گفت وگو با یک قربانی تجاوز خانوادگى

اشاره:

این مصاحبه توسط نویسنده ـ خانم ماهرخ غلامحسین پور ـ برای شهروند ارسال شده است. معمولا شهروند مطالب دریافتی را در اینترنت جستجو می کند و به خاطر اجتناب از کپی کاری، اگر در سایتی منتشر شده بود، از بازچاپ آن خودداری می کند، اما در این مورد با اینکه مصاحبه در ایران وایر منتشر شده بود، به دلیل اهمیت موضوع و لزوم طرح دوباره و حتی چندباره ی آن برای آگاهی بیشتر عموم و همینطور احترام به خواست نویسنده برای بازچاپ آن در شهروند، نسبت به انتشار آن اقدام کردیم. و فکر می کنیم مطالبی که به آگاهی عمومی و ارتقای فرهنگی ما ایرانیان یاری می رساند حتما ارزش انتشار مجدد را دارد.

***

وقتی به «مینا خانی»، بازیگر ۳۰ ساله تئاتر ساکن آلمان پیشنهاد شد که در نمایش «ضیافت»، به کارگردانی «رضا جعفری» بازی کند، انتظار نداشت زخم کهنه‌ای که سال‌ها تلاش کرده بود از خاطر ‌ببرد، دوباره سر باز کند.

مینا خانی

مینا خانی

به او پیشنهاد شد نقش روح «لیندا» را در هشت پرده رقص و بدون دیالوگ بازی کند. نقش لیندا برگرفته از کاراکتر فیلمی به نام «جشن» اثر «توماس وینتربرگ»، کارگردان دانمارکی است. او دختری است که در کودکی همراه برادرش بارها از سوی پدر مورد تجاوز قرار گرفته است‌. لیندا در ۳۰ سالگی خودکشی کرده و برادرش در سن ۶۰ سالگی، در سال‌روز تولد پدر کهن‌سال و ثروتمند خود، این ماجرا را برملا می‌کند.

برای مینا خانی که از کودکی اسیر خاطرات تلخ تجاوز خانگی بوده، اجرای نقش لیندا آینه تمام نمای زندگی شخصی‌ او است. او در نمایش «ضیافت» می‌‌بایست نقش خودش را بازی کند، اما این موضوع سبب شده خاطرات پنهان‌مانده در پستوی ذهن، دوباره به سطح هوشیار آن بازگردند.

مینا خانی را اهالی فیس‌بوک می‌شناسند؛ شاید به دلیل هنرش. او تئاتر بازی می‌کند و می‌رقصد. هشت سال است که از ایران مهاجرت کرده و این روزها حرفه‌ای می‌رقصد؛ نه فقط از سر سرخوشی؛ رقص‌های هنری با تم‌های اجتماعی، ترکیبی از رقص سماع، عربی و مدرن.

چند سالت بود که آن اتفاق افتاد؟

ـ بین ۹تا ۱۳ سالگی این قصه برای من تداوم داشت. اما راستش همان ۱۳ سالگی هم هنوز «بچه معصومی» بودم. اگر موهایم را می‌تراشیدی، به پسر بچه‌ لاغری شباهت داشتم که هیچ از زنانگی نداشت؛ نه سینه جوانه زده‌ای و نه برجستگی اغواگرانه‌ای. بعد‌ها فهمیدم یکی از متداول‌ترین اثرات روحی تجاوز خانگی بر روی قربانی، سوءتغذیه است. به دلیل همین سوءتغذیه در روندی کوتاه و چند ساله، دندان‌هایم آسیب جدی دیدند و حتی تعدادی از آن‌ها را از دست دادم. می دانی؟ نگذاشتند بچگی کنیم! نگذاشتند بچه لوس بابا باشیم؛ نگذاشتند جوانی کنیم. یک دفعه سرمان را بالا گرفتیم و دیدیم که زن شده‌ایم. بوی خونابه به ما می گفت که اتفاق عظیمی در ما در حال افتادن است. به همین سادگی زن شدیم.

