با یاد همه به قتلگاه بردگان دهه ۶۰

 

       توی این دنیا؛ هیچ چیزی را به اندازه مکانی به نام ایران و همه پستی و بلندی هایش یعنی جغرافیای آن؛ به اندازه دریای خزر، آب های شور اورمیه،کوه های پر برف دماوند، البرز، زاگرس و حتی شیرپلا و به اندازه خورشید ایران دوست ندارم.

 من از دیدن هیچ چیزی به اندازه ابیانه کاشان، آفتاب یزد، شب پر ستاره کرمان، آسمان مه گرفته ماسوله، مرداب انزلی و سرمای اهر و  اردبیل و ارس لذت نمی برم.

  من از بوییدن بوی ماهی های بازار روز بندرعباس، قشم، و از دیدن تپه های شقایق سرخ مسجدسلیمان، دشت نرگس گچساران در اسفند ماه، محروم هستم. از دیدن چهره های نگران مردم زابل و چاه بهار، از دوباره دیدن صبوری چهره های مردم کردستان محروم هستم. من از سرزمین مادری ام محروم هستم.

 من بیش از ربع قرن هست که از نوستالژی زندگی ام محروم هستم.

 می دانید چرا ؟ ….. برای اینکه نمی خواهم به فاشیست های اسلامی بگویم که اشتباه کرده ام، اگر با زبان نگویم، ولی با بازگشتم با سری خمیده خواهم گفت.

گلزار خاوران

گلزار خاوران

نه من ترجیح می دهم در حسرت همه این ها باشم، ولی قدم در سفارتخانه های این حکومت انسان خوار فاشیستی اسلامی نگذارم، برای گرفتن کاغذ هویتی بی هویتی ام.

 حکومت فاشیستی هیتلر در روز ۲۰ جولای ۱۹۴۴ (۶۹ سال پیش) ۸ نفر از کسانی که قصد جان هیتلر را کرده بودند، اعدام و حدود۶۰۰ نفر را دستگیر می کند. مردم آلمان و حکومت بعد از جنگشان تا اکنون هر ساله در این روز هیتلر را محاکمه کرده و از داشتن حکومت قبلی خود شرمنده هستند. ولی ما چه می کنیم؟

چه ساده فراموش کردیم، اعدام های بدون محاکمه در پشت بام مدرسه رفاه را، ترور توماج و مختوم و یارانشان را، کشتن سعید سلطانپور بازمانده شکنجه های رژیم پهلوی، و چه آسان از یاد برده ایم کشتار سال ۶۰ را که حکومت جمهوری اسلامی وقیحانه در رادیو و تلویزیون همواره لیست اعدامی ها را اعلام می کردند.

“۱۵۰ نفر مفسد فی الارض و محارب با خدا، ظهر امروز در زندان اوین تیر باران شد.”۲

خبر در غروب یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ اعلام شد و صبح همان روز دوباره اعلام کردند: “۸۰ تن دیگر از عاملان درگیری های روز ۳۱ خرداد، شب گذشته در محوطه ی زندان اوین اعدام شدند.”۳ به همین وقاحت اعلام کردند، ما فراموش کردیم، انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است. و آن ها جان انسان هایی را گرفته اند که حتی نام و نشانی از آنها نمی دانستند: “شماره های ۱و۲و۳ دو زن و یک مرد معلوم الاوصاف که حاضر به افشای نام خود نشدند.”۴ و یا “لازم به تذکر است که دیگر افراد حاضر به افشای نام خود نشدند .”۵

چگونه  می توانند کسی را که نمی شناسند مفسد و لایق اعدام بدانند؟ آیا می شود قدم در این خاک خونین گذاشت و به قاتلان انسان های آن خاک گفت … ببخشید؟

دلم تنگ است برای بوی کاهگل نم خورده تهران، در غروب دم کرده شهریور ماه، اما فکر می کنم که  دیگر دیوارها بوی خون می دهند تا بوی کاهگل نم خورده. …..دلم تنگه برای کنار جوی های بی آب، روان شدن به امید یافتن  …… نمی دانم دیگر بار کی می شود تهران را دید؟ کی می شود ایران را دید؟ تا کی می توان در تبعید ماندگار شد؟کم کم احساس می کنم که دارم از پای می افتم.  و شما تبعیدیان منظور مرا می فهمید و به همین دلیل است که می گویند: تبعید بدتر از هر چیزی است.

 می خواهم به وطن بازگردم. می خواهم با اولین و مدرنترین جت های بویینگ به ایران بازگردم. و بگویم پوزش می خواهم، از تمامی گفته ها و کرده هایم علیه حکومت جمهوری اسلامی پشیمانم و پوزش می طلبم و با کمال میل حاضرم مرا تحقیر کنید، مصاحبه کنید، به زندان بیافکنید. حاضرم در جشنواره های فجرتان نمایش اجرا کنم، هر نمایشی که شما بگید! فقط اجازه دهید تا یکبار دیگر  کودکی ام، خاطراتم، ایران را ببینم …..

