«هر روز ما در جنگ برکتی داشته‌ایم که در همه‌ی صحنه‌ها از آن بهره جسته‌ایم.» این جمله‌ی آیت‌الله خمینی و جملات مشابهی که گفته‌اند و جنگ را نعمت و برکت می‌دانستند را اگر بگذاریم کنار نکبت اقتصادی و اجتماعی جنگ و خساراتی که نسلی را نابود کرد و زخم‌هایی را بر پیکر جامعه از خود به جای گذاشت که هنوز ترمیم پیدا نکرده‌اند باید سوآل کنیم  پس «نعمت و برکت» جنگ چه بود؟ پاسخ سوآل واضح است و معمایی حل شده. در سایه‌ی جنگ تصاحب‌کننده‌گان انقلاب توانستند تمام مخالفان خود را سرکوب کنند و انقلابی را که برای تحقق «آزادی» و «برابری» و با شعارهای دموکراتیک و ضددیکتاتوری پیروز شده‌ بود به یکی از خفقان‌آورترین و خون‌ریزترین دیکتاتوری‌های موجود تبدیل کنند.

بی‌شک سودای فتح عراق و گسترش امپراتوری شیعه و صدور انقلاب اسلامی در سر آیت‌الله خمینی و یاران‌اش بود، اما دلیل اصلی ادامه‌ی جنگ پس از فتح خرمشهر چیزی جز سرکوب مخالفان و یک دست کردن قدرت حاکمه نبود. زمانی که جنگ به شهرها کشیده شده و هر دو کشور آنچنان ضعیف شده بودند که ادامه‌ی جنگ ممکن بود به تغییرات پیش‌بینی‌نشده‌ی جنگی که قرار بود برنده نداشته باشد بیانجامد، آمریکا و متحدانش عزم خود را جزم کردن برای پایان دادن به جنگ، و آیت‌الله خمینی متوجه نبود که برکت جنگ دارد به نکبت تبدیل می‌شود و باید به آن خاتمه دهد و هنوز شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» سر می‌داد تا این که آمریکا هواپیمای ایرباس ایران را سرنگون کرد و هشدار جدی به آیت‌الله خمینی داد و او هم هشدار را گرفت و «جام زهر» را سرکشید و به جنگ خاتمه داد.

امروز با وضعیت نسبتا مشابهی روبه‌رو هستیم و بی‌دلیل نیست که دهان به دهان در ایران و جهان یاد از «جام زهر» می‌کنند و «نرمش قهرمانانه‌»ی آقای خامنه‌ای را جایگزین یا مقدمه‌ی نوشیدن «جام زهر» می‌دانند.

این که تولید سوخت هسته‌یی برای تولید «انرژی صلح‌آمیز هسته‌یی» منفعت اقتصادی دارد یا نه، اگر در جایی از جهان پاسخ مثبت داشته باشد بی‌شک برای کشوری که طبق قرارداد قبلی سوخت تنها نیروگاه هسته‌یی‌اش قرار است تامین شود و تنها یک نیروگاه هسته‌یی که هنوز هم به بهره‌برداری نرسیده است دارد، حتما پاسخ منفی است. حالا این را اضافه کنید به شرایط جهانی که منجر به تحریم‌های شدید و گاه ساختارشکن شده است و میلیاردها دلار خسارت مستقیم و غیرمستقیم وارد کرده است. به نظر می‌رسد اگر طلا در کوره ریخته بودند و برق ستانده بودند کم‌هزینه‌تر می‌شد. به همین دلیل ساده و منطقی بدیهی‌ترین پاسخی که می‌توان یافت این است که جمهوری اسلامی یا حداقل جناحی از آن، که خامنه‌ای و سپاه پاسداران را در برمی‌گیرد، قصد ساخت بمب هسته‌یی دارند. اما این تا حدود زیادی شبیه به این است که بگوییم آیت‌الله خمینی سودای فتح عراق و گسترش امپراتوری شیعه و صدور انقلاب را داشت که هر چند پُر بی‌راه نگفته‌ایم، اما وقایعی که اتفاق افتاد نشان می‌دهد این خواست خواستی معقول و دنیوی ست و خواستی دینی و الهی و آخرتی نیست و تا جایی ادامه پیدا می‌کند که مصلحت نظام حکم کند و موجودیتش به خطر نیفتد.