نمی‌ترسی که پس از این مصاحبه مدام نشانت بدهند، قضاوتت کنند؟ متهمت کنند؟

ـ اصلا. اصل درد همین جاست. چرا جامعه من، باید قربانی را قضاوت کند؟ چرا به جای این که به فکر درد باشند و درمان را حلاجی کنند، با سکوت خود، پروسه قربانی شدن فرد مورد تجاوز قرار گرفته را بازتولید می‌کنند؟

نه. من حساب شده این کار را می‌کنم.  اگر چه شکل پرداخت رسانه‌ها به این پدیده را نمی‌پسندم. پرداخت به این مسایل باید دغدغه‌ واقعی باشد. دغدغه‌ای که از گروه های کوچک اجتماعی و سیاسی ریشه می‌گیرد و فقط در صورت واقعی و حقیقی بودن، ممکن است که تبدیل به دغدغه بخش بزرگ تری از جامعه شود. من به بخش فرهیخته جامعه‌ام در این زمینه نقدهای جدی دارم، اما دلیلی که باز هم با وجود این نارضایتی مرا حاضر به مصاحبه در این مورد می‌کند، داستان تکان دهنده‌ای است که من از آن خیلی چیزها یاد گرفتم.

چند سال پیش یک فرد آلمانی با هراس گفت که در یک کلیسای کاتولیک به او تجاوز شده است. اولین بار گفته‌هایش سرکوب و انکار شد. کل سیستم مذهبی این جا بسیج شدند که بگویند چنین اتفاقی رخ نداده است، اما شهامت همان یک نفر برای طرح این مساله سبب شد که موارد پنهان دیگری رو بشوند. به تدریج کار به طرح شکایت چند صد نفر از آن کلیسا رسید و این ماجرا سبب شد تابوی طرح تجاوز جنسی در جامعه آلمان به کلی شکسته شود.

در آن شرایط بود که من فهمیدم عمومی کردن این مساله تنها یک موضوع شخصی نیست. حرف زدن از تجاوز خانگی در جامعه ما و حتی در میان قشر فرهیخته و روشن‌فکر هنوز هم یک تابو محسوب می‌شود. به راحتی در مورد آن حرف نمی‌زنند. برای خودم از روزی که این مساله تکانم داد تا روزی که به نتیجه قطعی رسیدم که باید در مورد آن با دیگران حرف بزنم، یک پروسه دو، سه ساله طی شد.

راستش من عامدانه و از سر آگاهی می‌خواهم دست‌کم جزو اولین کسانی باشم که تابوی حرف زدن از این فجایع پنهان زیر پوست شهرمان و خانه‌هایمان را بشکنم. بگذارید قضاوتم کنند. بگذارید بگویند می‌خواهد جلب ترحم کند. من برای دیده شدن، صحنه تئاترم  را دارم و همین کافی است.

اتفاقا تحت تاثیرهمین جریان، تئاتری به نام «از میان سایه‌ها» ساخته‌ام که به زودی دوباره آن را اجرا می‌کنم. یک نوع تئاتر ـ رقص همراه با مونولوگ است. می‌شود گفت به نحوی روایت شخصی خود من است. گر چه همه داستان این نمایش به مساله تجاوز مربوط نمی‌شود، بلکه نمایش پروسه خشونت باری است که یک دختر از بدو تولد تا زمان زنانگی در جامعه ایران طی می‌کند و در پایان تن به مهاجرت و تبعید می‌دهد. در آن جا نیز با مسایل و دردهای جدیدی رو به رو می‌شود. به همین دلیل هم نام تئاترم را گذاشته‌ام «از میان سایه‌ها». یعنی سایه‌هایی که زنان جامعه‌ام باید از میان انبوه تجاوزها عبور کنند تا به بلوغ برسند.

mina-khani-1

 

منظورت از انواع تجاوزها چه اشکالی از تجاوز است؟ می‌توانی دقیق تر توضیح بدهی؟

ـ می‌دانی؟ تجاوز نام مهیبی دارد. همه به محض شنیدن نام تجاوز به یاد آلت جنسی می‌افتند. اما آزار جنسی اشکال مختلفی دارد. تعریف آزار جنسی از جمله مسایلی است که جامعه ما در آن به شدت عقب مانده است. تمام فحش‌های رکیک جنسی که بر مبنای تجاوز جنسی بر زنان، مادران و خواهران مردان بنا شده‌اند؛ « مادرت را؛ خواهرت را ….» به نوعی تجاوز کلامی محسوب می‌شوند.

جامعه ای که زنانش در دعواهای مردان، مورد تجاوز کلامی قرار می‌گیرند؛ در خیابان‌ها، اتوبوس‌ها و به تازگی هم در فضای مجازی از متلک‌های جنسی و آزار جنسی رها نیستند، می‌خواهد چه کاری برای امثال من بکند غیر از این که در جایگاه قربانی بازتولیدشان کند. از همین قربانیان امثال من برای این که در جایگاه قربانی نمانند، جانیانی بالقوه و بالفعل می‌سازد و این چرخه هی تولید و باز تولید و بازتولید می‌شود.

