهانه کنونی  به جای اینکه حاوی حقایقی درباره موقعیت سیاسی آنان باشد، بیانگر مولفه های نگاه ایدئولوژیک کسانی است که وظیفه شان را دور نمودن طبقه کارگر از مبارزه ضد استبدادی می دانند تا به زعم خود به مبارزه علیه سرمایه بپردازند، سیاستی که حتی در ظاهر هم رادیکال نیست. در ایران کنونی، سلطه و اقتدار  سرمایه به سلطه و اقتدار سیاسی رژیم اسلامی متکی است که امکان بی رحمانه ترین و بی سابقه ترین استثمار و بهره کشی از طبقه کارگر را سازمان داده است. بنابراین بزیر کشیدن و سرنگونی این رژیم از اساسی ترین ارکان مبارزه طبقاتی کارگران می باشد. مبارزه ضد استبدادی در ایران یعنی مبارزه برای برچیدن جمهوری اسلامی، و دور نمودن کارگران از چنین مبارزه ای به هر بهانه و توجیهی  به معنای تثبیت استبداد حاکم و تحکیم شرایط اسارت طبقه کارگر است.


 

علی رغم  حقایق فوق، حال این فرض نادرست را در نظر بگیریم که مثلا مبارزه آزادیخواهانه کنونی محدود به طبقه متوسط است. در این صورت آیا این طبقه مطالبات حق طلبانه و قابل دفاع  دارد یا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است چرا نباید از آنها حمایت کرد؟ این سئوال و پاسخ به آن، میزان اعتقاد و تعهد ما به مسئله آزادیها را بیان می کند و نشان می دهد که ما سوسیالیستها، آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و اجتماعی را نه فقط برای طبقه خودمان یعنی کارگران و دیگر زحمتکشان و تهیدستان، که برای همه اعضای جامعه از هر قشر و طبقه ای مد نظر داریم.


 

اگر چه در فرهنگ سیاسی ایران تعریف روشنی از طبقه متوسط موجود نیست، اما این معمولا به اقشاری از صاحبان سرمایه و تخصص اطلاق می شود که از اوایل دهه هفتاد به این سو و به دنبال برنامه های سازندگی رفسنجانی سر بلند کرد. این طبقه که بخش بزرگی از آن به لحاظ سبک زندگی و رفتارهای اجتماعی، جمهوری اسلامی را مادون شأن خود می داند، اما به لحاظ اقتصادی در وجود آن  ذی نفع است. در بیست سال گذشته برای اولین بار در تاریخ صد سال اخیر ایران طبقه متوسطی ظهور کرد که به یمن سیاست های اقتصادی ضد کارگری رژیم و در ساحل دریای فقر و فلاکت بیست میلیون کارگر و زحمتکش، به ثروتهای بیکران و تجملات افسانه ای دست یافت. در همین حال اما اعضای این طبقه نیز مانند اکثریت بزرگ جامعه تحت اغلب ستم ها و اجحافات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قرار دارد که جمهوری اسلامی به خاطر ماهیت استبدادی مذهبی اش به کل جامعه تحمیل نموده  است. از میان همه بی حقوقی ها و ستم های موجود تنها اشاره به دو  مورد  کافیست تا نشان دهد طبقه متوسط هم حق دارد علیه آنها اعتراض کند و  سوسیالیست ها موظفند از مطالبات و اعتراضات برحق و انسانی آن حمایت کنند.


 



 

– ستم بر زنان: از مشخصه های مهم و برجسته جمهوری اسلامی جنایت علیه زنان است. این رژیم با اعمال حجاب اجباری و آپارتاید جنسی و بی حقوقی مطلق قانونی و مجازاتهای قرون وسطایی به زنان، و تقویت و تشویق فرهنگ اذیت و آزار و تجاوز و تعدی و خشونت و خوار شماری و بی منزلتی علیه آنان، زنان را در زندانی بزرگ به نام ایران به اسارت خود گرفته است. حضور گسترده و دلیرانه و رزمنده زنان و دختران از همه اقشار و طبقات اجتماعی در اعتراضات خیابانی دو ماه اخیر و در مصاف رو دررو و خونین با نیروهای سرکوبگر ارتجاع هیچ معنایی جز طغیان انسانی و شرافتمندانه و برحق آنان علیه جمهوری ضد زن ندارد. زنان طبقه متوسط  هم بخشی از این مبارزه انسانی و شرافتمندانه و برحق بودند و ارتجاعی نامیدن این مبارزه آنان، خود بیانگر نگاهی عقب مانده  به ستم کشی زنان و حقوق انسانی آنان و مسئله آزادی هاست. نگاهی که قادر به درک و هضم حقوق پایه ای و همگانی برای همه انسانها نیست و زنان طبقه متوسط را مستحق آزادی و حقوق برابر و رفع ستم از خود نمی داند. این ادامه همان سیاستی است که تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری در انقلاب ۵۷ را « اعتراض زنان بورژوا» نامید و عواقب خانمان سوز آن را دیدیم.

