آخرین شغل محمدرضا حیدری که به علت تاب نیاوردن خشونت نیروهای نظامی و شبه نظامی علیه مردم از آن دست کشید، کار کنسولی در سفارت ایران در اسلو

شهروند ۱۲۶۸ ـ ۱۱ فوریه ۲۰۱۰

گفت وگوی شهروند با محمدرضا حیدری کنسول سابق جمهوری اسلامی ایران در اسلو ـ نروژ


 

از زهدان که رها شد و چشم گشود، با مناره و الله اکبر آشنا شد که زادگاهش شهر ری بوده و هم جوار با حرم شاه عبدالعظیم. آخرین فرزند خانواده است و دوران کودکی را در کوچه پس کوچه های زادگاهش سپری کرد. دست در دست مادر یا خواهر و برادرش اگر نه گوشه چادر مادر را حتماً به اصرار او، در دست می گرفت و پا به پای وی در بازار شهر ری با مناسبات اجتماعی آشنا می شد. الفبا و درس و کتاب را هم در همان محله پشت سر گذاشت و دوران سربازی و جبهه را نیز تجربه کرد و با خشونت و قُبح آن آشنا شد. سرانجام در سال ۱۳۶۹ پس از پایان دوران خدمت سربازی با پشت سر گذاشتن کنکور سراسری، وارد دانشکده ی علوم سیاسی  وزارت امور خارجه شد. پس از پایان تحصیلات تا روزهای پیش از استعفایش در خدمت وزارت خارجه ایران بوده است. آخرین شغل محمدرضا حیدری که به علت تاب نیاوردن خشونت نیروهای نظامی و شبه نظامی علیه مردم از آن دست کشید، کار کنسولی در سفارت ایران در اسلو بوده است. اکنون دیگر چهره ی او برای همه آشنا است و حرف هایش را پیش از این نیز از طریق رسانه های دیداری و شنیداری با مردم در میان گذاشته است، اما در عین حال قبول کرد که با هفته نامه شهروند هم گفتگویی داشته باشد که فشرده ی آن گفتگو را در زیر خواهید خواند.


 

اگر در گفته های آقای احمدی نژاد کنکاشی کنیم، شما با استعفای خود، از محدوده ی مردم، مردمی که مدّ نظر ایشان است، خارج و به خس و خاشاک تبدیل شده اید. از این که اکنون به زعم ایشان شما خس و خاشاک هستید، چه احساسی دارید؟

ـ از این که در کنار مردم هستم و حرف آنها را می زنم، خیلی خوشحالم، چون کاری که کردم، تنها گوشه ای از زحمات مردم است در گوشه گوشه ی خاک ایران. شاید حرکت من فریاد نارسای میلیون ها ایرانی است که در خیابان های تهران و دیگر شهرها، به دنبال حق و حقوق خویش اند. کار من اعلام رسمی خواسته های مردم ایران به مقامات ایرانی بود. با این حرکت به دولت ایران اعلام کردم که صدای همین خس و خاشاک بر دل ما هم نشسته و نسبت به آنچه می کنند ناراضی هستیم و امیدوارم که هر چه زودتر وضعیت بهتر شود.


 

موج فراگیر و رنگارنگ اعتراض در ایران و بویژه پس از انتخابات موسوم شده است به "جنبش سبز". این جنبش تکثرگرا است و بینش ها و ایده های گوناگونی را زیر یک چتر جمع کرده، اکنون شما خود را به کدام بخش این جنبش وابسته می دانید؟

ـ چنانچه خودتان هم گفتید و در این هشت ماه تجربه شده است، این جنبش در برگیرنده ی همه ی اقشار مردم ایران است، چنان که ایرانیان خارج کشور هم خود را بخشی از این جنبش بزرگ می دانند. اقشار مختلف مردم از جمله معلم ها، کارگرها و کارمندان در کنار این جنبش حرکت می کنند. من هم به عنوان کسی که کارمند همین سیستم بوده و حتی به خاطر فرم کاری از رفاه بهتری هم برخوردار بوده ام، حرف های مردم را شنیده ام، اما  همه ی ماها وجدان داریم و باید که روزی همین وجدان ما را از خواب غفلت بیدار کند. من هم به عنوان کارمندی که در درون همین سیستم کار می کرد و شاهد حرکت های عدالت جویانه ی مردم بود، به موج بزرگ مردم گره خوردم تا در کنار سیل خروشان عدالت خواهانه باشم و امیدوارم این جنبش ادامه یابد تا به هدف نهایی آن که آزادی و دموکراسی برای ایران است دست یابیم.


