برای تداوم و پیشروی جنبش مردم در ماههای اخیر آنچه ضروری است توجه به این که طغیان و خیزش توده های مردم در خیابانها نیازمند سازماندهی

 

شهروند ۱۲۶۵ ـ پنجشنبه ۲۱ ژانویه۲۰۱۰


 

آنچه خط مشی گاندی یا مبارزه بدون خشونت نامیده می شود با قرائتی که از تریبون لیبرالها و اصلاح طلبان ایرانی تکثیر میشود بسیار متفاوت و متناقض است


 

برای تداوم و پیشروی جنبش مردم در ماههای اخیر آنچه ضروری است توجه به این که طغیان و خیزش توده های مردم در خیابانها نیازمند سازماندهی، آمادگی و بازبینی نقاط ضعف و قوت است. هرچه پیش می رویم خشونت عریان حکومتی در ابعاد وسیع تر و به اشکال شدیدتری علیه مردم اعمال می شود، اما راه حل چیست؟ اصول مبارزه و تداوم جنبش در خیابانها با حکومتی این چنینی چگونه خواهد بود؟ مسلماً آن چه در نگاه اول به ذهن هر کسی می رسد این که باید از هزینه ها کاست و تا حد امکان از کشتار و خونریزی جلوگیری کرد. برای چنین استنباطی نیاز نیست سیاستمدار، متفکر و یا دانشمند باشید این امر بدیهی است و تلاش برای تحقق آن یکی از اهداف انکارناپذیر جنبش است، اما راهکارهای عملی مقابله با این دستگاه سرکوب و خشونت در چیست؟ رفتار مردم ایران در اعتراضات اخیر نشان داده است که جمهوری اسلامی بدون توجه به شیوه های اعتراضی مردم در خیابان ها اقدام به تیراندازی، بازداشت، شکنجه و اخیراً زیر کردن مردم با خودروهای نظامی می کند. برای مقابله با این موج سرکوب و خشونت سیستماتیک در زندگی مردم، خیابان ها و زندان ها باید سریعاً "متشکل"شد و "دفاع" کرد. برای بیان این طرح و قبل از ارائه هر موضوعی نیازمند تعریفی دقیق از "دفاع تشکل یافته" هستیم؛ امری که متاسفانه در قرائتی مسخ شده و کلیشه ای از مبارزه با خشونت (که در گفتمان غالب بازتکثیر میشود)گاه مترادف "عمل خشونت آمیز" تلقی می شود و عقیم مانده است. تصویر سطحی و خامی که از "مبارزه بی خشونت" از سوی جریانات اصلاح طلب و همراهانشان ارائه شده است با خط کشیدن روی "ضرورت" سازماندهی "دفاع تشکل یافته" در مقابل خشونت افسار گسیخته جنبش را به انفعال و تساهل فرا می خواند امری که با اصول "مبارزه برای آزادی" ناسازگار و در تضاد است. گفتمان غالب با سوءاستفاده از ظاهر مجاب کننده "مبارزه بدون خشونت" سعی دارد ضرورت "دفاع سازمان یافته" را در لوای مقولاتی همچون پرهیز از قهر انقلابی و خشونت مذموم به حاشیه براند و انقلاب را چنین بخواند:

 

انقلاب نوعی تهاجم است برای تغییر بر مبنای منطق خشونت و نه گفتگو و احترام به حقوق مخاطب خود.  در انقلاب خشونت هست چون بر مبنای احترام و گفتگو استوار نیست. انقلاب ماشین دولت را تخریب می کند، سیستم را به هم می زند و به این ترتیب خشونت را انتشار می دهد. انقلاب یک سلطه مبتنی بر خشونت و بیگانه با فرایندهای مدنی ست. حکومت هائی که از انقلاب بیرون می آیند چون محصول اعمال خشونت هستند خودشان گفتمان خشونت در جامعه را گسترش می دهند. خشونت در جامعه محصول گفتمان خشونت است. تولید خشونت از طریق گفتمان زمینه های روانی و اجتماعی اعمال خشونت را فراهم می کند و


