همانطور که گفته  شد در سالهای انقلاب جو غالب بر فضای فکری نیروهای مبارز و تحصیلکردگان، جّو مارکسیستی بود. علاوه بر معتقدین به مکتب مارکسیسم، عمده

شهروند ۱۲۷۱ – پنجشنبه ۴ مارچ ۲۰۱۰

بخش دوم

مفاهیم سردرگم


 

پیشگفتار

همانطور که گفته  شد در سالهای انقلاب جو غالب بر فضای فکری نیروهای مبارز و تحصیلکردگان، جّو مارکسیستی بود. علاوه بر معتقدین به مکتب مارکسیسم، عمده روشنفکران عرفی جامعه نیز از این منظر به جهان می نگریستند. این جّو چنان غالب بود که بخش وسیعی از نیروهای تحصیلکرده مذهبی نیز تحت تأثیر این مکتب بودند و از این زاویه مفاهیم دینی را تفسیر و تبیین می کردند. این جّو چنان حاکم بود که مذهبیونی که تحت تأثیر این اندیشه نبودند نیز با فرا رسیدن انقلاب ناگزیر به هماهنگی با آن شدند و برای آنکه میدان را به اندیشه ی مارکسیستی واگذار نکنند، به بهره گیری از آن پرداختند و این را در دو شکل انجام دادند یکی اصطلاحات دینی خود را به نحوی به کار بردند که نیروهای لائیک ناآشنا با آن، مفاهیم آشنای خود را از آنها استنباط کنند از آنجمله این بی خبران اصطلاح مستضعف را معادل فرودستان و رنجبران انگاشتند و اصطلاحات مستکبر و طاغوت را تعبیر به طبقه ی فرادست و بورژوا یا فئودال کردند و در حقیقت در اثر عدم شناخت با ادبیات دینی با دست خود، خود را در چاله انداخته و آلت دست آیت الله خمینی و روحانیون شدند. در حالی که در بینش دینی روحانیون این اصطلاحات معانی دیگر داشتند و در نتیجه تحصیلکردگان از ظن خود یار روحانیت شدند و به خیال خود با به کار بردن این مفاهیم از آموخته های مکتب خودشان پیروی می کردند، اما در حقیقت روحانیت با استفاده از عدم آگاهی آنان این جماعت را به راهی متفاوت و حتی گاه در تعارض با راه مورد تصور آنان کشاند و از آن با زیرکی بهره برداری ابزاری کرد.

ترفند دیگر روحانیت حاکم استفاده از اصطلاحات مورد قبول نیروهای چپ به نفع خود بود. اصطلاحاتی که در ادبیات دینی وجود نداشت. روشنفکران غیردینی نیز فریب  خورده و آلت دست آنان شدند. یکی از این اصطلاحات اصطلاح "لیبرال" بود.


 

لیبرال

این اصطلاح در مکتب مارکسیستی بیانگر یک مکتب اقتصادی است که به آزادی سرمایه اعتقاد دارد و بر آنست که عرضه و تقاضا خود کنترل کننده یک اقتصاد سالم و مانع استثمار است، لذا دولت باید حداقل نظارت را بر اقتصاد داشته باشد. در نتیجه کمترین مالیات گرفته شود و خدمات رفاهی و اجتماعی نیز به بخش خصوصی واگذار شود. کوتاه کلام لیبرال خواستار آزادی بازار از نظارت حکومتی است.

اما این اصطلاح نزد مارکسیست ها و بویژه در شوروی در تضاد با جهان سرمایه داری غرب بار منفی بیشتری پیدا کرد و به معنی سرمایه دارانی شد که در راه کسب منافع هرچه بیشتر خود خواستار آزادی از هرگونه اصول انسانی و قواعد اخلاقی هستند تا آزادانه به استثمار بیشتر فرودستان جامعه بپردازند و این را وجه مشخصه جوامع غربی در مقابل شوروی کردند. و در جهان سوم و نزد مبارزان سیاسی خواه و ناخواه لیبرال به معنی وابسته به غرب و طرفدار منافع دولت های سرمایه داری و استثمار کشورها و مردم فرودست شد، اما این اصطلاح تقریباً در نزد تمام مذهبیون کشورهای غربی به معنی آزادی از قیودات اخلاقی دینی و در نتیجه بی بندوباری اخلاقی است، لذا در آمریکای سرمایه دار مذهبیون سرسخت غیردینان یا سست دینان را لیبرال می خوانند.

