شماره ۱۲۰۹
آقای مشائی، مشاور محترم آقای احمدی نژاد فرموده اند نتایج سفرهای استانی رئیس جمهور، بیست سال دیگر معلوم می شود.
ایشان ظاهراً این حرف را به این جهت زده اند که عده ای از مردم عجول، هی می پرسند آقا پس چی شد اون وعده ها….؟ مدرسه هه کی درست میشه، اون بیمارستانه که گفتین کوشش؟ جاده ای که قرار بود ساخته بشه، لوله کشی آب، برق … تلفن ….
این گونه آدمها که مسلماً شش ماهه به دنیا آمده اند، خبر ندارند نانی را که امروز می خورند، گندمش را چند سال پیش درکلرادوی آمریکا یا در سنت پترزبورگ روسیه کاشته بوده اند، آردش را یکسال پیش وارد کرده اند و خمیرش را شب پیش درست کرده اند.
خبر ندارند این بنزین سهمیه بندی و وارداتی، نتیجه فسیل شدن گیاهان و حیواناتی است که میلیون ها سال پیش روی کره زمین یه قل دوقل بازی می کرده اند.
سر شیلنگ را می گذارند توی باک اتوموبیل و می گویند آقا بزن، بیشتر ازکوپن مون هم شد، اشکالی نداره. انگار خیراتیه!
تاریخ هم که نمی خوانند تا بدانند همین که امروز زنده اند و زندگی می کنند، نتیجه برنامه ریزی و تلاشی است که آدم و حوا در دویست میلیون سال پیش به خاطر او! انجام داده اند. تازه اگر حضرت نوح آن کشتی معروف را نساخته بود، محبت آدم و حوا بی نتیجه مانده بود و خودشان و جد و آبادشان را آب برده بود.
شاید موجوداتی را که حضرت نوح با بدبختی و یک جفت یک جفت از این شهر و آن شهر و این استان و آن استان می گرفت و با عصبانیت پرت می کرد توی کشتی تا نسل آنها از بین نرود، در آن روز صد جور دری وری گفته باشند که: آقا یواش! چرا می زنی؟ چرا هل میدی؟ ما از کشتی می ترسیم، ولمون کن بذار خوش باشیم و از این جور حرف ها …اما وقتی سیل آمد و تمام کوهها زیر آب رفت و فقط موجوداتی که توی کشتی بودند نجات پیدا کردند، متوجه شدند آن پیرمرد محترم، چه محبتی در حقشان کرده است و اردنگی هائی که بهشان زده است تا سوارکشتی شوند، چه ارزشی داشته است.
البته قسمت منفی قضیه را هم باید دید. بچه ای هم که امروز به دنیا می آید، بیست سال دیگر می فهمد بی پولی و بیکاری، چقدر بد است و می فهمد زن گرفتن چه بدبختی هائی دارد وگرنه غلط می کرد که به دنیا بیاید!
سفرهای استانی آقای احمدی نژاد و نتایجش نیز همان حالت سفرهای استانی حضرت نوح را دارد.
هزاران سال بعد آنهائی که در ده کوره های ابرقو وکهکیلویه آن زمان زندگی خواهند کرد به بچه هایشان که غر می زنند و از عدم امکانات می نالند، خواهند گفت برو خدا را شکر کن که هزار سال پیش یک رئیس جمهور مردمی پیدا شده بود و دستور داد چند تا فرقون خاک وگل به پدران ما بدهند که این آلونک را بسازند، وگرنه الان باید زیر باران بنشینی و درس بخوانی!

دوچرخه های مخصوص پیاده روی!

واقعاً چه دنیائی شده است. رویت را برمی گردانی یک وسیله جدید اختراع می کنند که هوش ازکله آدم می برد.

