دنیا ضیایی ـ از زمان انتخابات ماه ژوئن امسال تاکنون، نیروهای متنوعی در دیاسپورای ایرانی ظهور کرده‌اند تا صدای خود را در حمایت از مقاومت مردم در مقابل آخرین اعمال  …



 

شهروند ۱۲۵۰  پنجشنبه ۸ اکتبر ۲۰۰۹


 

از زمان انتخابات ماه ژوئن امسال تاکنون، نیروهای متنوعی در دیاسپورای ایرانی ظهور کرده‌اند تا صدای خود را در حمایت از مدنیا ضیایی
قاومت مردم در مقابل آخرین اعمال ستمگرانه‌ی جمهوری اسلامی بلند کنند. شدت رویدادها در ایران باعث شرکت بسیاری بخش‌های جمعیت دیاسپورا شده که پیش از این فعالیت سیاسی اندکی داشتند؛ اکنون فرصتی برای وسعت بخشیدن به میزان سازمان‌دهی سیاسی خارج از ایران فراهم شده است.


 

من ابتدا فضای بلافصل پس از انتخابات را فرصتی برای پیشرفت گفتگو و تعمیق گفتمان سیاسی دیده بودم، اما در عوض می‌دیدم که هر روز بیشتر از جامعه‌ی ایرانی بیگانه می‌شوم چرا که مردم در شمار بسیار خود را اعضای جنبش روزافزون سبز می‌دانستند. امید من گسترش مناظره و مباحثه درون جامعه بود، اما اوضاع درست برعکس شده بود. ظاهرا بسیاری به فکر پاسخ دادن به این ضرورت بودند که "کاری بکنند" و نه این‌که درگیر گفتگویی سازنده شوند. احساس غالب ظاهرا جلوگیری از برجسته کردن تفاوت‌ها و در عوض وحدت جامعه زیر پرچم سبز بود. در این میان کسانی که مخالف اهداف فرضی جنبش سبز بودند از تاکتیک‌های تهاجمی و منازعه ‌جویانه استفاده کردند و این بیش از پیش امکان تعمیق فعالیت سیاسی ما را سد کرد.

اما به جای غرق شدن در این بیگانگی تصمیم گرفتم به اعتراضات نیویورک بروم تا ببینم جنبش سبز در واقع نماد چیست. می‌خواستم ببینیم جنبش سبز واقعا جبهه مشترک و متحدی است که همبستگی جمعی با مردم ایران را ابراز می‌کند و یا، چنانکه می‌پنداشتم، تنها پوششی موقتی است که در واقع تنوع و پیچیدگی واقعی گرایشات سیاسی بنیادین خود را پنهان می‌کند. سخنرانی احمدی‌نژاد در سازمان ملل و اعتراضاتی که به این مناسبت سازمان داده شده بود به من این فرصت را داد تا جنبش سبز را تحلیل کنم و به بعضی از این مسائل بپردازم.

سرخوشی و شوق تمام حاضران نیویورک (و این احساس که همه‌ی معترضان بخشی از رویدادی مهم و تاریخی هستند) واضح بود. کسانی که خود را به اعتراضات رسانده بودند انرژی بسیاری صرف این کار کرده بودند. بعضی از راه‌های دور آمده بودند و بعضی از کار و درس مرخصی گرفته بودند، اما احساس من این بود که زیر تمام این انرژی هنوز سئوال‌هایی مهم در مورد محتوا و جهت اعمال ما به چشم می‌خورد.

با توجه به گذشته‌ی خودم به عنوان جوانی با سابقه‌ی فعالیت سیاسی بیشتر دوست داشتم با سایر جوانان صحبت کنم نه فقط برای این‌که ببینم چرا به تظاهرات آمده‌اند بلکه برای پرسیدن نظرشان راجع به سازماندهی سیاسی موجود در میان جوامع ایرانی خارج از کشور و همچنین این‌که امید دارند نتیجه‌ی اعمال‌شان چه باشد.

