Roxana-Hamidiاز آنجایی که هر آسیبی را باید با پیش زمینه های آن سنجید، بررسی استعداد یک جامعه در تولید هر امری، اهمیت می یابد. به یقین برخورداری از نگاهی جامع به ما کمک می کند تا به دریافت های دقیق تری از پیرامون خود نائل شویم و با قیاس و نظری به تاریخ  با روند تولید و تکرار و ابداع روش های حیات فرهنگی یک جامعه آشنا شویم. این ابزاری است برای ما تا بدانیم که بوده ایم ـ کجا هستیم  ـ  چه می کنیم ـ چه کرده ایم ـ چگونه بوده ایم و آیا همیشه به یک شیوه رفتار کرده ایم یا خیر؟ و بدون این جامع نگری نمی توان وقایع زیرپوستی را تبیین و شناسایی کرد خصوصا قرار گرفتن در مسیر پرشتاب رودخانه زمان، در اغلب مواقع  فرصت ایستادن و نگریستن را از ما می گیرد و  از لب جوی آب نشستن و گذر عمر دیدن، ما را به دست گذاشتن روی کلاه می رساند  که باد نبرد و این باد از جنس همرنگ جماعت شدن است برای رسوا نشدن و به نوعی این فرهنگ یکرنگ سازی و رفتن در خم رنگرزی دسته جمعی، خود پیشینه تحقیق برای شناخت رفتارهای امروز ما به شمار می رود و راستی که بدون این ضرب المثلها که برآیند تفکر و تجربه های زیستی یک ملت است نمی توان فرهنگ یک ملت را شناسایی کرد و سینوس های رشد و توقف و تعامل فرهنگی یک جامعه را سنجید. به طور مثال “به مرگ گرفتن برای راضی شدن به تب” را  در نظر بگیرید که در نهایت بیانگر رواج مضمون کلیدی “سازگاری” است.

تاثیر فرهنگ را بر ظهور اندیشه های تازه و تولید آثار هنری و ادبیات نمی توان نادیده گرفت، زیرا که هنر و ادبیات به صورتی ویژه  نماینده ی  فرهنگ و مناسبات انسانی یک جامعه است. اگرچه گاه بنا به وجود موانع و محدودیت ها، تولید حقیقی آثار، در پس مونتاژکاری هایی به نام  ادبیات و هنر قرار می گیرند و فضای عرض اندام آثار متفاوت و خلاقانه جای خود را به آثار یکبار مصرف می دهند و آب گل آلود فرصتی می شود برای صیادان ناشی تا بازار را دست گیرند و به قول خود راه به جایی برند. اینجاست که کتاب ها و آثار یکبار مصرف، نویسندگان و منتقدان یکبار مصرف و البته حرفهای یکبار مصرف پدید می آید و این یکبار مصرف شدن، شیوه ی  سازگارانه گروهی بشمار می رود با این هدف که باید از تک فرصت های موجود بهره برداری کرد و کتابی یا نقدی یا نشستی یا حتی جایزه ای ساخت و دیده شد. مسلما پیامد یکبار مصرفی شدن، ترس از فراموشی و به محاق رفتن است؛ ترسی که به واقع حقیقت دارد. نتیجه آن می شود که مونتاژکارهای هنری و ادبی برای گریز از فراموش شدن به کارِ انبوهِ کمِ ارزش و دیده شدن در هر کادر و به هر دلیل  متوسل می شوند. ظهور آثار ضعیف ادبی و کتاب های نازل در قالب آثار روشنفکرانه، امروزه مبتلابه جامعه ماست و اینکه چه کسانی به این پدیده دامن زده اند موضوع مهمی است و چنانکه برمی آید همگان از این امر آگاهند اما با این  مسئله تا آنجایی که به منافعشان لطمه نزند توافق دارند. و این نکته ای است که “فرهنگ حداقلی” را پرورش داده و ارزش بخشیده است. در اینجا با تاکید بر ادبیات  بیشتر به تشریح فرهنگ حداقلی می پردازم.