فروهر، بازرگان و امیرانتظام اعضای دولت موقت 

پس از انقلاب روحانیت در مبارزه بر سر قدرت با نیروهای مذهبی آشنا با تمدن نو و در نتیجه خواستار اصلاح در نگرش سنتی دینی و به اصطلاح اصلاح طلبان دینی سخت احساس ضعف می کرد، زیرا این جماعت از سویی خواستار تفسیری نو از اسلام بودند که با تمدن مدرن همخوانی داشته باشد و از سویی روحانیت را عقب مانده از زمان می دانستند لذا مدعی اسلام منهای روحانیت یا حداقل منهای تسلط روحانیت و تفکرات ارتجاعی آنان بودند. مشکل آنجا بود که روحانیت سنتی خود به خوبی می دانست که به دلیل امکان بسیج توده های ناآگاه ابزار قدرت را می تواند به دست بگیرد، اما در اثر ناآشنایی با زمان و ندانستن حتی الفبای مسایل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی روز در مقابل این روشنفکران و تحصیلکردگان دینی محکوم به شکست و یا تسلیم است و این خطر را بویژه در تجربه ی دولت موقت به شدت لمس می کرد، زیرا می دانست که آیت الله خمینی برای اداره کشور نیازمند به کارآیی این مذهبیون آشنا با جهان روز بود و می دانست روحانیتی که چندین دهه در درون قلعه حوزه های علمیه در قهر با تمدن روز در بی خبری از جهان بوده به تعبیر آقای خمینی قادر به اداره ی یک محله و مدرسه هم نیستند، قادر به اداره ی کشور نخواهند بود.

اما با گذر زمان روحانیت هرروز اعتماد به نفس بیشتری می یافت و پس از عمل در پست های معاونت وزارتخانه ها از جمله حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی در وزارت کشور و آیت الله خامنه ای در وزارت دفاع و روحانیون در سراسر کشور در پست های مختلف اداری معتقد شده بود که کارها را می تواند به دست بگیرد و تمامی قدرت را قبضه کند، لذا در این مبارزه نیاز به یاری نیروهای چپ و عرفی داشت کسانی که چون مذهبیون متجددی که دولت را در دست داشتند، مجهز به دانش روز و آشنا با جهان بودند.

روحانیت به زودی متوجه شد که نیروهای چپ و عرفی همراه با آنان در ستیز با دولت موقت هستند، زیرا برطبق مکتب آنان اینان لیبرال هایی بودند که به اقتصاد بازار اعتقاد داشتند از جمله در نوشته هایشان لبه ی تیز تیغ حمله را به سوی اینان گرفته بودند و سازمانهای مارکسیستی از جمله چریک های فدایی خلق که حال صدها هزار طرفدار پیدا کرده بود و در هر دانشگاهی دفتر و دستک داشت، مرتباً بازرگان را بورژوا و کارخانه دار می خواندند. روحانیت به راحتی می دید که اینان آنقدر در خیالات و تصورات ایدئولوژیکی خود غرق هستند که نمی فهمند کسی را بورژوا می خوانند که پس از آنکه سالها از اساتید معتبر دانشگاه بوده و یک ربع قرن پیش در زمان دکتر مصدق سازمان آب   تهران و بعد شرکت نفت را اداره کرده بود، یک ماشین پژوی دست دوم و یک شرکت مهندسی کوچک دارد.

