در همان پنج شنبه ای که جسد بی جان داریوش و پروانه به خاک سپرده می شود، خبر مشکوک دیگری در روزنامه ها پدیدار می گردد

شهروند ۱۲۶۳ – پنجشنبه ۷ژانویه ۲۰۱۰

متن سخنرانی در پاریس ۱۹دسامبر ۲۰۰۹ به مناسبت یازدهمین سالگرد قتلهای سیاسی- زنجیره ای


 

در آمد:

سپاسگزارم از برگزارکنندگان مراسم امشب، سپاس از آن روست که این مراسم را به طور مرتب و برای یازدهمین بار با وجود همه مشکلاتی که من با آنها به خوبی آشنا هستم، برگزار می کنید. این کار در ماهیت خود تلاشی است علیه فراموشی و کوششی است در خدمت دادخواهی. فراموشی تا به آن حد که متاسفانه همین چند روز پیش در سالگرد کشتار این مبارزین در تهران کمتر کسی حضور یافت، نمی توانستم این را امشب نگویم.

کاری که ارائه می شود بطور کلی در سه بخش تهیه شده، جدا از بخش سوم که نتیجه گیری است، در بخش نخست یادآوری می کنم قتلهای سیاسی زنجیره ای را. این کار تکیه دارد به کاری که دوست عزیز و محققم ناصر مهاجر در نوشته خود "جنایات و مکافات "تهیه کرد و مدت کوتاهی پس از آن قتل ها منتشر شد. این کار از معدود کارهایی است که در رابطه با این قتل ها  به جزئیات واقعه پرداخته است. در بخش دوم تکیه دارم به اسناد و مدارکی که در طی بیش از سه سال به دادگاه میکونوس ارائه و بخشهای مهمی از آن توسط من و دو دوست دیگرم مهران پاینده و عباس خداقلی در دو جلد "هنوز در برلین قاضی هست، ترور و دادگاه میکونوس" و همچنین "سیستم جنایتکار" انتشار یافته اند. پیگیری این دادگاه چند ساله نیز تلاشی بود برای این که بدانیم جمهوری اسلامی ایران با مخالفین و اپوزیسیون خود چه می کند و چرا می کند. خود این کار هم تلاشی بود علیه فراموشی، زیرا به قول روشنفکر کشوری که شما در آن زندگی می کنید و چون شما در تبعید زیست، ویکتور هوگو ، که پس از تجربه کمون پاریس گفت " ما به دنبال انتقام نیستیم، ما به دنبال برقراری عدالت هستیم".  و این را چقدر خوب دوست بسیاری از ما و یادگار پروانه و داریوش، پرستو فروهر بیان کرد: از من پرسیدند آیا با حکم اعدام قاتلین پدر و مادرم موافقم؟ من هم گفتم که در تمام عمرم علیه مجازات اعدام بوده ام، حالا چگونه با اعدام آنها موافقت کنم.

*****

در آغاز خبر کشته شدن پروانه و داریوش فروهر را می دهند. آنها را در خانه شان کشته اند: شماره ۲۴ کوچه شهید مرادزاده، خیابان هدایت، تهران . روز و ساعت این کشتار را هنوز به درستی نمی دانیم. می گویند که " این جنایت بعد از ساعت ۳۰/۱۹ روز یکشنبه اول آذر ۱۳۷۷ روی داده است". نادرستی خبر خبرگزاری جمهوری اسلامی خیلی زود فاش می شود. از سوی بستگان و همرزمان پروانه و داریوش که به محض آگاهی از این جنایت هولناک خبرگزاریهای خارجی را آگاه می کنند که کشتار این دو مبارز میان هشت و نیم ۳۰ آبان و هشت و نیم صبح اول آذر روی داده، یعنی در فاصله میان آخرین دیدار آنها با دوستانشان و اولین تلفن صبحگاهی دوستانشان با آنها.

