شهروند ۱۱۵۵ ـ پنجشنبه ۶ دسامبر ۲۰۰۷
نامه خوانندگان
می گویند در زمانهای قدیم قانونی در صحرا حکمفرما بود مبنی بر اینکه اگر کسی بی اعتنا بر شخصی که نیازمند یاری است بگذرد و در اثر این بی اعتنایی چشم زخمی بر شخص یاری طلب برسد شخص بی اعتنا مورد مواخذه و مجازات قرار خواهد گرفت.
یکی از روسای قبائل اسبی راهوار و تیزرو داشت که مورد علاقه رئیس قبیله دیگر بود. رئیس قبیله شخصی را نزد صاحب اسب فرستاد و پیغام داد که هر قیمتی برای خرید آن اسب را خواهد پرداخت، ولی صاحب اسب پیغام داد که این اسب فروشی نیست و مورد استفاده و علاقه خود من است.
یک روز صاحب اسب، سوار بر همان اسب از صحرا عبور می کرد که ناگهان شخصی را دید روی زمینی افتاده و درد می کشد. طبق قانون صحرا صاحب اسب پیاده شد و شخص بیمار را روی اسب گذاشت تا او را برای معالجه به محلی ببرد. شخص مریض تا روی اسب قرار گرفت مرکب را هی کرد که برود کمی که دور شد صاحب اسب گفت ای آقا تو که می دانی من به آن اسب نمی رسم ولی کمی درنگ کن با تو حرفی دارم. شخص سوار بر اسب ایستاد و صاحب اسب گفت اگر کسی از تو پرسید که اسب را از کجا آورده ای، بگو آن را خریده ای و من هم همین را می گویم. آن شخص گفت حال که من اسبت را گرفته ام برای تو چه فرقی می کند که بگویم چگونه این اسب را به دست آورده ام. صاحب اسب گفت اگر بگویی با این حیله و ترفند اسب را صاحب شده ای قانون صحرا را از بین برده ای و در آینده دیگر کسی به نیازمندی کمک نخواهد کرد. راکب از اسب پیاده شد و دهانه آن اسب را به صاحب اصلی سپرد و گفت حقا که تو لایق سوار شدن بر این اسب هستی. می گویند صاحب اسب آن را به رئیس قبیله بخشید و گفت برای اینکه قانون صحرا را محترم شمردی این اسب را به تو هدیه می کنم.
سالهاست که در کانادا شاهد اعمالی هستیم که نتیجه آنها جز از بین بردن قانون صحرا نیست. انجمن ایرانیان چندین بار دست به دست شد، پای پلیس به میان کشیده شد، اعلام تشکیل خانه ایران و حالا کنگره ایرانیان. من چون در شهر لندن انتاریو زندگی میکنم غیر از یکی از آقایانی که دست اندرکار کنگره است، کس دیگری از آنها را نمی شناسم. آن یکی را هم از دور می شناسم و زیاد هم نسبت به او خوب فکر نمی کنم. نمی دانم آنها که دست به ایجاد این تشکیلات می زنند راست می گویند یا آنها که مقابل اینها جبهه گرفته اند. من نمی دانم که واقعا آقای دکتر رضا مریدی قصد خدمتگزاری دارد یا کسانی که در مخالفت با او سخن می گویند و می نویسند درست می گویند. مطمئن هستم که کسانی فقط و فقط به خاطر اینکه مثل دیگری در جامعه ایرانی مطرح نیستند شلوغ می کنند تا آنها هم سهمی از شهرت ببرند، ولی چیزی که مرا قلقلک می دهد این است حالا که ما این همه دلسوز در تورنتو داریم پس چرا کارمان به سرانجام نمی رسد. گاهی می خواهم باور کنم که آنها هم مثل بعضی از کارگزاران جمهوری اسلامی احساس تکلیف می کنند و می خواهند شریک در کار حکومت باشند.
آقایان، خانمها شما را به خدا و اگر به خدا اعتقاد ندارید به وجدانتان قسم (امام حسین در آخرین پیامش گفت اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید) این همه تلاش نکنید تا قانون صحرا را از بین ببرید که واقعا از بین برده اید. یا شما به حق از این سازمانها انتقاد می کنید که روی سخنم با دست اندرکاران ایجاد سازمان و تشکیلاتی به این یا به آن نام است که دست بردارید و مردم را به بازی نگیرید، یا انتقادها به ناحق است. عزیزان دقت کنید که دارید امید را از مردم می گیرید. روی سخنم با هر دو طرف است چرا که واقعا نمی دانم حق با کیست. شما را به وجدانتان هر کدام در گفتار و رفتارتان دقت کنید. من به نوبه ی خود خدا می داند که دیگر به هیچ کس و سازمانی اعتقاد ندارم ولی شاید عده ای باشند که هنوز دل بسته اند به کسانی که بیایند و به جامعه ایرانی خدمت کنند.
از خوانندگان این نوشته اگر چاپ شد و شانس آورد که در دسترس آنها قرار گیرد عذر می خواهم که کلمه جامعه را به کار بردم و از به کار بردن کلمه کامیونیتی خودداری کردم چرا که من قدیمی هستم و نه روشنفکرم و نه می خواهم انگلیسی دانستن خود را به رخ کسی بکشم. موفق باشید.