پاسخ به سئوالاتی چون هدف، تاکتیک، رهبریت و استراتژی و سیاست های آینده ی جنبش سبز همه بستگی به تعریف ما از این جنبش دارد و این تعریف 

 

شهروند ۱۲۵۹ ـ ۱۰ دسامبر ۲۰۰۹


 


 

پاسخ به سئوالاتی چون هدف، تاکتیک، رهبریت و استراتژی و سیاست های آینده ی جنبش سبز همه بستگی به تعریف ما از این جنبش دارد و این تعریف به طور وسیعی در گرو آن است که ما شروع جنبش سبز را از چه زمانی بدانیم. در این مورد دو نظر گفته می شود:


 

تعریف اول از جنبش سبز


 رژیم جمهوری اسلامی این چنین 16 آذر را گرامی داشت

این جنبش از شروع دوران مبارزات انتخاباتی دوره ی دهم ریاست جمهوری آغاز شده است که پس از تقلب یا در حقیقت کودتایی که در آن صورت گرفت روند حرکت تندتر شد و هرچقدر دولت بر سیاست سرکوب تکیه می کند، مبارزه این جنبش هم بیشتر از درون نظام به بیرون کشیده شده یا رانده می شود.

کسانی که این تعریف را از جنبش سبز دارند هدف آن را محدود به داشتن انتخابات آزاد و تحول تدریجی در درون نظام می دانند. تاکتیک آنان استفاده از ابزار قانونی و فشار بر حکومت از طریق بسیج مردم و اعتراض مسالمت آمیز آنان است. رهبری جنبش هم در وجود سه فرد خلاصه می شود مهندس میرحسین موسوی، آیت الله کروبی و حجت الاسلام محمد خاتمی با پیشتازی آقای موسوی. در مورد استراتژی و هدف نهایی همه معتقدان به این تعریف از جنبش نقطه نظر مشترکی ندارند. برخی از جمله رهبران آن امیدوارند همین قانون اساسی با تعریفی که اول انقلاب داشت اجرا شود که در آن شورای نگهبان با ترفند نظارت استصوابی کاندیداها را معلوم نکند و ولی فقیه مقامی بالاتر از قانون نباشد، و عده ای در سوی دیگر این طیف به دنبال آن هستند که اندک اندک بساط ولایت فقیه و حکومت فقها برچیده شود و جامعه به دموکراسی و آزادی واقعی در قالب یک نظام سکولار دست یابد. به طور خلاصه اینان با همه اختلاف نظرشان در مورد هدف نهایی و استراتژی جنبش در مورد تاکتیک مبارزه اشتراک نظر دارند و خواستار تحول گام به گام، مسالمت آمیز، قانونی و در نتیجه الزام به همین قانون اساسی حتی با وجود عدم باور به آن هستند.


 

تعریف دوم از جنبش سبز


 

طرفداران این تعریف شروع جنبش سبز را از زمان کودتای انتخاباتی و اعتراض به آن می دانند و البته این تعریف در خارج کشور بیشترین طرفدار را دارد زیرا نیروهای خارج کشور به طور عمده پس از انتخابات و در جریان اعتراض به تقلبات فعال شدند و در آن شور و هیجان و سازماندهی قبل از انتخابات نقش چندانی نداشتند.

کسانی که این تعریف را می پذیرند عملاً آن را رنگین کمانی از نیروهای مختلف می دانند که در هیچ موردی اتفاق نظر ندارند، یعنی نه هدف مشترکی دارند، نه تاکتیک یک سانی را قبول دارند، نه بر سر رهبری آن توافقی دارند و نه مسلماً استراتژی مشترکی دارند. آن را یک جنبش اعتراضی مردم به جان آمده علیه حکومت اقتدارگرایان دینی می دانند و به دلیل همین تعریف هر کس هر نوعی که می خواهد این جنبش را تعریف می کند و هر کس از ظن خود یار آن می شود و هر گروهی شعارهایی را که می پسندد شعار ملت می داند و مدعی می شود که آن شعارها خواسته ی اکثریت مردم ایران است و بر آن مبنا هم هدف، تاکتیک، استراتژی و رهبریت جنبش را تعریف می کند. و با آن که همه ی آنان یا از سر ایمان یا اجبار از سیاست عدم خشونت سخن می گویند، اما پاره ای با تکیه بر شعارهای ساختارشکن و حکومت برانداز در این مورد هم دچار تناقض می شوند.

