فیلم بر روی پرده ی "تسخیر ناپذیر" به کارگردانی کلینت ایستوود و بازیگری مورگان فریمن و مت دیمون آموزنده و روح افزاست.  این فیلم تصویرگر ابتکاری است 

 

شهروند ۱۲۶۵ ـ پنجشنبه ۲۱ ژانویه۲۰۱۰


 

تقدیم به همه زندانیان سیاسی و عقیدتی ایران از جمله حمید رضا خادم، فرزاد کمانگر، بهروز جاوید تهرانی، منصور اسانلو، شیوا نظرآهاری، بهاره هدایت، احمد زیدآبادی، عبدالله مومنی، پیمان عارف، سیدمحمد کاظمینی بروجردی و مهوش ثابت (هموطن بهایی که به جرم بهایی بودن در زندان است).


 نلسون ماندلا و کاپیتان تیم راگبی در سال 1995

فیلم بر روی پرده ی "تسخیر ناپذیر" به کارگردانی کلینت ایستوود و بازیگری مورگان فریمن و مت دیمون آموزنده و روح افزاست.  این فیلم تصویرگر ابتکاری است که نلسون ماندلا در اوایل ریاست جمهوری اش در تقویت آشتی ملی و پراکندن فضای تفاهم در آفریقای جنوبی به کار می برد.  ماندلا آگاه است که "راگبی" ورزش محبوب سفیدپوستان است و تیم ملی راگبی نشان غرور ملی آنها و نیکتر می داند که سیاه پوستان از تیم ملی به عنوان یکی از نشانه های بارز دوره ی نژادپرستی بیزارند. او خود نیز کسی است که در سالیان مدید اسارت و مبارزه همواره خواهان شکست تیم ملی راگبی آفریقای جنوبی نژادپرست در مقابل هر تیم دیگری بوده است. اکنون در مقام اولین رییس جمهور پس از آپارتاید متوجه است که می بایستی همین زمینه ی تضاد آشکار را به سرمشقی برای اتفاق ملی تبدیل کند و در پیشبرد سیاست آشتی هیچ گونه تزلزلی به خرج ندهد.   

برای موفقیت در این کار، ماندلا نخست رویاروی هم حزبی ها و همکاران خود در دولت می شود و بر ضرورت غلبه کردن بر تمایلات تلافی جویانه تاکید می ورزد. ماندلا در جواب یاران و منتقدانش که او را در پیگیری این برنامه ملامت می کنند و یادآور مخالفت خود وی با تیم ملی راگبی می شوند، ابراز می دارد که شرایط دگرگونه شده و مبارزه ی امروز برای آشتی و یگانگی است. سپس ماندلا همیاری کاپیتان تیم ملی راگبی را برای دستیابی به هدفش که جلب پشتیبانی همگانی و ملی سیاهان و سفیدها از تیم ملی راگبی در مسابقات جام جهانی ١٩٩۵ در آفریقای جنوبی است، به دست می آورد.  این ابتکار و همکاری علیرغم برخی از موانع و مشکلات در مسیر درست پیش می رود و تیم ملی با برخورداری از پشتیبانی روزافزون اکثریت مردم آفریقای جنوبی به مسابقه نهایی در مقابل تیم نیوزیلند می رسد. در آغاز مسابقه، ماندلا در احترام به غرور سنتی سفیدپوستان در زمینه ورزش راگبی، با در بر داشتن کلاه و پیراهن ویژه ی تیم ملی در ورزشگاه ظاهر می شود و از بازیکنان تیم ملی دیدار و برایشان آرزوی پیروزی می  نماید. آفریقای جنوبی نیوزیلند را شکست می دهد و قهرمان جام جهانی می شود. سرمشقی بزرگ برای یگانگی ملی شکل می گیرد. 


 