 

برای این که پاسخ پرسش قبلی را کامل تر دریابم، از شما می خواهم توضیح دهید که با توجه به گونه گونی چتر موج سبز، شما خواهان سکولاریسم محض و بدون دین هستید یا مثلا سکولاریسم دینی و یا حتی خواهان نوعی از حکومت که هم چنان می تواند ولایت فقیه را تحمل کند؟

ـ چنانچه در گفتگوهای پیشین خود هم گفته ام، به باور من امروز دیگر بحث جدایی دین از دولت و حکومت برای مردم کاملا روشن است و برای ما هم ثابت شده. دین موضوعی است شخصی و هر کس می تواند هر دین یا باوری داشته باشد و به همین دلیل هم باید که از دولت جدا باشد. در ضمن سیاست تک حزبی و تک گویی و تک تصمیمی یک نفر هم در دنیای امروز منسوخ شده است. اکنون دیگر حکومت های توتالیتر در دنیا جایی ندارند، بخصوص از نوع مذهبی آن. من با شناختی که از ایده های خود و هم فکران ام داشته ام، می دانم که همه به این نتیجه رسیده اند که دیگر مسایل دینی نمی تواند در دولت دخالت کند. بنابراین من هم مثل سایر مردم به این نتیجه رسیده ام که سیستم تک حزبی و ولایت فقیه نمی تواند پایه و اساسی باشد برای آینده بهتر. به همین دلیل است که باید به سوی دموکراسی، چند حزبی و چندصدایی حرکت کنیم.


 

در یکی از پیام هایی که برای مردم داشته اید، از آنها خواسته اید که برای رسیدن به دموکراسی باید وحدت داشته باشند. این حرف درستی است اما پرسش من است که تعریف شما از دو واژه ی "وحدت" و "دموکراسی" چیست؟ مثلا در مورد وحدت آیا از نوع "همه با هم" سال پنجاه هفت مورد نظرتان است یا نه نوع دیگری از وحدت را در نظر دارید؟

ـ ببینید، ایران کشوری است که از گروه های مختلف قومی تشکیل شده و وقتی از وحدت حرف به میان می آید، منطور این است که یک پارچگی ایران دستخوش دشواری نشود. به همین دلیل هم من می گویم برای حفظ یک پارچگی ایران باید در کنار هم بود و وحدت را حفظ کرد، اما در مورد "دموکراسی"، باید بگویم که با توجه به تجربه هایی که در طول سالیان خدمت ام در آلمان و نروژ به دست آوردم، به این نتیجه رسیده ام که دموکراسی زمانی محقق می شود که همه ی مردم بتوانند حرف شان را بزنند. در ایران امروز اما چنین نیست. حزب جمهوری اسلامی منحل شده است ولی در عمل همان یک حزب حرف می زند همان طور که در زمان رژیم پهلوی، حزب رستاخیز. پس باید بحث دموکراسی و چندصدایی را در بین خود محوری کنیم که همه ی اشخاص و همه ی حزب ها بتوانند در آن شرکت کنند و نوع حکومت را تعیین کنند و بعد از آن نمایندگان مردم به صورت انتخابی و نه استصوابی، قوانینی را وضع و تصویب کنند که روزآمد باشد و با جهان امروز هماهنگ.  این چیزی است که گفته ام و از آن هم دفاع می کنم.

در مورد وحدت هم بگویم که رژیم جمهوری اسلامی میلیاردها دلار هزینه کرده و هم چنان هم هزینه می کند تا نیروهای مخالف اش در خارج از کشور به جای وحدت با هم مدام در جدال با یکدیگر باشند. وحدت از نظر من این است که بتوانیم به یک حداقل برسیم تا بتوانیم به طور یک پارچه در کنار مردم ایران درون کشور حرکت کنیم. در غیر این صورت، رژیم می تواند با ایجاد نفاق و تفرقه نه تنها جنبش را متوقف که وضعیت را به شرایط سخت پیش برگرداند.

