این هفته چه فیلمی ببینیم؟

The-Impossible

همه ما شاید حداقل یک بار در زندگی به نوعی خشم طبیعت را تجربه کرده باشیم. زلزله، سیل، طوفان. حتی اگر بلای طبیعی در کار نباشد و طوفان و رگباری معمولی باعث شود چند ساعتی در بی برقی بنشینیم، بعد از مدت بسیار کوتاهی کاملا احساس ناتوانی و کلافگی می کنیم. بیشتر ما  آن قدر به زندگی مکانیکی و روی برنامه امروزه مان عادت داریم که حتی اختلالی کوچک در این روزمرگی ها اوقاتمان را تلخ می کند: ترافیک سنگین، صف طولانی در بانک، معطل شدن در مطب دکتر، همسایه یا همکاری که اخلاقش برایمان کمی غیرقابل تحمل است، خراب شدن ماشین، چیزهایی که اگر فکرش را بکنیم واقعا ارزش عصبانی شدن ندارد. چیزهایی که وقتی پای جانمان در میان باشد، حتی یادشان هم نمی افتیم.

“The Impossible” داستانی حقیقی است که با همین موضوع آغاز می شود. زمستان ٢٠٠۴ است و زوجی جوان با سه پسر کوچکشان در هواپیما نشسته اند. قرار است تعطیلات کریسمس را کنار دریا در تایلند بگذرانند. همه نگرانی هنری این است که یادش رفته سیستم دزدگیر خانه را راه بیاندازد و  با این که همسرش ماریا به او اطمینان می دهد که همه چیز را قبل از ترک خانه چک کرده، هنری باز هم نگران است  بدون آن که بداند فاجعه ای در انتظارشان است که در مقایسه، تمام نگرانی های آن لحظه اش، شوخی کودکانه به نظر می رسد.

به مقصد می رسند. هتلی بسیار زیبا و مناظری نفس گیر. طبیعت چنان زیبا و آرام است که انسان می تواند تصور کند بهشت چیزی شبیه آن باشد. خیلی ها  از گوشه کنار دنیا  آن جا جمع شده اند تا سال نو را جشن بگیرند. لبخند می زنند و خوشحالند و اوقات خوشی دارند. یکی از همین روزهای آفتابی زیباست با آسمانی آبی و اقیانوسی به ظاهر آرام که یکی از مرگبارترین بلایای طبیعی در تاریخ بدون هیچ هشداری از راه می رسد و در چند دقیقه کوتاه دنیای همه شان را برای همیشه عوض می کند .

The-Impossible-1

این اولین فیلمی است که فاجعه سونامی سال ٢٠٠۴ را از دید کسانی که گرفتارش شدند و جان به در بردند برایمان به تصویر می کشد و باید بگویم که صحنه هایی که در فیلم خلق شده، واقعا استثنایی هستند.  آن سال، من اولین بار بود که اسم چیزی به اسم سونامی را می شنیدم و می توانم تصور کنم که اگر من هم آن روز در آن ساحل بودم، مانند بقیه، توانایی حرکتم را از دست می دادم و ناباورانه به موج های غول پیکری خیره می ماندم که در چند ثانیه نفسم را در سینه بند می آورد. قبل از این که کاملا متوجه بشوند چه اتفاقی دارد می افتد، آب با سرعت و قدرتی وهم آور همه جا را می گیرد و همه را به زیر می کشد و ما لحظه به لحظه سونامی را با ماریا تجربه می کنیم. چیزی که باید بدانید این است که دیدن این صحنه ها آسان نیست و کارگردان از نشان دادن کوچک ترین جزییات نیز دریغ نکرده. ماریا همانطور که سعی می کند خودش را از زیر آب بالا بکشد، پاره آهنی در سینه اش فرو می رود و چرخش آب او را به همه جا می کوبد. با این حال موفق می شود به درختی آویزان شود ولی در همان لحظه  پسر بزرگش، لوکاس، را می بیند که جریان آب دارد او را با خود می برد. ماریا دوباره خودش را در آب رها می کند و بالاخره او و لوکاس می توانند خودشان را از غرق شدن نجات دهند. ولی آرام گرفتن اقیانوس و پایین نشستن آب تازه شروع کابوسشان است. نیمی از خانواده شان را گم کرده اند بدون آن که حتی بدانند آنها زنده مانده اند یا نه. ماریا به شدت زخمی است و خون زیادی از دست داده. عده ای از بومیان آن ها را پیدا می کنند و به بیمارستان می رسانند ولی در آن شلوغی و دیوانگی، آیا ماریا شانسی برای زنده ماندن دارد؟ در آن کابوس که همه جا بوی مرگ و فقدان می دهد، آیا می شود یک خانواده شانسی دوباره برای زندگی پیدا کنند؟ آیا اصلا ممکن است؟ فیلم به سرعت پیش می رود و حتی کمتر مهلت پلک زدن پیدا می کنیم مبادا که صحنه ای را از دست بدهیم. بازی ها فوق العاده و قابل باور هستند و داستان شاید یادآوری باشد که  چقدر زندگی می تواند غیر منتظرانه، در ثانیه ای زیر و رو شود و شاید همه ما آن قدر خوش شانس نباشیم که فرصت دومی نصیبمان بشود و چه خوب است همه سعی مان را بکنیم تا همین روزهایی را که داریم، به گونه ای زندگی کنیم که فردا حسرت فرصت های از دست رفته دیروز را نخوریم.

https://www.youtube.com/watch?v=Bgw394ZKsis
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.