واقعیت‌های دنیای امروز نشان می‌دهد وجود ایران اتمی و دارای بمب هسته‌یی را هیچ‌کدام از قدرت‌های بزرگ عضو شورای امنیت سازمان ملل تاب نمی‌آورند و «چین» و «روسیه» هم نمی‌خواهند.

«جمهوری اسلامی»ِ دارای بمب هسته‌یی، منطقه‌ی پیچیده‌ی خاورمیانه را پیچیده‌تر کند. خِرَد دست‌کمی هم حکم می‌کند این بلندپروازی را فرو نهاده و پروژه‌ی ساخت «بمب هسته‌یی» را به مرزهای خطرناک نکشانند.

با توجه به مطالب گفته شده حالا پرسش اصلی این است که اگر «جمهوری اسلامی» به دنبال ساخت بمب هسته‌یی نیست و با توجه به غیراقتصادی و نامعقول بودن تولید سوخت هسته‌یی برای مصارف صنعتی، خامنه‌ای و سپاه و جناح دربرگیرنده‌ی‌شان به دنبال چه هستند که طی این سال‌ها بر طبل «انرژی هسته‌یی» کوفته‌اند و شعار «انرژی هسته‌یی حق مسلم ماست» را مانند «جنگ جنگ تا پیروزی» شعار مسلط این سال‌ها کرده‌اند؟

به نظر می‌رسد دو دلیل برای این کار وجود دارد. یک دلیل عام و یک دلیل خاص.

دلیل عام این است که اصولا «جمهوری اسلامی» حیات و مماتش در گرو‌ی بحران‌سازی و بحران‌آفرینی است. در تمام سی و چند سال دوران «جمهوری اسلامی» همواره این نظام در عادی‌ترین شرایط خودش بحرانی آفریده است؛ بحرانی در ابعاد داخلی یا جهانی: از اشغال سفارت آمریکا در آغاز انقلاب، بعد جنگ، بعد موضوع سلمان رشدی، بعد قتل‌های زنجیره‌یی، موضوع بازرگان آلمانی و سرانجام احمدی‌نژاد که حضور و وجودش یعنی بحران‌سازی. انرژی هسته‌یی هم در همین چارچوب قابل توضیح است وجود عاملی که همیشه شرایط را ویژه می‌کند و به بهانه‌ی آن می‌توان مردم را سرکوب کرد و جلوی آزادی‌های اجتماعی و سیاسی را گرفت و از این نظر کاملا شبیه وضعیت جنگ است و همان برکاتی را برای نظام جمهوری اسلامی دارد که جنگ داشت. دلیل خاص و ویژه‌ی آن هم شباهت زیادی به دوران «جنگ» دارد و آن حذف جناح رقیب است.

خامنه ا‌ی از فردای رهبر شدن سعی داشت قدرتش را افزایش دهد و این ممکن نبود مگر با کاهش قدرت هاشمی رفسنجانی، در واقع برای سال‌ها هر چند از نظر اسمی خامنه‌ای به عنوان رهبر، شخص اول مملکت محسوب می‌شد، اما به طور واقعی هاشمی رفسنجانی صحنه‌گردان بود. پس از دوم خرداد جناح رانده‌ شده از قدرت دوباره بازگشت و این بار با محبوبیت نسبی مردمی. طی ۱۶ سال گذشته تمام تلاش خامنه ‌ای در به حاشیه راندن جناحی که «چپ» نامیده می‌شد و بعد نام «اصلاح‌طلب» به خود گرفت، بود و در تلاشی دیگر سعی کرد سپاه را کاملا از رفسنجانی جدا کند و به سمت خود بکشاند و شخص بی‌هویت و دون‌پایه‌یی مانند احمدی‌نژاد را واداشت به رفسنجانی حمله کند؛ کاری که از هیچ کدام از چهره‌های شناخته شده‌ی نظام در آغاز انقلاب برنمی‌آمد. حتا کسی مانند باقر قالیباف که سودای ریاست جمهوری را داشت و می‌دانست ریاست جمهوری‌اش در گروی تاختن به رفسنجانی ست با بغض و اشک این کار را کرد، اما احمدی‌نژاد بی‌پروا دست به این کار زد و البته خامنه‌ ای خیلی زود دید دست‌بوسی کسی که به ستون انقلابشان رفسنجانی حمله می‌کند دیرپا نیست و به خود او نیز باز می‌گردد.

