تاریخ سیاسی ایران مملو از قهرمانانی است که در مسلخ  زندانها حسرت یک آه را بر دل حاکمان گذاشته اند. شجاع دلانی که حتی شکنجه عزیزانشان هم آنان …


شهروند ۱۲۴۲  پنجشنبه ۱۳ آگوست  ۲۰۰۹


 

به بهانه اعترافات


 


 

تاریخ سیاسی ایران مملو از قهرمانانی است که در مسلخ  زندانها حسرت یک آه را بر دل حاکمان گذاشته اند. شجاع دلانی که حتی شکنجه عزیزانشان هم آنان را وادار به اعتراف نکرد. و ما ایرانیان سالها در خانه های امن خویش، خوشحال از اینکه خود در معرض چنین آزمایشی قرار نگرفتیم، برای فرزندان خود از قهرمانان سیاسی کشورمان سخن گفتیم. ترس خود را در پس تبعید از آنان پنهان کردیم و از فرخی یزدی و عموییمحمدرضا عطریانفر و محمدعلی ابطحی در کنفرانس مطبوعاتی و گلسرخی و برادران رضایی و طالقانی و گنجی گفتیم. و با این همه قهرمان، داستان ما هنوز همان است که می بینیم: داستان تکراری سرکوب و استبداد و زندان و شکنجه. و اما این بار داستان مقاومت، از جنس دیگری است. ما با قصه ای جدید روبرو هستیم. بیش از صد سال مبارزه برای آزادی و دمکراسی ملت ما را به چنان رشد عقلانی رسانیده است که دیگر آنها نیاز به قهرمان ندارند. آنها برای حرکت دیگر نیاز به داستانهای حماسی مقاومت در زندانها ندارند. همانگونه که اعترافات نمایشی عزیزانشان هم ذره ای از اراده ی آنان برای تغییر نمی کاهد. ملت ایران می داند که رهبران سیاسی، نویسندگان و هنرمندان آنها ابر انسان نیستند. انسان هستند با تمام محدودیت ها و ضعف های ممکن انسانی. شبیه به هر انسانی دیگر، آنها هم دارای درجات متعددی از مقاومت هستند.

 

یکی چون گنجی، مقاوم تر و یکی چون ابطحی، نرمتر. گرچه ملت ایران آن یکی را عزیزتر می پندارد، این یکی را نیز ملامت نمی کند. این جنبش به دنبال اسطوره نیست. آدمهایش واقعی است. قهرمانهایش، اگر آنها را قهرمان بنامیم، حد و اندازه های انسانی دارند. توقعاتش منطقی است. نه به تشری گوشه نشین می شود، نه با اعترافی سرخورده. واقع بین است. می داند ابطحی یک روحانی خوشفکر است، به دنبال تغییر است، وب نوشته هایش بر دل می نشیند، ولی او قهرمان ما نبوده که با اعترافاتش، اسطوره قهرمانی ما بشکند. ایرانیان تجربه ی زندان بسیاری از مبارزان اهل قلم را در زندان داشته اند و  چه خوشحالند که آنانی چون بهنود و نبوی آن چنان در زندان و دادگاه سخن گفتند که رها شدند و اینک ما هنوز می توانیم قلم های زیبا و پر بار آنها را با خود داشته  باشیم.

اصولا جنس این جنبش با مبارزات قبلی ملت ایران متفاوت است. همانگونه که ما قهرمان در بند نمی خواهیم، شهید هم نمی خواهیم. این جنبش قرار نیست با خون هزاران آدم بی گناه آبیاری شود. به اندازه کافی در سال ۵۷ صدها خانواده عزادار عزیزان خود شدند. ما نمی خواهیم تعداد نداها بیشتر شود. نه، این جنبش نیاز به شهدای بیشتر ندارد. ملت ما به اندازه کافی به شعور سیاسی و بلوغ فکری رسیده است که نیاز به برانگیختن احساساتش با کشته های بیشتر نیست.

طرح از مانا نیستانی برگرفته از رادیو زمانه 

در سال ۵۷، یک رهبری کاریزماتیک بر سرمان بود. چون مردمانی مسخ شده به کمتر از سرنگونی تمام و کمال حکومت پهلوی و اعدام تمام دست اندرکاران آن و برپایی یک حکومت عدل و داد تمام عیار رضایت نمی دادیم. در دو روز ۲۱ و ۲۲ بهمن ۵۷، ما هم اسلحه در دست گرفتیم و به سوی حکومتیان شلیک کردیم. قصرهای شاه را غارت کردیم و از فردای آن روز هر کس را از حکومت می یافتیم، اعدام می کردیم. یادمان نرود روزهایی را که به هلهله  و شادی گذراندیم با دیدن عکسهای تیرباران شده اجساد هویدا و فرخ رو پارسا. منطق کور انتقام، چشم هایمان را کور کرده بود. با احساساتی کورتر، در ۱۱ اردیبهشت سال ۵۸ هر یک، نه به جمهوری اسلامی، بلکه به رویایی که هر یک از جمهوری اسلامی در سر داشتیم رای آری دادیم. و اما اینک همه چیز فرق می کند. ملت ایران دیگر نمی خواهد برای یک سراب دیگر هزینه کند. آنانی که به کمتر از سقوط کامل این رژیم در یک فرصت کوتاه مدت رضایت نمی دهند، چه حکومتی برای ملت ایران در نظر گرفته اند؟ باز هم قرار است هر کدام در رویاهایمان مدینه ای فاضله بسازیم و برایش هزینه بدهیم؟ چه تضمینی وجود دارد که حکومت بعدی بهتر از جمهوری اسلامی باشد؟

اگر قرار بود با انقلابی چند ماهه کشور ما تبدیل به گلستان شود، بعد از انقلاب مشروطه یا انقلاب اسلامی این اتفاق افتاده بود. مردم ایران این بار آگاهانه به دنبال اصلاحات هستند. تغییری از درون. آنها می دانند که یک تحول بنیادی در جامعه و نظام سیاسی آن، نیاز به حرکت های درازمدت فرهنگ ساز و موثر دارد، نه عجولانه، نه مقطعی، نه احساسی، نه آرمان گرایانه. با همه ظلمی که بر ملت ایران در دوران جمهوری اسلامی رفته است، این بار ملت ایران تشنه انتقام و حمام خون نیست. قرار نیست آخوندها و بسیجی ها را همه یکجا اعدام کنیم و جشن و ولوله ای دیگر به راه بیاندازیم. به اندازه کافی اعدام دیده ایم: چه اعدام هایی که ما را عزادار کرد، و چه اعدام هایی که دلمان را خنک کرد. این بار نه می خواهیم کشته شویم و نه می خواهیم کسی را بکشیم، نه حتی شریعتمداری را، نه حتی قاضی مرتضوی را. این جنبش علاقه ای به خون ندارد. رنگ آن سبز است، نه قرمز. این جنبش از جنس دیگری است.