تعیین باراک اوباما به ریاست جمهوری امریکا، نظرات و تحلیلهای گوناگون و متفاوتی را به دنبال خود آورد. تمام رسانه های غرب، و بویژه مدافعان دولت آمریکا…


شماره ۱۲۱۷ ـ پنجشنبه  ۱۹ فوریه ۲۰۰۹


 

تعیین باراک اوباما به ریاست جمهوری امریکا، نظرات و تحلیلهای گوناگون و متفاوتی را به دنبال خود آورد. تمام رسانه های غرب، و بویژه مدافعان دولت آمریکا، شب و روز تلاش کردند از اوباما سیمای مردی متفاوت، هوشمند، مسئول، صاحب صلاحیت، مخالف وضع موجود که نتیجه ی سیاستهای بوش بود و مدافع مردم، و کلاً چهره ی رهبری که میخواهد "تغییر" به وجود بیاورد را از این چهره ی جدید در صحنه ی سیاست در آمریکا بخورد مردم بدهند. تاکنون نیز این تلاش شبانه روزی و همه جانبه توانسته ظاهراً به چنین هدفی نائل آید. آقای حسن زرهی، سردبیر شهروند، نیز از قاعده مستثنا نمانده و متأسفانه با این قافله همصدا شده است. آقای زرهی در سرمقاله ی شماره ی ۱۲۱۳ این نشریه (امید به تغییر در کاخ سفید) به تعریف و تمجید از این شخصیت و نقشی که میتواند ایفا کند، پرداخته است.

اوباما در شرایط سیاسی ـ اقتصادی کاملاً معینی سرکار آورده شد. این شرایط، نه نتیجه ی تلاش دولت امریکا برای فراهم آوردن شرایطی مناسب در زندگی انسانها، بلکه دقیقاً در نقطه مقابل آن و در نتیجه ی ناکام ماندن دولت امریکا در تثبیت کردن آنها بر جان و مال مردم بود. بی شک پرداختن به دلایل سرکار آوردن اوباما و شخصیتی که از وی ساخته و پرداخته شد یکی از موضوعات حساس و ضروری در این روزهاست. این دلایل را باید بررسی کرد و شناخت تا به جای قرار گرفتن در مسیری که دولت و سیاستمداران امروز آمریکا تعیین کرده اند، بتوان به مردم و جامعه نشان داد که تغییر افراد و شخصیتها در مسند قدرت ـ هر چند و ظاهراً با نیت و پیام خیرخواهانه ـ عملاً نمیتواند به معنی گشایشی و امیدی در زندگی واقعی شان باشد.


 

شرایط اقتصادی


 

به دنبال شکست و افول سیستم سرمایه داری دولتی در شوروی و کشورهای معروف به بلوک شرق، و به دنبال آن تغییر دنیای دو قطبی به سرکردگی امریکا و شوروی، جهان با اوضاع کاملاً جدیدی روبرو شد. آمریکا، و در حقیقت سیستم بازار آزاد به عنوان یکی از سردمداران اصلی قطب بندیهای موجود، فرصت را طلایی دید و با پوشش ظاهراً فریبنده ی "دمکراسی" میداندار و صحنه گردان اصلی در جهان گردید. بوشِ پدر به همراه مارگارت تاچر تلاش خود برای به دست گرفتن سکان سرمایه داری و بی حقوقی مردم را تحت پوشش "نظم نوین جهانی" آغاز کردند. این دو سردمدار یکه تاز، اولین قدمهای این تلاش را با شروع تدریجی ِ قطع حق و حقوقهای انسانی ای که روزی معرف چهره ای دمکراتیک از غرب بود، شروع کردند. جنگ خلیج را به بهانه ی حمله ی صدام حسین به کویت، راه انداختند و زرادخانه ی جنگی و فوق آماده ی خود را علیه مردم وظاهراً دولت و ارتش عراق به کار بردند. از برتری سیستم بازار آزاد بر سیستم دولتیِ در شرق گفتند. آن را پایان کمونیزم و حق طلبی و آغاز دمکراسی و اقتدار بازار آزاد نامیدند. جورج بوشِ پسر هم بر همین راستا و در ادامه ی همین سیاست سر کار آورده شد. دولت آمریکا با تمام توان به میدان آمده بود تا سلطه ی بازار آزاد بر دنیا را تثبیت کرده و به سیستمی ظاهراً ابدی، البته به سرکردگی خود، تبدیل کند. این سیاست نگرفت و با موانعی جدی روبرو شد. قدرتهای اقتصادی بزرگ دیگری پا به میدان سلطه جویی و کسب اقتدار نهاده بودند و دولت امریکا قادر به تحت تسلط درآوردن آنها زیر پرچم خود نشد. چین، ژاپن، اروپای متحد، سربلند کردن دوباره ی روسیه، همه موانعی جدی برای آمریکا بودند و قلدری سیاسی ـ نظامی هم کاری از پیش نبرد.