 لذا دست اینان را در حمله به دولت موقت باز گذاشتند و در حالی که مبارزه ی فکری و سیاسی و عقیدتی با دولت را به عهده ی آنان گذاشته بودند، خود در مساجد پس از نماز دینداران بی خبر را ترغیب می کردند که بر او لعن بفرستند، لعنی که شیعیان متعصب در مورد خلفای اولیه چون حضرت عمر به کار می بردند و لذا نیروهای چپ خوشحال شدند از اینکه روحانیت آنان را پذیرفته و بر سر دشمن مشترک با آنها همزبان شده است. می دیدند روحانیتی که به برداشت آنان ضدامپریالیستی، خلقی، طرفدار مستضعفین (که به تصور آنان یعنی پرولتاریا یا رنجبران) بود، حال با پذیرش اصطلاح مارکسیستی آنها به مقابله با طرفداران اقتصاد بازار رفته است بی آنکه توجه کنند که این روحانیت به طور سنتی تمام امکانات مالی اش را از بازار داشته و یاران اصلی کنونی آن گروه هایی چون حزب مؤتلفه اسلامی هستند. اینان چنان در ذهنیات خود غرقه بودند که اگر یک لحظه توجه می کردند که اصطلاح لیبرال در تعبیر و تفسیر روحانیت مثل عموم دین داران و مذهبیون سرسخت سایر نقاط جهان به معنی سست دین بودن و آزاد بودن در پذیرش تعلیمات و دستورات دین مورد نظر آنان است که با این تعبیر اگر این مذهبیون مستوجب لعن هستند نیروهای چپ و عرفی مسلماً مستوجب کشتن و قتل عام هستند، اما با این وجود روحانیت اصطلاح "لیبرال" را که نه لغتش که حتی مفهومش هم در آموزش های دینی نبود را در حد وسیعی برعلیه دولت موقت و بعدها عموم اطلاح طلبان به کار برد و چپ بی خبر و ناآگاه آتش بیار معرکه شد.

 


 

سوءتفاهمی دیگر

بدینسان می بینیم که در جوی که انقلاب به پیروزی رسید و در آن به راه خود ادامه داد "مبارزه ی طبقاتی" اصل شده بود. نیروهای چپ و همدلان با آنان برطبق آموزش های مکتبی خود خلق را مقدس، پاک، صاحب اصلی انقلاب می دانستند و همه تلاششان بر آن بود که این طبقه ی شریف را بر کرسی قدرت بنشانند در حالی که روحانیت چنین باوری را در مورد خلق ها نداشت و آنان را "عوام کالامقام" و "اکثرهم لایعقلون" می دانست و از همین روی آنان می بایست مقلد روحانیت باشند. مقلد قرار است پیرو مرجع تقلیدش باشد و ولایت و سرپرستی آن وظیفه ی روحانیت است. ولایتی که به تعبیر رسایل دینی ولایت بر صغیران و سفیهان و محجوران است و آقای خمینی و روحانیت مؤمن به او که قدرت را به دست گرفتند همین مفهوم را به جامعه سرایت دادند. به خوبی معلوم است در چنین بینشی خلق به معنی مارکسیستی آن معنی ندارد، بلکه خلق مقلد است و حداکثر صلاحیت آن پیروی صادقانه و با تمام وجود از رهبر دینی خود است.

مردم خدمتکاری از دربار را در خیابانها می گردانند تا تحقیر کنند 

تقدس زدایی از مفهوم خلق

در داستان "سووشون" نوشته ی خانم سیمین دانشور به سالهای اوایل دهه ی پنجاه، قهرمان داستان شخصی است به نام "جلال" فردی از طبقه ی متوسط رو به بالا که در راه مبارزه با استبداد حاکم خطرهای بسیار می کند، اما "خسرو" نوجوان پرشور او افتخاری به پدر نمی کند، بلکه می گردد در فامیل خود نشانی از یک کارگر بیابد و به آن فامیل دست چندم خود افتخار کند و نشان دهد که او فرزندی از تبار محرومان است. داستان بسیاری از مبارزان دوران شاه و عمده اعضا و طرفداران چریک های فدایی خلق و دیگر نیروهای چپ به علاوه مجاهدین و مسلمانان مبارز. اعترافی که هنوز در کمتر آثار این نویسندگان بازگو شده است و با آنکه خسروها پس از انقلاب دیدند که آن خلق های مقدس چگونه آنان را از دم تیغ گذراندند و با آنکه به آشفتگی های ذهنی خود در این رابطه اشاراتی کردند، اما اعتراف به خطای دید خود نکردند و جسارت  نکردند بگویند ارزش های والا متعلق به طبقه متوسط خرده بورژوایی بود که آنان به آن تعلق داشتند نه به کسانی که مقدس شمردند و بی جهت مبارزات خود را به نام آنها تمام کردند و در روزهای اول انقلاب با چه شوقی می کوشیدند یک کارگر یا دهقان را  در جمع خود بیابند و آن را حلوا حلوا کرده و بر سر بگذارند و به عنوان دلیل حقانیت خود ارائه کنند.