صنعتگران افغان پس از تلاش بسیار موفق شدند دوچرخه هائی اختراع کنند که فقط به درد پیاده روی می خورد!
در این ورزش جدید که مخصوص بانوان افغانستان طرح ریزی شده، بانوان دوچرخه را برمی دارند، یک شال گردن، روسری کلفت و اگر نبود یک لحاف کرسی می پیچند دور سرشان و شروع می کنند به پیاده روی چون مشخص است که با چنین شکلی نمی توانند دوچرخه سواری کنند. نفسشان می گیرد و خفه می شوند.
از مخترعان این ورزش پرسیده اند وقتی به زنان اجازه نمی دهید به طور معمولی دوچرخه سواری کنند، چرا باید دوچرخه دست بگیرند؟
مخترعان پاسخ داده اند که اختراع جدید همین است دیگر! یک مزایائی دارد و یک معایبی. و مثال زده اند و گفته اند یک وقتی دانشمندان یک کشوری سوزنی اختراع کرده بودند که ۳۰ کیلومتر طولش بود، اما وقتی از آنها پرسیدند این سوزن به چه دردی می خورد، جواب دادند این را دیگر باید از خیاطها پرسید، وظیفه ما اختراع کردن بود، که کردیم!

آبگوشتی که یک زن تحصیلکرده می پزد…

روزنامه اعتماد ملی از طرحی برای کم شدن ساعات کار زنان کارگر خبر داده و نوشته است به عقیده فعالان جنبش زنان از جمله خانم اشراقی یکی از فعالان حقوق زنان، این کار مقدمه ایست برای خانه نشین کردن تدریجی زن و تکمیل کننده طرح هائی است چون افزایش مرخصی زایمان، بومی گزینی دانشگاهها، سهمیه بندی جنسیتی مراکز آموزش عالی، کاهش سال تحصیلی دختران و ایجاد رشته دانشگاهی خانه داری.
در همین زمینه، روزنامه سرمایه نیز خبر داده است که براساس آخرین آمار منتشره از سوی سازمان ملل، سهم زنان ایران در مدیریت و قانونگزاری کشور۱۶ درصد و سهم زنان آنگولا دراین امر ۵۲ درصد است.
انگار هرکاری که زنان آنگولا کردند ما هم باید بکنیم، همین مشارکت زنان آنگولا در قانونگزاری است که باعث شده است کشورشان نه نفت داشته باشد و نه گاز!
بیچاره دولتمردان ما که نمی دانند از دست خانم ها چه خاکی به سرشان بریزند. هر قدمی که به نفع شان برمی دارند، یک جور دیگری تعبیر می شود.
همین ایجاد رشته دانشگاهی خانه داری، خدمت کمی است که به زنان ایران شده؟ می بینیم که به جای تشکر، از آن ایراد می گیرند.
آبگوشتی که یک زن تحصیل کرده بپزد با آبگوشت یک زن کم سواد یکی است؟ وقتی یک دختر خانم، لیسانس و بعد فوق لیسانس و یواش یواش دکترای خانه داری اش را بگیرد آبگوشتی خواهد پخت که شوهرش موقع غذا خوردن انگشت های خودش را هم بلیسد.
آبگوشتی که زنان دانشگاه ندیده درست می کنند یا گوشتش زیاد است یا کم، یا پر از دنبه است یا اصلا چربی ندارد و پر از خرده استخوان است. نوع سیب زمینی که یک زن دانشگاه ندیده برای آبگوشت انتخاب می کند، با سیب زمینی ای که یک زن تحصیل کرده انتخاب می کند زمین تا آسمان فرق دارد حتی آبی که یک زن کم سواد برای پختن این غذای سنتی توی قابلمه می ریزد معمولا شل تر از آبی است که یک زن تحصیل کرده توی آبگوشت می ریزد!
ساعات کار زنان را کم می کنی که بیشتر استراحت کنند، یک جور ایراد می گیرند و مرخصی زایمانشان را زیادتر می کنی که بخورند و بخوابند و به نی نی کوچولویشان برسند، ایرادی دیگر. خدا به دولتمردان ما صبر عنایت کند که شب و روز به فکر رفاه و آسایش بیشتر زنان هستند و زنان به خاطر کج خیالی شان، نیت خیر آنان را جور دیگری برداشت می کنند!