به هر حال «انرژی هسته‌یی» بهانه‌یی شد برای حذف رقیب و عبور از بحرانی که «جنبش سبز» به‌وجود آورد و تن «جمهوری اسلامی» را در گدار مرگ گداخت. اما این پروسه بهایی داشت که خامنه‌ای توان پرداختش را نداشت برای همین مجبور به نرمشی شد که اکنون قهرمانه‌اش می‌خواند اما بی‌شک این تازه آغاز عقب‌نشینی ست و باید به چیزی فراتر از نرمش تن دهد.

نکته‌ی مهم این است که آیا جمهوری اسلامی می‌تواند این مسایل را حل کند و به کشوری متعارف تبدیل شود و رابطه‌اش را با بقیه جهان سروسامان دهد؟

برای پاسخ به این سوآل نخست باید به این نکته توجه کرد که جمهوری اسلامی مدلی نامتعارف در جهان امروز است که بر مردمی متعارف نازل شده است. کشوری مانند عربستان سعودی که از نظر اجرای «حقوق بشر» و نهادهای دموکراتیک بسیار عقب‌مانده‌تر از «جمهوری اسلامی» است، اما کشوری متعارف‌تر محسوب می‌شود، زیرا نقض سیستماتیک «حقوق بشر» که در قوانین آن وجود دارد با مخالفت گسترده‌ی اجتماعی روبه‌رو نیست و ساختار اقتصادی آن هم از نظر تولید صنعتی عقب‌مانده محسوب می‌شود و همان صنعت اندک هم با نیروی کار خارجی اداره می‌شود و قوانین واپسگرایانه صدمه‌ی جدی به آن نمی‌زند. برای مثال زنان در عربستان مجبور به استفاده از حجاب اسلامی هستند و حق رانندگی ندارند. اما نه اعتراض گسترده صورت می‌گیرد نه چرخ اقتصادی‌شان کندتر می‌گردد و اگر این محدودیت‌ها برداشته شود در کوتاه مدت تغییر چندانی صورت نمی‌گیرد. اما در ایران اگر محدودیت حجاب برداشته شود اکثریت غریب به اتفاق زنان ایرانی بدون حجاب مورد نظر حکومت به خیابان خواهند آمد و درصد زیادی بدون هیچ‌گونه نشانی از حجاب اسلامی در خیابان‌ها تردد می‌کنند. از سوی دیگر اگر اجازه‌ی رانند‌گی به زنان داده نشود، چرخ اقتصادی کشور فلج می‌شود، صنعت خودروسازی ورشکست شده تمام کشور دچار بحران می‌گردد.

اگر جمهوری اسلامی می‌توانست صاحب بمب هسته‌یی شود و از نظر اقتصادی هم قدرتی در منطقه باشد شاید می‌توانست به سرکوب ادامه دهد و در عین حال مورد پذیرش بین‌المللی هم قرار بگیرد، اما در شرایط فعلی تمام نگرانی «حکومت» این است که با حل بحران انرژی هسته‌یی و عادی‌سازی رابطه با غرب و آمریکا نیرویی برای سرکوب مطالبات مردمی باقی نماند. سیر حوادث و تعادل نیروهای درگیر در «جمهوری اسلامی» وضعیتی را به وجود آورده است که می‌توان تحولات آتی را به این شکل در کوتاه مدت دید.