این جماعت هنوز اعتراف نکرده اند که آنها "محرومیت" و "مظلومیت" را با "حقانیت" اشتباه گرفته بودند و بر آن بودند که خلق محروم و مظلوم لیاقت و حق رهبری دارد و طبقه متوسط باید بکوشد به جای هدایت و رهبری و کمک به آنان برای یافتن راه خود آنان را نه تنها جلودار و مستحق حکومت بداند، بلکه ارزش های فرهنگی آنان را ستایش کند.


 

شناخت واقعی طبقه متوسط از طبقه فرودست

سی سال است که ستیزی بی امان میان "فرهنگ طبقه متوسط" و "فرهنگ فرودستان "ادامه پیدا کرده است. نخست فرودستان تجلیل میشدند و حضورشان نشان حقانیت بود و طبقه متوسط خواستار حکومت آنان بود. بعد که  طبقه متوسط دید به دست آنان سرکوب می شود، سرخورده شد، اما سرخورده ای سردرگم زیرا جسارت اعتراف به خطای در اندیشه نداشت. از این روی گناه را یکپارچه بر گردن روحانیت انداخت که توده ها را فریب داده است، غافل از آنکه این گروه به طور طبیعی و در بیشتر نقاط جهان در اثر ناآگاهی آلت دست می شوند در یک جا روحانیت و در جای دیگر رهبران پوپولیست و در جای دیگر رهبران فاشیست فرصت شناس که اینیاتسو سیلونه در "فونتامارا" در مورد ایتالیا به تصویر کشانده و "قلعه حیوانات" جرج اورول نشانگر دیگر آن است.

اما اگر نسل پیش از انقلاب اسیر چنین کج اندیشی ها بود و ایدئولوژی غلط او نمی گذاشت واقعیت را ببیند، نسل پس از انقلاب که چنین عینکی به چشم نداشت واقعیت را آنگونه که هست دید. وی دید که فرودستان به هر دلیلی اعم از اینکه فریب خورده اند یا برمبنای فرهنگ خودشان عمل می کنند کمر به نابودی ارزش های فرهنگی او بسته است. فرودستان مدافعان طبقه متوسط خود را قتل عام، شکنجه و زندان می کنند و با بیرحمی هرچه بیشتر برای رضای خدا اینان را شلاق می زنند. در زندان ها این محرومان به دختران و پسران جوان تجاوز می کنند و به دنبال توجیهاتی شرعی و غیرشرعی برای ارضای عقده های جنسی و خشونت طلب خود هستند. دیدند که لمپن ها و لات ها متعلق به این طبقه هستند؛ کسانی که به کمتر ارزش اخلاقی پایبند هستند. آنان چهره واقعی "قیصر" را دیدند نه رویابافی های کیمیاوی را در مورد او.

 دیدند  این ها می خواهند که طبقه ی متوسط چون خود آنان از یک زندگی طبیعی و لذت بخش محروم باشد. دیدند که آنان می خواهند جوانان جلوه گری نکنند، لباس چرک بپوشند، آرایش نکنند، دست در دست هم قدم نزنند، شادی و پایکوبی نکنند، لذتشان در شکنجه جسمی در عزاداری ها خلاصه شود، زنان را موجودات حقیر و مطیع بدانند و چون وسوسه گری را ویژه زنان میدانند لذا  این زنانند که مردان را به گناه می کشانند، پس باید هرچه پوشیده تر باشند، گویی درجه عفت زنان بستگی به درجه ی محدودیتی دارد که مردان برای آنها تعیین می کنند مگر نه آنکه همه بدبختی بشر از آن بود که حضرت "حوا" حضرت "آدم" را اغوا کرد والا فرزندان آدم ابوالبشر در بهشت زندگانی خوشی می توانستند داشته باشند.