ظهور آثار ضعیف در حوزه تولیدات ادبی اعم از شعر، داستان و نقد ادبی  بیانگر رشد غده نفس بری است به نام “فرهنگ حداقلی” که دست کم در حوزه ادبیات زمینه مساعدتری یافته است. بنا به مبانی این فرهنگ،  تولید اثر ضعیف، امری معمول بشمار می رود. باید به هر ترتیب کاری کرد؛  به هر ترتیب کتابی نوشت؛ نقدی کرد؛ حتی اگر توفیقی در هیچکدام از اینها  نباشد. اما مشوقانِ فرهنگ حداقلی با چاپ اثر به هر ترتیب، برگزاری نشست و جایزه و شلوغ کاری های مطبوعاتی، به توجیه و اقناع مخاطب می پردازند تا مخاطب، کتابی را بخواند که فاقد ارزش های هنری است و مولفان آن کتاب ها را با عناوین شاعر، منتقد ادبی، نویسنده و امثال آن بشناسد. به طور مثال اغلب رمان های نویسندگان زن را در این سالها در نظر بگیرید که با جوایز و نقدهای یکبار مصرف به شهرت رسیدند و بسیار زود به حاشیه رانده شدند، زیرا آثارشان تنها یک بار خواندن را تاب می آورد و امثال “چراغها را من خاموش می کنم”؛ “رویای تبت”؛ و دیگران،  یا  نمونه های دیگر به همراه نقدهای غیر حرفه ای همه از یکی دو سال به پنج سال عمر نمی کنند و خلاف اصل ادبیات به کالایی یکبار مصرف بدل می شوند و تاریخ خود شاهدی بر این بحث است.

اما بُن مایه فرهنگ حداقلی چیست. شاید آن را اینطور می توان تعریف کرد: به هر شکل و صورتی باید کاری کرد تا نامی به دست آورد، اما مهم نیست که این کار آیا  برآمده از نیاز درونی و دغدغه های شخصی است یا نه. فرهنگ حداقلی یعنی سرپوش گذاشتن بر نقاط حداکثری و ایده آلی که ادبیات فی نفسه در جستجوی آن است و نفی جسارت توصیف موقعیت های انسانی در شکل های گوناگون و یا تصویر بیم ها و امیدهای انسان ایران امروز؛ گاه وقتی سخن از جسارت توصیف به میان می آید تصور این است که تنها پرنوگرافی یا پرداختن به  مسائل جنسی (تازه اگر با  نگاه تیزبینانه ای واکاوی شود) مقصود است که این امر به نظر من یک هزارم از حرفهای ناگفته است و نویسنده فرهنگ حداقلی حتی وقتی در خلوت خود داستانی می نویسد و تصور می کند که به شکستن مرزها رسیده است؛ چنان خود را جراحی کرده که تصویری مُثله و کلیشه ای از انسان امروز عصر ما عرضه می کند و هزار موضوع ناگفته برایش غیرضروری به نظر می آید و حال آنکه نبود فرهنگ اعتراف و بیان صمیمانه و توصیف لطیف و هنرمندانه از انسان امروز و نبود توجه به مردم زمانه و جامعه ای که در آن سیر می کند، برآمده از فرهنگ حداقلی ای تک ساحتی است که امروز اگر هم دیده شود دغدغه برانگیز نیست و اغلبِ آثارِ زمینی و زیرزمینی منتشرشدۀ  امروز با همین مشکل مواجهند.

 از سوی دیگر، توجه به نتیجه که همان  نان و نام  باشد، ارزش کار تولید ادبی را به مثابه فعالیتی خلاقه ضایع می کند و گویی امر دامن گستر نتیجه گرایی که همچون مدرک گرایی آفتی کلان بشمار می رود به ادبیات  نیز رسوخ کرده است. در اینجا می خواهم نقبی بزنم به مبحث  “ثروت پرستی” عمومی ما ایرانیان که رگه های آن به طور عینی به ادبیات و هنر به طور عام راه یافته است. در فرهنگ ما ثروت پرستی ـ بنا به پژوهش ارجمندی که در این راه صورت گرفته (۱) – به بی ارزش شدن کار در مقابل ثمره ی آن یعنی پول  منجر شده است و در این راستا، ارزش یک کار به “وسیله ای” برای رسیدن به پول تنزل می یابد و همین مسئله امروزه به ادبیات و هنر راه می یابد: نشر مقاله یا کتاب برای رفع تکلیف و دریافت دستمزدی اگرچه اندک.

این امر در خوش بینانه ترین حالت شاید ادامه سنت شاعرانی باشد که اثرشان را تنها به معیار ذوق شاهان و برای دریافت صله آنها می سرودند با این تفاوت که امروزه اثر را برای خوشامد ناشر و منتقد و داور و البته دیگران می نویسند.

 بنابراین کمتر دیده شده که افراد نزدیک به فرهنگ حداقلی، اثری را به مثابه یک اثر تولید کنند. آنها  مثل بازاریان به نحوه ی عرضه آن نظر می کنند و به خریدارانش که برآمده از همان فرهنگ هستند و نه  مخاطبان حرفه ای ادبیات. همین است که ادبیات امروز ایران مخاطب جهانی ندارد و ترجمه های محدود به زبان های دیگر راهگشا نیست.