 



 

گفتید که رژیم جمهوری اسلامی با هزینه میلیاردها دلار قصد انشعاب و جلوگیری از یک پارچگی مخالفان خود  را در خارج از کشور دارد، اگر ممکن است نمونه ای از این ترفندها را بازگو کنید؟

ـ در این مورد چه زمانی که در ایران بودم و چه زمانی که در مأموریت خارج کشور، شاهد موارد زیادی از این دست بوده ام. مثلا بودند و هستند کسانی که در تلویزیون های ایرانی خارج کشور که در ایران هم پخش می شوند، حرف های آن چنانی می زدند ولی بعد از مدتی آنها را در فرودگاه تهران می دیدم. یا نیروهایی که در بین مخالفان فعالیت می کردند. به همین دلایل من و دوستان ام به این نتیجه رسیده بودیم که خارج نشینان به خاطر برخوردار بودن از رفاه نسبی در خارج کشور، خیلی مشکلات مردم داخل ایران را درک نمی کنند. اکنون مردم ایران در داخل هم به این نتیجه رسیده اند که خود باید فریادرس خویش باشند که از خارج از کشور یاوری ندارند. آنها بر این باورند که ایرانی های خارج کشور با نفوذی که در دولت های خارجی دارند ـ که ندارند ـ باید تاکنون دولت های خارجی را متقاعد کرده باشند که عملکرد دولت جمهوری اسلامی در راستای عدالت و دموکراسی نیست، اما ظرف سی سال گذشته این مهم انجام نشده است. در چنین شرایطی است که ما شاهد رفت و آمد و بده و بستان های کشورهای خارجی با رژیم جمهوری اسلامی هستیم که این دولت های خارجی برای تأمین منافع ملی خودشان دست به این کارها می زنند.


 

می گویید بخشی از نیروهای مقیم خارج با رژیم همکاری می کند. آیا این همکاری آگاهانه است یا ناآگاهانه؟

ـ به عنوان نمونه، یک ایرانی که به سبب دشواری هایی که دولت جمهوری اسلامی در ایران برایش ایجاد کرده؛ اقتصادی یا سیاسی، مجبور شده که خاک وطن را ترک و به خارج از کشور بیاید. او بعد از شش یا هفت سال که در خارج می ماند و از موقعیت با ثباتی برخوردار می شود، گیرم که به خاطر مسایل عاطفی و دیدار خویشان قصد سفر به ایران می کند. او به سفارت مراجعه و با تکمیل کردن فرم توبه نامه و اطلاعاتی که در فرم های ویژه هست، پاسپورت ایرانی گرفته و به ایران می رود. در سفرهای اول، واقعا قصد دیدار بوده و رفع نوستالوژی، اما کم کم خانه و ملکی می خرد و این معاملات کم کم تبدیل به تأسیس شرکت می شود و رفت و آمدها تکرار و بیشتر می شود. او فراموش می کند که چند سال پیش برای مبارزه با رژیم و دستیابی به آرمان های بهتر این سرزمین را ترک کرده است. یعنی عملا سرمایه وارد سیستم می کند، آن هم سیستمی که می بینیم برای جهانگردان چه مشکلاتی ایجاد کرده، به طوری که ما اصلاً توریست نداریم. چنین افرادی در ادامه ی فعالیت های شان طوری عمل می کردند که نیروهای اطلاعاتی با استفاده از آنها در بدنه ی نیروهای مخالف در خارج کشور نفوذ می کرد. به این ترتیب سیستم اطلاعاتی کشور از هر حرکت نیروهای مخالف آگاه می شد و در تفرقه ایجاد کردن تلاش می کرد و به همین دلیل هم هست که امروز ما شاهد یک نیروی واحد مخالف در خارج از کشور نیستیم.


