روشنگری دلباخته ی تیره گرایی 

«انتقاد شوری در سر نیست. انتقاد اوج شورانگیزی است. انتقاد نیشتر نیست. انتقاد سلاحی برنده است.»/کارل مارکس

 دکترمجید نفیسی نوشته ی خود را تحت عنوان «جلال آل‌ احمد: حاشیه ای بر یک شعر» با شعری که  در ۱۶ آوریل ۱۹۸۶ با عنوان “جلال آل احمد” سروده است آغاز می کند. شعری زیبا که تا سطر پایانی اش بی هویتی یک شبه روشنفکر سرگشته را نشان می دهد بویژه این بیت آن «آی یتیمِ تیپا خورده چرا دست پدرخوانده‌ ها را رها نکردی؟» افسوس که شعر با بیتی تمام می شود که چیزی نیست جز نوعی آینده نگری پندارگرایانه و نامرتبط: «اگر امروز زنده بودی شاید با هم از خانه ی پدری بیرون زده بودیم.» مسئله این است که امروز آل احمد زنده نیست و موضوعیت ندارد که بگوییم اگر زنده بود چنین و چنان می کرد. در این رابطه تنها دو پرسش است که می تواند از گذشته چراغی فرا راه آینده قرار دهد. نخست آنکه آیا شخصیت و زندگی آل احمد می تواند سرمشقی برای جوانان طالب روشنگری، خردگرایی و تحول باشد؟

nafisi-alahmad-h

دوم آنکه او چه میراثی را برای آیندگان به جای گذاشته است؟

دکتر نفیسی در مقاله ی کوتاه خود به بسیاری از کج روی و کژاندیشی های آل احمد به صورت گذری و نظری اشاره کرده و بی آنکه اهمیتی برای آنها قایل باشد، بی دلیل و فقط به صورت احساسی تیره گرایی های او را توجیه و تبرئه کرده است. به نظر من در این تلاش دکتر نفیسی خود دچار یک سلسله خطاهای جبران ناپذیر شده است.

اینجانب همواره به دکتر مجید نفیسی به عنوان شاعر، ادیب و محققی آگاه و روشنگر ارادت داشته ام. کمتر شعر یا مقاله ای از ایشان در شهروند منتشر شده که آن را نخوانده باشم. امروز در شگفتم که چگونه یک انسان روشنگر می تواند دلباخته تیره گرا و عوام فریبی چون آل احمد بشود؟

دکتر نفیسی در آغاز مقاله اش افسوس می خورد که امروز«مرده ریگ جلال آل‌ احمد … از سوی آرمان پردازان ولایت فقیه در معرض دستبرد قرار» گرفته است و جمهوری اسلامی می خواهد وانمود کند که «اگر او در سال ۱۳۴۸ درنگذشته بود، با خمینی بیعت می کرد.» در این وجیزه نشان داده خواهد شد که مرده ریگ آل احمد مورد دستبرد قرار نگرفته بلکه در خزعبلات ولایت مطلقه فقیه به حیات خود ادامه داده است. ضمنا خدمت با سعادت جناب آقای نفیسی عریضه نگار شوم که آل احمد سال ها پیش از مرگ در سال ۱۳۴۰ به دیدن خمینی رفت و با او بیعت کرد. شمس آل احمد جریان این دیدار را توضیح می دهد: «کتاب غربزدگی را که آن روزها قاچاقی درآمده بود و گوشه اش از زیر تشک آقا پیدا بود شناختیم. جلال گفت: آقا این مزخرفات پیش شما هم رسیده؟ آقای خمینی گفتند این ها مزخرفات نیستند جوان! این ها چیزهایی است که ما باید می گفتیم و شما گفتید.» (از سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی). آل احمد در اوایل سال ۱۳۴۳، دو هفته پس از آزادی خمینی از زندان، از مکه به او نوشت: «فقیر گوش به فرمان هر امر و فرمایشی است که از دستش برآید.»

