شماره ۱۲۰۴
به نوشته کارگزاران، خبرگزاری فارس از قول رئیس جمهور گزارش کرده است که در جلسه ۵ ساعته هیات دولت در مازندران، ۲۰۰ مصوبه در زمینه های صنعت، مسکن، بهداشت، راه، فرهنگ، ورزش، گردشگری، انرژی، ووو…. صورت گرفت.
با یک حساب دقیق، هر مصوبه ۹۰ ثانیه یعنی یک دقیقه ونیم طول کشیده است. مثلا یکی از وزرا گفته است آقا چطوره یک اتوبان بکشیم از بابلسر به گچساران؟ رئیس جمهور پرسیده است گچساران برای چی؟ و پیشنهاد دهنده گفته است هروقت بنائی داشتیم و خواستیم گچ بخریم، میریم اونجا می خریم که گچ ارزونه! رئیس جمهور گفته است باشه می کشیم، و منشی نوشته است طرح ایجاد یک اتوبان ۸ باندی بین بابلسر و گچساران به تصویب رسید! و دیگری گفته است چالوس دویست و هفتاد تا دانشجو دارد. چطور است ۲۷۰ دانشگاه جدید برای آنها بسازیم که هر دانشجو خودش یک دانشگاه اختصاصی داشته باشد و در دنیا ضرب المثل شویم؟ رئیس جمهور شوخ طبعمان هم گفته است باشه می سازیم، و منشی جلسه نوشته است طرح ایجاد ۲۷۰ دانشگاه جدید در چالوس به تصویب رسید!

تصویب دویست طرح در ۵ ساعت و اصولا اینگونه برنامه ریزی های ۹۰ ثانیه ای مرا یاد یک لطیفه تکراری قدیمی انداخت:
می گویند طلبکاری که از بس دنبال طلبش دویده بود به ستوه آمده بود بالاخره بدهکار را یافت و عصبانی یقه اش را گرفت که آقا این طلب ما چی شد؟
بدهکار که کوله باری از خار بیابان به دوش داشت و می رفت گفت مگر نمی بینی؟ این بته ها را به خاطر طلب تو کنده ام.
طلبکار هاج و واج پرسید یک بار بته چه ربطی دارد به طلب من؟ مرد بدهکار مطمئن و استوار گفت قصد دارم این بته ها را بریزم در مسیری که گوسفند ها از آنجا عبورمی کنند. پشم گوسفند ها در اثر تماس با بته ها یواش یواش کنده می شود. من پشم ها را جمع می کنم و نخ می ریسم، بعد از نخ ها کرباس می بافم، کرباس ها را که فروختم، طلب تو را می دهم.
طلبکار از این وعده پوشالی به خنده افتاد و مرد بدهکار با لحنی طلبکارانه گفت بعله بخند، تو که به طلبت رسیدی، این من هستم که این وسط پدرم درمی آید!؟

انتخاب اوباما، روی این قوی عاشق هم اثرگذاشت!

شاید خبرهای مربوط به این قوی عاشق را شنیده یا خوانده باشید؟

سیاه پوست است، در مونستر آلمان زندگی می کند و آلت دست یک قوی قوی هیکل سفید پوست شده اقوی عاشقست که خدا را شکر، مصنوعی است. اگر طبیعی بود که این طفلک را به خاک سیاه نشانده بود!
به طوری که رسانه های آلمانی خبر می دهند، قوی سیاه پوست عاشق است و یک لحظه از معشوقه سفید پوستش دور نمی شود و با وجود وضع خراب مادی، برای اینکه هم طراز و هم شأن معشوقه باشد، همانطوری که در عکس می بینید، صورت خود را با سیلی سرخ نگه می دارد.
این قو سالها بود با این عشق می سوخت و می ساخت و جرات ابراز آن را نداشت تا روزی که اوباما به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد.
از آن روز به بعد او جسارت بیشتری از خود نشان داده است و به اتکای سخنان رئیس جمهور جدید آمریکا و اظهارات او که گفته است حاضر است بدون پیش شرط با ایران مذاکره کند، به قوی سفیدپوست گفته است حاضرم بدون پیش قسط! با تو ازدواج کنم.
طفلک خبر ندارد که روی حرف های کاندیداها نمی شود حساب کرد چون آنها وقتی می خواهند انتخاب شوند هزار تا چاقو می سازند که یکیش دسته ندارد.
خدا کند آنچنان که این قوی سفید، قوی سیاه مادرمرده را سر کار گذاشته است، ثروتمندان سفیدپوست پشت پرده، اوبامای تازه از آب گذشته را سر کار نگذاشته باشند. و خدا کند اوبامای تازه به دوران رسیده توزرد از آب درنیاید و وعده هایش شبیه وعده آوردن پول نفت سر سفره ما ایرانی ها نباشد که هم آدمهای رنگین پوست دلخور می شوند، هم قوهای رنگین پوست!

