این هفته چه فیلمی ببینیم؟

Kid-Zoveini

The Kid with a Bike فیلمی نیست که دیدنش آسان باشد. به نظر من هر فیلمی که محورش رنج کشیدن بچه ها باشد، سخت است. دیدن روح کوچکشان که با روی سخت زندگی از سنی پایین باید رو در رو شوند، چیزی نیست که به تماشا نشستن اش خوشایند باشد و بازی های زیبایی که در این فیلم ارایه می شود چنان واقعی است که دیدنش را حتی سخت تر می کند. سیریل پسر بچه ای است که به طور موقت در پرورشگاهی زندگی می کند. موقت از آن جهت که پدرش قول داده طی یک ماه دنبالش بیاید و ماندن سیریل در پرورشگاه برای این است که پدرش بتواند سریع تر کارها را رو به راه کند. اولین صحنه فیلم در دفتر پرورشگاه آغاز می شود، جایی که آقای مدیر برای چندمین بار شماره پدر سیریل را می گیرد و کسی جواب نمی دهد. مدیر به سیریل توضیح می دهد که پدرش از خانه شان رفته و تلفنش را هم جواب نمی دهد، ولی سیریل حاضر نیست قبول کند که این موضوع حقیقت دارد و منطقش هم بسیار ساده است: پدرش هرگز آن جا را ترک نمی کند بدون آنکه دوچرخه سیریل را به او بدهد.

فردای آن روز سیریل از مدرسه فرار می کند و به خانه شان می رود. مدیر ساختمان می گوید پدرش خیلی وقت است آنجا را خالی کرده و در را برای سیریل باز نمی کند. او با فشردن زنگ دیگری و دروغی که سر هم می کند موفق می شود که وارد شود. پشت در آپارتمانشان می رود و به در می کوبد، ولی هرچه صدا می زند جوابی نمی گیرد. با این حال دست بردار نیست. آنقدر به در می کوبد و پدرش را صدا می زند که همسایه ای در را باز می کند، می گوید خیلی وقت است کسی آنجا نیست و به سیریل می گوید  برود دنبال کارش. همان موقع مدیر ساختمان و مسئول پرورشگاه با هم سر می رسند. سیریل برای فرار از دستشان به داخل کلینیکی پزشکی می دود و محکم به  زن جوانی که منتظر نوبت نشسته، می چسبد و او را رها نمی کند تا مدیر ساختمان اجازه می دهد که داخل آپارتمان را ببیند. سیریل در اتاق های خالی می گردد و به دیوار دست می کشد. نه خبری از پدر است و نه دوچرخه و با این حال هنوز سیریل باور ندارد که پدر ترکش کرده.

روز بعد او حاضر نیست از تخت پایین بیاید تا این که مدیر پرورشگاه بالای سرش می آید و می گوید که خانمی که دیروز در کلینیک دیده بودند آمده و دوچرخه اش را برایش آورده. سیریل از تخت پایین می پرد و خودش را به دوچرخه می رساند. زن جوان، سامانتا است و توضیح می دهد که پدرش دوچرخه را فروخته بوده و او دوباره آن را برای سیریل خریده. سیریل با قاطعیت می گوید که هر کسی بوده دروغ گفته و سر سامانتا را کلاه گذاشته، آن ها احتمالا دوچرخه را دزدیده اند چون امکان ندارد پدر دوچرخه او را بفروشد. وقتی سامانتا آماده رفتن می شود، سیریل به دنبال ماشینش می دود و می پرسد که می شود آخر هفته ها با او بماند؟

رابطه عجیب سیریل و سامانتا از آنجا شکل می گیرد. سیریل دو روز در هفته را با سامانتا می گذراند و کماکان دنبال پدرش می گردد .

Kid-Zoveini1

وقتی به یک مکانیکی می رود که پدرش موتورش را برای تعمیر آنجا می برد، متوجه می شود که پدر، موتورش را برای فروش گذاشته و بدتر از آن این که در همان آگهی، برای فروش دوچرخه هم تبلیغ کرده. سیریل نه گریه می کند و نه غصه می خورد، فقط خشم است که وجودش را پر کرده و با این حال هنوز با درماندگی به دنبال پیدا کردن پدرش است تا این که سامانتا آدرسی گیر می آورد. پدرش در رستورانی کوچک در شهر کار می کند و سامانتا سیریل را آن جا می برد. پدر در را باز می کند، نگاهی بی تفاوت به سیریل می اندازد و با لحنی سرد می پرسد که آنجا چکار می کند؟ سیریل جواب می دهد که دنبالش می گشته و آمده تا ببیندش. پدر او را به داخل می برد ولی می گوید که خیلی کار دارد و باید زود برود. دیدن سیریل در آن آشپزخانه قلبتان را می شکند. او هیچ چیز نمی خواهد. هیچ انتظاری از پدر ندارد. حتی از او دلگیر هم نیست که رهایش کرده. فقط می خواهد کنارش باشد. ولی بعد از مدتی کوتاه، پدر می گوید وقت رفتن است و بعد  می خواهد که با سامانتا تنها صحبت کند. او با خونسردی به سامانتا می گوید که نمی تواند از سیریل نگهداری کند. که حتی دیدن پسرش هم اعصابش را خرد می کند و بهتر است سامانتا مسئولیت او را بر عهده بگیرد! سامانتا می گوید ولی سیریل پدرش را می خواهد و مرد هم جواب می دهد که می خواهد شروعی تازه داشته باشد و جایی در زندگی اش برای سیریل ندارد و شما با دهان باز صحنه را نظاره گر هستید. سیریل بدون این که حرفی بزند، آرام می ایستد و گوش می دهد که پدرش به او می گوید دیگر به دیدنش نرود. صحنه در هم شکستن سیریل، یکی از غم انگیزترین قسمت های فیلم است و عشق و شکیبایی سامانتا بسیار عجیب و باور نکردنی. سیریل پسر آسان و سر به راهی نیست. خشن است و قدر ناشناس و دنبال دردسر و با تماشای فیلم، بیشتر از یک بار از خود می پرسید چطور زنی غریبه حاضر است زندگی اش را صرف پسر بچه سرسختی کند که از گوشت و پوستش نیست؟ و شاید فکر کنید که همیشه خون و استخوان نیستند که خانواده می سازند. خانواده یعنی خواستن همدیگر، قبول کردن هم آنطور که هستیم، یعنی حمایت و حفاظت و عشق بی قید و شرط. و خانواده، نه همیشه اکتسابی – که گاهی هم می شود انتخابی باشد.

https://www.youtube.com/watch?v=5BvQSgr-DPU

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.