 از سوی دیگر،  فراموش نشود که کار دم دستی یا  پشت دستی یا به قولی  بزن برو، در فرهنگ عمومی ایرانی همواره مصداق های فراوان دارد و بارقه های نفوذ این امر در ادبیات امروز را می توان مشاهده کرد  که شاید ریشه اش را بتوان در تبیین کسالت تاریخی ما و ماندن در ناآگاهی با پنهان شدن در قالبِ “باری به هرجهت” شناسایی کرد.

ادبیات امروز ما، در چندین سال اخیر در لاک فرهنگِ حداقلی فرو رفته است و کلاه کج نهاده که هنوز جانی دارد و به هزار دخیل متوسل شده که چند ترجمه به زبان های دیگر برای خود دست و پا کند که مثلا جهانی شده است و در این راه نمونه ها کم نیست افرادی که به پشتوانه فرهنگ حداقلی ، کتابی چاپ کرده اند ولی با آن همه بوق و کرنا در بین مخاطبان ایرانی خواننده ای نیافته اند با این حال  کتابشان را به زبان آلمانی، کره ای یا ایتالیایی یا حتی سوئدی ترجمه کرده اند به امید رسیدن به جایزه ای جهانی یا شهرتی جهانی؛ فرهنگ حداقلی هدف را چنین می داند و نه تولید اثر بنا به ضرورت فردی و اجتماعی و نیاز درونی! حال آنکه اگر اورهان پاموک جایزه نوبل ادبیات را دریافت می کند  به واسطه کار مداوم و نیاز درونی و اعتنا به جامعه پیرامونش است و از سر” باری به هر جهت”،  کتاب منتشر نمی کند که اگر هر دستی و سلیقه ای در آن اعمال شود  باز حاضر به نشر آن باشد. اورهان پاموک در راه نوشتن، سالها راه درازی پیموده و در بین همزبانانش خواننده ای یافته و کم کم آثارش به مخاطبانِ بیرون از مرزها رسیده است و چنین نیست که  جایزه نوبل  یا هر جایزه دیگری به هنرمند، اعتبار هنری ببخشد.

 ادبیات امروز ما، چه در قالب آکادمیک و نشر مقالات علمی و چه در زمینه های به ظاهر خلاقه، این فرهنگ حداقلی را رواج می دهد و  ذوق نارسیده و سواد بی بصیرت را با چاشنی شتاب برای رسیدن به شهرت و حضور در صحنه آمیخته است. حاصل این می شود که در این ادبیات و اهالی آن اعم از زن و مرد  “پر کار کردن” هدفی متعالی می شود و نه برای “چه چیز” کار کردن. برای همین است که صاحب کتابان بی اندیشه، بی ذوق و بی جسارت، با نان قرض دادن و شلوغ کاری، فرهنگِ حداقلی را به شیوه ای پسندیده و تنها چاره ی کار رنگ می زنند و به خورد مخاطب می دهند. شاید دلایل زیادی برای رسیدن ناآگاهانه یک جامعه فرهنگی به مصادیق حداقلی وجود داشته باشد، اما به نظر می رسد یکی از دلایل عمده و ریشه دار آن، فرهنگ”سازگاری” باشد؛ سازگاری به اشکال و انواع گوناگون. همین است که ناشران امروز در جهت تولیدات ادبی با چشمی بسته، زمام اختیار تام را در کف مروجان فرهنگِ حداقلی قرار می دهند و به  افراد و صداهای متفاوت در کف زدن های باری به هر جهت بی اعتنا می مانند. امروز انتشار داستان هایی که نه بویی از اندیشه انسان معاصر ایرانی دارد و نه بیانگر آمال و نیازهای یک جامعه است، رواج یافته و همگان به جای تولید ادبی به انتقال و ترجمه دست می زنند، انتقال از فرهنگ دیگر به فرهنگ ما در قالب تولید و در این مسیر نه دست اندازهای مجوز و نشر و نه کمبود و گرانی کاغذ توقفی ایجاد نمی کند تا فرهنگِ حداقلی به خود بیاید که به عکس، نشر آثار ضعیف و بی مایه به قوت خود برجاست. به طور مثال دیده شده که ناشر، کتاب های بی مایه و داستان های ضعیف را با افتخار چاپ می کند و ذره ای مجال به خود نمی دهد برای انتخاب های بهتر. در فرهنگِ حداقلی کشاکش بین خوب و ضعیف نیست، بین  ضعیف و ضعیف تر است و دریغا که به اسم فرار از ضعیف، راهِ باری به هر جهت پیموده می شود. شاید در جوامعی که  نگرش پاتریمونیالیستی یا رویکرد پدرسالارانه قرنها در آن حاکمیت داشته، فرهنگِ حداقلی، ابزاری قویتر برای بریدن از تسلط پدران بر فرزندان باشد و جامعه ای که سعدی و حافظ و خیام و فردوسی و مولوی دارد و نام های متاخرتر، تنها به یُمن قالیچه سلیمانیِ این فرهنگِ حداقلی بتوان به آسمانی رسید که آن دیگران به همت و ذوق و دانششان به آن دست یافته بودند. و از دیگر ثمرات جوامع پدرسالار، رسیدن به بیگانه پرستی است و این امر خود به اینجا ختم می شود که به نقل و انتقال مبادرت کنند در قالب ترجمه یا سرقت هنر و اندیشه دیگران با نام تالیف، به صورتی که دیده می شود افراد  بدون دانستن زبان دوم، کتاب مستوفایی درباره یک نویسنده یا متفکر غربی می نویسند و با آن همه دعوی نمی توانند نام چند منبع و مرجع ذکر کنند و به جای تحقیق و مطالعه مداوم در آثار و اندیشه آن متفکر به انواع حیل دست می زنند تا در زمانی کوتاه با کنار هم چیدن سخنان دیگران کتابی تالیف کنند و در نهایت، آوردن نام دو نویسنده و متفکر غربی به عنوان مهر تاییدی بر مباحث دم دستی طرح شده، خود ختم کلام است. در اینجا باز می خواهم بر ریشه های این ماجرا نقبی بزنم و از  فرهنگ “سازگاری” ایرانی یاد کنم که چگونه افق حداقل ها را پیش رو می نهد و همگان با تایید ضمنی این امر بر دو مسئله سرپوش می گذارند: یکی کسالت تاریخی ایرانیان و دوم تقدیس فرهنگ حداقلی.