در حین دیدن این فیلم بی اختیار برایم مقایسه پیش آمد میان ماندلا و خمینی. مگر نه اینکه جور و ستم ناشی از نظام نفرت برانگیز تفکیک نژادی نسبت به سیاهان آفریقای جنوبی به مراتب بیشتر از صدماتی بود که ایرانیان بر اثر سیاست های خودکامه شاه دیده بودند؟ مگرنه اینکه ماندلا بیست و هفت سال را در زندانی به اندازه هیکلش اسیر بود و خمینی علیرغم تبعید، در نجف آزادنه و با داشتن امنیت به تبلیغ حکومت ولایت فقیه مشغول بود؟ پس چگونه بود که ماندلا اینچنین با سخاوت و گشاده رویی، دموکرات منشی و درایت در راه صلح و صفا و آشتی کوشید و خمینی آنچنان دست به خونریزی، انتقام جویی و تخریب و ایجاد دشمنی زد؟ ماندلایی را می بینیم  که دی کلرک ـ آخرین رییس جمهور نظام آپارتاید ـ را به عنوان معاون خود برمی گزیند و خمینی را می بینیم که فرماندهانی که ارتش را تسلیم او کردند شبانه به قتل می رساند.  ماندلایی که بلافاصله با درک اهمیت مسایل اقتصادی برای بازسازی کشورش با مشارکت کامل سفیدپوستان کوشید و خمینی که صاحبان صنایع را تاراند و اقتصاد را متعلق به "خران" دانست! ماندلایی که دست دوستی به سوی کشورهای سابقاً پشتیبان نظام آپارتاید دراز کرد و خمینی که با گروگانگیری آمریکایی ها باعث آبروریزی و گرفتاری های ادامه دار برای ایران و ایرانیان در سراسر جهان شد.    

علت این اختلاف اساسی میان ماندلا و خمینی چه بود؟ آیا سابقه ی تحصیلات ماندلا به عنوان حقوقدان و نیز وجود حزبی که به هر صورت او را موظف به رعایت موازین حزبی می کرد در مقایسه با مذهبی بودن خمینی و اتکای بر کیش شخصیت و جوابگو نبودن به هیچکس جز خودش می تواند جنبه هایی از تفاوت مشی این دو نفر را نمایان سازد؟  پاسخ این پرسش ها مطالعه و پژوهش های دقیق تر و مفصل تری را می طلبد. افسوس که حاصل این تفاوت اما برای مردمان آفریقای جنوبی باعث غرور و برای ایرانیان باعث سرشکستگی توام با رنج های ناشی از خسارت های وارده بر مردم و مملکت در عرض سی و یک سال گذشته است.


 

اما انگیزه اصلی من برای نوشتن این مقاله کوتاه، برگردان و ترجمه شعر زیر از ویلیام ارنست هنلی و تقدیم آن به همه زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران است. این شعری است که ماندلا آن را برای تشویق کاپیتان تیم ملی راگبی در رهبری و برانگیختن همبازی هایش بازگو می کند. ماندلا به کاپیتان می گوید که در طول  بیست و هفت سال اسارت در زندان جزیره رابین او همواره شعر "تسخیر ناپذیر" نوشته ی هنلی را برای حفظ روحیه خود زیر لب زمزمه می کرده است. با امید آزادی همه زندانیان سیاسی ایران:


 

تسخیر ناپذیر*


 

در فراسوی شبی که مرا در بر گرفته


 

سیاه فام چون مغاکی میان دو قطب

سپاسگزار هر آنچه خدایانم

که مرا روحی تسخیر ناپذیر بخشیدند.

در چنگال ضربات مرگبار زمانه

نه خم به ابرو آورده ام و نه های های گریسته ام

و در زیر پتک آوار بخت بد

خونین چهره ای سربلندم.

ورای این مکان مملو از خشم و اشگ

فقط بلندای سایه ی وحشت پدیدار است

و با گذر این همه سال تهدید و رنج

در من، نشانی از ترس نیست و نخواهد بود.     

نمی هراسم، نه از تنگی دریچه رو به بیرون

و نه از مجازات پیش نوشته بر دستور

[زیرا:]

من فرمانده سرنوشت خویشم

من سردار روح خویشم.


 

*"Invictus"  (کلمه ای لاتین معادلunconquered) شعر کوتاهی از ویلیام ارنست هنلی(۱۹۰۳-۱۸۴۹) شاعر انگلیسی است. ویلیام هنلی در سن دوازده سالگی دچار بیماری سل استخوان شد که منجر به قطع یک پایش گشت. او این شعر را در هنگام بستری بودن در بیمارستان در سال ١٨٧۵ نوشت. هنلی سی سال پس از این زندگی کرد و در پی تالیف آثاری چند در سن ۵٣ سالگی درگذشت.    


 

Out of the night that covers me,
Black as the pit from pole to pole,
I thank whatever gods may be
For my unconquerable soul.

In the fell clutch of circumstance
I have not winced nor cried aloud.
Under the bludgeonings of chance
My head is bloody, but unbowed.

Beyond this place of wrath and tears
Looms but the Horror of the shade,
And yet the menace of the years
Finds and shall find me unafraid.

It matters not how strait the gate,
How charged with punishments the scroll,
I am the master of my fate:
I am the captain of my soul.