۱- حسن روحانی، سیاست خارجی لبخند و دستی برای فشردن را در پیش می‌گیرد.

۲- محمد خاتمی و اصلاح‌طلبان تلاش می‌کنند ترمزی باشند برای مطالبات حقوق بشری و آزادی‌های فردی که عمدتا خواسته‌گاه طبقه‌ی متوسط است. سیاست صبر و مماشات را تبلیغ کنند.

۳- سپاه خود را در حالت آماده باش نشان می‌دهد که منتظر است ببیند سیاست‌مداران کارشان را درست انجام می‌دهند یا نه. روند کلی مذاکرات را تایید می‌کند اما خطاهای کوچک را هم گوشزد کند و هشدار می‌دهد توجه داشته باشید ما حواسمان هست.

۴- علی خامنه‌ای در حالی که خود را مبتکر سیاست «نرمش قهرمانه» می‌داند و حضور روحانی را هم این گونه توجیه می‌کند اما تلاش دارد خود را از عواقب شکست مذاکرات مصون بدارد. به عبارت دیگر اگر همه چیز خوب پیش‌رفت که می‌گذارد به حساب سکانداری خودش ولی اگر اوضاع و احوال آن‌گونه که مورد نظر بود پیش نرفت تمام کاسه کوزه‌ها را بر سر حسن روحانی و حامیان‌اش اصلاح‌طلبان و هاشمی رفسنجانی می‌شکند.

اما پروژه‌ی «تدبیر و امید» جمهوری اسلامی دارای دو نقطه‌ ضعف بزرگ است.

الف. افکار عمومی جهانی نمی‌تواند به قول‌ها و لبخندهای حسن روحانی دل خوش باشد و نیاز به اقدامات جدی «جمهوری اسلامی» برای اطمینان بخشی در مورد صلح‌آمیز بودن انرژی هسته‌یی دارد و روند این عقب‌نشینی و نرمش باید سریع‌تر و صریح‌تر باشد و با وقت خریدن برای به بمب دست پیدا کردن هم‌خوانی ندارد و ضمنا تحقیرِ روی پرچم کشوری بیش از سه دهه راه رفتن و مرگش را خواستن با ناز و کرشمه‌ی روحانی برطرف شدنی نیست. باید دید چه سطحی از توافقات بین قدرت‌های بزرگ در مورد ایران و سوریه صورت می‌گیرد و جمهوری اسلامی تا کجا باید عقب بنشیند.

ب. مشکلات اقتصادی و ویرانی‌های دوران احمدی‌نژاد و ساختار فاسد اقتصادی جمهوری اسلامی در راه است و به‌زودی طبقه و قشری وارد رودررویی با نظام می‌شود که دیگر به لبخند خاتمی یا وعده‌ی رفسنجانی و روحانی پس نمی‌نشیند. وقتی شورش‌ها و جنبش‌های خودبه‌خودی شروع شود طبقه‌ی متوسط دیگر منتظر نمی‌ماند و به این جنبش‌ها می‌پیوندد.

به هر حال «جمهوری اسلامی» دستی برای بازی کردن ندارد، اما هنوز هم می‌تواند به موجودیت بیمارگونه‌ی خود ادامه دهد، زیرا تنها برگ برنده‌ی او این است که فاقد اپوزیسیونی متشکل و مورد اعتماد و وثوق مردم ایران است و تا وقتی این اپوزیسیون شکل نگیرد و تا وقتی به هر حال چیزی برای به تاراج دادن وجود دارد جمهوری اسلامی می‌تواند به حیات خود ادامه دهد، گیرم گاه نرمش کند، گاه جام زهر بنوشد، گاه از گفت‌وگوی تمدن‌ها صحبت کند و گاه از مدیریت جهانی و گاه از تشنج‌زادیی از جهان.