 

اگر رنجورت نمی‌کند، می‌شود بیش‌تر از آن روزها بگویی؟ از روزهای کودکی؟ آن روزهایی که این اتفاق در زندگی‌ات شروع شد؟

ـ من هنوز خیلی کودک بودم. ۹سالم بود. محیط خانواده ما یک محیط کاملا قابل اعتمادی بود. خانواده مادری من فضای باز و راحتی داشتند. حتی گمان این هم نمی‌رفت که من در معرض این اتفاق قرار بگیرم. برای همین هم کسی از من مراقبت خاص نمی‌کرد. حالا تصورش را بکنید در خانواده‌هایی که فقر، اعتیاد و زمینه بروز آسیب‌هایی از این دست وجود دارد، چه بیدادی می‌شود هر روزه؟

ما مرتبا به شمال سفر می‌کردیم. برای اولین بار من به عنوان یک کودک در یک موقعیت بسیار عجیبی قرار گرفتم. واقعا از توصیف آن حس عاجزم. ما خانه دایی‌ام میهمان بودیم. دایی‌ام مرا می‌برد پشت پستو. بعدها از همه پستوها بی‌زار شدم. تنها چیزی که به خاطرم مانده، حس ترس، احساس گناه و چندش است و این که چقدر خجالت می‌کشیدم و چقدر ترسان بودم که مبادا کسی متوجه ماجرا شود. اما این وضعیت تا ۱۳سالگی‌ام ادامه داشت. هر بار به طور موردی گذرمان به شمال می‌افتاد، از سوی دایی‌ام که متاهل بود و سه فرزند هم سن و سال خودم داشت، مورد هتک حرمت قرار می گرفتم.

Mina-Khani-2

معمولا کودکان برای پیدا کردن راهی برای رهایی از بن بست، ذهن باهوشی دارند. چرا به فکر راه حلی برای فرار از آن موقعیت نبودی؟

ـ اتفاقا بعدها آموختم که باید از موقعیت‌هایی که مرا با او تنها می‌گذارد، بپرهیزم. به شکل آگاهانه‌ای با اعتراض در مورد تصمیم مادرم برای رفتن به خانه دایی‌ام مقاومت می‌کردم و او نمی‌دانست علت مخالفتم چیست؟ به تدریج به سنی رسیدم که توانستم شرایطی را فراهم کنم که هرگز دیگر در آن موقعیت قرار نگیرم. ولی ترس آن با من همراه همیشگی شد. از همان زمان دچار سوءتغذیه شدید شدم. سوءتغذیه‌ام به شکلی بود که کارم به درمان و بیمارستان کشید.

چه چیزی مانع از این شد که در آن شرایط موضوع را با مادرت در میان بگذاری؟

ـ درست  نمی‌دانم. احساس گناه همراه با ترس از هم پاشیدن روابط خانوادگی مانعم می‌شد. دقت کن که بحث باکرگی و معصومیت در میان بود. کودکی که این معصومیت را ندارد با کودک‌های دیگر تفاوت عمیقی دارد. بقیه هنوز کودک و پاکند و تو یکی آلوده شده‌ای. من با این که از خانواده‌ مذهبی نمی‌آیم اما این مساله در ذهنم حک شده بود. در ایران وقتی قربانی تجاوز شده‌ای، کسی حمایتت نمی‌کند و غم انگیزترین بخش ماجرا این است که آن قدر ریشه این تحقیر فرهنگی و نبود حمایت از فرد مورد تجاوز در رگ و پوست عرف ما شاخه دوانده، که حتی خودت هم از به یادآوری‌ آن فرار می‌کنی. من فقط راه فرار از این فکر را آموختم. هیچ کس هیچ نفهمید، من هم بروز ندادم. به خودم وانمود می‌کردم که هیچ اتفاقی رخ نداده است. گر چه اثرات و پیامدهای این ماجرا همیشه با من بود، اما سال‌ها در ناخودآگاه ذهنم محصور مانده بود و به خودم وانمود می‌کردم که آن اتفاق هرگز برای من رخ نداده است.