پس از آن، گزارشی به شکل یکسان در روزنامه های ایران آمد: " خبرنگار ما از محل وقوع جنایت گزارش داد شاهدان عینی معتقدند قاتل یا قاتلان با داریوش فروهر و همسرش آشنا بودند؛ چرا که با جعبه شیرینی و دسته گل وارد خانه شدند. به گفته شاهدان عینی راز قتل هنگامی فاش شد که عصر یکشنبه چند تن که از قبل دعوت داشتند، زنگ در خانه فروهر را به صدا در می آورند و چون در را باز نمی کنند مشکوک می شوند و یکی از مهمانان از دیوار خانه وارد حیاط می شود و در را باز می کند و هنگامی که مهمانان وارد خانه می شوند، صحنه جنایت را می بینند. به گفته شاهدان، قاتل یا قاتلان، داریوش فروهر را در دفتر کارش در طبقه بالای ساختمان با سه ضربه کارد بر سینه کشته و روی یک مبل قرار داده اند. در طبقه پائین هم همسرش را با دو ضربه کارد برسینه اش کشته و او را هم روی مبل نشانده اند".

از شاهدان عینی که قاتل یا قاتلان را با دسته گل و شیرینی دیده اند، خبری در دست نیست. وجود خارجی دارند؟ نمی دانیم. اما میدانیم کسی که جعبه شیرینی و دسته گل در دست داشت از دوستان نزدیک پروانه و داریوش فروهر است که خبر را به گوش نیروهای انتظامی و تنی چند از بستگان، از جمله دکتر بهروز برومند می رساند که با شهامت با یکی از رادیوهای برون مرزی ی فارسی زبان، جریان را باز می گوید:

" معاینه پزشکی فروهر را به عمل آوردم، اما یارای آن را نیافتم که پیکر پروانه را معاینه کنم. نتیجه معاینه ی من و معاینه پزشکی قانونی این است: با هر دو پیش از کشتن بدرفتاری بسیار شده است. ضربه های کارد وقتی وارد شده اند که هردو به حالت فلج درآمده بودند. نخست آنها را به حالت فلج درآورده و بعد سلاخی شان کرده اند. به هر یک از آنها دست کم ۱۵ ضربه کارد وارد شده است، هردو در طبقه بالا بوده اند. نخست پروانه را در حضور شوهرش کشته اند و سپس او را که هنوز زنده بوده، به طبقه پائین آورده و سلاخی کرده اند".

خبر اما شاخ و برگهای دیگری هم از طرف مقامات رژیم پیدا می کند، از جمله " فروهر برای برگزاری تظاهرات در برابر سفارت ایتالیا در تهران اجازه خواسته بود " و " در آخرین غروب زندگیش قصد مذاکره با چند تن از کردها بر سر ماجرای رهبری کردهای پ . ک . ک را داشته است که اینک در ایتالیا تحت نظر است".

به وضوح می خواهند پای دیگران را به قتلها بکشانند. موفق نمی شوند. صدای مخالفان در داخل و خارج از کشور بلندتر از آن است که شنیده نشوند.

در همان پنج شنبه ای که جسد بی جان داریوش و پروانه به خاک سپرده می شود، خبر مشکوک دیگری در روزنامه ها پدیدار می گردد: جسد دکتر مجید شریف نویسنده و مترجم معاصر که خانواده اش از روز پنج شنبه گذشته از وی خبری نداشتند امروز با حضور دو تن از بستگان در پزشکی قانونی شناسایی شد.

پس مجید شریف را پیش از پروانه و داریوش کشته اند: دو روز پیشتر در روز ۲۸ آبان.

یک هفته پس از انتشار خبر کشته شدن مجید شریف، محمد مختاری ناپدید می شود، روز پنج شنبه ۱۲ آذر. پس از دو روز زجرآور بی خبری، تبعیدیان به تکاپو می افتند. در ۱۹ آذر خبر مصیبت بار پیدا شدن جسد محمد مختاری منتشر می شود: جسدش با خط افتادگی روی گردنش و جای ضربه بر پیشانیش و خراشهای مچ دستش از سوی خانواده اش شناسائی می شود.