۱۲۴۰۰۰سکه، مهریه یک دانه عروس!

خبرگزاری انتخاب، خبر جالبی را برای پخش انتخاب کرده است: دامادی که ۱۲۴ هزار سکه مهر عروس کرده بود، پس از ازدواج و بعد از آنکه عروس خانم مهریه اش را به اجرا گذاشت، فراری شد.
سیداسداله جولائی رئیس ستاد دیه کشور، ضمن تائید این خبر اظهار داشت که در حال حاضر دو هزار زندانی مهریه داریم.
یک مقامی که نه مسئول بود نه غیرمسئول و خودش هم نمی دانست چکاره است، به خبرنگار ما گفت دامادی که ۱۲۴ هزارسکه مهر زنش کرده، یا تصور می کرده قرار است با ۱۲۴ تا دختر ازدواج کند وگفته خب، صرف می کند! یا فکر می کرده چون قرار است سه تا صفر از اسکناس ها کم شود، خیال کرده است سه تا صفر از مهریه ها نیز کم می شود!
وی به عنوان شاهدی براین مثال گفت اشتباه محاسبه همیشه پیش می آید. خود من پریشب می خواستم یک اتوموبیل ۵۰۰ میلیون تومانی را به ۵۰۰ هزار تومان بخرم که متاسفانه معامله سر نگرفت و قرار شد هروقت سه تا صفر از قیمت اتوموبیل ها کم شد، فروشنده خبرم کند!




و…یکی دو نکته کوتاه

ـ از بس مفسرین راجع به سیاست هویج و چماق آمریکا تبلیغ کردند، بالاخره هم هویج گران شد، هم چماق!

ـ یک روز بعد از آنکه خبرنگار عراقی کفش هایش را به طرف مستربوش پرتاب کرد، در ایران دستور داده شد درکنفرانس هائی که با حضور رئیس جمهور تشکیل می شود، همه شرکت کنندگان حتی خانمها باید پا برهنه باشند. دلیل این کار رعایت بهداشت و پاکیزگی پا عنوان شده است!

پیک نیک روی میز پینگ پنگ!

به گزارش سایت پیک ایران، میز پینگ پنگ دانشگاه صنعتی شریف را به عنوان اینکه وسیله لهو و لعب است ضبط کرده اند. دانشجویان این دانشگاه ضمن اظهار تعجب و اعتراض به این کردار و گفتار، اظهار داشته اند با چنین برداشت ها و طرز تفکرهائی انتظار دارید ما دانشجویان کشور را ترک نکنیم؟
آدم واقعاً متاسف می شود وقتی می بیند دانشجویان تحصیلکرده ما اطلاع ندارند که میز پینگ پنگ در تمام دنیا یک وسیله لهو و لعب تلقی می شود!
میز پینگ پنگ چون سبزرنگ است آدم را یاد چمن می اندازد و چون بزرگ است یک دختر و یک پسر نامحرم می توانند به راحتی روی این میز به جای پینگ پنگ، پیک نیک ترتیب بدهند و اگر آن نیم وجب تور وسط میز را هم بردارند که دیگرواویلا. شمر هم جلودارشان نخواهد بود!

پاورقی جدید شهروند: عروسی آدم وحوا(۴)

روز جهانی حقوق بشر، آدم از بهشت اخراج شد!


اتاق پذیرائی آدم و حوا در میمند کرمان. تاریخ تولد آنها به درستی معلوم نیست، اما ظاهراً قبل از میلاد مسیح می زیسته اند؟!