بحران پساانتخاباتی به رستاخیز سیاسی جدیدی برای بسیاری در دیاسپورا و تجدید علاقه‌ی بسیاری جوانان به سازماندهی همبستگی با ایران انجامیده است. مشارکت توده‌ای جوانان در سازماندهی سیاسی بیرون از ایران در چند ماه گذشته می‌توانست به الغا و کنار زدن اشکال قدیمی بسیج سیاسی مرسوم در جامعه‌ی ایرانی بپردازد.

تفاوت در اشکال سازماندهی نسل جوان‌تر به احساساتی گسترده در مورد وجود "شکاف نسلی" انجامیده است. در واقع سازماندهی سیاسی برای بسیاری از جوانان تبدیل به دغدغه‌ی برپایی شکل جدیدی از سازماندهی شده که، در پاسخ به نوعی خصومت از نسل "قدیمی‌تر"، از شیوه‌های آن نسل ممتاز است. این جوانان فعالِ سیاسی به دنبال فضایی برای خود هستند اما بر پایه‌ی این باور که نسل قدیمی‌تر ایرانیان دور از جنبش درون کشور و نسبت به آن غیرمنطقی یا غیرمربوط است، شاید بیش از حد خواستار کنار زدن بقیه هستند.

در همین حال تاکتیک‌های بخش‌هایی از نسل قدیمی‌تر تنها به تشدید چنین احساساتی در جوانان انجامیده است. در همین تورنتو، بارها شاهد رویکرد خصومت‌آمیز و تهاجمی بعضی اعضای نسل قدیمی‌تر بوده‌ایم و به آسانی می‌توان دید که چگونه حلقه‌ی واکنش‌ها به خصومت هر دو طرف می‌افزاید.

با این حال به نظر من مفهومِ "شکاف نسلی" به نوعی اعتقاد غلط به شکاف در جامعه‌ی ایرانی انجامیده که نه تنها تشتت‌برانگیز است که تنوع موجود درونِ نسل‌های مربوطه را نیز پنهان می‌کند. اغلب از "جوانان" در دوره‌ی اخیر به عنوان گروه سیاسی یکسانی نام برده می‌شود، اما دیدگاه‌های جوانانی که من در نیویورک با آن‌ها مصاحبه کردم به هیچ وجه نماینده‌ی گروهی همگون از چشم‌اندازها و درک‌های سیاسی نیست. دیدگاه‌های آن‌ها در مورد ماهیت جنبش کنونی، رهبری آن و نتیجه‌ی دلخواه آن تفاوت‌های بسیاری با یکدیگر داشت.

 

اما تلاش گسترده برای وحدت زیر رنگ سبز جای تدوین و بیان واضح برنامه‌های روشن سیاسی را گرفته و خواستار نمایندگی اهداف از طریق رنگ شده و اینگونه‌ ترسیم تفاوت‌ها را دشوار کرده است.

من امیدوارم با ترسیم دیدگاه‌هایی که در نیویورک شنیدم، ظرافت‌های درون جبنش سبز را نشان دهم و بر نیاز فرا رفتن از حرکات نمادین و لزوم تمرکز بر روندهای گفتگو تاکید کنم چرا که از این طریق، ما، به عنوان حامیان مقاومت ایرانی در دیاسپورا، می‌توانیم مواضع و خواسته‌های سیاسی خود را بهتر تدوین و تدقیق کنیم.


 

صداهایی از حامیان جنبش سبز


 

در میان معترضان سبزپوش جوانی که به نیویورک آمده بودند شاهد تنوع بسیاری در چشم‌اندازها در مورد ماهیت و جهت جنبش سبز در ایران، رهبری آن و نتیجه‌ی مطلوب آن بودیم. برای نشان دادن این تنوع می‌خواهم بر نظراتی که چند جوانِ شرکت‌کننده در تظاهرات "رای من کجاست" مطرح کردند، اشاره کنم.