دسته ی دوم یا کسانی که شروع جنبش را از زمان کودتا می دانند، نه تنها در مورد تعریف جنبش، اهداف آن، تاکتیک و استراتژی آن، و رهبریت آن سردرگم هستند، بلکه نمی توانند بگویند که این همه کسانی که دستگیر شدند و به دادگاه های نمایشی آورده شدند چرا دستگیر شدند، زیرا کمتر کسی از این جمع وسیع در تظاهرات پس از کودتا نقشی داشتند و بیشتر عملکرد آنان مربوط به دوران پیش از کودتای انتخاباتی و در جریان بسیج برای انتخابات بوده است.


 

جنبش سبز و سیاست های مبارزاتی کنونی آن


 

با کودتای انتخاباتی و سرکوب شدید پس از آن و سیاست آقای خامنه ای و دولت آقای احمدی نژاد  به کمک یا درست تر فشار سپاه پاسداران در حذف کامل جنبش سبز و بیرون راندن آن از درون حاکمیت در عمل دو جناح در کشور شکل گرفته است: جناح حکومتگران و جناح جنبش سبز و هر روز که می گذرد این جناح بندی ها مشخص تر می شود. سیاست کلی هر دوی این جناح ها مثل هر جناح در جنگ با رقیب بر دو اصل استوار است:

الف: ریزش در جناح رقیب

ب: تحکیم پایگاه خود.

با توجه به این دو هدف سیاست های هر دو جناح را بررسی می کنیم.


 

۱ـ جناح حکومت

الف: سیاست ریزش در جناح رقیب

حکومت پس از سرکوب موقت بلافاصله به دنبال جذب هر چه بیشتر نیروهای جناح رقیب برآمد. یاران خود را به دانشگاه ها فرستاد تا شاید نظر آنان را جلب کند و چون می دانست جوانان از روحانیت حاکم دل خونی دارند، لذا بر این تصویر خود امید داشت، تصویری که در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد از آن بهره ی بسیاری برد. برطبق این تصویر آقای احمدی نژاد و یارانش مخالف روحانیون هستند و در اولین فرصت آنها را برکنار خواهند کرد. وی تکنوکراتی است که با روحانیت مرتجع در تضاد است، موافق آمدن دختران به استادیوم های ورزشی است، جواب نامه ی مراجع را نمی دهد، سه وزیر زن را با وجود مخالفت مراجع قم کاندیدای وزارت می کند، یار نزدیک او آقای رحیم مشایی بی پروا علیه روحانیت سخن می گوید و حتی حکومتگران سه دهه ی گذشته را که مردم از آنها ناراضی هستند نالایق می داند، کوشید سرپرستی حجاج را از دست روحانیت و حوزه بیرون آورده و به دولت بسپارد، در مسابقات ورزشی چون فوتبال و کشتی حضور به هم می رساند، در مورد دادن سمت به مشایی که برای روحانیت اعتباری قایل نیست نه تنها در مقابل حوزه که در برابر رهبر هم ایستاد که این خود نشان می دهد که احتمالاً او و یارانش در اولین فرصت رهبر را هم برکنار کرده و بساط ولایت فقیه را که آفت جان جامعه شده است، برمی چیند. اما همه ی این تصویرسازی ها و ترفندها نتیجه ای به بار نیاورد و همه جا دانشجویان و جوانان در مقابل او ایستادند و یاران او را هو کردند. آقای خامنه ای چندین بار به ظاهر سعی کرد به طرح های مصالحه و آشتی ای که آقای رفسنجانی و هیئت مؤتلفه و پاره ای از وکلای مجلس و حتی آیت الله مهدوی کنی ارائه می کردند، روی خوش نشان دهد، اما از آنجا که از سویی نیت او نه مذاکره و دادوستد سیاسی، بلکه ساکت کردن و فریب دادن و غیرفعال کردن سران جنبش سبز بود و از سوی دیگر سپاهیان مطابق روحیه نظامی خود در سرکوب هرچه بیشتر رقیبان اصرار می کردند، لذا از این سیاست چشم پوشید و عزم خود را برای سرکوب جنبش جزم تر کرد.