    

– ستم بر جوانان: شاید این اولین بار باشد که در تاریخ جوامع شاهد معضلی اجتماعی  به نام «ستم بر جوانان» هستیم، ستمی که از تولیدات انحصاری رژیم اسلامی است. جوانان در ایران از حقوق ساده و بدیهی و ابتدایی و عادی شده در دنیا محروم اند. این حقیقت را جوان آشنایی از ایران چنین بیان کرد: «شما در خارج از همه آنچه معنای یک زندگی معمولی است لذت می برید، اما در این جا ما باید برایشان مبارزه کنیم». این حقیقت نشان می دهد مستقل از معضلات اقتصادی که برای گروهبندی های مختلف جوانان متناسب با تعلقات طبقاتی شان متفاوت است، همه آنان مشترکاً تحت فشارهای سنگین سیاسی و امنیتی و قانونی و فرهنگی و اجتماعی بسیاری قرار دارند که آنها را از مهمترین نیاز و ضرورت حیاتی نسلی شان یعنی برخورداری از امکان تجربه باز و آزاد و همه جانبه زندگی، و نیز برخورداری از امکان پرورش آزادانه استعدادها و توانایی ها و خلاقیت ها و احساسات و عواطفشان محروم می کنند. در برابر این ستم و محرومیت هیچ چیز طبیعی تر از برپا داشتن مبارزات رزمنده  و تسخیر خیابانها توسط جوانان علیه رژیم حاکم و نیروهای سرکوبگر آن نیست. این مبارزه هم برای جوانان طبقه متوسط و هم برای جوانان طبقه کارگر به یکسان مشروع و برحق است و بخش مهمی از مبارزات آزادیخواهانه مردم علیه جمهوری اسلامی می باشد. تمسخر و تخطئه و بی وجهه نمودن مبارزات جوانان طبقه متوسط برای پاسخ به نیازهای انسانی مرسوم در همه دنیا، تنها نشانگر تداوم همان فرهنگ واپسگراست که جامعه امروز ایران در تب و تاب رهایی از آن می باشد.


 

دلایلی که اینجا مورد نقد قرار گرفتند نمی توانند توجیه گر رویگردانی و پشت نمودن سوسیالیستها به مبارزات کنونی مردم باشد. برعکس، هم از نقطه نظر منافع جنبش آزادیخواهانه مردم، و هم از نظر منافع جنبش طبقه کارگر، شرط تضمین کننده موفقیت و پیروزی مبارزات مردم برای کسب آزادی و نیز به زیر کشیدن استبداد به عنوان مانع اصلی در برابر آن، در گرو پیوند این دو جنبش با هم و نیز تامین رهبری طبقه کارگر در آنست. انجام این امر از وظایف اساسی فعالان سوسیالیست و کارگری در مقطع کنونی است. آنها باید بتوانند با حضور مستقل خود در جنبش آزادیخواهانه به هدایت آن به سوی نفی استبداد و کسب واقعی آزادی یاری رسانند. چرا که با چنین حضور و نقشی و با جذب جنبش آزادیخواهی به سمت خود، اولا مسیر پیشروی های بزرگ برای طبقه کارگر هموار می شود، و دوما فریب های رنگارنگ آزادیخواهان دروغین در عمل خنثی شده و سلامت جنبش مردم و امکان موفقیت آن تضمین می شود.


 

۱۹ مرداد ۱۳۸۸

۱۰ آگوست ۲۰۰۹