همان روزی که جسد محمد مختاری پیدا می شود، محمد جعفر پوینده گم می شود. او را میان ساعت ۳۰/۱۳ تا ۱۴ چهارشنبه ۱۸ آذر می ربایند. خبر ناپدید شدنش در روزنامه های شنبه ۲۱ آذر تهران در می آید و این نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی ایران است که روزنامه ها خبر از ناپدید شدن کسی می دهند که جسدش هنوز یافت نشده است. روزنامه های کشور خبر پیدا شدن جسد وی را در ۲۳ آذر گزارش می دهند.

پس از آن مشخص شد که در این پروژه قتلهای سیاسی، ابراهیم زال زاده، احمد میرعلایی، پیروز دوانی، غفار حسینی، سعیدی سیرجانی و … کسانی که هنوز نام آنها را نمی دانیم نیز قربانی شده اند.


 

چرا آنها را به قتل رساندند؟


 

بن، پایتخت آلمان فدرال، تابستان ۱۹۹۲:

در مذاکرات مقدماتی میان مسئولان دولت ایران و مقامات دولت آلمان برای تنظیم رابطه ای جدید میان جمهوری اسلامی ایران و اتحادیه اروپا، به وساطت دولت وقت آلمان فدرال، خودداری ایران از ارتکاب ترور در خاک آلمان یکی از شرایط شروع روابط جدید است. بنا به شهادت برند اشمیت باوئر وزیر وقت در دفتر صدراعظم و مسئول هماهنگی سازمانهای اطلاعاتی این کشور، دولت ایران با این پیشنهاد موافقت کرد.

در همین تابستان: علی کمالی و اصغر ارشد دو عضو برجسته سازمان اطلاعات و امنیت ایران (واواک) به آلمان می آیند تا برنامه ریزی ترور رهبران حزب دموکرات کردستان ایران را که از تابستان ۱۹۹۱ شروع شده بود، در حوزه های مقدماتی به پایان رسانند. این دو نفر نیز به مانند تیم ۱۹۹۱ تحت پوشش شرکتهای تجاری، به آلمان آمده بودند. پس از بازگشت این دو و گزارش به علی فلاحیان، وزیر وقت واواک، در اواخر ژوئیه ۱۹۹۲ از طرف فلاحیان تیم ضربت به رهبری عبدالرحمان بنی هاشمی تشکیل می شود.

در سال ۱۹۹۱ مقامات ایرانی به این نتیجه رسیدند که ترور قاسملو در ۱۹۸۹ نتوانست به تلاشی حزب دموکرات کردستان بیانجامد و دکتر شرافکندی توانست تشکیلات و ارتباطات حزب دمکرات را دوباره سازماندهی کند. پس از بین بردن او در دستور کار قرار گرفت. بنا به اسناد در دست، خامنه ای فتوای قتل شرافکندی را با تکیه به فتوای خمینی علیه قاسملو صادر کرد. تصمیم ترور شرافکندی در کمیته امور ویژه با حضور ولی فقیه خامنه ای، رئیس جمهور وقت رفسنجانی، مسئول امور بین المللی و همزمان وزیر امور خارجه علی اکبر ولایتی، وزیر واواک فلاحیان ، فرمانده سپاه پاسداران محسن رضائی، فرمانده نیروهای انتظامی رضا سیف الهی، مشاور امنیتی رهبر محمدی ری شهری و آیت الله خزعلی گرفته شد.

از حدود ۷ سپتامبر ۱۹۹۲ که تیم ترور وارد برلن می شود تا یکشنبه ۱۳ سپتامبر کاظم دارابی مامور واواک در برلن مسئول اسکان و جابجایی آنهاست. پس از ورود هیئت نمایندگی حزب دموکرات به برلن در۱۴ سپتامبر از روز سه شنبه ۱۵ سپتامبر محل های اقامت آنها زیر نظر تیم ترور است. پس از خبری که میان سه شنبه شب ۱۵ سپتامبر تا ظهر چهارشنبه ۱۶ سپتامبر می رسد تیم ترور در ساعت ۵/۸ شب همین روز عملیات تمرینی در اطراف رستوران میکونوس انجام میدهد.

