خشم با آدمی زاده شده و عصیانی است علیه وضیعت موجود. تا تاریخ به یاد دارد هرگز جامعه بشری از خشم به دور نبوده و نخواهد بود

 

شهروند ۱۲۷۲ ـ پنجشنبه ۱۱ مارچ ۲۰۱۰


 

خشم با آدمی زاده شده و عصیانی است علیه وضیعت موجود. تا تاریخ به یاد دارد هرگز جامعه بشری از خشم به دور نبوده و نخواهد بود. هر کجا تفکر از حرکت بازایستد، گفت و گو راه به جایی نبرد و عقل و منطق توان فرو ریختن سدهای ساخته شده بین افراد و گروها را نداشته باشد، نقطه ی آغازین حرکت خشم است برای شکافتن و رخنه کردن بر کنه و ژرفنای موانع و معضلات، اگر چه با تخریب ارزشمندترین سوگیریهای آدمی.

خشم اوج گستاخی است علیه وضیعت موجود نابرابر و خواستی که در بند و محصور است، انفجاری کنترل نشده است علیه خود و روابطی که زندگی رو به رشد را به اخلال کشیده و هوای خوش آزادگی را به یغما برده است. زیستن در دنیای مدرن به ما یاد داده است که با مدیریت کردن چیزی که ریشه اش نه بر روانشناس واضح است، و نه جامعه شناس توان تبیین دقیق آن را دارد، و نه زیست شناس را از راز و رمز آن به قطعیت خبری است، آنچه که می بینیم علایمی است که به هر قیمتی باید مهار کرد و لگام بر دهنه اش زد تا افسار نگسلد و خود و محیط را تخریب نکند. در این مقاله  به اختصار در صدد تبیین ساختار و ریشه های خشم  در مردان و زنان خواهم بود. این بخش به تحلیل روانشناختی خشم در زنان اختصاص دارد.


 

ابراز خشم

راه غریزی و طبیعی ابراز و بیان خشم واکنش تهاجمی است. خشم یک پاسخ منطبق با عوامل تهدید کننده و موتور محرک احساس ها و رفتارهای قوی و اغلب تهاجمی است که به ما امکان می دهد در صورت مورد حمله قرار گرفتن بجنگیم و از خود دفاع کنیم و بدیهی است که برای بقا و سلامت روانی به سطح مناسبی از آن نیاز داریم. از سوی دیگر، قوانین و ارزش ها و هنجارهای اجتماعی امکان بروز خشم ویرانگر را به ما نم یدهد که این مهم به نفع فرد و اجتماع نیز هست. بنابراین مردم طیفی از فرآیندهای خودآگاه و ناخودآگاه را برای دست و پنجه نرم کردن با احساس های خشم شان بکار می برند.

سه رویکرد مهم در مواجهه با خشم عبارتند از: بیان کردن، سرکوب کردن و آرام کردن. بیان احساس های خشم شما به صورت تأکیدی- و نه تهاجمی- سالم ترین راه بیان عصبانیت است. برای انجام آن باید یاد گرفت که نیازهای شما کدام است و چگونه برطرف می شوند؛ بدون این که به دیگران آسیبی برسد. بیان یک موضوع با تأکید، به معنای فشار آوردن یا درخواست شدید نیست؛ بلکه به معنای محترم شمردن خود و دیگران است. خشم را می توان سرکوب کرد و سپس آن را تبدیل کرد، یا جهت آن را تغییر داد. این زمانی است که به اصطلاح خشم را «توی خود می ریزید»، و روی چیزی مثبت تمرکز می کنید، که به نظر می رسد در صورت تکرار مجبور به دادن تاوانی روانی خواهیم بود. در این شیوه هدف این است که خشم خود را سرکوب کرده یا جلوی آن را بگیرید و آن را به رفتاری سازنده تر تبدیل کنید. خطر چنین شیوه ای این است که اگر اجازه بیان خارجی به آن داده نشود، خشم به درون شما متوجه می شود. خشم متوجه شده به درون ممکن است سبب اضطراب یا افسردگی شود. خشم بیان نشده می تواند مسایل دیگری ایجاد کند


 

زنان و خشم

بحث در مورد پرخاشگری زنان از جمله مباحثی است که معمولا جامعه مردسالار از شنیدن آن (حتی در محافل علمی) طفره می رود. فرهنگ همه جوامع تاریخ بسیار طولانی دارد از وحشت و ترس شنیدن "چرایی" های خشم زنان و همچنین دائما درصدد انکار آن برآمده، حتی در تئوری های روانشناختی کمتر با تحلیل و ریشه یابی آن مواجه هستیم. در نهایت امر از تئوری غالب "عقده اختگی" یاد می شود که زنان با تمییز هویت خود به عنوان زن، اضطرابی را تجربه می کنند که یکی از جلوه های آن خشم است. این تئوری نمی تواند بیانگر دقیق خشم در زنان باشد.