 دیدند که آنها دروغ می گویند و از دروغگویی خود شرم ندارند. دیدند که آنها فرهنگ محرومیت خود را به جامعه تحمیل می کنند. دیدند که تنها پایگاه ارزش های اخلاقی آنان دین است با سست شدن ایمانشان و دیدن ریا و تزویر رهبران دینی شان دیگر هیچ خدایی را بنده نیستند و در فساد دست همه آنانی که طاغوتیشان می خواندند را از پشت می بندند. دیدند که اینها برای هیچ قانونی احترام قائل نیستند، زیرا همیشه قانون را عامل سرکوب خود دیده اند، لذا حتی دادگستری آنان به چنان بیدادگاه هایی تبدیل شده که از آنچه از بیدادگاه دوران شاه شنیده اند صدها بار بدتر است.  دیدند که حتی در میدان مبارزه برای نجات وطن نیز هم دگراندیشان را به جوخه ی اعدام سپردند و بعد تمام مبارزات ملی را به نام خود تمام کردند. دیدند که نویسندگان و شعرا و اساتید دانشگاه ها و هنرمندان و به طور کلی عموم تولیدکنندگان فرهنگی آنان را طرد کردند و رهبرشان فریاد زد که "قلم ها را بشکنید" و اینان الله اکبر گویان قلم های آنان را شکستند.

 اینان دیدند که مبارزان نسل گذشته شان آرمان گرایان با اخلاقی بودند که در نهایت اندیشه شان برخطا بود، اما  فرودستان به قدرت رسیده به آسانی هر معیار اخلاقی و انسانی را لگدمال می کنند. آنان با گوشت و خون خود درد حافظ را لمس کردند که "در میخانه ببستند خدا را مپسند/ که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند". آنان دیدند که اینهمه فاجعه را نه امپریالیست غرب و انگلیس که خود همین مردم بر سر مردم درآورده اند و متوجه شدند که ناصرخسرو به حق گفته که "چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید/ گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست" و فهمیدند چرا حافظ گفته است "یارب مباد آنکه گدا معتبر شود/ گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود".

 

 اینان دیدند که اوج تجلی فرهنگ فرودستان آقای احمدی نژاد است؛ نماد یا وانمود این قشر. و دیدند که چگونه این نماد چون پیروان بی خبر خود به آسانی در برابر تلویزیون های جهان دروغ می گوید و نمی فهمد که در ده ورامین نیست که آنچه را گفته انکار کند، بلکه امروزه با اینهمه وسایل ارتباط جمعی دروغ سی سال قبل هم روی اینترنت ها افشاگری می شود. اینان دیدند که در اثر همان خطای ایدئولوژیکی چگونه آقای احمدی نژاد قهرمان استادان و نویسندگان و هنرمندان از جمله آقای عباس کیارستمی و چپ های دوآتشه شد و این گروه بالاترین درصد رای را به او در انتخابات دوره ی نهم ریاست جمهوری دادند. همان ها که در اول انقلاب حزب توده شان آیت الله خلخالی را کاندیدای مجلس کرد.

بی جهت نیست که رمان کم مایه "بامداد خمار" نوشته ی خانم حاج سیدجوادی نزدیک به پنجاه بار چاپ شد. کتابی که در آن قشر متوسط رو به بالای آن بسیار بافرهنگ و با اخلاق و مبادی آداب است در حالی که مردم قشر فرودست آن همه طمعکار، خشن، غیراخلاقی و سودجو هستند. دنیای تخیلی ای که بیش از آنکه واقعیت  داشته باشد ، خشم فروخورده ی طبقه ی متوسط را راضی می کند. تجلی دیگری از همین خشم را در  رمان تاریخی"کیمیا خاتون" می بینیم که در آنجا ایرانیان شریف اسیر دست تعصب ملایان شده اند، حتی اگر آن ملا، مولانا جلال الدین رومی و مراد او شمس تبریزی باشد.

ادامه دارد