نظامیان حقیر در حکومت اسلامی به کسانی گفته می شود که در ولایت ذوب شده اند و منافع وسیعی در بقای "جمهوری مقدس"شان دارند. در این نوشتار 

 شهروند ۱۲۶۲ ـ پنجشنبه ۳۱ دسامبر ۲۰۰۹ 


 

تبارشناسی نظامیان حقیر


 

نظامیان حقیر در حکومت اسلامی به کسانی گفته می شود که در ولایت ذوب شده اند و منافع وسیعی در بقای "جمهوری مقدس"شان دارند. در این نوشتار فرماندهان و سرکردگان سپاه پاسداران، بسیجی ها و لباس شخصی ها را نظامیان حقیر می نامیم.

تبار پاره ای بزرگ از "نظامیان حقیر" از لایه های میانی و پائینی جامعه می باشد که با باورهای واپس مانده، صحنه گردان سیاست شدند و با اعمال قدرت و خشونت به ثروت و قدرت دست یا فته  و با توهمات بیهوده در سودای تاسیس امپراتوری اسلامی در منطقه و مدیریت مذهبی در جهان می باشند.

"نظامیان حقیر" از نسل پاسداران و سپاهیان میدان جنگ هستند، از تبار بازجوها و "سربازان گمنام امام زمان" اوین و گوهر دشت، و بسیجی هایی که در خیابان های خشمگین تهران جوان کشی را سنت کردند. "نظامیان حقیر" کارنامه ننگین و شومی در درازای تاریخ وطن به جای گذاشته اند.

 

سیاست زدگی و نظامیان حقیر


 

در دوران صفویان، اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی دولت در ایران، پیام  جنگ به دولت های سنی همسایه بود. صفویان برای بقای خود در مقابل عثمانیان ناگزیر شدند که قزلباشان نظامی را یکه تاز میدان کنند تا دولت نوبنیاد صفوی پا برجای بماند و بدین ترتیب با یاری نظامیان قزلباش، شیوخ شیعه شیخ الاسلام های دربار صفوی شدند.

پهلوی اول، رضا شاه، یک نظامی سیاست زده بود و با یاری نظامیان نخست اصلاحات را پیش برد و سپس قدرت خود را استوار ساخت.

پهلوی دوم، محمد رضاشاه، بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پی برد که بقای وی در همزیستی و آمیختگی با نظامیان است. و بدین گونه حاکمان و دیکتاتورهای خرد و کلان در درازای تاریخ پی بردند که هستی آنان رابطه تنگاتنگ با "نظامیان حقیر" سیاست زده دارد.

چرا "نظامیان حقیر اسلام" در سیاست و مملکت داری دخالت می کنند؟ زیرا آنان بر این باورند که ایران سرزمینی است که توسط "امام غایب" به آنان اهدا شده است. "نظامیان حقیر" ادعا دارند که امنیت ملی و منافع اسلام ناب محمدی مورد تهدید دشمنان مبهم و نامشخص قرار دارد و برای انجام رسالت دینی و رفع فتنه، دخالت نظامیان ضرورت دارد. جوامع توسعه نیافته که دارای ساختار سیاسی غیردموکراتیک هستند و نهادهای اجتماعی و سیاسی در آنها نهادینه نشده اند، پیش زمینه و بستر مناسبی برای سیاست زدگی نظامیان می شوند.

در جوامع توسعه یافته با دولت های مدرن، نظامیان برای گسترش کمی نیروی نظامی و افزایش حقوق و ارسال نیروهای بیشتر به کشورهای زیر سلطه، بر سیاستمداران فشار می آورند (همچون آمریکا). اما در دولت های غیر دموکراتیک و جوامع توسعه نیافته، نظامیان نه تنها در مسایل نظامی دخالت می کنند، بلکه خواهان قدرت سیاسی، کرامت اجتماعی و منزلت اقتصادی در سراسر نظام هستند.

بدین دلیل است که در ایران، نظامیان در کلیه نهادها و مراکز قدرت وجود دارند. در مجلس، دولت، ستادهای فرهنگی، پایگاه های کلان اقتصادی و صدا و سیما حضور آنان صحنه گردان اصلی سیاست کشور فقاهت زده است.

