متن پیش رو سخنرانی خانم بهاره مطلق در دومین کنفرانس سالانه انجمن پژوهش تاریخ و فرهنگ ایران است که از ۱۷ تا ۲۰ می ۲۰۱۳ در هتل شرایتون در تورنتو با شرکت بیش از هزار نفر برگزار شد. با سپاس از برگزارکنندگان برنامه که این متن را برای چاپ در شهروند در اختیار ما گذاشتند.

به نظر بنده بی انصافی خواهد بود اگر صحبت را با یاد و ذکر خدمات کسی که نام ایران را در جهان پرآوازه کرد، زنی که در فکر و اندیشه نه تنها زنان ایران، بلکه زنان جهان دگرگونی و تحول به وجود آورد، کسی که به گفته و نوشته پرفسور ادوارد براون ظهورش در ایران یک معجزه بود و بالاخره زنی که ژاندارک ایرانی لقب گرفت آغاز نکنیم، طاهره “قرهالعین”. بی گمان طاهره دارای نبوغ و استعداد بسیار بود، با فصاحت و بلاغت سخن می گفت، علوم اسلامی می دانست، قرآن را از حفظ داشت و در کنار این صفات و مشخصات از زیبایی ظاهر هم بهره فراوان داشت. طاهره در شهر قزوین در کنار همسر و فرزندانش از زندگی مرفه و احترام بسیار برخوردار بود.

اما چه انگیزه ای سبب این حرکت و هیجان در طاهره شد، علت این نهضت، این جنبش متهورانه چه بود؟ به شهادت تاریخ از یک طرف وضع نابسامان و فلاکت بار ایران و از طرفی پیدایش آئینی جدید، ظهور حضرت باب.

بهاره مطلق

باهره مطلق

در حدود ۱۷۰ سال قبل در زمان حکومت قاجار در اثر بی بندوباری و عدم لیاقت زمامداران مملکت ایران به کشوری ضعیف و عقب افتاده تبدیل شده بود. انحرافات اخلاقی و اجتماعی، نفوذ علمای مذهبی در امور مملکت، اوهام و خرافات و تعصبات دینی آن چنان مردم را به خود مشغول کرده بود که راهی و فکری برای ترقی و پیشرفت کشور و ملت وجود نداشت و از طرفی با ظهور حضرت باب و تعالیم جدید الهی تحولی در مسیر روشن شدن افکار و اذهان عده ای از مردم به وجود آمده بود و آغاز یک دوره جدید را بشارت می داد. طاهره به حضرت باب ایمان آورد و با قبول آئین جدید جانی تازه گرفت و نور امید در دلش تابید، لذا با نیرویی که بالطبع از تعالیم الهی سرچشمه گرفته بود بپا خاست تا نه تنها از حق آزادی زنان بلکه از مقام انسانی و شرافت مردم کشورش که دستخوش ظلم و بی عدالتی سیاست مداران مملکت و بخصوص علمای دینی شده بود دفاع کند. مسلماً در جامعه آن روز زنانی قابل و هشیار بودند که از موقعیت مصیبت بار خود و دیگر زنان کشور رنج می بردند، اما چاره ای جز سکوت نداشتند، اما طاهره این سکوت را شکست و این شجاعت و شهامت را در خود احساس کرد. او دریافت که آداب و رسوم قدیم و قوانین موجود قادر به رفع مشکلات جامعه نیست. دوره جدید را قوانین جدید لازم است پس باید نظم کهنه، تعصبات و پندارهای نادرست که سبب جهل مردم و عقب ماندگی کشور شده زائل گردد.

او معتقد بود هیچگونه فرقی از نظر حقوق انسانی و اجتماعی بین زن و مرد نیست پس چرا زن ها باید قشر محروم جامعه را تشکیل دهند.

او معتقد بود زن ها دارای هوش و استعدادند، اگر از موهبت سوادآموزی و کسب دانش محرومند به خاطر فرهنگ غلط و کهنه ای است که سوادآموزی را برای آنها ضروری نمی داند.