 

ب: سیاست تقویت پایگاه

آقای خامنه ای و یارانش متوجه شدند نه تنها تمام سیاست های آنان در بدنام کردن جنبش سبز کار نکرد، بلکه به مقدار زیادی عکس العمل منفی داشت، تا جایی که پاره ای از یاران آنها در مورد درستی اتهامات رهبریت به فعالان جنبش شک کردند، زیرا بسیاری از این قربانیان حکومت از رفقای دیرینه ی آنان بودند و بیشتر کسانی که شکنجه شده و مورد تجاوز قرار گرفته اند از انقلابیون بودند. اینکه فرماندهان سپاه و طرفداران حکومتی مجبور شده اند بارها بگویند و بنویسند که سابقه ی افراد مهم نیست و اینکه اینان یاران امام و مورد مهر ایشان بوده اند، فرقی نمی کند بلکه موضع کنونی افراد مهم است، این یعنی رفع قداست از نظر امام خمینی و تردید در درستی تشخیص او.

 

درست است که بخشی از سپاه و بسیج بویژه لباس شخصی های بسیج نقش اصلی را در سرکوب مردم ایفا می کنند، اما بدنه ی اصلی بسیج و سپاه خود را پاسدار اسلام و اخلاق می دانند و در جامعه به خاطر مبارزاتشان در زمان جنگ و دفاع از انقلاب محترم هستند از این روی برای آنان مشکل است که خود را از جنس سرکوبگران و بویژه تجاوزگران بدانند، لذا هر آن بیم ریزش در این مجموعه بیشتر می شود.  از این روی حکومتگران ناامید از جذب یاران جنبش سبز به سرعت به فکر تحکیم پایگاه خود و جلوگیری از ریزش قابل پیش بینی شدند. برای این منظور بسیج را از نیروی داوطلب تبدیل به حقوق بگیر کردند و آن را زیر نظر سپاه بردند و چون در جریان سرکوب جنبش سبز به روشنی بر همگان معلوم شد که آقای خامنه ای در میان سران حوزه و مرجعیت اعتباری ندارد، لذا برای جبران این نقطه ضعف آقای خامنه ای حکومت به دو ترفند دست زد یکی تطمیع آخوندهای جوان که در اثر برنامه های چند سال گذشته عموماً دست پرورده ی حکومت شده اند، لذا هزاران هزار شغل جدید برای آنان ایجاد کرد تا جایی که قرار شده مدیریت چهار هزار مدرسه به حوزه واگذار شود. دوم مقام ایشان را چنان بالا بردند که هیچ مرجعی حتی امام خمینی بدان حد نبوده است و حال او را نه آیت الله یا حتی امام بلکه "مولا" می خوانند لقبی که شیعه فقط به امام اول خود مولای متقیان می دهد. البته مدتها هم بود که زمینه ی این تقدس را فراهم کرده بودند از جمله نفراتی از بسیجی ها هر بار که آقای خامنه ای از محلی رد می شود روی زمین می افتند و بر جای پای او هزاران بوسه می زنند کاری که حتی در حق ائمه معصومین هم معمول نبوده است.