 

آقای حیدری، شما در گفتگوهای تان با رسانه ها گفته اید که عاشورا و وقایع آن نقطه ی عطفی بوده تا شما برای قطع همکاری تان با وزارت خارجه ی ایران مصمم شوید و به طور علنی استعفای خود را طرح کنید. اگر از زاویه ای دیگر به حرکت شما نگاه کنیم، می شود این معنا را درک کرد که اگر عاشورا رخ نمی داد، شما هم چنان با رژیم همکاری می کردید. درست است؟

ـ در هر حال رویدادهای بعد از انتخابات موضوع بحث های من و همکاران ام بوده است و کسانی که به این وقایع اعتراض داشتند، به طور علنی دیدگاه شان را بیان می کردند. اعتراض هم این بود که سرانجام باید به این وضعیت سر و سامانی داده شود. نمی شود که مردم برای راهپیمایی آرام شان که طبق قانون اساسی مجاز هم هست مورد حمله باشند و دولت اصلاً به این حق قانونی مردم اعتنا نکند. اگر من عاشورا را نقطه ی عطف می دانم، به این دلیل است که سالیان سال آقایان بر منبرها گفته بودند که شیعه اند و باید حرمت این روز را نگه داشت و هرگونه که هست از خونریزی باید جلوگیری شود. این ها می گفتند که به حسین و راه او باور دارند و عملکرد خلاف آن موضوع بحث ما بود. ما فکر می کردیم که رژیم در روز عاشورا، با درایت عمل می کند و حداقل به خاطر حرمت این روز اجازه راهپیمایی، آن هم در قالب عزاداری را به مردم می دهد، اما دیدن آنچه در آن روز روی داد اثبات این بود که برای رژیم عاشورا و امام حسین و مسایل مذهبی که باور عده ای ست و به آن عمل می کنند، اصلا اهمیت ندارد که حفظ قدرت و ماندن در قدرت برای شان اولویت دارد. به همین خاطر هم بود که در گفتگوهای بین دوستان، من تصمیم گرفتم اولین نفری باشم که به طور علنی استعفا می کنم و به مردم نشان دهم که ما هم با کارکردهای نامردمی رژیم مخالف هستیم و باید در برابر حکومت ظلم و جور ایستاد. اکنون من به عنوان اولین دیپلمات جمهوری اسلامی هستم که از رژیم رسماً جدا شده ام و وجدان ام هم راحت است.


 

هنوز هم پرسش من باقی است که اگر عاشورا پیش نمی آمد شما چه می کردید؟

ـ گفتگوهای ما به اینجا رسیده بود که باید کاری کرد، اما تصمیم من این بود که به ایران برگردم. به علت حمایت هایم از آقای موسوی، نام من را به ایران ارسال کرده بودند و من باید به ایران برمی گشتم. درواقع استعفای من روز بیست و چهارم دسامبر، پیش از عاشورا روی داد. من استعفا را به کاردار سفارت تحویل دادم و قرار شد که چند روزی به مرخصی بروم و گفته بودند که حتی می توانم استعفایم  را هم در ایران تحویل دهم. روز عاشورا در حالی رخ داد که من در آلمان و در مرخصی بودم. همین وقایع موجب شد که من استعفای ام را علنی کنم و در اختیار رسانه ها قرار دهم. وقتی در سوم ژانویه به سفارت ایران در اسلو مراجعه کردم تا بلیت برگشت من به ایران را تهیه کنند، گفتند به خاطر این که خبر استعفای یک کنسول (بدون نام) منتشر شده باید آن را تکذیب کنم. من هم گفتم چنین کاری نمی کنم و دلیلی هم برای آن نمی بینم. گفتم که استعفا داده ام و می روم به ایران و از آن دفاع می کنم. در پاسخ گفتند با وجود حرکتی که کرده اید در صورتی که به ایران برگردید، با شما طوری دیگر رفتار خواهد شد.  شب همان روز هم شبکه ی دولتی و سراسری تلویزیون نروژ با من تماس گرفت و من خبر استعفای ام را تأیید کردم. بعد از آن هم هیئتی از ایران آمد و در گفتگویی با من اعلام کردند که اگر استعفای ام را پس بگیرم می توانم به ایران برگردم و در یک برنامه ی تلویزیون هم شرکت کنم. من هم گفتم هدف من از استعفای علنی این بوده که مردم بدانند کسانی که درون این سیستم هستند هم با رویکردهای فعلی دولت مخالف اند. به همین خاطر هم از پذیرفتن پیشنهادشان سر باز زدم و اکنون اینجا هستم.