آنان از طریق تدابیر امنیتی و روش بربریت، مملکت داری را آموخته اند و هر گونه نهاد و اندیشه غیرخودی را به دشمن مبهم وابسته کرده و تحمل حضور آنها را در صحنه ندارند و خواهان نابودی آنان هستند. نظامیان، شهروندان را از حق "نظر دادن و اندیشیدن" محروم می کنند و با اسلحه و زور خواهان بردگی همگان می باشند. آنان چگونگی مذاکره و گفت و گوی منطقی و مسالمت آمیز با دیگران را نیاموخته اند و از روش قلدری، نظرات و مطالبات خود را بر دولت های دیگر تحمیل می کنند، و از طریق مکاری و حیله های پوپولیستی، توده ها را که در کنش های سیاسی مهارتی ندارند، خلع اندیشه می کنند و در نبود نهادها و احزاب فعال سیاسی، با کودتا و شبه کودتا، دولت بربریت تشکیل می دهند.

نظامیان قلدر، لکه ابتذالی در سیاست و شعله سرکشی در کشورداری و درفش تباهی در مناسبات دولت ها می باشند. بر این باورند که فقط آنان قادرند در مقابل کنش حماسی مردم واکنش نشان دهند و در مرکز حادثه قرار گیرند و سرکوب را سامان دهند و به بهانه "امنیت ملی" و حفظ "ولایت مطلقه فقیه" مجوز مشتعل کردن وطن را کسب کنند.

نظامیان با جنون روان پارگی و دهان کف کرده در سیاست دخالت می کنند چون به درهم ریختگی بین روحانیت و آشفتگی بالایی ها و شکاف لایه های جامعه پی برده اند و سمفونی فروپاشی را می شنوند و مارش با شکوه مردم را می بینند و در رهگذار دیدن خیمه سوخته و وارفته ساختار حکومتی  خود را پدرخوانده حفظ دولت کودتا می انگارند.

 

پاسدارسالاری در تقابل با دیوان سالاری


 

پس از تکانه سال ۵۷، دوران بهم ریختگی و وارفتگی در وطن آغاز شد. حکومتیان با ابزار مدیریت اسلامی توان حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی را دارا نبودند. دیری نپائید که قلدرسالاری جایگزین مردم سالاری شد و نویدهای داده شده به نابودی سپرده شد. و این حکایت پیش زمینه و بستری شد که "پاسدارسالاری" جانشین "دیوان سالاری" شود.

پاره ای از مردم، در سال های اول انقلاب به علت ناخشنودی از حکومت کنش طبیعی از خود بروز دادند و در سودای "حسرت و دریغ به دوران اقتدارگرایی" پیشین بودند. نسل مسن تر جامعه خاطرات زورگویی رژیم پیشین را از یاد برده و در خیالاتشان، اقتدارگرایی و نظم و ترتیب و پیشرفت دوران رژیم پیشین را پر رنگ و با رونق کردند. پس نظامیان وارد سیاست شدند که ضمن حکومت کردن، دوران اقتدارشان را بازتولید کنند و اجازه رشد "حسرت و دریغ" را ندهند.  پس از ۳۰ خرداد سال ۶۰ دوران بربریت و سرکوب ها آغاز شد و فعالیت های سیاسی و کنش های دموکراتیک، شرایط شوربختانه ای یافت و این یکی دیگر از پس زمینه هایی شد که بستر ورود نظامیان فاشیست را برای حکومت داری مهیا کند. بنابراین جای شگفتی نیست که هر چه جامعه رشد یابنده تر باشد، نقش نظامیان اندک تر و هر چه جامعه واپس مانده تر باشد نقش نظامیان پیشروانه تر است.

سپاه، اقتدارگرایان و بیت خامنه ای، دارای روابطی تنگاتنگ و مناسبات ارگانیکی هستند و نبود یکی باعث نیستی دیگری می شود. و بدین گونه نظامیان وارد بازی سیاست می شوند و تاریک اندیشی خود را به نمایش می گذارند.

آیا قلدران تاریخ توان تحمل سروده شفیعی کدکنی را دارند که "اما، تو آتش شفق را، در آب جویبار، در کوچه باغ ها به چه تفسیر می کنی؟" بدون تردید آنان می دانند که ایرانیان به گروگان گرفته شده اند و درون تُنگی زندانی هستند و به دریا و به آزادی می اندیشند.

 

* رضا علوی، مهندس مکانیک از دانشگاه علم و صنعت و فوق لیسانس مهندسی ساختمان از آمریکا. از فعالان جنبش آزادی خواهانه و حقوق بشر است .  سال ها است که در زمینه ی سیاست و تاریخ  پژوهش می کند و می نویسد. در حال حاضر ساکن تگزاس است.

rezaalavim@yahoo.com