در این میان و پس از عکس العمل طبیعی مردم در مقابل رفتار ضد انسانی نیروهای سرکوبگر حکومت در روز"عاشورا" مشخص شد که مردم در لحظات حساس منتظر تئوریهای تجویزی نمی مانند چرا که این جان مردم است که مقابل گلوله و آتش قرار گرفته نه منفعت جناح بیرون مانده از قدرت؛ اما خشم واقعی و طغیان مردم علیه پلیس ضد شورش و نیروهای ویژه سرکوب موجب شد صف بندی نیروهای سیاسی هم تا اندازه ای پولاریزه و دو قطبی شود. از سوئی جریانات اصلاح طلب و سازمان ها و اشخاص همسوی آنها با دیدگاهی ایده آلیستی و به تعبیری سانتیمانتالیستی (با منافع مشترک و مشخص) هر گونه اعمال خشونت "از جانب مردم" را تکفیر کردند و باز هم با روایتی واژگونه و غیرواقعی "رادیکالیسم" را خطری برای جنبش دانستند. از سوی دیگر نیز جریاناتی با ادعای رادیکالیسم سیاسی و انقلابی گری رفتار مردم را "پیشروی در انقلاب" خواندند و هرگونه اعمال خشونت در خیابان ها را در قالب عمل انقلابی تطهیر کردند. این نگاه سیاه و سفید و این صف کشی سیاسی در عرصه اینترنتی و گفتمان های روشنفکرمآبانه که بیشتر به خودارضائی اینترنتی شبیه است تا حرکتی تاثیرگذار در جنبش به مانند تجربه های گذشته عقب مانده تر از جامعه و پراکسیس قابل اجرا در خیابان ها در قالب جدل های عموما خارج از کشور باقی ماند؛ چرا که با توجه به وضعیت موجود "ضرورت" دفاع و مبارزه سازمان یافته برای کاهش هزینه احساس می شود. این نیازمند درک صحیحی از مبارزات مردم ایران و واقعیتهای موجود در خیابان هاست که در هر دو صورت مسیری متفاوت از توصیه های جریان های نامبرده را می پیماید چرا که نه جریانات اصلاح طلب قصد پیروزی (به معنای عبور از رژیم)را دارند و نه احزاب مدعی رادیکالیسم و انقلاب قدرت و امکانات سازماندهی مردم برای نیل به خواسته هایشان. در این میان "خشونت پرهیزی" و مبارزه" بدون خشونت گفتمان غالب جریانات اصلاح طلب، لیبرالها، سوسیال دموکرات ها، ملی مذهبی ها شده است، موضوعی که در بطن خود دارای تناقضات و سئوال های بسیاری است.


برای قضاوت با نگاهی نقاد و تیزبین نیازمند تعریفی تاریخی و واضح از "مبارزه بی خشونت" هستیم. این شیوه مبارزه "آهیمسا" که مهمترین ارکان اندیشه گاندی بر مبنای ترکیبی از مفاهیمی همچون حقیقت، استقلال، آزادی، برابری و … است اصطلاحاً "مبارزه بدون خشونت" نامیده می شود که در اروپای میان دو جنگ از سوی جنبش های چپ و ضد جنگ جدی گرفته می شد و در میان آن ها نفوذ داشت، اما بعد از جنگ دوم در محافل سیاسی و روشنفکری اروپا به افول گرائید و تنها از پایان دهه هشتاد و به موازات روندهائی که جهان را در این دوره دستخوش تحول کردند، در کشورهای "جهان سوم" مجدداً رنگ و رونق گرفت. آن چه گاندی در این شیوه مبارزه بر آن تأکید می کرد این بود که اندیشه خشونت پرهیزی صرفاً عملی منفی نیست، بلکه عملی مثبت است، و به توده ها امکان می دهد تجربه جمعی را بیازمایند و به قدرت خود، آگاهی بیشتری پیدا کنند.

