خاطرات زندان/ بخش بیست و چهارم

در “سوئیت” با مشکل سوسک و مارمولک رو به رو بودم. این را بگویم که در این سلول پنجره نسبتا بزرگی در ارتفاع بالا قرار دارد که هنگام روز، مارمولک ها از گرمای توان فرسای آفتاب تابستان می گریختند و به سایه سار پشت ساختمان پناه می بردند. در واقع شیشه پنجره “سوئیت”، گردشگاه سوسک ها و مارمولک ها بود که در پشت آن رژه می رفتند. مارمولک های چاق و چله ای که بی شباهت به تمساح نبودند. من که بچه این خاک ام، مارمولک هایی به این بزرگی ندیده بودم. یادم می آید هنگام کودکی و نوجوانی، شب های تابستان، مارمولک ها در خانه پدری ام در خفاجیه ـ سوسنگرد ـ زیر نور چراغ حیاط روی دیوارها جولان می دادند و کسی کاری به کارشان نداشت، چون جانوران بی آزاری هستند، اما وای به روزی که بذاق خود را روی ماست یا شیر بریزند. این بذاق حاوی سم سیانور است و کشنده. و البته در آن روزگار که هنوز یخچال رایج نبود و مردم، ماست و شیر را در فضای باز می گذاشتند، احتمال مسمومیت ناشی از سیانور مارمولک وجود داشت. در زندان، یاد دوران کودکی ام افتادم و حساسیتی که اعضای خانواده نسبت به این جانور بی آزار داشتند. البته من برادر بزرگتری داشتم که مارمولک را با دستش می گرفت و با آن بازی می کرد. همان جا مادرم از او می خواست که به شط کرخه – که نزدیک خانه ما بود – برود و غسل کند. این اعتقاد در میان عامه مردم وجود داشت که مارمولک جانور نجسی است. شاید هم حکمت این آب تنی اجباری، شستن سم این خزنده است. اما هیچ گاه برادرم این کار را نمی کرد و به شستن دست هایش بسنده می کرد. این حساسیت نسبت به قورباغه وجود نداشت. شما می توانستی آن را به دست بگیری، با آن بازی کنی یا به سوی دیگری پرتاب کنی. این کاری بود که هنگام کودکی انجام می دادیم.

اثر مانا نیستانی

اثر مانا نیستانی

دستشویی و حمام و توالت در یک ردیف قرار دارند و دری آنها را از اتاق جدا می کند. هرچه  بر میزان گرمای هوا افزوده می شد، شمار سوسک ها و مارمولک ها نیز بیشتر می شد. برخی از اینها برای فرار از گرمای ۵۰ –  ۶۰ درجه بیرون، به درون سلول می آمدند. مارمولک های ریزتر، آسان تر می توانستند از سوراخ سمبه های پنجره دستشویی بگذرند. وقتی از زندان بیرون آمدم و جا و محله زندان را شناختم، دلیل وجود آن همه مارمولک به آن بزرگی را فهمیدم. پشت زندان، یک قطعه زمین وسیع لخت و لم یزرع – صبخه به عربی- متعلق به شرکت نفت است که گویا زیر زمین آن، نفت فراوان دارد و شرکت، سال هاست دور آن را حصار کشیده است.

سوسک ها و مارمولک ها به درون اتاق هم می آمدند یا این که به این سو هدایت می شدند. از خواب که بیدار می شدم گاهی سوسکی یا مارمولکی را می دیدم که بر روی موکت پرسه می زد. همیشه پتو ومتکایم روی زمین بود و جای دیگری هم نبود بگذارم. نه تختی نه صندلی و نه هیچ چیز مرتفع.  پارچ آب هم بود و گاهی هم خرده های نان اضافی که از ناهار یا شام باقی می ماند، برای رفع گرسنگی های روزهای طولانی تابستان اهواز. وقتی شمار سوسک ها و مارمولک ها در دستشویی زیاد می شد، عصبی می شدم و به نابودی شان کمر می بستم، یا می کوشیدم روزنه های نفوذی شان را به داخل سلول ببندم.

یک بار به یکی از نگهبانان – همانی  که جاسوس مقرب امیری  بازجو بود – گفتم چاره ای برای نفوذ سوسک ها و مارمولک ها بیاندیشد. مثلا، بستن درزها یا استفاده از ماده سمی. بهانه آورد که هیچ ماده سمی نمی تواند مارمولک ها را بکشد. و با لحنی استهزاگونه پرسید:” مگر از مارمولک می ترسی؟”. راستش به من برخورد و در جواب گفتم: “گیرم که سمی برای نابودی مارمولک ها ندارید، لااقل فکری برای سوسک ها بکنید. ضمنا می شود درزها را بست”. و با تغیر – و البته به آرامی – افزودم: “من ترسی از سوسک یا مارمولک ندارم. من با مارمولک بزرگ شده ام. می دانی که من بچه کجا هستم؟! اما نگرانی من از این است که اینها روی غذا یا نانی که روی زمین می گذارم بیایند و مسمومیت ایجاد کنند”. مدتی گذشت و زندانبانان نه تنها کاری در این زمینه نکردند بلکه یک بار که پس از یک بازجویی اعصاب خرد کن به سلول بر می گشتم، چند سوسک دیدم که در روی موکت ولو بودند. یک مارمولک هم روی پتویم بود یا دقیق تر بگویم روی پتویی که بالش ام بود. اعصاب ام داغان شد. بعید  می دانم آن مارمولک با پای خودش آمده بود. احتمال دادم نگهبانان این کار را کرده باشند. قطعه نان و پنیر درون آن را در سطل زباله ریختم و به آنان نفرین فرستادم. این پست فطرت ها شاید فکر می کردند به این وسیله مرا بچزانند یا شاید – به نظر خودشان – بترسانند. من هم بعد از آن، احتیاطا نه غذایی نگه می داشتم و نه نانی، و قبل از خواب هم پتوها را حسابی می تکاندم.

آن زندان پنهانی، که به قول بازجوها، کمتر انسانی از آن، جان سالم به در می برد، مملکت سوسک ها و مارمولک هاست. به این جانوران، انسان هایی را اضافه کنید که در شکنجه و شدت عمل علیه زندانیان عرب، دست کمی از جانوران ندارند. در واقع مستبدان و عرب دشمنان، نامی را جایگزین نامی دیگر کردند، و البته با زور سر نیزه. و زندانی را جایگزین مملکتی کردند که زمانی گل سر سبد و مهم ترین مملکت “ممالک محروسه ایران” بود. مملکت سوسک ها و مارمولک ها، جای “مملکت عربستان” را گرفت.  و هزینه جایگزینی آن نام به نام جدید همانا، خفه کردن صدای ملت عرب، زندان، شکنجه، اعدام و تبعید در هشت دهه گذشته بوده است. اما چون محتوا همانی است که بود، تغییر نام راه به جایی نبرده است. چهار نسل این دیار در برابر مملکت سوسک و مارمولک مقاومت کرده و هنوز این مملکت را به رسمیت نشناخته اند.

 

 بخش بیست و سوم خاطرات زندان را  اینجا بخوانید

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو کانون نویسندگان ایران، عضو کانون نویسندگان سوریه  و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.