پنج شنبه ۱۷ سپتامبر ۹۲ حدود ساعت ۲۰ دکتر صادق شرافکندی، همایون اردلان، فتاح عبدلی و نوری دهکردی وارد رستوران می شوند. از حدود ساعت ۲۱ تعدادی از اعضای اپوزیسیون به رستوران می آیند. کوتاه پیش از ساعت ۲۳ عبدالرحمان بنی هاشمی فرمانده تیم و عباس راحیل عضو باسابقه حزب الله، که تعلیمات ویژه ای نیز در ایران در اواسط سالهای ۸۰ میلادی دیده بود، وارد رستوران می شوند و با شلیک ۲۶ گلوله مسلسل از سوی بنی هاشمی و ۴ تیر خلاص توسط راحیل، هر چهارنفر فوق را ترور می کنند. عزیزغفاری نه به عمد، ولی به شدت مجروح می شود.

چرا این ترورها را در خارج از کشور سازماندهی می کردند؟


 

در دوم آذر ۱۳۷۸ محسن رضایی دبیر وقت "مجمع تشخیص مصلحت نظام"  در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان زنجان  در رابطه با قتلهای زنجیره ای گفت:

" شک ندارم حادثه ای که برای آقای فروهر اتفاق افتاد، از سوی گروههای فشاری است که وابسته به صهیونیستها هستند … صهیونیستها یک سری افرادی را پیدا می کنند و اینها را که هیچ کاری نمی توانند بکنند از بین می برند. برای اینکه در داخل جامعه سیاسی ما مشکلاتی بوجود آورند… آنچه مسلم است گروههای فشار علیه انقلاب و ملت و آرمانهای ما عمل می کنند و کسانی که به دنبال این کار هستند یا منطق ندارند و یا نمی خواهند مسیری را که شروع کرده ایم و پیش می بریم به سرمنزل مقصود برسانیم".

سخنان رضایی مهم اند و لازم است شکافته شوند تا ببنیم چه در آن نهفته است:

دست داشتن نیروهای خارجی در حوادث سیاسی ایران؟  تقریبا" حادثه ای مهم نبوده که سران رژیم تاکنون آن را به دستهای خارجی نسبت نداده باشند. هشیاری رضایی در این است که برای اولین بار ترور افراد اپوزیسیون را نیز به نیروهای خارجی نسبت می دهد، زیرا تا آن روز از میان برداشتن متفکرین، سران، سازماندهندگان و گردانندگان نیروهای اپوزیسیون، همه طیفهای اپوزیسیون، را نتیجه تسویه های درونی اعلام می کردند:  به عنوان مثال:

ترور توماج، مختوم و همرزمانشان، رهبران جنبش خودانگیخته ترکمنان در بهمن ۱۳۵۸

ترور دکتر سامی رهبر جاما که او را نیز به مانند پروانه و داریوش فروهر بیهوش کردند و همانند شاپوربختیار و رضا مظلومان سلاخی

ترور دکتر قاسملو و یارانش از رهبران جنبش کردستان

ترور فواد سلطانی، صدیق کمانگر، بهمن جوادی (غلام کشاورز) از رهبران کومله و حزب کمونیست ایران

ترور حمید چیتگر از رهبران سازمان طوفان

ترور شاپوربختیار و عبدالرحمان برومند از سران نهضت مقاومت ملی ایران

ترور حسین نقدی از مسئولین شورای ملی مقاومت

و یا ترور ارتشبد اویسی ، سرهنگ بای احمدی، خلبان طالبی، خلبان محمدی، فریدون فرخزاد و …

در همه این ترورها رژیم مسئله تسویه های درونی را مطرح کرد به دو نمونه کوتاه اشاره می کنیم. در مورد ترور دکتر کاظم رجوی از مسئولین روابط خارجی شورای ملی مقاومت ایران اطلاعات در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۹ نوشت "در پی هلاکت کاظم رجوی در ژنو، یک گروه انشعابی از سازمان منافقین که خود را ادامه دهندگان راه حنیف نژاد دانسته، طی اطلاعیه ای مسئولیت مجازات کاظم رجوی را به عهده گرفته".

و یا در مورد ترور میکونوس کیهان هوایی نوشت "خبرهای خبرگزاریها و شواهد در دست، این تیراندازی در یکی از کافه های برلن را ناشی از اختلافات درونی حزب منحله دموکرات می دانند".