پس چه چیزی سبب زنده شدن دوباره آن خاطرات شد؟

ـ می‌شود گفت هنر در من این حس اعتراض را بیدار کرد. آقای رضا جعفری به من پیشنهاد کرد که در تئاتر ضیافت بازی کنم؛ تئاتری که سال ۲۰۱۱ در شهر «آخن» به مدت یک ماه روی صحنه بود و موفق هم شد. موضوع تئاتر به اتفاق دردناکی که در کودکی برای من افتاده بود شباهت زیادی داشت. به نظر می‌رسید من باید نقش واقعی خودم را بازی کنم؛ نقش یک قربانی تجاوز را. به هر حال، در زمینه حرفه تئاتر پیچیدگی‌ها و متدهایی وجود دارد. این که تو چقدر می‌توانی با نقشت خو بگیری و من می‌خواستم کارم را به بهترین نحو انجام دهم. مساله پیچیده‌ای بود و من نمی‌خواستم مستقیما با خود کارگردان مشورت کنم. به همین دلیل برای یکی از دوستان هنرمندم – آقای نیما – ایمیل زدم و برای اولین بار این ماجرای سر به مهر را برای او اعتراف کردم.

متوجه شدم که نیما بیش‌تر از آن‌که نگران نمایش‌نامه باشد، نگران شرایط روانی من است. به من گفت اگر من کارگردان تو بودم، این نقش را به تو نمی‌دادم. ممکن است تاثیرات روانی این نقش تو را در هم بشکند. به من توصیه کرد اگر هم نقش را پذیرفتم حتما یک قدم با کاراکترم فاصله بگیرم.

از خودم می‌پرسیدم در شرایطی که من نگران نقشم هستم چرا او این همه نگران من است؟ بعدها دیدم واقعا همین شد. وقتی متوجه حجم فاجعه شدم که با نقش خیلی درگیر شدم. من با چیزهای ترسناکی در درون خودم روبه رو شدم. گرچه در نهایت کار خوبی از آب درآمد و نقدهای مثبتی از آن کار گرفتم اما پس از آن، برای اولین بار بود که کارم به روان‌کاوی کشید. دچار حمله‌های شدید تنفسی و صرع عصبی می‌شدم.

دو سال پیش این مساله را به طور سربسته در فضای مجازی فیس‌بوکم منتشر کردم. در فضایی که به هر حال ما با قشر متوسط اجتماعی روبه‌رو هستیم. واکنش‌ها حتی می‌توانم بگویم از خود فاجعه برایم دردناک‌تر بود به حدی که من مطلبم را از روی فیس‌بوکم حذف کردم.

سطح واکنش عده‌ای که مثلا می‌خواستند برخورد مثبتی داشته باشند از یک ابراز دلسوزی و همدردی فراتر نمی‌رفت. هر چقدرهم مثل من پررو باشی و بخواهی جلوی بازتولید خشونت را از راه دلسوزی بگیری، باز هم نمی‌توانی به طور کامل نسبت به آن مقاومت نشان دهی. عده دیگری هم از این زاویه  وارد شده بودند که چرا نقش قربانی بازی می‌کنی و شلوغش می‌کنی؟ من بر این باورم که پرداخت جامعه به مساله تجاوز خانگی نباید تا این حد مبتذل و حتی ستم‌کارانه باشد. نباید به تویی که زمانی در جایگاه قربانی قرار گرفته‌ای، باز هم ستم کرده و آن ظلم را بازتولید کند. یا تو را با دلسوزی‌های بی مورد، تشویق کند در نقش قربانی باقی بمانی و یا زیر سئوالت ببرد که مثلا تو هم در پیشامد یا بروز آن اتفاق گناه‌کار بوده‌ای.

کدام یک از ما می‌داند کسی که مورد تجاوز قرار می‌گیرد ترس‌هایش همیشه در او باقی می‌ماند؟ من منابع آلمانی را در این مورد مطالعه کردم چون به هر حال در زبان فارسی در این باره با فقر منبع روبه رو هستیم. متوجه شدم در این‌جا فقط روان‌کاوانی به درمان قربانیان جنسی می‌پردازند که متخصص «تروما» و آن هم ترومای آزار جنسی باشند. یعنی مساله دارای حساسیت ویژه‌ است واین یک حق حداقلی از دریافت عمومی جامعه برای قربانی است.

 

با توجه به این که فرد متجاوز در زندگی تو، امروز درگذشته است، هیچ وقت توانسته‌ای ته ذهنت او را ببخشی؟ فکر کنی که او می‌توانسته معلول شرایط دشواری مانند نبود ثبات و یا ناهنجاری بوده باشد؟

ـ من مایلم که بقیه عمرم را زندگی کنم. من دیگر به شخص متجاوزم کاری ندارم. من از جامعه خودم گله‌مندم. از جامعه‌ای که به من فرصت طرح مساله و درمان را نداد. از جامعه‌ای که حتی هنوز اگر از دستش برآید مرا به همین دلیل، آزار مضاعف خواهد داد. دیگر من هیچ ارتباط شخصی با آن اتفاق ناخوشایند ندارم، بلکه به این فکر می‌کنم که کسی که باید واقعا ببخشم و با آن کنار بیایم «وجدان عمومی و جمعی » است.