ملایمت و عدم خشونت در شکل مثبت خود عبارت است از محبت به معنای وسیع و نیکی عظیم. گاندی اعتقاد داشت که "طریقه ملایمت و عدم خشونت، مبارزه علیه کلیه بدی ها است و از حس انتقام و کشتار قوی تر و فعال تر است. نباید در برابر شمشیر متجاوز شمشیر بلندتری برداشت، بلکه به جای مقاومت جسمی باید مقاومت روحی از خود نشان داد. مقاومت روحی موجب میشود که متجاوز به تشویش افتاده و تسلیم بشود. بنابراین گاندی با تأکید بر وجه مثبت اندیشه عدم خشونت، تحمیل رنج به خویشتن را به جای تحمیل آن بر دیگری توصیه می کند و انواعی از راه های غیرخشونت آمیز را برای مبارزه با دشمن به کار می گیرد. او رنج و سختی را بر خود روا می دارد و از راه های غیرخشونت آمیز استفاده می کند تا دشمن متجاوز را به زانو درآورد و او را به خطاهای خویش آگاه و معترف سازد." در اندیشه گاندی"خشونت پرهیزی"(آهیمسا) در قالب کلی تر"مبارزه به خاطر حقیقت"(ساتیاگراها) قرار می گیرد که در آن «ساتیا» به معنی حقیقت و«گراها» به معنای پافشاری بر آن است. گاندی تأکید می کند که خشونت پرهیزی باید به عنوان تنها راه رسیدن به حقیقت در نظر گرفته شود و در نتیجه بر یکی از دیگر اندیشه های مهم خود یعنی تناسب هدف و وسیله انگشت می گذارد.


 

به عبارت دیگر روش های خشونت آمیز تناسبی با حقیقت ندارند."  ملایمت و حقیقت با هم مربوط و توأم اند و فرق بین این دو از جمله محالات است. هر دوی این ها مانند دو روی یک سکه یا یک قطعه صیقلی شده معدنی هستند، چه کسی می تواند بگوید که کدام یک از دو روی سکه، خط و کدام یک نقش است. می توان گفت ملایمت وسیله و حق هدف است (گاندی،۱۳۴۶: ۲۰۲-۲۰۳).  اندیشه گاندی پیروان بسیاری در نقاط مختلف جهان دارد که مارتین لوتر کینگ و نلسون ماندلا از مشهورترین آن ها هستند. لوترکینگ، یکی از رهروان اصیل گاندی در مبارزه خشونت پرهیز در آمریکا، که او را "گاندی سیاه "می نامند، تحت تأثیر آموزه های مسیح و گاندی بر عدم خشونت به عنوان راه مبارزه تاکید داشت. و می گوید:"من کاملاً به عدم خشونت گرویده ام. من هرگز انسانی را نخواهم کشت، چه در ویتنام باشد و چه در اینجا. هیچ بنایی را نیز به آتش نمی کشم… قصد دارم به عدم خشونت پایبند باشم. زیرا این فلسفه زندگی مرا، نه تنها تعهد در پیکار برای عدالت نژادی، بلکه روابط انسانی مرا و رابطه مرا با خودم تنظیم می کند. من همواره به عدم خشونت پایبند خواهم ماند." البته کینگ مانند گاندی میان مقاومت منفی و انفعال تفاوت قائل است. عبارت مقاومت منفی اغلب این تصور نادرست را پیش می آورد که در مقابل پرخاشگر نباید هیچ عملی انجام داد و فرد مقاومت کننده آرام و خاموش، بدی را می پذیرد و این کاملاً به دور از حقیقت است. گاندی در این زمینه می گوید: "یقیناً من معتقدم که اگر قرار باشد اجباراً بین خشونت و ترس یکی را انتخاب بکنم، من خشونت را انتخاب خواهم کرد، زیرا به نظر من بهتر است هندوستان جهت دفاع از شرافت خود به اسلحه دست ببرد تا این که مانند پرستوها تماشاچی باقی مانده و به ننگ تماشاچی بودن تن در دهد. لیکن به نظر من اسماً خشن بودن به میزان غیرقابل قیاسی بهتر از خشن بودن در عمل است."