منطق این دو نمونه به همه ترورهایی که به شکل نظام مند و هدفمند صورت گرفته، تعمیم می یابد. بدان معنا که قربانی نه از سوی دشمن، یعنی جمهوری اسلامی ایران، بلکه از سوی دوست سربه نیست شده است!!! با هدف دست یافتن به پست و مقامی که بیشتر اوقات نه پستی بوده و نه مقامی.

حکم دادگاه میکونوس و یا عکس العمل نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور که قتلهای زنجیره ای را سیاسی و کار حاکمیت می دانند و این در مراسم خاکسپاری پروانه و داریوش فروهر به صورت "طالبان حیا کن، مملکت را رها کن" و یا "مرگ بر استبداد و ای جلاد ننگت باد" فریاد زده می شد ، باعث آن شد که رضایی و دیگر سران رژیم دریابند که مردم ایران دروغ تسویه های درونی را باور نمی کنند.

ادامه میدهیم موشکافی سخنان رضایی را. آنجایی که از گروههای فشار صحبت می کند اشاره ای است هر چند غیرمستقیم به این که گروه های فشار می توانند داخلی هم باشند و نمی گذارند به قول او مسیری را که "شروع کرده ایم به پایان برسانیم."

اما این مسیر، این راه، راهی که با برآمد جمهوری اسلامی گشوده شد، ره به پایان، به سرمنزل مقصود نمی برد و این از دید بنیادگذاران و سردمداران این حکومت نیز به دور نبود. به ویژه درآغاز و پیش از تثبیت قدرتشان .

جمهوری اسلامی ایران از همان ابتدا پدیده ای نابهنگام و ناهمزمان بود با زمانه خود. رهبران و پایوران این به اصطلاح جمهوری در مبارزات دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی،  بویژه  در حوزه های چشمگیر این فعالیتها (دانشگاهها، محیط روشنفکری، زندان و یا خارج از کشور) در حاشیه قرار داشتند.  پس از این که قدرت سیاسی را با هزار ترفند به چنگ آوردند، با معضل چگونه برجا ماندن روبرو شدند. برخی از بنیانگذاران و معماران و پاسداران انقلاب اسلامی که تجربه ی کار سیاسی تشکیلاتی در دوران رژیم گذشته و تجربه زندان آن زمان را داشتند، نیک می دانستند وجود یا عدم شخصیتها، رهبران و سازماندهندگان چه تاثیری بر زندگی و بالندگی و یا مرگ و میر جنبشها و جریان های سیاسی – اجتماعی دارد. آن ها همچنین می دانستند که از میان برداشتن رهبران و سازمان دهندگان یک جنبش کار به معنای از میان برداشتن آن جنبش است و واپس نشاندن آن برای مرحله ای یا مرحله هایی از تکوین و تکامل جنبش.



 

از این رو بود که اندک زمانی پس از به قدرت رسیدن، سیاست از میان بردن مخالفین را در دستور کار گذاشتند و آن را به شکلی غیررسمی پیش بردند. بدان معنا که هرگز مسئولیت هیچ یک از ترورها را به عهده نگرفتند و همواره آنها را به دیگران نسبت دادند. و در این میان البته  تسویه حساب هایی چه بسا فردی و گروهی هم کردند . اما این در طول زمان بیش از پیش رنگ باخت و با سامان یافتگی نهاد ترور به کلی جهت مند شد. این نهاد پس از برکشیدن خامنه ای به منصب ولایت و در دوران حکومت هاشمی رفسنجانی با نام"کمیته امور ویژه" نهادینه شد. نهاد و نظامی که در حکم دادگاه میکونوس به درستی  "سیستم جنایتکار" نامیده شد.