امروزه پیش‌پا افتاده‌ترین مسایل مبتذل در عالم مجازی بدون کم‌ترین حدی از جدیت و تحلیل، به لودگی و کلیشه ختم می‌شود و در این میان هیچ کس در هیچ موقعیتی به مساله تجاوزهای خانگی با آن سطح گسترده از بروزش نمی‌پردازد. ما نیازمندیم روی این مساله کار کنیم. حداقل این که قشر روشن‌فکر و درس خوانده جامعه را حساس کنیم. وقتی این بخش جامعه نسبت به ماجرایی به این تلخی که زیر پوست شهر در حال اتفاق است، سکوت می‌کند و واکنشی نشان نمی‌دهد و در نهایت آن، با یک «آخی» گفتن و یا در فیس بوک با یک «لایک صدقه‌ای» سر و ته ماجرا را هم می‌آورد، چه انتظاری از بخش‌های دیگر جامعه داریم که به کلی یا به نفع‌شان نیست در این مورد حرف بزنند یا اساسا به این دردها فکر نمی‌کنند؟

شما امروز نگاه کن، رابطه اشتون، ظریف و جلیلی را که یک مساله‌ بسیار مهم سیاسی و قابل تحلیل است به «مثلث عشقی» مبتذلی تقلیل می‌دهیم که بخش عظیمی از استاتوس‌های فیس‌بوکی را از آن خود می‌کنند همراه با نشانه‌های «اسمایل» مهوع خنده دار کنارش!…من به جدیت می‌گویم این حد از کثافت، رقت و میان‌مایگی در میان جامعه‌ بسیار فرهیخته ما خنده  ندارد. با نمک نیست؛ تهوع آور و منزجر کننده است.

با توجه به این که منابع غیر ایرانی را در این مورد مطالعه کرده‌ای، به نظرت برای کاهش این فاجعه چه راه‌کارهایی می‌توان پیشنهاد کرد؟

ـ شما اگر یک جست‌وجوی ساده در مورد تجاوز محارم یا تجاوز خانگی بکنید، می‌بینی که ما چقدر با فقر اطلاعات روبه رو هستیم. شکل پرداخت جامعه به این مساله بسیار مبتذل و ریاکارانه است. ترجیح می‌دهند صورت مساله را پاک کنند و تمام. یعنی ما اصلا چنین چیزی نداریم. من می‌خواهم بلند داد بزنم و بگویم ما این مشکلات را در حد فرساینده و جنون آور آن داریم اما جامعه‌ فرهیخته دغدغه‌مند آن را کم داریم؛ گوش شنونده و دست نویسنده‌اش را نداریم؛ چشم بیننده‌اش را نداریم! ما انکار می‌شویم.

متاسفانه در ایران رایج نیست که به بچه‌ها آموزش‌های لازم داده شود. هیچ ساز و کاری وجود ندارد که بتواند کودکان را از هرگونه دست درازی و تجاوزی مصون نگاه دارد. شاید نتوان جلوی برخی آسیب‌ها را گرفت، اما می‌توان با آگاهی بخشی به کودکان، این آسیب‌ها را به حداقل رساند.

به تازگی در اروپا روشی متداول شده که البته به خود این روش هم نقدهای زیادی وارد است اما زیبایی کار در این جاست که نشان می‌دهد هیچ مساله‌ای تنها به خاطر موضوعیتش، تابو نیست. صحبت کردن و طرح شکایت در هیچ موردی ممنوعیت ندارد. به کودکان از سنین کودکی آموزش می‌دهند که محدوده خصوصی اندام‌شان کجاست و کسی حق ندارد به اجزای خصوصی بدن‌ آن‌ها دست بزند؛ هر کسی که می‌خواهد باشد. از بچه‌ها خواسته می‌شود که به محض چنین اتفاقی، باید دیگران را در جریان بگذارند. مساله این است که تا زمانی که این موضوع جزو موضوعات ممنوعه باشد، جای قربانیان و جانیان این پدیده هم دایم در حال عوض شدن در این چرخه‌ قربانی و جانی می‌شود؛ به شکلی که جانی که خود به شکلی قربانی بوده، جنایت می‌کند و قربانی امروز به جانی فردا تبدیل می‌شود. متاسفانه هیچ شکلی از پرداخت جمعی به این موضوع وجود ندارد که بخواهد اساسا به راه حلی در این مورد برای کاهش آسیب‌ها یا کاهش آمار آن منتهی شود.