دکتر نفیسی در توجیه سفر آل احمد به مکه می نویسد: «او در این سفر، به دنبال یک برداشت فرهنگی و معنوی از آئین حج است و به هیچ عنوان مُبلّغِ دین اسلام نیست.» او در ادامه ی این بحث ادعا می کند که آل احمد به دنبال «بازگشت به ریشه ‌های فرهنگ بومی ایران» است. «او به اسلام فقط به عنوان یکی‌ از شالوده‌ های فرهنگ امروزی ایران می‌نگریست و به هیچ عنوان چون بنیادگرایان اسلامی نمی خواست به تعبّد دینی و خداسالاری روی آورد.» دراین رابطه با یک نگاه اجمالی به معروف ترین اثر آل احمد (غربزدگی) درمی یابیم ذهنیت آل احمد، ذهنیتی است آخوندی که شیفته سنت های بومی آنهم از عقب افتاده ترین گونه ی آن است. او به اسلام (آنهم نوع شیعی دوآتشه اش) نه به صورت تاکتیکی بلکه به شکل استراتژیکی باور دارد. آل احمد یک عوام فریب اجتماعی تمام عیار است. سموم کشنده ی غربزدگی او سوگمندانه در جامعه ی از نظر فرهنگی بسته ی ایران چنان اثر کرد که در ادامه ی اش هم به تعبد دینی انجامید و هم به خداسالاری. با هم نگاهی به این کتاب مقدس جمهوری اسلامی می اندازیم.

آل احمد در صفحات نخست غرب زدگی موضع خود را روشن می کند که با تمام مظاهر فرهنگ و تمدن غرب سر ستیز دارد: «و این مواد خام فقط سنگ آهن نیست… اساطیر هم هست، اصول عقاید هم هست، موسیقی هم هست، عوالم علوی هم هست.» (غرب زدگی، تدوین علی مصطفوی، صفحه ۸). برای آل احمد در تقابل اش با غرب و«غربزدگی» تنها اسلام رادیکال مطرح است: «غرب در برخورد با ما نه تنها با این کلیت اسلامی درافتاد…. بلکه کوشید تا آن وحدت تجزیه شده از درون را که فقط در ظاهر کلیتی داشت، هرچه زودتر از هم بدرد.» (ص ۱۶). او به خاطر جا انداختن این دیدگاه خود به قلب تاریخ هم دستبرد می زند. اندکی به ادعای ذیل توجه فرمایید، آیا احساس نمی کنید که آخوندی دارد از بالای منبر آسمان و ریسمان را به هم می بافد و برایتان موعظه می کند: «و اما اسلام چون به آبادی های میان دجله و فرات رسید اسلام شد. و پیش از آن بدویت و جاهلیت اعراب بود، هرگز به خون ریزی برنخاسته بود…. به هر جهت سلام اسلامی صلح جویانه ترین شعاری است که دینی در عالم داشته. گذشته از این اسلام پیش از آنکه به مقابله ی ما بیاید، این ما بودیم که دعوتش کردیم. بگذریم که رستم فرخزادی بود که از فروسیت ساسانی و سنت متحجر زرتشتی دفاعی مذبوحانه کرد. اما اهل مدائن تیسفون نان و خرما به دست درکوچه ها به پیشواز اعرابی ایستاده بودند که به غارت کاخ شاهی و فرش بهارستان می رفتند…. به این طریق گمان نمی کنم بتوان اسلام را جهان گشا دانست…. مگر ساده تر از«قولوا لاالله الاالله تفلحوا» هم می شود مذهبی را تبلیغ کرد.»

این یک دروغ بزرگ تاریخی است. آل احمد فراموش می کند که اسلام از زمانی که در مدینه مستقر شد، دعوت به تساهل را یکسره کنار گذاشت و دنیا را به دارالحرب (جهان جنگ) و دارالاسلام (دنیای صلح) تقسیم و تنها رابطه بین مسلمانان و کفار را جنگ یا تسلیم بدون قید و شرط غیرمسلمانان اعلام کرد. محمد در زمان حیات خود ۴۷ جنگ به راه انداخت که در۲۷ جنگ همراه لشکر بود و در۹ جنگ شخصا شرکت کرد. تسخیر ایران توسط مسلمانان بهیچوجه بدون مقاومت صورت نگرفت. همین مقاومت ها بود که باعث شد در نهاوند یکصد هزار نفر قتل عام شوند و در استخر نزدیک به چهل هزار نفر. مناطقی از ایران بزرگ قرن ها جنگیدند و در برابر مهاجمان مقاومت کردند. یک منطقه کوهستانی در بلخ تا قرن نوزدهم به اسلام تن نداد. مردم مقاومت را به جایی رسانیدند که مسلمانان به آن منطقه کافرستان لقب دادند.

