چیزی در ماورای زندگی عادی انگار با من سر شوخی دارد. یک شوخی کنایه آمیز سادیستی!

شهروند ۱۲۴۸  پنجشنبه ۲۴ سپتامبر  ۲۰۰۹


 

۱۴ دسامبر ۱۹۸۸ آیواسیتی


 

چیزی در ماورای زندگی عادی انگار با من سر شوخی دارد. یک شوخی کنایه آمیز سادیستی!

خواب دیدم خمینی دستور داده است که از میان تمام دختران جوان مملکت، ۵ دختر انتخاب بشوند و به حضورش آورده بشوند! او گفته است: می خواهم یکی از آنها را انتخاب بکنم. با او عروسی کنم و یک پسر به دنیا بیاورم که جانشین من بعد از مرگم برای حکمرانی مملکت بشود!"

جمعیتی انبوه از دختران چادر به سر،  از طبقه متوسط گرفته تا فقیر و تهیدست، در مقابل مقر او جمع شده بودند. من هم در میان جمعیت بودم. چند ساله بودم؟ ۱۶ ساله؟ یک جوری دزفول سالهای ۱۳۵۰ ـ ۱۳۴۵ احیا شده بود. دورانی که از هر چه سنت گرایی، واپس گرایی و مذهب گرایی بیزار بودم. پس آنجا چه می کردم؟ آیا کنجکاوی مرا به آنجا کشانده بود؟ آیا به زور به آنجا رانده شده بودم؟ آیا می خواستم راه و روش شهرزاد هزار و یکشب را در پیش بگیرم و نفرت و خشونت و مرگ طلبی رهبر مملکت را به صلح و عشق تبدیل کنم؟ یا شاید می خواستم  کلک او را بکنم؟

چادری کودری بر سر داشتم و در کنار همکلاسی های دوران دبیرستان ام بودم. کنار زیور، عفت، کوسه چی و . … خلاصه از میان آن همه جمعیت، ۵ نفر انتخاب شدند. من هم یکی از آن پنج نفر بودم! خمینی سر حال و شنگول و منگول بود اما نه مثل حبه انگور! لپ هایش از سلامت و سرخوشی مثل دو سیب سرخ بودند.

مثل مردهای حرامسرا که در داستانها خوانده بودم، تکیه داده بود بر مسند قدرت… سرشار از مست همخوابگی با یک دختر جوان پانزده شانزده ساله… شروع کرد به شوخی کردن با ما … ۵ دختر نوجوان … چهار دختر از شوخی های او خوششان آمد. من به خودم گفتم: "عجب دروغگویی است! چهره عبوسش را فقط برای مردم زحمتکش به نمایش می گذارد، ا ما در مقابل یک زن جوان و تصور وصل او، چه سرخوش و سرمست است!" از من پرسید: "چرا دیر آمدی؟"

من نمی دانم چه پاسخی به او دادم و چه برخوردی با او داشتم و چه کسی سوگل حرامسرای او شد، اما وقتی چشمهایم را باز کردم، از محتوای این خواب به شدت به خنده افتادم!

برای کلاس تجزیه و تحلیل نمایشنامه، دو نمایشنامه "کلفت های ژان رنه" و "Cloud 9"  کاریل چرچیل را با هم مقایسه کردم. مقایسه من براساس نقد محتوایی بود تا تکنیکی و من انگار عوامل نمایشی هر دو نمایشنامه را به کلی فراموش کرده بودم. اما نمره خوبی گرفتم. بهترین نمره کلاس را "استوارت" گرفت A+ . استوارت پسر حساسی است و به نظر ساده و بی آلایش می آید. کلاهی که بر سرش می گذارد، صمد بهرنگی را برایم تداعی می کند.

***

در خودم یک نوع شکفتگی حس می کنم. اما این شکفتگی می دانم که لحظه ای است و عمق ندارد. اما این لحظات شکفتگی بسیار کوتاه می توانند نجات بخش باشند برای آدمی که در لبه پرتگاه است. این شکفتگی در اثر این است که نمایشنامه ام روی همه، از استادان گرفته تا شاگردان اثر گذاشته است. شلی گفت: "نمایشنامه ات را برای جشنواره نمایشنامه نویسان آیوا می فرستم، همراه با بیوگرافی ات…" بچه های دانشگاه ناگهان نوع دیگری با من برخورد می کنند… بسیار احترام آمیز و پر عاطفه… باب هنوز در مقابل پرسش هایم از نمایشنامه هایی که برای کلاس می خوانم، با زیرکی ویژه ای نمایشنامه مرا مثال می زند و این نشان می دهد که به نوعی هنوز افت و خیزها و بافت عاطفی شخصیت های نمایشنامه ام را مزمزه می کند. شلی می گفت: "قدرت نمایشنامه ات در این است که با اینکه شخصیت "شوهر" در صحنه حضور فیزیکی ندارد، اما حضور قدرتمندش در تمامی حس های نازک صحنه ها به شدت نمودار است، و این مهم است که کسی  که در صحنه حضور ندارد، وجودش اینقدر بر شخصیت ها و تماشاگران اثر می گذارد. و این از قدرت حضور و عمل "زن" نمایشنامه ات است!"

باب ناگهان در میانه بحث مان درباره نمایشنامه ها شروع کرد با من به زبان فرانسه با لهجه کانادایی صحبت کردن و بعد شروع کرد با زبان استعاری صحبت کردن، این شیفت های متداوم را آنقدر سریع و هنرمندانه انجام می داد که من برای لحظه ای مبهوت نگاهش کردم! او ستون محکم و پایداری است برای روح و روانم در این برهوت… این همه توجه به کارم، اعتماد مرا بسیار قدرت بخشیده …

در طول اولین سیمستر دانشگاه در آمریکا به این نتیجه رسیده ام که نمایشنامه نویسان جوان براساس ایده، تجارب زندگی و دانسته هایشان نمایشنامه می نویسند. تحلیل هایشان اما حول و حوش نقد و تفسیر موضوعی نیست، بلکه بیشتر تکنیکی است. حتی تحلیل های تکنیکی شان چندان عمیق صورت نمی گیرد. نمایشنامه نویسان ظاهرا به نظر می رسد که نویسندگانی مستقل اند اما در عمل، خودآگاه یا ناخودآگاه، دنباله روی سلیقه و پسند استادان اند. موضوعاتی که باب و شلی در این مقطع زمانی بر آنها اتفاق نظر دارند، بیشتر بر مبنای سکس، خشونت، نژادپرستی، یهودیت و همچنین مسایل زنان چرخ می خورند. ظاهرا آزادی انتخاب موضوع و نشان ندادن رای مثبت و منفی، در رد و یا قبول موضوعی، نمایشنامه نویسان جوان را وامی دارد که آزاداندیش باشند و جستجوگر… اما در این استدلال، وجه دیگری هم مشهود است. اینکه در عین آزاداندیشی، بسیار قالبی اندیش نیز هستند… و این قالبی اندیشی ارتباطی نزدیک با مسایل اقتصادی دارند.