نسل من چند سالی قبل از ۱۵ خرداد ۴۲ وارد عرصه ی مبارزه شد. در تظاهرات خرداد ۴۲ در اعتراض به دستگیری آیت الله خمینی فعالانه شرکت کرد 

 

شهروند ۱۲۷۱ – پنجشنبه ۴ مارچ ۲۰۱۰


 

خدمت دوست عزیز آقای حسن زرهی

سردبیر هفته نامه ی شهروند

سلام و خسته نباشید. جلسه ی سخنرانی روز یکشنبه ۳۱ ژانویه بسیار جلسه ی مفید و پرباری بود و من شخصاً بسیار استفاده کردم و بی نهایت لذت بردم، بخصوص صحبت های پایانی که بی نهایت معقول بود. گویی داشتی نکته به نکته دردهای دل مرا بیان می کردی؛ دردهایی را که سالهای طولانی و شاید برابر با عمر جمهوری اسلامی بر دل من نشسته بود، نیشتر زدی و آشکار کردی.

همانگونه که میدانی درست از فردای انقلاب، کشتی ساخته به دست نسل ما به گِل نشست. اعدام های بدون محاکمه (پشت بامی)، شکنجه های قرون وسطایی، مداخله در امور خصوصی و تفتیش عقاید مردم، بستن مطبوعات و دستگیری معترضان که خود فعالانه در برقراری این جمهوری سهیم بودند، آغاز گردید.

نسل من چند سالی قبل از ۱۵ خرداد ۴۲ وارد عرصه ی مبارزه شد. در تظاهرات خرداد ۴۲ در اعتراض به دستگیری آیت الله خمینی فعالانه شرکت کرد و تا انقلاب ۵۷ و سقوط رژیم نسل من جان خود را در راه مبارزه علیه دیکتاتوری از دست داد، ولی چه سود متأسفانه با ناآگاهی، دیکتاتوری را بیرون کردیم و دیکتاتور دیگری را با سلام و صلوات بر مسند قدرت نشاندیم و شگفتا از فردای پیروزی انقلاب تمام خواسته هایی که سالها برای تحقق آن خالصانه و عاشقانه مبارزه کرده بودیم، زیر پا نهاده شد.

آیت الله خمینی با سخنرانی ها و مصاحبه هایی که در پاریس انجام داد و پیام هایی که برای ما می فرستاد ما را فریب داد و پس از پیروزی و قبضه کردن قدرت چنان حکومتی را بنا نهاد که مردم ما از زمان چنگیز و تیمور و آقامحمدخان هم چنین حکومتی را به یاد ندارند. من به نوبه خودم از کرده ی خود شرم دارم، بخصوص بعد از انتخابات ۲۲ خرداد، وقتی صحنه های دلخراش کشتن، زدن، شکنجه، اعدام، تجاوز به جوانان و ضرب و شتم مادرانِ عزیز از دست داده را می بینم، روزی هزار بار آرزوی مرگ می کنم. چرا که من یکی از بانیان روی کار آمدن این جماعت وحشی هستم. افسوس که در این گیر و دار بعضی از هم نسلان من به سروکله هم می کوبند، در مقابل هم صف آرایی می کنند که کدام یک رهبریت این نسل شجاع، آگاه و توانمند را به عهده بگیرد. به این عزیزان باید یادآوری کنم که نسل ما خیلی وقت است تاریخ مصرفش سپری شده. تاریخ یک بار به ما شانس خوب زندگی کردن را داد، ولی نتوانستیم از آن بهره مند شویم. عزیزان من اگر غرض و مرضی در کار نیست، فقط صادقانه و خالصانه و برای کم کردن بار گناهی که ما بر سر این ملت آورده ایم، از آنها حمایت کنیم. جنبش نوین ایران خود راه و رهبرش را پیدا خواهد کرد. برای ما همان خرابکاری انقلاب ۵۷ کافی ست. ما نسل رادیو و تلویزیون های لامپی هستیم که بعد از روشن کردن چند دقیقه ای طول می کشید تا گرم شده و صدا و تصویر ظاهر شود، ولی این جوانان از نسل چیپس های دیجیتالی هستند که هرکدام به کوچکی ناخن دست ولی برابر هزار لامپ نسل ما کاربرد دارند. زمان ما می شد اخبار را کاملاً کور کرد یا تغییر داد ولی اکنون دهکده ی جهانی شیشه ای شده و هر عملی که داخل این شیشه انجام می دهی تمام جهان آن را می بیند.