 

شما با نیتی که توضیح دادید، از همکاری با دولت ایران سر باز زدید اما با دو نوع واکنش روبرو شدید؛ یکی مقامات دولتی که رسماً شما را فرصت طلب نامیده اند و یکی هم از سوی بخشی از مردم که شما را موج سوار می دانند. این موقعیت دشوار بین دو فشار را چگونه تبیین می کنید؟

ـ چه فرصت طلبی؟ من که به عنوان دیپلمات مشغول به کار بودم و از موقعیت خوبی، حتی از نظر اقتصادی، برخوردار بودم. اکنون با این کارم تنها چیزی که نصیب ام شده فایده ی معنوی است که وجدان مرا راحت کرده است که در کنار مردم ایستاده ام و گفته ام که با این حرکات مخالف ام. اما موج سواری، کدام موج؟ موجی که هنوز آینده ی روشنی پیش روی ندارد؟ حتی اگر به آینده ی آن هم نگاه کنیم و من به ایران برگردم، باید به همان سیستمی که برایش کار کرده ام مراجعه و مشغول همین کار شوم. بنابراین این موج سواری تنها موجب شده که هرآنچه داشته ام را از دست بدهم.


 

حتما در حاشیه ی کاری که کردید خودتان شاهد آن چه من به آن اشاره کردم، بوده و شنیده اید که مثلا فرصت طلب هستید؟

ـ بله، خیلی هم شنیده ام. اما واقعا کدام فرصت طلبی یا موج سواری؟ من می توانستم برای عافیت جویی، خودم پاس دیپلماتیک را تحویل بدهم  و در هر گوشه ی جهان هم که می خواستم به راحتی زندگی کنم، اما اکنون با انتخاب آگاهانه ی این راه، تا زمانی که رژیم جمهوری اسلامی سر کار است، من را ملزم به پاسخگویی هرآنچه کرده و گفته ام می کند.  این در حالی است که اگر بدون سر و صدا و آرام به کشوری می رفتم و مشغول کار و درس و زندگی می شدم، حتما مثل خیلی های دیگر پس از چند سال می توانستم پاسپورت ایرانی بگیرم و به ایران هم سفر بکنم بی آن که دغدغه ای داشته باشم.


 

در خبری خواندم که شما گفته اید همکاران من نگران هستند، پرسش من این است که این همکاران چه کسانی هستند و  نگران چه چیزی؟  نگران سرنوشت ایران یا منافع احتمالی شخصی شان؟

ـ در بحث هایی که در این چند ماهه می شد، فهمیدم کسانی که مثل من فکر می کنند، تعداد قابل توجهی هستند. مثلا نگاه کنید در وزارت خارجه اکنون تعدادی از همکاران من دستگیر شده اند و گاهی حتی فرزندان شان را هم به علت شرکت در تظاهرات دستگیر کرده اند. در خارج هم خیلی ها کنار رفته اند ولی علاقه ای به افشای نام شان ندارند. علت آن را هم با رفتار خشنی که مقامات با خانواده ی من و همسرم دارد، متوجه می شوم. آخر کسی که مادر پیری دارد و نمی خواهد که برای او دردسر درست کند، آرام کنار می رود.  چنانچه شاید خود شما هم شنیده یا خوانده باشید، حسابدار یکی از سفارت خانه های اسکاندیناوی که به دلیل امنیتی نمی خواهم نام اش را ببرم، استعفا کرده است. پس دوستانی که می گویم این ها هستند. اما بحث نگرانی که من مطرح کرده ام؛ می دانید که مطلوب جمهوری اسلامی خشونت است. این خشونت هم در حالی انجام می شود که جنبش سبز خواهان هیچ گونه خشونتی نیست. اما خشونت دولت موجب واکنش می شود که خود این واکنش ها موجب می شود که دولت برای سرکوب بیشتر دلیل هم داشته باشد. پس در درازمدت چون مردم توان مقابله برابر با خشونت های دولتی ندارند، خود به خود احتمال کشیده شدن این حرکت به زیرزمینی شدن بیشتر می شود که خود نیز می تواند به مردم عادی آسیب های فراوانی برساند. برای رژیم کشتن و حتی عملیات انتحاری و بعد آن را به دیگران نسبت دادن، کار سختی نیست. دیدید که استاد دانشگاهی کشته شد و سرانجام هم معلوم نشد که چه کسی عامل آن بوده است. البته این حرکت اعلام خطری برای دیگران بود که احتمال بروز دیگر بار آن هم می رود. نگرانی من این است که جمهوری اسلامی طوری حرکت کند که ایران دستخوش ناملایماتی شود که نه خود رژیم بتواند آن را سامان دهد و نه عقلای جنبش سبز. در این صورت کل مملکت دچار آشوب و هرج و مرج خواهد شد.


