حبیب گلپری پور

حبیب گلپری پور

چگونه می توانستند در روشنایی روز

و در میان نور حقیقت

ترا که شاخه ای از نور و جوانی و سلامت بودی

از پا در آورند؟


نامرد، به نامردی

نامرد، به ناجوانمردی

نامرد، با پلشتی

نامرد، به ریا، در خفا

نامرد با ترس و لرز

همیشه نامرد، به دروغ

نامرد، دلیرترین مردان مرز و بوم را

از پای در می آورد

نامرد به خوبی می داند

در روشنایی حقیقت و عدالت و قانون

مرگ هرگز بر جوانان دلیری چون تو جایز نیست.

وگرنه

چرا چنین شتابزده؟

بی خبر؟

ناگهانی؟

بی خداحافظی؟

پنهانی؟

بدونِ به خاک سپاری؟

بدونِ سوگواری؟

نبردی چنین ناجوانمردانه

قتلی بی سر و صدا؟

نامرد در سکوت، زنده مانده است

نامرد از سکوت تغذیه می کند

نامرد از جسدت

نامرد از جنازه ات هم می ترسد

نامردان، ناجوانمردان

فقط از شنیدن نامت

از طنین صدای رفیقانت

ترس در جانشان افتاده است

ترس، تا مغز استخوانشان افتاده است

رفیق توفان!

مبادا که نامت

طنین نامت، از دهانِ یارانت جهانی را بیاشوبد.

مرد، نام نیکی ست برازنده تو رفیق توفان!
بدرود
حبیبِ خدا، دلیر مرد کرد، رفیق توفان

حبیب الله گلپری پور که دوستانش وی را هوال باهوز (رفیق طوفان) صدا می‌کردند