شهیدنمایی و شهیدپروری و شهیدسازی چیزی نیست جز تقدیس مرگ که نظام های جنگ افروز به خاطر به جنگ کشاندن جوانان از آن مدد می جویند. گفتار ذیل را از آل آحمد بخوانید و داوری کنید که چه تفاوتی با سیاست شهیدگرایی خمینی و جانشینانش دارد: «ما از آن روز که امکان شهادت را رها کردیم و تنها به بزرگداشت شهیدان قناعت ورزیدیم، دربان گورستان ها از آب درآمدیم.» (همان منبع صفحه ی ۳۰). زمانی که انسان با باریک بینی افاضات ذیل را از آل احمد می خواند احساس می کند که خمینی ها و بن لادن ها و طالبان جمله سر از گور او بیرون آورده اند: «اگر غرب مسیحی در وحشت از نیستی و اضمحلال در مقابل خطر اسلام یک مرتبه بیدار شد و سنگرگرفت و به تعرض برخاست و ناچار نجات یافت، آیا اکنون نرسیده است نوبت آنکه ما نیز در مقابل قدرت غرب احساس خطر و نیستی کنیم و برخیزیم و سنگر بگیریم و به تعرضی بپردازیم؟». در این افاضه آل احمد، همانند یک صلیبی مسلمان، مسیحیت را در برابر اسلام و شرق را در برابر غرب قرار می دهد و مرز بین مردم و دولت ها را مخدوش می سازد.

آنان که تاریخ مدرن ایران را مطالعه کرده اند نیک می دانند که در دوران مشروطه بود که روشنگری در جامعه ایران به اوج رسید. آل احمد با کوردلی یک متعصب مذهبی با مشروطه سرستیز دارد و با روشنگران مشروطیت دشمنی می ورزد. او این نهضت بزرگ تجددخواهی و روشنگری را «جنجال مشروطیت» می خواند. (ص ۴۵) شیخ فضل الله نوری کسی که با فریاد مشروعه خواهی با نهضت مشروطیت جنگید و دسته های اوباش علیه مشروطه خواهان به راه انداخت قهرمان آل احمد است: «و من می افزایم، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب زده ی ما ملکم خان مسیحی بود و طالب اوف سوسیال دموکرات قفقازی! و به هرحال از آن روز بود که غرب زدگی را چون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.» (ص ۴۲)

از دیدگاه آل احمد، روحانیون باید جای تجددخواهان را بگیرند و مشروطه باید جای خود را به مشروعه یا حاکمیت ولایت فقیه بدهد: «مشروطه به عنوان پیش قراول ماشین، روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره ی بیست ساله به یکی از دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد…. در حالی که روحانیت به حق و به جا می توانست به سلاح دشمن مسلح شود.» (ص ۴۴) به این ترتیب از نظر آل احمد اثرات غربزدگی را با روند اسلامی کردن همه جانبه باید زدود. او افسوس می خورد که «مسجد و محراب هم که فراموش شده و اگر نشده همان در محرم و رمضان کافی است. و به جای همه ی این ها سینما هستند.» (ص ۵۳)  آیا این چیزی است جز فراخوان برای بازگشت به عقب افتاده ترین سنت های گذشته از جانب یک فرد متعصب دین زده؟

آل احمد، همانند اخلاف حزب اللهی خود، ضمن دلسوزی ظاهری نسبت به زنان، سخت زن ستیز است: «از واجبات غربزدگی با مستلزمات آن آزادی دادن به زنان است…. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است به ولنگاری کشیده ایم، به کوچه آورده ایم. به خودنمایی و بی بند وباری واداشته ایم که سر و رو را صفا بدهد و هرروز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخرکاری، وظیفه ای، مسئولیتی، در اجتماع شخصیتی؟!» (صفحات ۵۶ و ۵۷). آل احمد زن ستیزی نابخردانه ی خود را در تعریفی که از آدم  غربزده به دست می دهد بی پرده پوشی به نمایش می گذارد: «آدم غرب زده قرتی است. زن صفت (افمینه) است.» (ص ۸۳)  گویا از نظر آل احمد زن وجود خارجی ندارد و اگر دارد وجودش چنان منفی است که بدترین سوژه خود را به آن تشبیه می کند.