اما آن چه خط مشی گاندی یا مبارزه بدون خشونت نامیده می شود با قرائتی که از تریبون لیبرال ها و اصلاح طلبان ایرانی تکثیر می شود بسیار متفاوت و متناقض است. مهمترین موضوعی که باید درنظر داشت اینکه شیوه "مبارزه بدون خشونت" گاندی یک "متد مبارزه" نیست، بلکه یک "سیستم مبارزاتی" است که اجزای فلسفی، سیاسی و اجتماعی آن به عنوان یک مجموعه عمل می کنند. این سیستم به شدت تحت اتوریته شخص گاندی رهبری و کنترل می شد تا جائی که هرگونه رفتار خارج از توصیه های گاندی به عنوان خروج از اصول مبارزاتی مورد مواخذه قرار می گرفت. اتوریته و نقش رهبری فردی گاندی در مبارزات مردم هند تا جائی پر رنگ و قابل تاکید است که بسیاری معتقدند هیچ یک از نهادهای جنبش گاندی پس از مرگ وی پایدار نمانده اند. سیستم مبارزه گاندی به شدت با هر آن چه رنگ و بوی غرب دارد در ستیز است تا جائی که سیستم پارلمانی را "زن عقیم و فاحشه"می خواند(هند سواراج). گاندی با مقولاتی همچون آموزش و پرورش،  شهریت،  دوا و درمان، لباس، ماشین، هنرهای زیبا و ماتریالیسم به شدت مخالف بود و در اثر معروفش می نویسد که "تمدن غربی" بیماری ای ست که هند باید خود را از آن مصون دارد. تمدن غرب تنها ویرانی و سقوط است، قلمرو شیطان است. تمدن بی اخلاقی، لامذهبی، ماشینیسم و ماتریالیسم است. هند واقعی از نظر او آنتی تز غرب است، مذهبی، غیرخشن، روستائی و اخلاقی ست. گاندی وفاداری به سنت را برگ برنده کشورش در نبردهای خود می داند. ابتدا از کارکنان دولت می خواهد که شغل خود در ادارات دولتی را رها کنند و از مردم می خواهد که از مصرف اجناس صنعتی خودداری ورزند، و بعدها جوانان را به ترک دانشگاه و پرداختن به نخ ریسی تشویق می کند. در دهه پایانی زندگی اش هم برای احیای دِه به عنوان واحد و هسته اصلی در کشورش تلاش می کند. در سیستم گاندی مذهب نه تنها از سیاست جدا نیست، بلکه باید عمل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را راهنمائی کند. حتی هنر هم باید انسان را به یاد خدا بیندازد. سیاست بی مذهب "نجاست مطلق" می شود. غیر خشونت گرائی هم یک پرنسیپ مذهبی و هم یک شیوه عمل سیاسی ست. مذهب است که باید مناسبات میان انسان و طبیعت و هم چنین میان انسان ها را تعیین کند و راه برد. گرچه گاندی در مجموع به امر برابری زن توجه داشت و حتی کاراکتر "زنانه" جنبش غیر خشونت گرا را می پذیرفت: "اگر عدم خشونت طبیعت انسانیت است، پس آینده به زنان تعلق دارد"، و موافق تحصیل زنان بود اما در عین حال، در هماهنگی با مبانی ضد مدرنیستی اش، معتقد بود که جای زن در خانه است. در همان اثر معروف خود تمدن غربی را متهم به این می کند که زن را، به جای این که ملکه کانون خانواده اش بماند، به گردش در خیابان و کار در کارخانه سوق می دهد. به این ترتیب چه ارتباطی می تواند بین "مشی گاندی" در هند میانه سده گذشته و خواسته های امروز مردم ایران باشد؟ و آیا این شیوه ی مبارزه می تواند راهکار عملی مردم ایران برای مقابله با حاکمیت برای استقرار آزادی و مردم سالاری باشد؟ مسلماً اختلافات عمیقی بین خواست های کلی جنبش مردم ایران با گاندیسم وجود دارد، آنچه مردم ایران انتظار دارند نه تنها در تناقض با دستاوردهای بشر در غرب نیست، بلکه عیناً تحت تاثیر اندیشه های متمدن غربی و محصول آگاهی و رشد علوم اجتماعی است؛ امری که موجب شد خامنه ای فرمان تعطیلی علوم اجتماعی در دانشگاه ها را صادر کند و زندانیان را به اتهام ارتباط و ملاقات با دانشمندان غربی محاکمه کنند. همچنین از مهمترین مطالبات مردم جدائی مذهب از دولت است. پدیده ای که با سکولاریسم شناخته می شود و ریشه در پیشروی های نظری غرب دارد. هیچ یک از این ها با "گاندیسم" همسوئی نظری ندارد، در مجموع نیازی به قیاس کلمه به کلمه اصول گاندیسم با خواستهای اصیل و ریشه ای مردم ایران نمی بینم چرا که تفاوت های بنیادین اصول آن با مطالبات مردم ایران بسیار آشکار و روشن است. به فرض همخوانی اصول گاندیسم با مطالبات جنبش مردم ایران در ماه های اخیر آیا این سیستم قابل اجراست؟ با فرض جواب مثبت چه کسی قرار است چنان اتوریته ای بر این جنبش داشته باشد که پیروانی همچون "مارتین لوترکینگ"، "رومن رولان"، "تولستوی" و "ماندلا" را پیرو خود سازد؟ حتی در خوش بینانه ترین حالت و بدون در نظر گرفتن تحلیلی مشخص از اوضاع سیاسی اجتماعی امروز مردم ایران با موقعیتی که گاندی توانست به اقبال برسد هیچ رهبریت و اتوریته ای روی این جنبش وجود ندارد.