بعد با خود می گویم، خب معلومه که آنها به من اجازه می دهند، ولی یاد تو می افتم. تویی که به همراه بیش از چندین هزار نفر دیگر فقط در چند روز اعدام شدید و در سال ۶۷ گورستانی ساخته شد از جنازه های تو و هم سلولی هایت در تمام ایران، شما خاوران های ایران  را ساختید ….. وقتی به تک تک شما فکر می کنم، با خود می گویم: آیا بازگشتن این قدر ارزش دارد، که حاضر شوم به قاتلان شما بگویم … ببخشید؟!

آنقدر از مای خسته از تبعید، سر به زیر افکنده و شرمسار، به مملکت زور و ظلم وارد شدیم، که گفتند: حاضرند تبعیدیان را ببخشند، به شرطی که …..

آری آنها  غاصبان، حاکمان زور و شکنجه وکشتار، حاضرند ما را ببخشند و بتوانیم برگردیم. تراژدی مضحکی است.  مجرم و جانی حکومت اسلامی است، و بخشاینده هم همان مجرم!

هر وقت دلم تنگ می شود، به یاد تو می افتم، به یاد تو “شامدی” (شاه مهدی)۶ بچه عارف و غیاثی، بچه نازی آباد، بچه سرآسیاب دولاب، بچه مفت آباد، بچه …….. که اهل هیچ گروه و سازمان و فرقه و حزب نبودی.

جرمت فقط فروختن نوارهای ترانه که قدغن شده بود، باطری ساعت و ویدیوی فیلم های اسپارتاکوس، نبرد الجزایر و حکومت نظامی و …… در جلوی سینما امپایر و یا انقلاب و مکان های دیگر.

از تمام مسایل سیاسی فقط اینو می گفتی: این همه سازمان و حزب از کجا آمده؟ قبلا فقط یه مجاهد بود و یه فدایی، حالا که خدات شاخه فدایی هست! ….

و یا می گفتی: پهلون تختی یادته؟ خیلی مرد بود. آقا خسرو، خسرو گلسرخی یادته؟ با اون کاپشن سربازیش، خیلی وجود داشت، هرکدوم از خایه هاش اندازه کره زمین بود. رضایی ها یادته؟ آق مهدی رو می گم؟ …….

تو هم شامدی با همه اون چندین هزار نفر قتل عام شدی، به جرم این که می گفتی: “مرام ما اینجوریه، می تونی، همه چیز رو لایی بکشی و بفروشی، بجز آدم رو. آدم فروشی، تو هر مرامی بده، اگر آدم دوا فروشی کنه و گیر بیفته، بیاد حبس، بهتره تا آدم فروشی کنه. چه برسه که رفیقاشو لو بده.”۷

شامدی دلم برای وطنم تنگ شده، دلم می خواد دوباره برگردم. بیام خاوران، بگردم توی یک گوشه ای که با اونای دیگه دفن شده ای، پیدات کنم و بهت بگم: خیلی با حالی سالار ………

dove

ولی وقتی فکر می کنم که آنها، مجریان زور و ظلم، سخاوتمندی خود را به رخم خواهند کشید و اجازه ورود می دهند، عصبی می شوم و دندان هایم را به هم می سایم و دنبال دشنام های جدید می گردم، تا عقده هایم را نسبت به حکومت ضد مردمی اسلامی خالی کنم.

شامدی! چگونه می توانم بر خاکی قدم بگذارم که زمینش جوی خون دارد، و هوایی را استشمام کنم که ذرات خشک شده خون شما در آن پخش است. چگونه می توانم تو چشم پدر یا مادر و یا همه عزیزانتون نگاه کنم و بگم: “غم آخرتون!” و بی تفاوت چون توریست از کنارتان رد بشم؟

ولی شامدی، به موت قسم، به انسانیت قسم، من شبانه روز فقط یک رویا دارم و آن هم به وطن برگشتن، ولی نه با خفت و خواری و بی تفاوتی از خون شما ….

شامدی، به حرمت همه انسان ها، به یاد همه تون، بالاخره یه روز برمی گردیم، حتی اگر پیر و فرسوده شده باشیم. یه روز برمی گردیم، می آییم لعنت آباد رو پیدا می کنیم، و طوق لعنتی که آنها به ما دادند بر گردن خودشون می اندازیم. مهم نیست که کدامتون در کدام گوشه هستید ….بوستانش می کنیم. به یاد گلسرخی ات همه جاش رو گل سرخ می کاریم، و روی تابلوهایی می نویسیم:”آدم فروشی، تو هر مرامی بده.”

بگذار این قوم به اصطلاح تبعیدی مثل توریست بیایند و بروند، و از کنار خون شما به سادگی بگذرند، شاید روزی شرمنده شوند؟!

شامدی دلم تنگه برای وطن، می دونی اصلن دلم تنگه برای یک رنگی مثل تو، چه در وطن، چه در خارج از وطن.

ای کاش بوی کاهگل نم خورده بیاد.

دلم تنگه برای توماج، سعید، روح انگیز، مهوش، بهار و ……. شامدی، می دونی  دلم تنگه برای همه شما که در این ۳۵ سال پرپر شدید.

دلم تنگه …..شامدی!

۱ – از شعر هجرانی احمد شاملو.

۲-۳-۴-۵ – اطلاعیه دادستانی انقلاب جمهوری اسلامی به نقل از مقاله ناصر مهاجر.

۶-۷ – خاطرات زندان، نوشته مهدی اصلانی.