دل مشغولی قدرت مداران جدید تنها از میان برداشتن شخصیتها و تشکلات مخالف نبود، بلکه جلوگیری از تشکیل هر تشکل و تجمع مستقل و مخالف اصولی نظام نیز بود. از این رو سعی دارند کسانی که بالقوه می توانند بانی این نوع تشکلات هم باشند را از سر راه بردارند. دستگیری بسیاری از زندانیان سیاسی زمان شاه که پس از انقلاب با تشکیلات سیاسی خاصی کار نمی کردند  پس از وقایع خرداد  ۱۳۶۰ را می توان با این منطق توضیح داد. و یا تلاش همیشگی برای ترور مخالفین در خارج از کشور. به عنوان مثال دکتر بنی صدر و یا مسعود رجوی و یا منوچهر گنجی و یا طرح به دره انداختن اتوبوس حامل روشنفکران و  نویسندگان در سفرشان به ارمنستان. در جریان دادگاه ایرج صدری، ساواکی سابق و واواکی بعدی به جرم جاسوسی در حزب مشروطه ایران در سال ۲۰۰۳ در برلن، هانس یوآخیم تایس مسئول ایران سازمان اطلاعات آلمان به عنوان شاهد کارشناس اظهار داشت: این که دولت ایران پس از میکونوس دیگر در اروپا دست به تروری نزد، این نبود که نمی خواست بلکه دیگر نمی توانست.  و یا همین سخنرانی چند هفته پیش شهرام جزایری معاون سیاسی سپاه پاسداران و تهدید مخالفین در خارج از کشور.

این سیاست در فروردین ۱۳۶۰ صورت نسبتا" مدون در چارتی که برای سازمانهای سیاسی تهیه شده و آنها را طبقه بندی کرده بودند، آشکار شد. در طول سالهای ۶۰ و ۶۷ خورشیدی دستگاه ترور رژیم توانست بخش بزرگی از مخالفین اصولی خود را نیست و نابود کند. و گفتنی ست که در راس این دستگاه کسانی قرار داشتند که بعدها خود مغضوب واقع شدند. برخلاف ضرب المثل معروف ایرانی، چراغی که به مسجد رواست به خانه حرام نیست. خودی ها نیز به همان سرنوشتی دچار گشته اند که خود شالوده اش را ریخته بودند. بزودی آنها را منافقین جدید نامیدند و به مانند منافقین و محاربین دهه ۶۰ مورد تهدید و حذف و تبعید و حتی ترور دستگاهی قرار گرفتند که خود بنیادش گذارده بودند، نمونه برجسته آن سعید حجاریان است که ترورش کردند و در این روزها عطریان فر رئیس زندانهای دوره پیش و بهزاد نبوی معمار سیاستهای سرکوب سال ۶۰.


تا تأسیس واواک در ۱۹۸۵ میلادی ترورها از سوی سه سازمان موجود اطلاعاتی سازماندهی می شدند:

در دفتر نخست وزیر وقت، میرحسین موسوی، زیر نظر خسرو تهرانی که مسئول کارهای اطلاعاتی خارج از کشور هم بود

در دفتر خمینی زیر نظر محمدی ری شهری

در سپاه پاسداران زیر نظر فروتن

عدم هماهنگی میان این سه حوزه گاه باعث اختلاط امور می شد. مثلا" برای ترور شهرام شفیق، ابوالحسن بنی صدر و مسعود رجوی، ۵ تیم مستقل از یکدیگر عمل می کردند و برای ترور هادی خرسندی ۲ تیم .

با تاسیس واواک توسط یک گروه ۴۰ نفری که به فرمان خمینی جمع شده بودند، آئین نامه و وظایف این وزارتخانه نوپا  تعیین شد. ترور مخالفان از وظایف رسمی این وزارتخانه شد. برخی از این ۴۰ نفر را می شناسیم: به یقین علی فلاحیان، محمدی ری شهری، رضا رضایی، حسین شریعتمداری، ابوالقاسم مصباحی، سعید اسلامی (سعید امامی)، محمد هاشمی (محمد موسوی زاده)، حجازی و به احتمال خسرو تهرانی ، فروتن و سعید حجاریان.