بعضی مواقع ریشه ی خشم در مناسبات بیمار نظام خانواده، روابط ناعادلانه ی اجتماعی، شرایط خفقان آور سیاسی و تبعیض های عمیق و مسایل اقتصادی است. بنابراین، با انگ بیماری به هر نوع خشمی نمی توان راه علمی و درستی را برای تبیین آن پی گرفت. وقتی ما در یک جامعه مرد محور زندگی می کنیم که توانایی مدیریت رفتار به وسیله آنان اعمال می شود و سمت و سوی عواطف و هیجانات را مردان تعریف و تفسیر می کنند و این چنین عملی را "فرهنگ" و " دانش" می گذارند، وقتی که مردان رهبری قاطع و قانونی جامعه را بر عهده دارند و قدرت و اقتدار را در همه ی ساحت ها و حوزه ها برای خودشان محفوط می دارند و در شکل گسترده ای مرد سالارانه عمل می کنند، وجود خشم زاییده چنین رویه ای است (جدا از این که ابراز خشم خوب یا بد است).

در طول تمام تاریخ مدارک و شواهد نشان می دهد که وقتی یک گروه به عنوان گروه مسلط بنا نهاده می شود، همه آرمان ها و رفتار و عقایدش نیز سلطه جویانه  و مسلط است:

*تمایل دارند که نسبت به گروه زیردست به شکل تخریب کننده ای عمل کنند.

*نه تنها اعمال گروه مغلوب را محدود می کنند، بلکه واکنش تهاجمی نسبت به آن ها دارند.

* اجازه ی بیان آزاد و راحت عواطف و احساسات گروه زیر دست را نمی دهند.

*زیردستان را به شکل غلط و غیر منطقی طبقه بندی می کنند.

*شرایط تحمیلی را به عنوان شرایط طبیعی توصیف کرده، امر و نهی و کنترل می کنند.

گروه زیردست معمولا از جنبه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی وابسته به گروه غالب هستند. در جامعه مردسالار اجازه  و کنترل هیجانات و احساسات زنان از طرق مختلف در اختیار مردهاست، و البته اگر منافع خودشان اقتضا کند، بعضی هیجانات را مدیریت می کنند و از کنترل آن ها سر باز می زنند.  در چنین جامعه ای است که خشم تلنبار می شود و زنان باید تاوان آن را پس بدهند. در یک جامعه مرد محور، به لحاظ روانشناختی، خشم در اذهان و وجود روانی زنان به مرور شکل گرفته و تثبیت می شود.


 

روش هایی که در اختیار جامعه ی مرد سالار برای تقویت خشم در زنان است:

*فشارهای مستقیم و ظاهری معمولا قابل دسترس هستند، حتی اگر آن ها در گذشته مخفی شده باشند. ما معمولا با انواع رفتار تهاجمی در جامعه مواجه هستیم که مردان علیه زنان مستقیم یا غیر مستقیم اعمال می کنند.

بسیاری از زنان به شکل خصوصی کتک می خورند، تحقیر می شوند، استثمار می شوند، مورد تجاوز و سو استفاده عاطفی و روانی قرار می گیرند. این نوع روابط که مخفی نگهداشته می شوند، مهمترین عامل بروز و ظهور خشم می توانند باشند.

*معمولا القا و تاکید می شود که زنان دلایل قاطعی برای خشم ندارند. در چنین شرایطی اگر زنان خشم را تجربه کنند، احساس خواهند کرد که چیز عجیبی در حال اتفاق افتادن است و احساس گناه روانی پیدا کرده و اضطراب محصول آن خواهد بود.


 


 

در جامعه مردسالار زنان آرام آرام با این تفکر رشد می کنند که برای درک و تجربه سلامت روانی، خودشان را با معیارهای مردسالارانه جامعه محک زنند و مطابق نرم های آن ها عمل نمایند، وگرنه چنین اجتماعی رفتار آن ها را برنخواهد تابید. بنابراین زن یاد می گیرد که تمایلات خود را مهار کند.  چنین شرایطی زنان را بسوی مشکلات روانی هدایت می کند و خصوصیات مرضی به اشکال زیر بروز می کند:

*"من ضعیف هستم". به محض تجربه خشم، احساس ترس عمیق در زنان شکل می گیرد که از طرف جامعه مرد سالار در سطح بسیار بالا و غیرقابل قبولی ارزیابی می شود و شدیدا برچسب بیمارگونه بودن می خورد، اگر چه عصبانیت در سطوح پایین و در واکنش به محرک های محیطی باشد.  در این شرایط ترس دیگری اضافه می شود و آن ترس از انتقام از طرف مردان است. معمولا این احساس همراه است با شکل گیری این باور که، ضعف زنانه ذاتی زنان است و هیچ وقت به طور دائم از بین نمی رود و زن قوی نمی شود و پرخاشگری زنان حاکی از ضعف آن هاست.