با امیر که ۱۸ ساعت از میشیگان تا نیویورک را با ماشین طی کرده بود تا به تظاهرات برسد صحبت کردم. او صورتش را با پارچه‌ای سبز پوشانده بود و عکس‌های موسوی،‌ کروبی و خاتمی را به همراه داشت و شعار می‌داد: "یا حسین! میرحسین!" این مرد جوان موضعش را اینگونه توضیح ‌داد:

"میر حسین الان رییس جمهور قانونی ایران است و ما برای اینکه خطمان را جدا کنیم از آن عده ای که برای طرفداری از شاه یا مجاهدین می آیند، برای اینکه بگوییم ما در واقع همان مردمی هستیم که در ایران دارند تظاهرات می کنند، سعی کرده ایم که همان عکس ها و شعارهایی که در ایران داده می شود را داشته باشیم، تا مشخص شود که ما از آن گروههای متفرقه ای که صدا و سیمای ایران تظاهرات را به اسم آنها تمام می کند، جدا هستیم. رنگ سبز، این شعارها و عکس هایی که رئیس جمهورمان را نشان میدهند حمایت ما از مردم را می رسانند."


 

کیارش، دانشجویی جوان از سن دیه گو که شالی سبز پوشیده بود نیز توضیح داد که جنبش را چگونه می‌فهمد:

"لزوما جنبش سبز به این معنی نیست که شما طرفدار اصلاحات هستید… درست است که این قضیه با آقای موسوی شروع شد، اما من خیلی ها را می شناسم که اعتقادات چپ یا چپ رادیکال دارند، اما همراه با جنبش سبز هستند. لزوما اگر سبز می پوشید یا طرفدار جنبش سبز هستید به این معنی نیست که طرفدار شخص خاصی هستید."

با بیتا،‌ زن جوانی از نیویورک، صحبت کردم که به گروهی تازه‌پا به نام "زنان رادیکال ایرانی" تعلق داشت. او از این گفت که سازماندهی در دیاسپورای ایرانی با سیاست‌های چپ‌گرایانه، فمینیستی و ضدامپریالیستی آن‌ها باعث شده احساس بیگانگی و انزوا کنند. گروه بیتا که شعارهایی همچون "آزادی از پایین می‌آید"، "ما کنار خواهران‌مان مقابل دولت‌های میلیتاریست و ضدزن می‌ایستیم"، به همراه داشت و پوستری داشت که توجه را به اقلیت‌ها در ایران جلب می‌کرد، معتقد به این بود که استفاده از رنگ سبز و شرکت در تظاهرات سبزها مهم است:


 

"گروه ما از نظر سیاسی و ایدئولوژیک با موسوی تفاوت دارد، اما ما به او احترام می‌گذاریم و به عنوان بخشی از ائتلاف در کنار مردم هستیم. ما سعی می‌کنیم هویت خود را حفظ کنیم، نیازی نیست که همه یکی شویم. ما خیلی از شعارهای مذهبی استفاده نمی‌کنیم. به نظر ما ایران فقط برای مسلمان‌ها نیست. اما ما در کنار مبارزه هستیم و امیدواریم آن‌ها به سمت فضای دموکراتیک پیش بروند… سبز یعنی همبستگی با جنبش توده‌ای که این رنگ را نماد خود ساخته است".


 

من در ضمن از معترضان پرسیدم که ماهیت جنبش کنونی در ایران و جهتی را که به آن حرکت می‌کند چگونه می‌بینند.

امیر از میشیگان گفت:

"ما تغییرات زیادی نیاز داریم ولی فکر می کنم الان اگر بخواهیم اهداف طولانی مدت برای خودمان تعیین کنیم اشتباه است. به نظر من ما اولین هدفمان باید این باشد که دولت کودتا پایین بیاید و تمام حامیان تقلب و تجاوز به مردم محاکمه شوند و ریاست جمهوری برگردانده شود به موسوی. بعد از آن تغییرات زیادی باید در قانون اساسی به وجود آید ولی هدف الان کوتاه مدت باید همین باشد."