آل احمد از مظاهر تمدن غرب و بیداد دولت های وابسته به آن به امام زمان پناه می برد: «و همه هم منتظر امام زمانند. یعنی همه منتظریم و حق هم داریم…. چون همه جا ظلم است و حق کشی و تبعیض! و به همین علت هاست که در پانزده شعبان چنان جشنی می گیریم که نوروز از حسد دق کند.» (صفحات ۵۷-۵۸) او افسوس می خورد که «هر کودک دبستانی به محض آنکه سرود شاهنشاهی را به عنوان سرود ملی از بر کرد نماز از یادش می رود و به محض این که سینما رفت، مذهب را به طاق نسیان می نهد و به همین علت است که ۹۰ درصد دبیرستان دیده های ما لامذهب اند. لامذهب که نه، هرهری مذهب اند. در فضا معلق اند. پایشان بر سرهیچ استقراری نیست، هیچ یقینی، هیچ ایمانی.» (ص ۵۹) اینجا هم آل احمد دروغ می گوید. رژیم شاه نه ضد مذهب بود و نه عرفی. او مذهب را در خدمت خود می خواست و آن را به طور منظم تقویت می کرد. در مدارس در کنار سرود شاهنشاهی صبح ها قرائت قرآن می کردند و قرآن و شرعیات جزو مواد درسی بودند. ناراحتی آل احمد از این است که چرا جامعه از بیخ و بن مذهبی نیست. افق دید او چنان بسته و تیره و تار است که نمی خواهد بداند که شک پایه ی کنکاش و تحول است و برعکس، یقین و ایمان ذهن جوانان را مسدود و جامعه را یک خطی می کند. همانطورکه کرد.

آل احمد در نسخه ای که برای تحول جامعه می پیچد، مانند خمینی و تمامی کوردلان دینی، ضمن برخوردهای عقب افتاده و قرون وسطایی خود در خصوصی ترین حوزه ی زندگی انسان ها دخالت می کند: «آنهایی که (چه دختر و چه پسر) بکارتشان در فرنگ و آمریکا برداشته می شود و زن شناسی و مردشناسی را با زن و مرد فرنگی شروع می کنند و بعد که با زوج خارجی برمی گردند یا دیگر هیچ خدایی را بنده نیستند و هیچ آدمی را قابل نمی دانند و یا متوجه می شوند که چه گهی خورده اند.» (ص ۱۰۹) اگر او اندکی از آزادی و آزادگی و دیدگاه انسانی بو برده بود این قدر ریاکارانه علیه زنان غیرایرانی سنگ بکارت به سینه نمی زد و عشق و احساس آدمی را تابع محیط جغرافیایی نمی کرد. با هم نظری به داروی تجویزی او می اندازیم: «گمان نمی کنید که زوج یا زوجه ی فرنگی گرفتن خود یکی از حادترین صورت های بروز غربزدگی باشد؟ و اگر چنین باشد به گمان من اکنون دیگر رسیده است وقت آن که برای تحصیلات عالی با یک نقشه ی مرتب و مناسب با احتیاجات فنی و علمی مملکت برای یک مدت مثلا بیست ساله، شاگرد فقط به هند یا ژاپن بفرستیم و نه به هیچ جای دیگر از فرنگ یا آمریکا.»‌ جالب است که هند و ژاپن، از دیرباز تاکنون، خود دانشجو را به اروپا و آمریکا فرستاده اند. یک انسان خردمند زمانی که این دارو را حتی از دور می بیند که امروز مرتبا به خورد جوانان ایرانی داده می شود، بدنش به مورمور می افتد و احساس می کند گله ای شپش از سروکولش بالا می روند.

غربزدگی آل احمد روی مشکلاتی انگشت می گذارد که سال هاست گریبانگیر جوامع نظیر جامعه ی ماست: روابط امپریالیستی و نواستعماری با غرب، فقر بی امان، ستمگری، جباریت، حکومت های پوشالی و نظایر آن. او در لابلای اوراق این کتاب حرف حساب هم زده است، لیکن مانند آخوندی کارکشته پس از اندکی این در و آن در زدن دوباره به ترجیع بند اصلی خود بازگشته است: غرب ستیزی و تجویز سنت های پوسیده ی فئودالی در مسیر مبارزه با تظاهرات فرهنگی سلطه گرایانه ی غرب. دارویی که او تجویز می کند از خود درد بدتر است. الکساندر هززن متفکر و سوسیالیست قرن نوزدهم روسیه در رابطه با افرادی مانند آل احمد گفته است: «آقایان شما دکتر نیستید. شما خود بیماری هستید.»

غرب ستیزی تعصب آلود آل احمد دیدگان او را برای دیدن دستاوردهای بالنده ی فرهنگ غربی کور می کند. او در غرب زدگی و دیگر آثار خود نه کثرت گرایی را درک می کند، نه دانش و خردگرایی، نه انسان گرایی، نه تجددطلبی، نه سوسیالیسم، نه جدایی دولت از دین و نه دموکراسی و نه حقوق بشر. البته باید اذعان داشت که این دستاوردها جملگی ریشه در فرهنگ پویای بشری دارد و شرق و غرب در درازنای تاریخ برهم تاثیر متقابل داشته اند. آل احمد نه تنها فرهنگ پوینده ی غرب را درک نمی کند، بلکه در آثار متعدد خود توجه چندانی به فرهنگ و فلسفه ی روشنگرانه ایرانی و غرب ندارد. او اسیر خمارآلودگی دینی و یبوست مذهبی است. او اقلیت های قومی و مذهبی جامعه ایرانی را به رسمیت نمی شناسد و برای حقوق وخواسته های آنان ارزش قایل نیست. رؤیای ضد انسانی آل احمد سرانجام درشعار «نه شرقی، نه غربی جمهوری اسلامی » و ترجیع بند عقب افتاده و ضد بشری آن «مرگ برآمریکا» به تحقق می پیوندد.