 

دگردیسی شعار "رأی من کجاست" تا "مرگ بر دیکتاتور" و "جمهوری ایرانی" را چگونه توضیح می دهید. فکر می کنید که سرانجام، رادیکالیسم در چله ی کمان جنبش سبز نشسته است؟

ـ مردم روزهای اول با آرامش تظاهرات خود را انجام می دادند، اما جمهوری اسلامی همان طور که در سالهای پیش هم تجربه کرده بود، با خشونت در برابر حرکت آرام مردم ایستاد و گلوله پاسخ آرامش مردم بود. جمهوری اسلامی با ترسی که در دل ها ایجاد کرده بود، ادامه حیات می داد. اکنون اما مردم به درجه ای از آگاهی و شعور رسیده اند که از ترس دست شسته اند و در مقابل آنها ایستادگی می کنند. رادیکال شدن جنبش هم چیزی است که خود جمهوری اسلامی به آن دامن می زند. هدف رژیم این است که این جنبش را از حالت بدون خشونت به جنبشی رادیکال و تندرو تبدیل کند. در صورتی که نیت جمهوری اسلامی که رادیکال شدن جنبش است همان طور که پیش از این هم گفتم احتمال این که جنبش به سوی لایه های زیرین و زیرزمینی عمل کردن برود، وجود دارد. بنابراین در چنین وضعیتی اگر جنگ های پارتیزانی و چریکی شروع شود و دولت هم نتواند این خشونت را متوقف کند، اولا مردم عادی ضرر می بینند و دو دیگر این که به علت وجود قومیت های گوناگون در ایران و حضور نوعی رادیکالیسم در بین آنها، ممکن است که یکپارچگی ایران به خطر بیفتد. آنچه من و دوستانم نگران آن هستیم، چند تکه شدن کشورمان است. مصیبتی که ممکن است در صورت گسترش موج رادیکالیسم دامن مان را بگیرد درگیری های قومی و نهایتاً جدایی مثلاً کردها، خوزستانی ها، ترکمن ها و غیره است که به همین خاطر هم باید از هر نوع خشونت جلوگیری کرد تا یک پارچگی ایران حفظ شود.


 

موقعیتی که مردم و دولت در آن قرار دارند را شما به خوبی تشریح کردید؛ حرکت آرام و بی خشونت مردم در برابر خشونت لجام گسیخته ی دولت. اما پرسش این است که در چنین شرایطی مردم تا کی حاضر هستند که بدون خشونت حرکت کنند و حداقل از خود دفاع نکنند؟

ـ استراتژی جنبش، نافرمانی مدنی، اعتصابات و حتی شکل دیگر آن همین استعفاها می باشد. اگر این استراتژی به درستی انجام شود دولت اسلامی عملا فلج می شود و کمرش خواهد شکست. در چنین حالتی دیگر دولت مجبور است که تن به خواست های مردم بدهد. خواست مردم هم فکر می کنم که در ابتدا رفراندوم برای تعیین سرنوشت خودمان است. اما در مورد دفاع مردم از خود، به نظر من مردم هم حق دارند که از خود دفاع کنند. مثلا در قبال حمله ی نیروهای انتظامی به مردم، آنها مجبورند که از خود دفاع کنند اما جنبش برای مقابله، از پیش دست به اسلحه نباید ببرد.