 

شرایط سیاسی


 

سیاستهای دولت امریکا و دیگر متحدانش اساساً بر دو محور استوار بود. اول، تعرض هر چه گسترده و گستاخانه تر بر سطح معیشت و زندگی مردم. این دولتها اولین گامهایِ خود را با راه انداختن برنامه های قطع سوبسید و حمایتهای دولتی، قطع و یا تعرض بر حق و حقوق و رفاهیات اجتماعی ـ اقتصادی مردم، آغاز کردند. آشکارا و با صراحت اعلام کردند که سیستم دمکراسی و انتخابات پارلمانی و سیستم فدرالی آلترناتیو مناسب و قابل اجرایی برای جهان امروز است. این جارو جنجال، با سوغاتیِ "دمکراسی" به جهان عرضه شد. اجرای چنین سیاستهای شومی، با راه انداختن جنگهای خونین علیه زندگی و هست و نیست مردم تکمیل شد. "دمکراسی" موعود بر زمینه ی ایجاد و رشد احساسات مذهبی، و ملی ـ قومی، مردم را به جان هم انداخت. این محور دوم این سیاست بود. در کشورها و مناطقی که حداقل دهها سال، و حتی بیش از صدها سال، مردم محترمانه در کنار هم زندگی میکردند، پرچم تقسیمات قومی و مذهبی را برافراشتند. این تلاش ضدانسانی، منجر به راه انداختن جنگ و خونریزیهایی شد که انسانها در دورانهای به وجود آمدن کشورها هم به خود ندیده بود. راه انداختن و سازمان دادن دستجات مذهبی (مانند طالبان در افغانستان) در دهه های هشتاد، و بعداً سازمان دادن به و کمک به سازمان یافتن گروهها و دستجات قوم پرست تمام نیرو و دستگاههای جاسوسی و بوروکراتیک امریکا را به خود اختصاص داده بود. حاصل، چیزی جز تشدید بدبختیها و مشقات و تیره روزی مردم، هم در داخل امریکا و هم در کلیه ی مناطقی که امریکا دخالت مستقیم داشت، نشد و نبود. همین سیاست باعث رشد و گسترش نیروهایی در آن مناطق شد که سوار بر احساسات ضد امریکایی، استیصال، فقر و بیکاری و درماندگی روزافزون، توانستند به نیروها و حتی دولتهایی تبدیل شوند که در برابر تلاشهای آزادیخواهانه و حق طلبانه ی مردم از هیچ جنایت و انسان کشی ای دریغ نکرده و نمیکنند. سربرآوردن و استقرار جمهوری اسلامی، یکی از نیروها و حاصل این شرایط است.

دولت امریکا، نه تنها در اکثر نقاط دنیا، بلکه حتی در داخل امریکا هم با رشد اعتراض و مخالفت روبرو بود. این مخالفتها جدا از مردم حتی به صفوف خود دولتمردان و سیاستگذاران امریکا رخنه کرده بود. نه امریکا توانسته بود به ابرقدرتی یکه تاز تبدیل شود، نه توانسته بود کشورهایی را که در آن دخالت نظامی مستقیم کرده بود، برای استثمار و سوددهی به کنترل خود درآورد، و نه توانایی جوابگویی به نیازهای مردم در خود امریکا را داشت. سیاستهای شکست خورده و زمینگیر شده روی میز سیاستمداران و دولت امریکا به کابوسی برای خود آنان تبدیل شده بود. در نتیجه میبایست راه نجاتی بیابند. انداختن گناه و تقصیر ناکامیها به گردن شخص رئیس جمهور وقت، جورج بوش، هم امکان نجات دولت و دم و دستگاه حاکم از دست اعتراضات رو به رشد مردم و هم امکان یافتن شخصیتی "ناجی و تغییر دهنده" را برای متوهم کردن مردمِ به جان آمده، فراهم میکرد. بر مبنای چنین شرایطی، اوباما جلو صحنه رانده شد. در مدت کوتاهی اوباما به شخصیتی تبدیل گردید که مردم تحقیر و استثمارشده و خواهان تغییر را پشت سر و مدافع خود یافت. اوباما، نه برای ایجاد تغییراتی در جامعه ی امریکا به نفع مردم و زندگی شان، نه برای ایجاد صلح و آرامش در دنیا، بلکه برای نجات سیستم سرمایه داریِ حاکم و ادامه ی این شرایط غیر انسانیِ حاکم بر مردم به مسند قدرت رسانده شد. اوباما، واقعاً ناجی ست، اما متأسفانه ناجیِ دشمنان مردم! 

۱۱ فوریه ی ۲۰۰۹          


 

mysheno@yahoo.ca