در هفته های گذشته نکات مبهم و ناگفته ای از زندگی آدم وحوا را برای اولین بار در تاریخ، و از زبان مورخان، متفکران، همسایه ها و شاهدان عینی! فاش کردیم که چون متاسفانه برخی از خوانندگان تصورکرده اند تمامش شوخی بوده است، به عنوان مدرک، عکس هائی از غار آنها را که اخیراً کشف و در سایت :
منتشر شده، ضمیمه می کنیم که باورتان بشود کار دولت شوخی بردار نیست و حضور آدم وحوا در این دنیا جدی بوده است! و اینک دنباله ماجرا…
حوا در مواقع فراغت به دکوراسیون غار می رسید، جای کنده های درخت را که به عنوان مبل و صندلی از آن استفاده می کردند، عوض و بدل می کرد تا زندگی یکنواخت نباشد، بعد میز غذاخوری را مرتب می کرد، و با وجود دلخوری که از آدم داشت، توی رودخانه دوشی می گرفت، و صورتش را با خاک رس که به عنوان کرم پودر به کار می برد و ذغال سنگی که به عنوان سورمه برای چشم هایش مورد استفاده قرار می داد، آرایش می کرد و می رفت به سراغ آماده کردن غذا.
حوا که مثل بسیاری از خانم ها آشپز ماهری بود، با ریز ریزکردن برگهای سبز درختها، و اضافه کردن مقداری آب رودخانه به آن، چنان قورمه سبزی خوشمزه ای درست می کرد که آدم وقتی از راه می رسید، مشت مشت می خورد و به به می کرد!
در ساعات تلخی که حوا جلوی غار به انتظار می نشست، به جروبحث های خودش با آدم و حرفهای غیرمنطقی آدم فکر می کرد وگاه پنهانی اشک می ریخت چون نمی توانست منطق او را بپذیرد.
برای اینکه بدانید چه مسئله ای رابطه آدم و حوا را هنوز از راه نرسیده تلخ کرده بود، اجازه بدهید مقدمتاً بگویم که برخی از دانشمندان معتقدند که آدم را درست در روز جهانی حقوق بشر از بهشت بیرون کرده اند!
دلیلش هم این بوده است که یک کم پررو شده بود. خیال می کرد چون اسمش آدم است بلانسبت هرکاری دلش بخواهد می تواند بکند!
پس از رسیدن به کره زمین، حوا برای آنکه مثلا گربه را دم حجله بکشد، تلاش کرد حقوقی را که در بهشت داشته تثبیت و به آدم ثابت کند که زن و مرد باهم فرقی ندارند و دارای حقوق برابر هستند. هرچه آدم به زبان خوش استدلال کرد که خانم جان این حرف ها مال بهشت بود نه این جنگلی که سگ صاحبش را نمی شناسد، فایده ای نکرد.
بالاخره آدم فریادش به هوا رفت و با عصبانیت گفت ببین جان من، قطر بازوی من به اندازه کلفتی کمر توست. من با یک مشت می توانم این تخته سنگ را به دو نیم کنم، اما تو یک برگ که از درخت می چینی میگی آخ دستم! چطور ما دو تا می توانیم با هم برابر باشیم؟ حوا با توجه به عصبانیت آدم و دیدن مشت های گره کرده او، این حرف منطقی را پذیرفت و گفت حق با شماست سرور من!
حوا گرچه کوتاه آمد، اما از این نابرابری دل چرکین بود و برای اینکه ضعف جسمانی خود را بپوشاند به آموزش زبان پرداخت. او تقریباً زبان برخی از حیوانات را یاد گرفته بود، غلط غولوط یک چیزهائی سرهم می کرد و به حساب خودش با موجودات جنگل، تبادل افکار و اطلاعات می کرد.
او روزهای متمادی سعی کرده بود به یک کبوتر ماده، ناز و اداهای زنانه و با عشوه راه رفتن را بیاموزد وکبوتره نیز سعی کرده بود به حوا پرواز کردن را یاد بدهد، اما پس از آنکه حوا در اولین پرواز زخم و زیلی شد، آموزش پرواز را تعطیل کرد و درکلاس پرش از روی مانع که یک گوزن آموزش می داد، شرکت کرد.