او معتقد بود زنان باید ترقی کنند و در امور اجتماعی دوش به دوش مردان حرکت نمایند.

لذا با علم به اینکه در این راه جان خود را خواهد داد شجاعانه و مصمم پا به میدان مبارزه گذاشت.

اولین حرکت متهورانه او برداشتن حجاب از سر و روی خود بود. این اقدام بی سابقه آن چنان عجیب می نمود که عده ای از کسانی که شاهد این صحنه بودند تاب مقاومت نیاورده فرار کردند و او را تکفیر نمودند، اما طاهره چون کوهی محکم و استوار بر جای ایستاد و در مقابل چشمان حیرت زده افراد حاضر در صحنه ایراد نطق و خطابه کرد. طولی نکشید کسانی که او را کافر خوانده بودند در برابرش سر تسلیم فرو آوردند و به پشتیبانی از اهداف و افکار انقلابی و سازنده اش بلند شدند.

این اقدام طاهره تنها برای رفع حجاب از زنان نبود، بلکه هم چنین سمبلی بود. نمادی بود برای از بین بردن حجاب هایی که صدها سال چشم و گوش و قلب مردم را پوشانده و آنان را در سردرگمی و عقب ماندگی نگه داشته بود. قیام طاهره راه را برای شکستن سنت های پوسیده و بیهوده بازکرد.

طاهره قره العین

طاهره قره العین

با این که اکثر اوقات تحت الحفظ و اسیر در دست ماموران حکومت بود به هر شهر و محلی که می رسید کلاس درسی دایر می کرد، عده زیادی در محضرش حاضر می شدند و او با سخنانی پر محتوا و مواعظی انقلابی و سازنده سعی در هشیاری و بیداری آنان می کرد.

اکثراً زنان مشهور و مقامات بالا و شاهزادگان درباری به دیدارش می رفتند و از سخنانش مستفیض می شدند. بسیاری از نویسندگان و مستشرقین غربی درباره طاهره گفته و نوشته اند و از جمله او را از عجایب وقایع تاریخ جدید می دانند.

در سال ۱۹۱۴ میلادی هنگامی که کنگره ملی زنان ایالات متحده آمریکا در شیکاگو تشکیل شد از جمله اسامی زنان جهان که در آزادی جامعه نسوان سهم بسزایی داشتند نام طاهره “قرهالعین” می درخشید و این افتخاری بزرگ برای ایران و ملت ایران بود.

زندگی طاهره سرشار از جنبش و تحرک سازنده و هیجانات افتخارآمیز بود. او به عنوان یک بانوی ایرانی دین خود را به ایران و ایرانیان ادا کرد. در سن ۳۹ سالگی با نهایت شجاعت و اطمینان به این که بذری که پاشیده سرسبز و بارور خواهد شد به استقبال مرگ رفت.

ناصرالدین شاه که شیفته شجاعت و شهامت و فضل و کمال طاهر شده بود به او پیغام فرستاد که اگر دست از محبت باب “حضرت باب” برداری تو را سوگلی حرم خواهم کرد. طاهره در جواب غزلی سرود از جمله به او می گوید:

تو و ملک و جاه سکندری    من و راه و رسم قلندری

اگر آن نکوست تو درخوری    اگر این بد است مرا سزاست

و با این جواب دندان شکن آزادگی، شهامت، شرف و مقام والای زن را به رخ ناصرالدین شاه کشید. سرانجام به تحریک علماء (ملایان) و به دستور شاه طاهره را به دست جلادی سپردند که او را خفه کرد و در چاهی زیر خروارها خاک مدفون ساخت. اما مشعلی که طاهره به دست گرفته بود با او به خاک نرفت اگر چه شعله آن سالها زیر خاکستر بی دانشی و ناآگاهی مردم و فضای حاکم بر اجتماع آن روز پنهان بود ولی به مرور زمان زنانی که از وضع موجود به تنگ آمده بودند، بیش از آن خفقان و سکوت را تحمل نیاوردند و بپا خاستند، حتی عده ای خود را از قید اسارت شوهر و خانه آزاد کردند، پا به اجتماع گذاشتند هر حادثه ای را به جان خریدند تا نهالی که طاهره کاشته بود آبیاری کنند و هر یک به نوبه خود برای آزادی و ترقی سطح دانش زنان خدمات شایانی انجام دادند.