 



 

همان طور که در ماه های گذشته شاهد بوده ایم بستر تمامی بیانیه ها و مطالبات ارائه شده (به نام جنبش) بر مبنای ادبیات ضد خشونت بوده است، این موضوع بیش از آن که اصل مبارزه بدون خشونت را مورد هدف قرار دهد، سعی در پوشاندن ضعف های نظری و بنیادی در ارائه مطالبات و خواسته های مردم (از زبان سران اصلاحات) را دارد. بر این اساس «خشونت پرهیزی» نه تنها محتوای مطالبات و سطح خواسته های جنبش را تعریف نمی کند، بلکه به معنی تقلیل (و تحریف) خواسته های ضروری مردم است. تعریف اخلاق سیاسی و پرنسیپ های جمعی برای رسیدن به خواسته های مشترک یکی دیگر از دست مایه های استفاده ابزاری از "مبارزه بدون خشونت" بوده است؛ آن چه در ماه های گذشته از رهبری؛ رسانه ها و سازمان های وابسته به اصلاحات دیده ایم این که این گفتمان نه تنها پرنسیپی اخلاقی و جمعی برای پیشروی بهتر و کم هزینه تر به سمت خواسته های اجتماعی مترقی نبوده، بلکه تلاشی ست برای حذف سایر نیروهای دخیل در جنبش و تک صدایی کردن جنبش که در تضاد با اخلاق سیاسی (چنانچه قائل به تعریف آن باشیم) است و اما در فقدان مشخص کردن جایگاه "دفاع جمعی" از سوی این جریانات هژمونی طلب طرح این سئوال ضروری ست که اگر مردم حاضر در خیابان ها از خود دفاع نکنند و تعبیر ویژه ی اصلاح طلبان از «خشونت پرهیزی» در سطح جنبش همه گیر شود، آیا حکومت از شدت سرکوب های خود خواهد کاست؟ آنچه از تجربیات شخصی و در جریان ارتباط با خیابان ها دارم،  هر گام عقب نشینی مردم با صد قدم پیشروی نیروهای سرکوبگر مواجه خواهد شد و این در دراز مدت با بالا رفتن آستانه تحمل مردم می تواند موجب هزینه دهی، استهلاک و انحراف جنبش گردد. آنچه بسیار مهم است این که نباید اجازه داد در سایه این گفته ی درست "نباید وارد بازی خشونت رژیم شد" ضرورت  "دفاع جمعی" برای مانائی و پیروزی جنبش انکار شود. برای چنین کاری باید لزوما "دفاع از خویش" را هم عرض "عمل خشونت آمیز" قلمداد کنند (که البته بعید نیست).

اما طرح این شیوه که گاه مبارزه "گاندی وار"، "مسیح وار"، و "محمدوار!" (علیرضا رجائی تحلیلگر ملی مذهبی در مصاحبه با زمانه ۳۰ دی )که عموما به نام مبارزه بدون خشونت شناخته شده است از سوی جریانات لیبرال و اصلاح طلب ریشه در کجا دارد؟ به اعتقاد من زیربنای اقتصادی وضعیت موجود و لزوم اتحاد سرمایه داری در ایران است که این گونه نیروها را موازی می کند. جمهوری اسلامی نمی تواند ابزاری در دست نهادهای مافیائی سپاه و بیت رهبری در قدرت بماند بدون اینکه با بورژوازی سازش کرده باشد، از این رو اپوزیسیون حکومتی نیاز به اتحادی تئوریک برای عبور از نهادهای مزاحم بر سر راه این سازش با حفظ تمامیت نظام و ارزش های امام دارد. این اتحاد نیروهای فراوانی در داخل و خارج ایران را بسیج کرده است تا از "رادیکال" شدن مردم برای عبور از "جمهوری اسلامی" جلوگیری کند. این مجموعه که در ابتدا با نشانه رفتن مقولاتی همچون"ولایت فقیه" و تجدید انتخابات به میدان آمده بود با بیانیه موسوی (در نتیجه پیشروی مردم هم در مطالبات و هم در خیابان) عملاً عقب نشینی کرد. این جریان که حتی رهبریش در داخل از مدیریت فرهنگستان هم ساقط شده است، سعی دارد با تقویت تئوریک از جانب گنجی، کدیور، سروش،…از خارج از ایران جنبش را هدایت کند و با تجویز شیوه های "غیر خشونت آمیز" از فروریزی جمهوری اسلامی و پایه های حکومت جلوگیری کند. اینجاست که استفاده ابزاری از "مبارزه بدون خشونت" از جانب نیروهای مدعی لیبرالیسم، دموکراسی و مدرنیته  در قالب نسخه های نجات از بحران معنا می یابد.