عزیزان هم نسل، همانطور که آقای زرهی گفت، بیایید باورهای خود را به چالش بکشیم. این مهم نیست که ۴۰ یا ۵۰ سال بر یک باوری تکیه داشته ایم، مهم این است که صادقانه بگوییم اشتباه کرده ایم. ما از برهم زدن اجتماعات مخالفان به خود بالیده ایم در حالی که همین اعمال را اگر طرف مقابل انجام می داد او را وابسته به رژیم می خواندیم.

عنایت داشته باشید که در حکومت آینده ی ایران جوانان نمی خواهند هیچ ایدئولوژی خاصی بر مسند حکومت باشد ولو اینکه بهترین ایدئولوژی دنیا باشد. نسل پرافتخار بسیار آگاه و توانمند است. صلح و دوستی را شعار خود قرار داده است، حتی با دشمنان هم با خشونت رفتار نمی کند، زیرا که معتقد است دشمن از روی ناآگاهی در مقابل او قرار گرفته، برعکس ما از نسل "زنده بادها و مرده بادها هستیم که در این ۶۰ یا ۷۰ سال گذشته هیچ جای دنیا کار نکرده و صلح و آرامش برای کسی به ارمغان نیاورده است. ما از نسلی هستیم که هر کسی پیش روانپزشک می رفت او را دیوانه می خواندیم ولی نسل امروز حتی اشخاصی را که مرتکب چندین فقره قتل و تجاوز شده اند، مورد آزمایش قرار می دهد چرا که این مسائل را ناشی از محیط تربیتی، رشد، ژن معیوب و هنجارهای اجتماعی می دانند.

این نسل پرشکوه، این نسل غرورآفرین، این نسل زیبا، این نسل سبز، تفکرات جدیدی دارد و می خواهد آن را بیازماید. مطمئن باشید راه درست کردن کوکتل مولوتف، سه راهی، نارنجک و انواع و اقسام مبارزه ی قهرآمیز را می دانند ولی نمی خواهند مانند ۳۰ خرداد مجاهدین در تله ی جمهوری اسلامی بیفتند. برای روشن شدن قضیه به طور مختصر بیان می کنم روز ۳۰ خرداد مجاهدین راهپیمایی داشتند از دانشگاه تهران به طرف چهارراه ولیعصر و سپس به طرف طالقانی (تخت جمشید سابق)  و ادامه از بهار به طرف خیابان انقلاب و در نهایت در میدان امام حسین (فوزیه ی سابق) قطعنامه خوانده شد، و همه به سلامت به منزل هاشان می رفتند. دولت در خیابان تخت جمشید چندین گاز اشک آور پرتاب کرد که مردم آن محدوده با آتش زدن روزنامه و پارچه سعی در کمک به بچه های تظاهرات داشتند و گاز اشک آور هم نتوانست اجتماع را به هم بزند ولی پس از اینکه از بهار به انقلاب رسیدیم تعدادی با نقشه مسیر راهپیمایی را به طرف میدان فردوسی تغییر دادند، غافل از اینکه نیروهای نظامی را در طبقه ی دوم ساختمان های دور میدان مستقر کرده و بین جمعیت هم به بعضی گفته بودند به طرف نیروهای نظامی تیراندازی کنند و این شد که آنها هم متقابلا تیراندازی کردند و به طبع بعضی از مجاهدین هم مسلح بودند و حکومت به مراد خودش رسید. همان مجاهدانی که در اجتماع پارک خزانه حدود نیم میلیون جمعیت جمع کرده بودند، همان مجاهدانی که مردم و حتی نیروهای انتظامی جهت شرکت در صحبت های مسعود رجوی در دانشگاه تهران که شبهای جمعه برگزار می شد، سرودست می شکستند، من آن زمان در بازداشت بودم و خودم با گوش های خودم شنیدم که یکی از محافظان به دیگری می گفت هفته ی پیش تو رفتی و این هفته نوبت من است و پس از چند بار باهم کلنجار رفتن گفتند گور بابای این کافرا(مقصودشان ما بودیم) هر دو باهم میریم، منظورم از گفتن این داستان اینست که مجاهدین اینقدر نفوذ داشتند ولی همان گونه که شرح دادم با نیرنگ، مجاهدین را از میدان به در کردند که به نظر من اگر مجاهدین دست به اسلحه نمی بردند وضعیتشان بسیار فرق می کرد و اگر با سیاست رفتار می کردند می توانستند حتی صاحب حکومت شوند. اکنون هم در مورد جنبش سبز همین فکر را می کنند، ولی بچه ها بسیار صبورانه و مدبرانه تمام بلاها را تحمل می کنند ولی وارد فاز خشونت نمی شوند.