تا آنجا که میدانیم تا مرگ خمینی فتواهای مرگ با مهر او ممهور بود. پس از مرگ او "نظام صاحب مرده" دچار گونه ای در هم ریختگی و هرج و مرج شد و این بیش از هر کجا در دستگاه ترور نظام، چهره نمود.  پس از روی کار آمدن خامنه ای، در اواخر سال ۱۹۸۹ میلادی، با تشکیل "کمیته امور ویژه" سیاست ترور و از بین بردن و یا محدود کردن مخالفین، هم تعریف شد و هم نهادینه. وظیفه این کمیته تصمیم گیری در همه امور پر اهمیت است، یعنی اموری که فراتر از حوزه هر یک از دوایر دولتی. در این تصمیمات رعایت جنبه های دینی – قضائی لازم است. اتخاذ تصمیم فقط در مورد از بین بردن مخالفان نیست، بلکه به عنوان مثال شامل بستن دفتر "نهضت آزادی" هم می شود که از اختیارات خاص وزارت کشور فراتر می رفت.  تصمیمات این کمیته به نوعی تعیین وظایف دولت می باشد که هم آنها  و هم مجلس می بایستی آن را در نظر بگیرند. زمانی که در کمیته، فرمان قتل مطرح است بدون استثناء رهبری می بایستی آن را تأیید کند.

این که آیا این کمیته هنوز به همان نام به فعالیت خود ادامه می دهد را نمی دانیم، ولی عملکردهای این چنینی را به وضوح در برخی از وقایع مهم کشور در چند سال گذشته می توان مشاهده کرد: در قتلهای زنجیره ای – سیاسی، در جریان وقایع ۱۸ تیر، در ممنوعیت گروهی روزنامه ها و یا در جریانات پس از به اصطلاح انتخابات در تابستان امسال.


اگر تا دیروز نمی توانستیم به قطع و یقین منطق سیاست های تروریستی جمهوری اسلامی را برنمائیم، اینک در پرتو انبوهی از داده ها به روشنی می توانیم رئوس این سیاست را برشماریم و بدین ترتیب منطق آن را برهنه سازیم:

برای جلوگیری از تحول هر اقدام مبارزاتی به یک جنبش صنفی، اجتماعی و سیاسی،

برای در نطفه خاموش کردن هر حرکت متشکل در جهت براندازی جمهوری اسلامی ایران،

برای جلوگیری از شکل گیری و گسترش هر تشکل مستقل و سازش ناپذیر

برای پیشگیری از مشارکت موثر تشکلها و چهره های فرهمند در برآمدهای توده ای و کور کردن هر گونه روزنه ای در راستای رادیکالیزه کردن پیکار دموکراتیک،

برای محروم کردن جنبش اعتراضی مردم ایران از رهبرانی کارآزموده و کارآمد.

با این همه هم حکومت گران و هم مخالفان واقع بین این نظام می دانستند به رغم همه تمهیداتشان، به رغم ترورها، اعدام ها، به زندان انداختن ها و به تبعید راندن های نقش آفرینان و کوشندگان راه آزادی ایران، به سختی می توانند از وقوع انفجار، انفجاری بزرگ، علیه نظام واپس مانده و خودکامه پیشگیری نمایند. و من در این ماه ها، هفته ها و روزهای پر تب و تاب بارها از خود پرسیده ام اگر به کشتار بزرگ سال ۶۷ دست نمی زدند، اگر رهبران سیاسی سازمان و احزاب واپوزیسیون را از میان برنمی داشتند، اگر مختاری و پوینده و شریف … دیگران زنده می ماندند و اگر داریوش و پروانه فروهر بودند، آیا جنبش اعتراضی کنونی به همین منوال پیش می رفت و یا در مدار دیگری ره می سپرد؟


 

منابع :

جنایت و مکافات، ناصر مهاجر، نشر نقطه، ۱۳۷۸

هنوز در برلن قاضی هست- ترور و دادگاه میکونوس، پاینده،خداقلی،نوذری،نیما،۲۰۰۰

سیستم جنایتکار، اسناد دادگاه میکونوس، گروه مترجمین، نیما،۲۰۰۰

گریز ناگزیر، نشر نقطه، آلمان،۱۳۸۷

گزارش دادرسی ایرج صدری در برلن،سازمان اتحاد فدائیان خلق،۱۳۸۲

.