ساناز،‌ زنی جوان که در تظاهرات‌ تهران فعال بود و چند هفته قبل به نیویورک آمده بود از این گفت که جنبش نسبت به روزهای اول تغییرات بسیاری کرده است:

"اگر به شعارها نگاه کنیم، از هفته ای اول با "موسوی رای منو پس بگیر" شروع شد و الان رسیده  به "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی" که با اینکه شعار غالبی نیست، اما در همان خیابان های تهران شروع شده. "مرگ بر دیکتاتور" هم تبدیل شده به "مرگ بر خامنه ای"… آن اوایل مردم می ترسیدند اسم خامنه ای را بیاورند. اگر اوایل شعارها در مورد رای در انتخابات بود، الان دیگر به سمت دیگری رفته… شاید حتی خود موسوی هم این را نمی خواسته ولی این مطالبات فراتر از آنها هم رفته."


 



 

کیارش از سن دیه گو از این می‌گفت که جنبش در ایران تغییرات رادیکال می‌خواهد، اما انقلاب نمی‌خواهد:

"درک من از جنبش سبز این است که کسانی هستند که اتفاقاتی که سال ۵۷ افتاد، آن انقلاب آنی که اتفاق افتاد، خواستشان نیست… مردم توان تحمل یک تغییر آنی و یک تغییر کلی در ساختار اجتماعی- سیاسی ایران را ندارند. "

وقتی از او پرسیدم جنبش سبز مخالف کلیت جمهوری اسلامی هست یا نه، او پاسخ داد:

"صددرصد... بنیان جمهوری اسلامی بر اساس نظریه ولایت فقیه است. الان جنبش سبز ایران به نقطه ای رسیده که نقد اصلی اش نقد ولایت فقیه و جایگاه آن است… جدایی دین و دولت خواست اکثر مردم در خیابانهاست… اما مهم شیوه ها و روش هاست."


 

رضا مردی میانسال که خود را متعلق به جریان چپ و در ضمن حامی رنگ سبز به عنوان نماد مقاومت می‌دانست، در پاسخ به کیارش گفت:

"به نظر من ما داریم انقلاب می کنیم. گاندی انقلاب کرد ولی صلح آمیز بود. در آفریقا انقلاب شد، ولی صلح آمیز بود. می شود با صلح هم انقلاب کرد."

رضا می‌گفت جنبش باید آرام آرام به خواسته‌های خود بیافزاید:

"ما می بایست این پله را یواش یواش فراتر ببریم. نباید فقط حول محور رای من کجاست بمانیم. باید فراتر برویم."

دیگر بروز تنوع در شیوه‌ی تعریف معترضان از رهبری جنبش سبز بود.

ساناز از ایران باور نداشت که جنبش رهبر روشنی دارد.

 "اوایل موسوی رهبر بود، ولی خود او هم همیشه می گفت من نمی خواهم رهبر باشم. او حتی در فیس بوک هم یک فراخوان عمومی داده بود و از مردم خواسته بود که نظر بدهند که چه کار میشود کرد. الان خیلی ها که تحلیلگر هستند، می گویند رهبری عمودی نیست، افقی است."

ساناز در ضمن بر سازماندهی اینترنتی در ایران تاکید کرد و از انواع جدید ایجاد آگاهی جمعی از طریق رسانه‌های جدید گفت. به گفته‌ی او بیشتر این روندها بی‌رهبر هستند.

ساناز که در دهه‌ی ۶۰ زندانی سیاسی بوده و همسرش در همان دهه به دست جمهوری اسلامی اعدام شده است، به نقش موسوی بسیار بدبین بود. او در مجادله‌ای پرشور با کیارش بر این تاکید می‌کرد که حمایت از موسوی به "تقویت نظام جمهوری اسلامی" می‌انجامد.