آفرین به بانک مرکزی

نمردیم و بالاخره یک مقام یا یک سازمان به حرفمان توجه کرد. خدا را شکر. حالا دیگر منهم مثل شما آن جمله مشهور را قبول می کنم که: در گفتن اثری هست که در نگفتن نیست.
نمی دانم کی بود؟ اما خیلی نگذشته است از روزی که در یکی از نوشته هایم نوشتم اگر بانک مرکزی هی آمار ندهد که تورم اینقدر بالا رفته است و فلان جنس از پارسال تا به حال فلانقدر گرانتر شده است، مردم از کجا می فهمند که کالائی گران شده است؟!
“اعتماد” گزارش کرده است که بانک مرکزی در یک اقدام عجیب، و برای پوشاندن نرخ تورم، مقایسه نرخ تورم مهرماه امسال را با سال پیش حذف کرده است. دستش درد نکند. مقایسه جز اینکه مردم را ناراحت و عصبانی کند، چه دردی را دوا می کند؟
فرض کنید مهرماه پارسال گوشت بوده است کیلوئی هشت هزار تومان و امسال شده است ده هزار تومان. مقایسه این دو نرخ غیر از اینکه مردم بگویند روز به روز گوئی دریغ از پارسال، چه اثری دارد؟ آنچه که مهم است این است که امروز گوشت کیلوئی ده هزار تومان است. به قول همشهریان عزیز آذربایجانی مان: بو دور که وار دور. هرکی نمی خواد، نخره!





آمار، به شرط انصاف!

کسی نمی داند هزار سال پیش چگونه آمار می گرفتند و مثلا چنگیزخان چگونه همه پرسی می کرد، اما یک نکته مشخص است که به سبک آن روزگار دیگر نمی توان آمار گرفت یا همه پرسی کرد.
آن روزگار که هیچ، حتی اگر شما امروز بخواهید به سبک سی چهل سال پیش آمار بگیرید و به عنوان مثال بروید جلوی بازار یا توی توپخانه که آمارگیری نمونه ای انجام بدهید ممکن است با سر و دست شکسته به محل کارتان برگردید.
مجسم کنید جلوی اولین مردی را که اخمهایش توی هم است و با سرعت دنبال بدبختی خودش می رود می گیرید و می گوئید آقا….می دانید طرف چه جوابی به شما خواهد داد؟ جواب خواهد داد : مرض! اونوقت میگن گداها را جمع کرده اند، و به راهش ادامه می دهد….
و اگر جلوی خانم جوانی را بگیرید و بگوئید سرکار خانم…. در حالی که خودش را جمع و جور می کند و از شما فاصله می گیرد خواهد گفت فلان فلان شده خجالت بکش. من از اونهائی که تو خیال کرده ای نیستم!
بنابراین جنابعالی هم اگر بخواهید آمار بگیرید، همانکاری را خواهید کرد که امروزه خیلی از مقامات می کنند. خودتان به نسبت انصافتان، یا به قول معروف همت عالی، آمار صادر می کنید.
به عنوان مثال توی دلتان می گوئید امروز اعلام می کنم که ۹۹ درصد مردم موافق برنامه های من هستند بعد از خودتان می پرسید زیاد نیست؟ خیلی بی انصافی نمی کنم؟ مردم نمیگن از خودش درآورده؟ و بالاخره پس ازمقداری چانه زدن و چوخ یوخ کردن با خودتان، یک درصد تخفیف می دهید و می گوئید : جهنم! مال بابام که نیست… میگم ۹۸ درصد که کسی شک نکنه!
و همان شب تلویزیون از قول جنابعالی اعلام می کند که ۹۸ درصد مردم، شاید هم بیشتر، با برنامه های آقای فلانی موافقند.
منطق صحت و سقم آمارهای امروزی هم همان منطق ملانصرالدین است:
از ملا پرسیدند مرکز کره زمین کجاست؟ جواب داد همین جائی که میخ طویله الاغ من کوبیده شده. و با خنده اضافه کرد قبول نداری، خودت اندازه بگیر!

بالاترین تخصص: رفاقت!

آقا ما مردم جواهریم. مثل یک آچار فرانسه به درد همه کاری می خوریم و مثل سنگ آسیا هرچه را تحویلمان بدهند، آرد می کنیم.
این خارجی های خاک بر سر، برای هر کار کوچکی باید چند سال دوره ببینند و اگر بخواهند به یک کار تخصصی دست بزنند که دیگر خر را بیار و باقالا بار کن! سالها باید دود چراغ بخورند.
توی همین کانادا اگر قرار باشد کسی وزیر بشود، باید در آن رشته سالها کار و تحصیل کرده باشد و تجربه داشته باشد درحالی که ما وقتی می خواهیم کسی را به وزارت برسانیم، فقط کافی است که طرف رفیقمان باشد، همین!
فرض کنید شما دستتان به دم گاوی بند شده است و می خواهید یکی از رفقای صمیمی تان را به وزارت نفت بگمارید. اگر خدا نخواست و قسمتش نشد، باید عزا بگیرید؟ خیر آقا وزیر کشورش می کنید. اگر وزارت نفت تخصص می خواست، وزارت کشور که دیگر تخصص نمی خواهد، همینقدرکه انسان ساکن یک کشور باشد برای اداره آن کشور هم تخصص دارد. مگر اوباما درس ریاست جمهوری خوانده بود که رئیس جمهور شد؟
و اگر خدای ناکرده بازهم اوضاع قر و قاطی شد و دوست شما به وزارت کشور نرسیدند، وزیر دارائی اش می کنید. شرط وزیر دارائی شدن، داشتن دارائی است که رفیق شما دارد، زیادی هم دارد! چه تخصصی بالاتر از رفاقت؟!

ایمیل نویسنده :
mirzataghikhan@yahoo.ca