این کلاس و این درس نیز جزکمردرد و درد پا نتیجه دیگری نداشت و حوا به فکر افتاد جور دیگری خود را سرگرم کند.
حوا بسیار حساس بود و گرچه خواهرشوهر و مادرشوهر نداشت تا با آنها درگیری و بگومگو داشته باشد و از این نظر شکرگزار خداوند بود، اما از خود آدم هزارجور بهانه می گرفت.
از او ایراد می گرفت که چرا ریش داری و صورتت مثل من صاف نیست؟ می گفت صدای سرفه هایت تمام غار را می لرزاند، می گفت راه رفتنت ظریف نیست و صدای پایت آرامش غار و مرا بهم می زند، می گفت ….
بعد از ازدواج، هروقت حوا از بی مهری یا رفتار آدم دلخور می شد، چون کسی را نداشت که با او درد دل کند، می نشست دم غار، پایش را می انداخت روی پایش و ضمن آنکه تخمه آفتابگردان می شکست، ماجرا را برای هر حیوانی که می دید تعریف می کرد، اما کم کم احساس کرد این کار بی فایده است. حیوانات به تخمه ها بیشتر علاقه نشان می دادند تا به سرنوشت او! یک ساعت برایشان وراجی می کرد و سیر تا پیاز زندگی اش را شرح می داد، اما تخمه ها که تمام می شد، آنها بدون کوچکترین اظهارنظر یا دلسوزی سرشان را می انداختند زیر و می رفتند…
به این دلیل فکرکرد باید به نحو دیگری غمهایش را بیرون بریزد که هم خودش سبک شود و هم آیندگان بدانند که او از دست آدم چه کشیده است. ناگهان به فکر بهشت و نشریاتش افتاد و به خودش گفت یک روزنامه دستی که می توانم انتشار بدهم و آرشیو کنم؟
بدیهی است که ناشر، صاحب امتیاز، مدیر، سردبیر، خبرنگار و عکاس این روزنامه خودش بود و با روزنامه های بهشت که هزاران خبرنگار و نویسنده وکارمند داشت تفاوت می کرد بخصوص از نظر تیراژ. در بهشت چون همه آزاد بودند که روزنامه و مجله منتشرکنند، خواننده زیاد بود و روزانه میلیون ها روزنامه و مجله در تیراژ های افسانه ای بالای ۱۰۰۰ میلیارد منتشر می شد.
میلیارد ها مرده ای که بعد از میلیاردها سال از خواب بیدار شده بودند، علاقمند بودند بدانند وقتی خواب بوده اند چه اتفاقاتی افتاده، به این دلیل کیلوکیلو روزنامه می خریدند و هول هولکی می خواندند و دوباره می رفتند به سراغ روزنامه فروش محل.
بدیهی است که همه مرده ها سلیقه ای یکسان نداشتند، عده ای از آنها که طرفدار ول کن بابا اسداله …و بزن بریم … و ای بابا به ما چه، بودند، جز پاورقی های سرگرم کننده، رمان های جنائی و عشقی چیز دیگری را نمی خواندند و می گفتند انشاالله همه چیز خودش درست می شود، بگذار ببینیم حسین کرد شبستری چکار کرد، دوباره برگشت به شبستر یا رفت تبریز!
مرده های چشم چران و شهوت ران، تلاش می کردند محرومیت هزاران ساله را یک شبه جبران کنند و به هرکس می رسیدند سراغ جنیفر لوپز را می گرفتند؟!
عده زیادی هم در هوای دانستن همه چیز، هر چه به دستشان می رسید می خواندند و مشتری تفسیرهای خبری بودند.
بازار تفسیر اخبار به همین علت بسیار داغ بود و مفسرین سرشناس، سعی می کردند آسمان و ریسمان را به هم ببافند و تحویل مردم بدهند. اینها حمله مغول به نیشابور را می گذاشتند گردن گراهام بل و می گفتند اگر این آدم یک ذره زودتر جنبیده بود و تلفن را اختراع کرده بود، مردم آمریکا زنگ می زدند به اهالی نیشابور و می گفتند: بزنین به چاک که مغول ها دارن میان. اینها به سگ وگربه هاتون هم رحم نمی کنند.
ادامه دارد
ایمیل نویسنده:
mirzataghikhan@yahoo.ca