 

همین امروز، فرمانده سپاه اعلام کرد که "شعار خارج از قاعده ممنوع و اگر غیر از این باشد، برخورد شدید خواهد شد" فکر می کنید که عاشورایی دیگر در راه است؟

ـ همه ی گروه هایی که مردم را به شرکت در راهپیمایی بیست و دوم بهمن دعوت کرده اند، تأکید کرده اند که ما نمی توانیم برای مردم تعیین تکلیف کنیم. آقایان موسوی و کروبی هم گفته اند که نمی توانیم برای مردم تصمیم بگیریم که چه شعاری بدهند. خواه ناخواه، مردم و بویژه جوانان که سکان دار این حرکت سبز هستند، شعارهای خود را خواهند داد، اما آقایان اگر فکر می کنند با سرکوب و کشتن می توانند جنبش سبز را فرو بنشانند، در اشتباه محض اند که چنین چیزی محال است. چرا که جنبش سبز راه خود را بین دانشجویان، کارگران، معلم ها، کارمندان و زنان پیدا کرده و اگر روز بیست و دوم بهمن یک بار دیگر دولت با خشونت با آنها رفتار کند، شاید نقطه عطف دیگری باشد که مردم نافرمانی های مدنی و اعتصابات را برای شکستن کمر دولت در دستور روز قرار دهند که در آن صورت ماجرایی دیگر خواهیم داشت.


 

آقای حیدری، پرسشی که الان مطرح می کنم اگر مایل نبودید به آن پاسخ ندهید. پرسش این است که شما گفته اید که با افشای آنچه که مردم نامحرم آن بوده اند، به پیشبرد جنبش کمک خواهید کرد. مردم همین الان هم نامحرمان رژیم هستند. می توانید یکی از آن موارد که مردم نمی بایست می دانستند و شما از آن باخبر بودید را توضیح دهید؟

ـ مردمی که در درون ایران زندگی می کنند خیلی چیزها نمی دانند، اما کسانی که در خارج ایران هستند از موقعیت بهتری برخوردارند و بخشی از آن را متوجه می شوند. یکی از این موارد ریخت و پاش هایی است که رژیم می کند، پول هایی که خرج می کند تا بین ما ایرانی ها همبستگی وجود نداشته باشد، جدا کردن ایرانیان داخل و ایرانیان خارج از کشور است. این ها مواردی اند که نیاز به کتابی قطور دارد. کتابی که من در پی نوشتن آنها به عنوان خاطراتم هستم، اما مورد مشخصی که می توانم برای شما هم شرح دهم این است که همبستگی و وحدت نیروهای مخالف، خواست جمهوری اسلامی نیست. تا امروز جمهوری اسلامی میلیاردها دلار هزینه کرده تا بین ما تفرقه ایجاد کند. برای این مدعا، به قدر کافی اسناد و مدراک هم موجود است که می شود در اختیار مردم هم گذاشت تا ببینند. نشان بیرونی آن چه می گویم، آن هم به عنوان کسی که از دل همین نظام خارج شده، این است که بعد از سی سال در خارج از کشور هنوز نیروی متشکل واحدی که علیرغم تفاوت های عقیدتی شان دور هم بنشینند و بر سر حداقل خواسته های خود به مذاکره بپردازند، وجود ندارد. چرا؟ هزینه هایی که دولت اسلامی ایران برای این کار کرده است، عامل آن است.


 

ضمن سپاس از شرکت تان در این گفتگو از شما می خواهم که اگر مطلبی دارید که مایل اید دیگران هم بدانند، بفرمایید.

ـ تنها چیزی که من از مردم می خواهم این است که با کسانی که در سفارت خانه های جمهوری اسلامی مشغول به کار هستند رفتاری متعادل تر داشته باشند و آنها را مزدور یا هر چیز دیگری نخوانند. این ها هم بخشی از مردم ایران اند و با رفتاری درست می شود به سوی خودمان هدایت شان کرد. ریزش هر نفر، ضربه ی بزرگی است بر پیکر جمهوری اسلامی. من خود هنوز هم شاهد این هستم که مردم اگر در خیابان یا فروشگاهی یکی از کارکنان سفارت که می تواند حسابدار باشد یا کارمند کنسولی، را ببینند، با آنها رفتاری می کنند که آنها بیشتر از ما دور شوند و انگار که آنها تافته های جدا بافته از مردم ایران اند. نه این ها هم مردم ایران می باشند و شاید تنها بیست درصد آنها نمایندگان ذوب شده در ولایت باشند، اما بقیه را می شود با رفتاری معطوف به مهربانی، جذب و با جذب آنها ضربه ای مهلک به جمهوری اسلامی وارد کرد.

 


 

* عباس شکری نویسنده و مترجم آزاد در اسلو ـ نروژ و از همکاران شهروند در اروپاست که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.