این جمله زیاد شنیده می شود که وقتی نمی توان از ده داستان، شش تای آن را چاپ کرد، به همان  چهار تا  باید رضایت داد و آن هم تصور کنید که قرار باشد ضعیفترین آنها انتخاب شود؛ یعنی رضایت به حضور در کاری با قدی خمیده و نه تمام قد و این بیانگر آن است که شخص برای تمام قد خود نیز چندان اعتباری قائل نیست. این فرهنگ حداقلی به دانشگاه ها نیز راه می یابد با بهره برداری استاد از مقالات دانشجویانش و دانشجویانی که از کتب و مقالات و پایان نامه های دیگران، مقاله و پایان نامه می سازند یا تز فوق لیسانس یا دکتری برای خود می خرند. البته باید خاطرنشان کرد که فرهنگ حداقلی چنان مسری است که در وادی فرهنگ و هنر، تنها دامن ادبیات را نگرفته بلکه به صورت آشکار و پنهان در رشته های دیگر نیز رسوخ کرده است.

در فرهنگ حداقلی تلاش و حرکت و پویایی ضامن کار انبوه و کمّی می شود اما کار کیفی به همراه ندارد و اصولا رواج اندیشه ی باری به هرجهتی، در هر زمانه ای مرسوم بوده است از دوران رودکی گرفته تا سعدی و حافظ و دیگران اما آنچه از تب و دم شمشیر بی امان زمان جان سالم به در برده، کاری است که با روح و جان و خون سرشته شده و به هدف دریافت صله یا نام و نان نبوده و برآمده از عزت انسانی و مناعت طبع مولف خود بوده است و در این میان نام فردوسی و حافظ و مولوی شناخته شده است.

در پایان باید گفت که از دیگر دستاوردهای فرهنگِ حداقلی کسب “رضایت قلابی”  است  و  در حقیقت، رضایت قلابی از فعل و انفعالات خویشتن، زاده ی فرهنگِ حداقلی بشمار می رود. رضایت از خویشتن و تن دادن به ناآگاهی از سویی و  از سوی دیگر، خشکاندن روحِ جستجوگری و کمال طلبی که از ملزومات زایش فکری و هنری است.

(۱)     کار و فراغت ایرانیان، حسن قاضی مرادی، اختران، ۱۳۸۶ چاپ اول.

*رکسانا حمیدی، نویسنده و پژوهشگر ساکن تهران، دانش آموخته ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی و شهید بهشتی. مجموعه داستان “منهای ۳۲ حرف” را در سال ۱۳۸۵ منتشر کرده و مقالات ادبی و گفت وگوهایش در نشریات ادبی همچون نافه، رودکی، سیاووشان و بخش ادبی روزنامه اعتماد منتشر شده است. وبلاگش “هزار و یک شهرزاد” نام دارد.