*"من بی ارزش هستم". در این شرایط عصبانی شدن همراه است با ترس عمیق تحقیر خود و عدم پذیرش احساس خشم. در واقع وجود خشم به تصور ذهنی "بی ارزش بودن خود می افزاید"، چرا که نه جامعه آن را بر می تابد و نه خود. چنین است که فرد در سیکل معیوب گرفتار آمده و برای گریز از آن تن به مسایل و مشکلات روانی می دهد. اگر وجود خشم حکایت از بی ارزش بودن فرد است، چطور در نظام مردمحور رفتارهای خشمگینانه مرد مورد پذیرش واقع می شود و بر آنها منعی نیست و در کمال ناباوری خشم آن ها طبیعی و مثبت ارزیابی می شود.

*"من دلیل و حقی برای خشم ندارم". این احساس زیربنای تمامی عواطف فرد نسبت به خودش است. وقتی زنی باور داشت که حقی برای عصبانی شدن ندارد، در چنین شرایطی خشم هر چند در سطح طبیعی، مساوی خواهد شد با احساس گناه عمیق روانی، بی ارزشی، غیر منطقی بودن و نقصان که سر آغازی خواهد بود بر تجربه بیمارهای روانی. چرا که خشم زنان از طرف جامعه مردسالار به هیچ عنوان مورد پذیرش نبوده و آن را بر نمی تابند. زن در درازای تاریخ یاد گرفته که در هر شرایطی بر خویشتن مسلط بوده و از خشم دوری گزیند. مشاجره و دعواهای زنان در جمع، از جمله رفتارهای حیرت انگیز است.

دوباره تاکید می کنم که  به درست یا بیمارگونه بودن خشم فعلا کاری ندارم.

*"هویت زنانگی مغایر خشم است". در اغلب مواقع زنان یاد گرفته اند که زنانگی خودشان را بدون خشم توصیف کنند. در واقع وجود خشم تهدیدی است نسبت به هویت زنانگی. بدیهی است که چنین تعریفی از هویت زنانگی ساخته جامعه مردسالار است و ربطی به هویت زنانه ندارد. اگر قرار به کنترل خشم باشد همگان باید توان کنترل آن را داشته باشند و یاد بگیرند که چسان باید عمل کرد.

*"زن به عنوان مادر". حق خشمگین شدن را ندارد مگر در دفاع از بچه اش. این تفکر مرد ساخته ای است که تاکید دارد بر هویت زنانگی بدون خشم. مادر محبت مجسم است، پس آن را می توان به موقعیت های دیگر هم تعمیم داد.

"زن و منبع امنیت روانی". محل امن بودن و ویژگی مراقبت زنان دلیل مضاعفی است که از طرف مردان جهت کنترل خشم آنان مورد بهره برداری است، چرا که آنان معتقدند که برای مراقبت بهتر نباید خشمگین شد و زنان به مرور یاد می گیرند که عصبانی شدن کاملا بیماری ست و امکان دفاع سالم را از خودشان سلب می کنند.

خشمگین شدن یک موضوع است، و علل بوجود آورنده خشم مسئله ی دیگر. من معتقد هستم جامعه مرد سالار و مردان سهم بس بزرگی در شکل گیری خشم در زنان دارند، و نه تنها این که با مدیریت و کنترل آن ظهور و بروز خشم را دو چندان می کنند، چرا که امکان بروز آزادانه عواطف و احساسات را نمی دهند.

عواملی که در بالا ملاحظه کردید از جمله عوامل زمینه ساز خشم در وضیعت فعلی است. نیازی به یادآوری نیست این مسئله در شکل کلان بررسی شده است و خشم های بیمارگونه زنان و مردان قصه جدایی دارد. من به ساختار خشم در زنان بدون پرداختن به آسیب شناسی آن پرداختم. در بخش بعدی به خشم مردان و آسیب شناسی آن خواهم پرداخت.


 

*دکتر محمود صادقی، موسس سازمان غیرانتفاعی بهداشت روانی آتنا

sadeghi.j@hotmail.com