دلیل این عقب افتادگی را باید در بی مایگی فرهنگی، تعصب شیعی گری و شخصیت متزلزل و درب و داغان جلال آل احمد جستجو کرد. دکتر نفیسی آل احمد را به نوعی با نیچه مقایسه می کند، غافل از آنکه آل احمد فلسفه نمی داند. او، برخلاف فیلسوف مبتکر و ضد کلیسای آلمانی، از خود هیچ اندیشه ی اصیل و تازه ای ندارد. کارش تقلید از دیگران است. او حتی اصطلاح «غربزدگی» را گویا از فردید به عاریت می گیرد که بعدها به دریوزگی خمینی می افتد. او به گواهی خودش به صورتی تقریبا خلق الساعه به حزب توده می پیوندد چون منسجم ترین جریان سیاسی روز است. او با وجودی که عبا و ردا را با کت و شلوار عوض می کند ولی کماکان یک مسلمان شیعه باقی می ماند. او کتاب غربزدگی را چنین به پایان می رساند: «به همین مناسبت قلم خود را با این آیه تطهیر می کنم که فرمود اقتربت الساعه وانشق القمر…» (ما به ساعتی نزدیک می شویم که ماه دو نیمه شود، قرآن سوره ی القمر، آیه ۱). آل احمد سوگنامه اش را در رابطه با نیما با این آیه ی قرآن پایان می دهد: والصافات صفا (قسم به فرشتگانی که به صف ایستاده اند). او در سوگ صمد از پدرش یاد می کند که در مرگ پسرلاالله الاالله گویان است. محمود گلابدره ای، یکی از مریدان آل احمد درباره ی سال های آخر عمر او می گوید: «دیدیم آقا، اذان را که می گویند، از جا بلند می شود و می رود وضو می گیرد و الله اکبر!» زمانی که آل احمد مرد، بسیاری از طرفدارانش مرگ او را بهنگام خواندند، زیرا به سرعت راه فقه و شریعت می پیمود.

بسیاری از روشنگران ایرانی آل احمد را در دوران حیاتش به درستی شناختند و افشا کردند. باقر مؤمنی ماهیت تیره گرایانه او را به نمایش گذاشت و دکتر فریدون آدمیت غربزدگی وکتاب روشنفکران او را «ورزش کردن در بی دانشی و ظلمت بی حرکت» خواند. علی اکبرکسمایی، در نقد از غربزدگی، فاجعه ی جامعه ی ایرانی را نه در نفو‌ذ غرب بلکه در حمله ی اعراب مسلمان قلمداد کرد. دریغ که امروز، پس از گذشت نیم قرن دکتر نفیسی با ظرافت آل احمد را تبرئه می کند و می نویسد «باری، جلال آل ‌احمد از”ما” است نه‌ از “آنها”.» او کار را به جایی می رساند که آل احمد را با سوسیالیست های مدرن، مترقی و مادی گرای قرن نوزدهم روسیه، چرنیشفسکی و هرزن، مقایسه می کند که این خود ظلم بزرگی است به تاریخ. حتی اگر بومی گرایی در آن دوره کالای رایج بازار فعالان سیاسی باشد باز هم کار آل احمد توجیه پذیر نیست. روشنفکر باید از زمان و مکان خود فراتر رود.

دکتر مجید نفیسی در مورد آل احمد نتیجه گیری می کند که او «به صفوف مبارزه ای تعلق دارد که از انقلاب مشروطیت آغاز شده و تا برقراری مردمسالاری و حکومت مبتنی بر حفظ آزادی های فردی در ایران ادامه خواهد داشت.» اینجانب برعکس ایشان بر این باورم که ادامه ی مبارزه برای آزادی و روشنگری فرهنگی جز با نقد بی امان تیره گرایانی چون آل احمد و دکتر شریعتی میسر نیست.

هانوفر ـ ۵ ژوئن ۲۰۱۳ میلادی