به جد معتقدم که مذهب، هنجارهای سنتی، لایحه ها و قوانین حکومتی می تواند مصادیق خشونت در ابعاد وسیع تر و عمیق تری باشد، امری که در طول همین ماههای اخیر هم جان بسیاری از مردم ایران را پای چوبه های دار و سلولهای زندان گرفت. پدیده ای که هیچگاه واکنشی از سوی چهره های مدعی"مبارزه بدون خشونت" در پی نداشت؛ همین هفته پیش بود که لایحه ضد زن(قانون صیغه) در مجلس تصویب شد و باز هم واکنشی از سران"بی خشونت" به دنبال نداشت. رفتار "بی خشونت" اپوزیسیون (دنباله رو) حکومتی در نهایت به جائی می رسد که مردم در سیرجان بندهای اعدام را پاره می کنند و زنان به عنوان اکثریت و در صف اول مبارزات جنبش های خیابانی را رهبری می کنند. انفعال و فرصت طلبی گفتمان "خشونت پرهیزی" به راحتی از جانب مردم در روز "عاشورا" پاسخ گرفت و موجب شد سران اصلاحات به سرعت خواسته ها و مطالباتشان از جنبش را فرموله کنند تا روند رو به رشد مطالبات را کنترل و در جائی متوقف کنند. با توجه به این که در روزهای آتی ۲۲ بهمن و به طبع حضور مردم در خیابان ها را پیش رو داریم باید در نتیجه طرح های منطقی، شیوه های برنامه ریزی شده دفاع در برابر تهاجم و سرکوب را بررسی کرد جدا از این که بهترین دفاع تهاجم است باید مرز پیشروی و دفاع متشکل مردم در خیابان ها را با رفتارهای ماجراجویانه و بدون سازماندهی مشخص کرد.

در پایان این که از دوستان مدافع "مبارزه بدون خشونت"دعوت می کنم به میزبانی شهروند وارد این گفتمان شوند چرا که خوشحال می شویم جایگاه "دفاع جمعی" از دید این دوستان را بخوانیم. من و بسیاری از رفقایم معتقدیم بحث در این مورد باید با در نظر گرفتن همه جوانب طرح گردد نه به صورت ابزاری برای نیل به اهداف سیاسی و تغییر عرصه قدرت در زمینه سیاسی. آن چه تاکنون در باب خشونت و مبارزه بدون خشونت طرح شده است بیشتر از موضع قدرت بوده تا بستری معطوف به حقیقت و پایبند به تحول.


 

منابع:

ـ دفاع از خود «خشونت» نیست / مسعود نقره کار

ـ خشونت، دام جنبش سبز؛ تأملاتی درباره‌ی آینده‌ی جنبش / محمد ابراهیم

 دلهره دارم / مسعود بهنود

ـ پیرامون خشونت در جنبش و نفی خشونت/امین حصوری

ـ آب در خوابگه مورچگان، لیبرال ها و ماجرای گاندی/سودابه مهاجر

ـ دیکتاتوری و گفتگو در عرصه ی خیابان/ حمید یاوری

ـ خشونت، خط قرمز جنبش سبز است/ گفتگوی مریم محمدی با علی هنری


 


 


 

* سعید ولد بیگی، روزنامه نگار مستقل، وبلاگ نویس، فعال حقوق بشر، عضو انجمن جهانی قلم، دانشجوی اخراجی مقطع کارشناسی ارشد مهندسی صنایع، همکار و مدرس سازمان ملل در امور قربانیان جنگ و کودکان کار و خیابانی در کشورهای ترکیه عراق و ایران، زندانی سیاسی سابق.


 


از صحنه های تظاهرات مردم ایران با علامت آشنای پیروزی در گالری عکس شهروند دیدن کنید.