آقای احمدی نژاد هم که الحق در زمینه ی رسیدگی به پایگاه قدرت خود و حفظ آن کارنامه ی درخشانی دارد. اگر آقای رفسنجانی و خاتمی از یاران خود دفاع نکردند و آنان را در زیر تیغ دشمن رها کردند، ایشان نشان داده که از همه یاران مطیع خود تا آخرین نفس دفاع می کند از جمله آقای محصولی را پس از آن که دو بار مجلس برای دو پست وزارت نپذیرفت برای بار سوم وی را برای وزارتی دیگر کاندیدا کرد و بالاخره وی را به مجلس قبولاند. لذا اگر یاران آقای خاتمی و رفسنجانی از این بابت از آنان بسیار گلایه دارند و آنان را قابل اتکا نمی دانند و جامعه هم آنان را خودخواه و رفیق نیمه راه می داند، برعکس آقای احمدی نژاد بسیار خوب بازی قدرت را می شناسد و سرسپردگی و حمایت یارانش را به خوبی پاداش می دهد. بی جهت نیست که آقایان صفارهرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد ایشان و حمید رسایی نماینده مجلس از تهران با تمام تحقیری که از طرف دانشجویان می شوند از رفتن به دانشگاه ها و دفاع از دولت آقای احمدی نژاد دست برنمی دارند. آنان می دانند که زمانی آقای احمدی نژاد پاداش اینهمه هو شدن ها و توهین به آنها را خواهد داد.


 

۲ـ جناح جنبش سبز

الف: سیاست ریزش در جناح رقیب

 مادری به تظاهرکنندگان نعنا هدیه می دهد سبزی، عطر و شادابی نعنا را به جوانان شجاع هدیه میدهد

رهبران جنبش سبز به این منظور به سیاست هایی دست زده اند که به مقدار زیادی هم سیاست های موفقی بوده اند از جمله:

ـ  تکیه بر سوابق انقلابی خود و کارنامه ی پیروی از خط امام؛

ـ تکیه بر اعتماد امام خمینی به آنها و تائید عملکرد آنها؛

ـ تکیه بر نزدیکی خود به مراجع؛

ـ تعریف از سپاه و بسیج و تشویق آنان به حفظ اعتبار اجتماعی و انقلابی خود؛

ـ افشاگری در مورد فجایع اخیر بویژه مسئله ی تجاوز و همچنین کشتار و شکنجه فرزندان انقلابیون و شهدا؛

ـ گزینش روزهایی برای تظاهرات که روزهای مقدس و محترمی برای انقلابیون است مثل روز قدس، ۱۶ آذر، سالگرد امام خمینی.


 

ب: حفظ پایگاه

رهبران جنبش می کوشند تا حدی پایگاه خود را با سیاست هایی تقویت کنند از جمله:

ـ تکیه بر حقوق مدنی تظاهرکنندگان و معترضان تا باورهای دینی آنان؛

ـ تکیه بر رنگین کمان بودن جنبش سبز و خروج آن از حلقه ی تنگ دینداران انقلابی؛

ـ حفظ هویت دینی خود اما دینی گشاده نظر و پذیرای دیگراندیشان؛

ـ اطمینان خاطر دادن به مردم و بویژه جوانان که این بار رهبران جنبش همانند رهبران اصلاح طلبان به دنبال سازش پنهانی در بالا نیستند و آنها را ابزار کسب قدرت نمی کنند.


 

نقد از رهبران جنبش


 

هنوز سران جنبش از دام "خودی و غیرخودی" در عمل نجات پیدا نکرده اند، هرچند در کلام و در حد کلیات این مرز را درنوردیده اند. آنان حتی از مسلمانان مبارزی که ناقد و یا منکر ولایت فقیه بوده ولی در عین حال به دلیل پذیرش اصل مبارزه قانونی خود را ملزم به قبول آن می دانند فاصله می گیرند، چه رسد به تماس با نیروهای سکولار و دموکرات جامعه. دلیل آن به نظر می رسد که اولویت دادن به آنان به جلب نیروهای سپاه و بسیج و شکاف در جبهه دشمن است که سیاستی بسیار معقول و منطقی است اما باید توجه کنند که ذات و هویت سیاست قدرت است. تا مجموعه ای قدرت نداشته باشد سخنش هم شنیده نمی شود و این امر را هم خداوند بارها به زبان های مختلف در قرآن گفته است از آن جمله در سوره ی فتح، لذا ضعف پایگاه سبب نشنیدن گفته ها از سوی جناح رقیب و در نتیجه عدم ریزش در آن می شود. از این روی رهبران جنبش هیچگاه حفظ این تعادل و حتی اولویت حفظ پایگاه سیاسی خود را نباید فراموش کنند. سیاستمدار توانمند و آگاه هیچگاه برای جلب رقیب از جیب خودی خرج نمی کند.

