ندای ما خودش آتیشفشون بید/ ندایِ ما نگو، فریادِ ما بید / چو خورشیدی که از مشرق بتابید ….


شهروند ۱۲۴۳  پنجشنبه ۲۰ آگوست  ۲۰۰۹


 

ندای ما خودش آتیشفشون بید

ندایِ ما نگو، فریادِ ما بید

چو خورشیدی که از مشرق بتابید

ندای ما هم از ایران سرائید

ندای ما که در سینه کمین بید

به یکباره برون جست و خزون دید

نه در دستش تفنگ بید و نه یک تیر

رهایی را ندا داد با لبِ خین

بتازید بر دل سیاه دژخیم

که از بن تا به سر غرق سلاح بید

یکی از اون سیه رویانِ بی دین

به فرمان ولیِ امر بدخیم

چشاش کور و دلش تار و سیه بید

نمی دونم که حیوون بید یا که یک دیو

ولی هر چی که بید از تخم "ولی" بید

نداشت یک ذره ای رحم و مروت

که گویی در دلش کین کهن بید

ندای ما بیافتید غرق در خین

ولی هرگز نشد تسلیم این کین

ندای ما گلی خوشبوتر از سیب

اگر چیده شد و بر خاک غلتید

یقین بذرش به خاک این وطن بیخت

ندایِ ما، عزیز ما، بهاران

نه تو رفتی، نه تو مردی، شکفتی

ندایی جاودان گشتی و موندی

درون سینه ها، ورد زبونها

که لرزونه تن و بیت "ولی" ها