"مردم باید خودشان را متشکل کنند و زیر پرچم جناح ترمیم کننده نروند. خواست سرنگونی جمهوری اسلامی را باید پیگیر باشند. جنبش خودجوش مردم نیاز به زمان دارد که خودش را متشکل کند و رهبری درست پیدا کند. وگرنه بازهم احتمالش هست که جریان عقب مانده ای بار دیگر سوار جنبش شود و جنبش را به پرتگاه ببرد."


 

کیارش تاکید می‌کرد که او موسوی را رهبر جنبش نمی‌داند، اما با این حال از این می‌گفت که باید به شرایط پیش روی او هم توجه کرد:

" من نمی توانم قبول کنم که اگر کروبی یا موسوی قبلا بخشی از این نظام بوده که آنها می خواهند این حکومت را حفظ بکنند. اگر افرادی مثل کروبی یا موسوی مساله جدایی دین از سیاست را مطرح کنند کارشان تمام است…. باید دید در چه شرایطی چه کسی چه گفته است."

رضا با دیدگاه کیارش از موسوی مخالف بود:

"ما باید متوجه باشیم که امثال موسوی چه آزاد باشند و چه نباشند، نمی توانند شعار جدایی دین و سیاست را بدهند. ما باید به آنها بگوییم... شما نگو که آنها نمی توانند به خاطر دیکتاتوری شعارهای مشخص بدهند. این در ماهیت موسوی ها نیست."

امیر که موسوی و کروبی را رهبران مشروع جنبش می‌دانست به شدت با دیگران مخالف بود:

"من فکر نمی کنم که رهبری آنها ما را از رسیدن به هدف نهایی مان متوقف کند… ما این جنبش را مدیون ایستادگی آنها در برابر حق مردم میدانیم، چون اگر آنها کوتاه می آمدند مردم ایران هم نمی توانستند جلو بروند… به خاطر آنهاست که امروز چنین جمعیتی، بسیار بیشتر از جمعیتی که در سی سال گذشته جمع شده بودند جمع شده اند."

او ادامه داد: "من از ]گروههای مخالف موسوی[ می پرسم که چرا مردم ایران تا به حال به خیابان ها نیامده بودند که بر علیه حق کشی ها اعتراض کنند. تنها بعد از انتخابات، وقتی که کروبی و موسوی به میدان آمدند بود که تظاهرات خودجوش پا گرفت."

گرچه نگاه بالا به گفتگوهایی که در نیویورک صورت گرفت نسخه‌ای خلاصه است که به اندازه‌ی کافی تمام گستره‌ی نظریات مطرح ‌شده را پوشش نمی‌دهد، با این حال تنوع حقیقی چشم‌اندازهای حامیان جنبش سبز واضح و روشن است. دیدگاهی واحد در مورد رهبری مقاومت کنونی، جهت آن و یا ماهیت خواسته‌های جنبش موجود نیست. پاسخ به این مسائل از تعریف موسوی به عنوان رهبر مناسب و خودجوشِ جنبش تا دیدن او به عنوان چهره‌ای  که شاید دیگر نقشی جدی در هر انقلاب یا اصلاحاتی که از پی می‌آید، را در برنمی‌گیرد. به همین سان به نظر برخی، جنبشِ مردمی از مخالفت صرف با نتایج انتخابات به سمت مقاومت علیه کل جمهوری اسلامی پیش رفته است، اما در نظر بقیه هدف جنبش، ریاست‌ جمهوری موسوی است.


 

در مورد رنگ سبز


 

در صحبت با شرکت‌کنندگان مختلف در تظاهرات سبز تنوع چشم‌اندازهای مبارزه در ایران واضح بود. در واقع واژه‌ی کلی "سبز" موفق به ارائه تصویری دقیق از تنوع صداهای حامیان این رنگ نمی‌شود. استفاده از این رنگ به عنوان نماد سیاسی باعث شده احساسی غلط از وحدتی که به روشنی موجود نیست داده بشود و اینگونه جدال‌ها و سئوالاتی که طرح‌شان نیاز پیشروی جنبش است خاموش مانده‌اند. مسائل رهبری کنونی جنبش مقاومت، انواع سازماندهی و اهداف بلافصل و طولانی‌مدت دقیقا موضوعات کلیدی روز هستند، اما حمایتی مبهم از رنگ سبز جلوی این مباحثات را گرفته و دقیقاً اثر عکس داشته است.