رهبران جنبش باید توجه داشته باشند که مردم خاطره ی تلخی از تجربه با اصلاح طلبان دارند و به شعارها و اعلامیه های مبتنی بر پذیرش رنگین کمان بودن با سوءظن می نگرند و تا آن را در عمل نبینند به آن باور نمی کنند و بدون این باور حمایت آنان حمایتی متزلزل خواهد بود که در موقع سختی ها فرو می ریزد و به احتمال بسیار مردم سرخورده به سوی شعارهای تند و رهبری های آشوب طلب روانه می شوند. تجربه ای که در مبارزات دانشجویی منجر به سرکوب ۱۸ تیر شاهد آن  بودیم و همه سیاسیون آگاه مرتباً خطر آن را گوشزد می کنند.

رهبران جنبش باید بدانند از حد تعارف گذشته جامعه واقعاً متکثر است. نیروهای غیردینی همانقدر حق شرکت در تعیین روند سیاسی جامعه را دارند که نیروهای دینی و همین حال هم بزرگترین عامل قدرت این رهبران حمایت همین جماعت است، لذا اینهمه ملاحظه و بیم از تبلیغات دشمن داشتن سیاستی است خطرناک. جامعه در عمل باید ببیند که مسئله ی خودی و ناخودی اطلاح طلبان تکرار نخواهد شد و رهبران جنبش این بار از چاله جو سیاسی این سی ساله به در آمده اند و همانند سنت مبارزاتی دوران مشروطه و ملی شدن نفت نیروهای مذهبی و عرفی در عمل در کنار هم و دوشادوش هم در تمامی سطوح جنبش حرکت می کنند والا اگر رهبریت خطی عمل کند به زودی نیروهایی در بدنه که نمایندگان خود را در بالا نمی بینند راه خود را جدا کرده و به احتمال زیاد به تندروی روی می آورند که حاصلش خشونت بیشتر حاکمان و ریزش در درون جنبش سبز خواهد بود؛ تجربه ای که جنبش دانشجویی ۱۸ تیر را ناکام کرد.


 

نقد بر نیروهای عرفی


 

چندین موضع گیری رهبران جنبش موضع گیری های عکس العملی و از سر هراس از سرزنش ها و حملات رقیب بوده است، زیرا حتی اگر هم باور رهبران چنین باشد آنان می دانند که ابراز آن ها از نظر سیاسی در این شرایط نادرست است از جمله گفته ی آقای مهندس موسوی "جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر"، اما به نظر من مسئولیت بخش بزرگی از این شعارها بر دوش نیروهای عرفی است، زیرا این وظیفه ی آنان بود که در مقابل شعارهای انحرافی "جمهوری ایرانی" که در حقیقت یعنی "مرگ بر جمهوری اسلامی" و یا "نه غزه نه لبنان"(1) آنهم در روز قدس نایستادند و در عمل بار مقابله با این شعارهای ساختارشکن که جنبش را در درون کشور سخت ضربه پذیر می کرد بر دوش رهبران جنبش گذاشتند. این نیروها باید توجه کنند که اگر به دنبال رهبری سنتی ای که با قدرت خود جمعیت را به دنبال خود می کشد، نیستند، باید در عمل خود نیز در امر هدایت و رهبری شراکت کنند و در کشیدن بار مسئولیت به رهبری کمک کنند.


 

پانویس:

۱ـ در مورد دلایل نادرست بودن این شعارها به مقاله ی "نگرش هنری، نگرش سیاسی" این نویسنده در شهروند ۱۲۵۶ مورخ ۱۹ نوامبر ۲۰۰۹ لینک زیر مراجعه کنید.

http://fa.shahrvand.com/2008-07-14-20-49-09/2008-07-14-20-49-46/3836-2009-11-17-15-31-54