تعداد این خانم ها کم نبود و کم نیست بخصوص در جامعه بهائی که ذکر نام و خدمات آنان از حوصله این برنامه خارج است. زنانی چون عصمت مستوفی “آشتیانی” و یا قدسیه اشرف و امثالهم. باید عرض کنم خدمات و اقداماتی که جامعه بهائی یا بهائیان برای پیشرفت و ترقی و تعالی ایران انجام می دادند یا می دهند معمولاً نشأت گرفته از تعالیم بهائی ست.

حضرت عبدالبهاء در همان زمان در بسیاری از الواح و نامه هاشان خانم های بهائی را تشویق و ترغیب می فرمودند که “این قرن قرن زنان است و به مناسبت روح این عصر زنان باید ترقی کنند و ماموریت خود را در عرصه زندگی به انجام رسانند. از سختی نهراسید برای بالا بردن مقام و جایگاه خود بکوشند.”

لذا عصمت آشتیانی ملقب به طائره یا طائر یکی از زنانی بود که به پا خاست. او یکی از عناصر فعال و از پیشگامان آزادی زنان در ایران در زمان خودش بود، زنی روشنفکر و با استعداد و دارای قریحۀ شاعری. خیلی سال قبل از این که رضاشاه دستور برداشتن اجباری حجاب را صادر کند او حجاب از سر برداشت. او از جمله زنانی بود که خود را از قید اسارت شوهر و خانه رها ساخت و زندگی پر جنبش و تحرکی را در راه آزادی و آگاهی زنان و اصلاح جامعه شروع کرد.

یکی از کارهای جالب او این بودکه به روزنامه های آن زمان که زیاد هم نبود راه یافت و چون قلم شیوائی داشت مقالاتی می نوشت و در روزنامه منتشر می کرد و زنها را به حرکت و تلاش در دفاع از حقوق انسانی و اجتماعیشان تشویق می نمود. در یکی از این مقالات چنین می نویسد “ای خواهران عزیز از خواب غفلت بیدار شوید، بپا خیزید، چشم بصیرت بگشائید، مقام خود را بشناسید، از ورطه هلاکت و ذلالت و بدبختی ها رهائی جوئید، به هوش آیید، نظر کنید که زنان در تمام عالم دارای علم، هنر و صنایع هستند و…”

مسلماً در آن زمان این کار ساده نبود و با مشکلات و مخالفت هایی روبرو می شد، لیکن سعی داشت بدین طریق زنان را به حرکت در مسیر رسیدن به آزادی، استقلال فکری و شرکت در امور اجتماعی تشویق و دعوت کند.

کوشش دیگر او در برانداختن رسم جدایی اجتماعی بین مردان و زنان بود چه که در مجالس و محافل حتی در میهمانی ها و گردهمایی های خانوادگی جدا از هم بودند. او در این مورد با مردم طبقات بالای اجتماع به گفتگو می نشست، با دولت مردان و حتی درباریان مذاکره و نظرات خود را با آنها در میان می گذاشت و سعی داشت زمینه را برای ایجاد تحولاتی سازنده در اجتماع آماده سازد. در یکی دیگر از مقالاتش از جمله می نویسد:”کشوری که نیمی از شهروندانش از تحصیل و تربیت محروم باشند ترقی و تمدن برایش ممکن نیست، چون زنان درس خوانده می توانند شهروندانی منورالفکر پرورش دهند و ملت را نیرومند سازند، کلید پیشرفت کشور و ملت در ترقی زنانست…” و به راستی عصمت مستوفی از جمله کسانی بود که در دگرگونی شرایط زنان ایران سهم بسزائی داشت.