 



 

در پایان به یک سری از خصوصیت های نسل خودم اشاره می کنم. من طیف بخصوصی در نظرم نیست و به طور کلی با اکثر بچه های چپ و راست چون تماس داشتم این را می نویسم خواه از گروه پیکار، رزمندگان، اتحادیه کمونیست ها، راه کارگر، فدائی اقلیت، اکثریت، گروه اشرف دهقان، مائوئیست ها، مجاهدین، میثم و بقیه که الان حضور ذهن ندارم. از برهم زدن اجتماع گروه های دیگر لذت می بردیم، ولی از اینکه آنها همین کار را با ما انجام دهند ناراحت و عصبانی می شدیم و کار آنها را تجاوز به حقوق دیگران تلقی می کردیم. ما حق نداشتیم کتاب گروه های دیگر را مطالعه کنیم. ظاهراً عقاید کمونیستی داشتیم ولی رفتار مذهبی انجام می دادیم. دختر و پسر باید با هم رسمی برخورد کنند حتی دوستانی که سالها در دانشگاه در یک کلاس باهم بودند، موقع بحث کردن اصلاً کاری نداشتیم طرف مقابل چه می گوید ما اصلا به حرف های او گوش نمی دادیم و برای اینکه کم نیاوریم همیشه یک سری لغت های قلمبه سلمبه از بحر بودیم که دیگران نفهمند و به به و چه چه بگویند. تبلیغ حکومت کارگری می کردیم ولی حاضر نبودیم سر یک سفره با یک کارگر دست و پا روغنی بنشینیم. با مذهبی ها که بحث می کردیم فورا به مقدسات طرف توهین می کردیم و وقتی او هم پشت سر لنین چیزهایی می گفت، دست به یقه شده و به نام نهضت و آرمان انقلابی مان کتک مفصلی می زدیم. آخه اوایل خیلی قوی بودیم. ما در گفتارمان ضدمذهب بودیم ولی کردارمان درست آموزه های مذهبی داشت آنهم از نوع اسلام ناب محمدی که اما و اگرش زیاد است اگر کسی قتل بکند گناه کبیره است ولی اگر ۵۰ شتر بابت دیه پرداخت گناهش پاک می شود. اگر هم طرف مسلمان نباشد که خیلی هم ثواب دارد. دزدی بد است ولی اگر مال غیرمسلمان را بدزدی هیچ مانعی ندارد. ربا (نزول) بد است ولی با غیرمسلمان مانعی ندارد. تجاوز بد است ولی اگر غیرمسلمان باشد هم می توانی اموالش را ببری و هم خودش، فرزندانش و تمام ایل و تبارش را به عنوان غلام و کنیز صاحب شوی و تمام اینها را ما اگر به قدرت می رسیدیم باور بفرمایید انجام می دادیم. مقصود از ذکر این نکات فقط یادآوری این است که ما به اصول دمکراسی و آزادی ایمان نداشتیم و چون از نسل دیکتاتورهای مختلف مثل شاه سالاری، وزیرسالاری، مدیرسالاری، پدرسالاری و برادرسالاری بودیم خود ما هم با زیردستان خود به همان منوال رفتار می کردیم و همین شده که با ۳۰ ساعت پرواز از یک کشور دیکتاتورزده به یک کشور آزاد پا گذاشتیم و پس از گذشت سالها هنوز نتوانستیم باهم متحد باشیم و همدیگر را تحمل کنیم. کار گروهی بلد نیستیم، تا چند نفر می شویم یک اتحادیه، انجمن یا یک ارگانی تشکیل می دهیم و دو روز بعد همه به جان همدیگر می افتیم.  لطفا از بچه هاتان بپرسید کار تیمی چگونه است که دائم در مهدکودک، مدرسه و دانشگاه ها دم از تیم ورک می زنند.

دوستان عزیز، هم وطنان، هم نسلان، هم رزمان از شما تقاضا می کنم، تمنا می کنم، التماس می کنم برای یک بار هم که شده اجازه دهیم جوانانمان خودشان را بیازمایند.