با توجه به تفاوت‌های واضح در چشم‌اندازهای حامیان سبز این سئوال برای من روی میز است: رنگ سبز بالاخره نماد چیست؟ آیا تنها راهی برای نمایش همبستگی با مبارزه در ایران است؟ در این صورت آیا اتخاذ رنگ تنها شیوه‌ای است که می‌توانیم همبستگی‌مان را نشان دهیم؟ و مهمتر از همه آیا نمایش همبستگی از طریق رنگ کافی است؟

اتخاذ رنگ سبز در بعضی گروه‌های دیاسپورا به نظر من مانعی جدی در تدوین و بیان خواسته‌های روشن سیاسی است که جایشان را اعمال نمادین و نمایشی گرفته. ناراحتی من در تظاهرات نیویورک از این بود که می‌دیدم رنگ سبز عملا جای پلاکاردها و پرچم‌هایی را که پیام‌های روشن و مشخص سیاسی داشته باشند، گرفته است. گرچه افراد و گروه‌هایی مشخص بودند که پلاکاردهایی با پیام‌های مشخص برای آموزش به معترضان و ناظران در مورد دلایل اعتراض داشتند، اما این‌ها در میان سیل پرچم‌های سبز و نوارهای خالی از کلام و پیام گم می‌شدند. این را به شعارهایی که به زبان فارسی داده می‌شد اضافه کنیم و تعجبی نیست که وقتی از عابران می‌پرسیدم از خواسته‌های معترضان باخبرند یا نه با تعجب سر تکان می‌دادند. چند نفر از عابران می‌گفتند حتی نمی‌دانند این اعتراضات راجع به کدام کشور است.

به نظر من ما ایرانیانِ دیاسپورا باید نقش خود در مبارزه علیه جمهوری اسلامی را بسیار جدی‌تر بگیریم. به نظر من نقش ما در این‌جا تنها انعکاس مبارزات در ایران از طریق حرکات نمادین نیست. در عوض باید به آموزش واقعی به خودمان و سایر متحدان غیرایرانی‌مان در مورد اتفاقات ایران بپردازیم. با ادامه‌ی پیشروی جنبش و گسترش آن می‌توانیم نقشی حیاتی در تدوین نظری، تحلیلی و تدقیق جنبه ‌های متفاوت بازی کنیم. تحلیل نقادانه‌ی جنبش در ایران و در خارج از کشور در کار حمایت ما از مبارزات مردمی تداخل نمی‌کند. این در واقع با توجه به امتیاز زندگی بیرون از محیط سرکوبگرانه‌ی ایران مسئولیت ما است.

اما این موضع نقادانه به معنی جبهه گرفتن علیه جنبش سبز یا استفاده از تاکتیک‌های خصمانه و تهاجمی که بعضی گروه‌های غالب غیرسبز به کار برده‌اند نیست. در واقع دیاسپورای ایرانی عملا از فقدان آلترناتیوی واقعی و سازنده در مقابل موج سبز لطمه خورده است. در عوض عملکرد گروه‌های غالب غیرسبز خبر از شعارهای توخالی، فقدان چشم‌انداز و فقدان رابطه‌ی واقعی با مردم و سیاست ایران می‌دهد.

دیگر وقت آن رسیده که نیروهای مترقی پا پیش بگذارند و مسئولیت تعمیق گفتمان‌های سیاسی در دیاسپورا را جدی بگیرند. این شامل بیان اهداف و چشم‌اندازهای مشخص و روشن و ساختن همبستگی بر پایه‌ی چشم‌اندازها و اهداف مشترک فراسوی هویت‌های رنگی است، چه سبز و چه سرخ و چه زرد و چه سفید و چه آبی.