اقدام مهم و اساسی دیگر جامعه بهائی تاسیس مدارس بهائی بود.

در قرن ۱۹ میلادی در زمان قاجار اکثر مردم ایران سواد خواندن و نوشتن نداشتند. بیشتر مکتب ها محل تحصیل بودند، پسرها موضوع های دینی را یاد می گرفتند و دخترها به خواندن قرآن اکتفا می کردند البته تعداد کمی مدرسه در آذربایجان و طهران بود که منحصر به اطفال خانواده های سطح بالا می شد. از اوائل قرن بیستم کم کم مردم به این نقص بزرگ فرهنگی پی بردند و سوادآموزی و کسب علم و دانش را نیازی لازم و ضروری دانستند، البته در همان زمان بهائیان در هر شهر و روستا و حتی محله ای که زندگی می کردند کلاس های درس اخلاق تشکیل می دادند و روزهای جمعه دایر می شد در بعضی از این کلاس ها علاوه بر مسائل اخلاقی و تربیتی خواندن و نوشتن و دیگر مواد درسی در سطح ابتدائی تدریس می شد لیکن اینها کافی نبود چه که تعلیم و تربیت در دیانت بهائی لازم و ضروریست و حضرت عبدالبهاء مرتباً جامعه بهائی را تشویق و هدایت می فرمودند که تعلیم و تربیت را سر لوحه اقدامات خود قرار دهند.

لذا جامعه بهائی در سال ۱۹۰۱ میلادی اقدام به تاسیس مدارس نمود. یکی از اولین و مهمترین آنها مدرسه پسرانه تربیت در طهران بود که به خاطر سیستم آموزشی، حُسن مدیریت و انضباط شهرت و معروفیت بسیار داشت. در طی چند سال در حدود ۵۰ مدرسه بهائی در شهرهای مختلف از جمله کاشان، قزوین، همدان و حتی در بعضی از ایالات و روستاها تأسیس گردید. باید عرض کنم هیچیک از مدارس بهائی منحصر به اطفال بهائی نبود، زیرا بسیاری از خانواده های مسلمان و کلیمی ترجیح می دادند اطفال خود را به مدارس بهائی بفرستند بخصوص به مدرسه تربیت. اطفالی در این مدارس تحصیل کردند که بعدها مصدر امور مهمه و از سیاستمداران کشور شدند و موفقیت خود را مرهون تربیت بهائی می دانستند.

در حدود ۷۰۰ دانش آموز در مدرسه تربیت پسران در تهران مشغول تحصیل بودند. هزینه مدارس بهائی معمولاً از طرف اولیاء دانش آموزان و جامعه ی بهائی تامین می شد. طولی نکشید که در شهرها و نقاطی که مدرسه پسرانه تاسیس شده بود مدرسه دخترانه نیز دایر گردید. مهمترین مدرسه دخترانه بهائی “مدرسه تربیت دخترانه تهران” بود به نام مدرسه دخترانه بنات که در حدود ۸۰۰ دانش آموز داشت. شهرت و اهمیت آن بیشتر از این نظر بود که تعدادی خانم های غربی از جمله خانم سوزان مودی، میس شارپ و خانم لیلین کپس با اسلوب جدید و مدرن آموزش و پرورش در این مدرسه مشغول تدریس بودند، بعضی از آنها تا آخر حیاتشان در ایران ماندند و در امور تربیتی و بهداشتی و غیره خدمت کردند. دو مدرسه پسرانه و دخترانه تربیت مدت ۳۴ سال دایر بودند. قابل توجه است که در بسیاری از این مدارس که در ایالات و روستاها تاسیس می شد افرادی از جامعه بهائی که دارای تحصیلات بالا بودند و می توانستند در تهران پست خوب و زندگی مرفهی داشته باشند از همه چشم پوشیده و معلمی آن مدارس را به عهده می گرفتند. هر بار که مدرسه ای تاسیس می شد حضرت عبدالبهاء شادی و سرور قلب خود را اعلان و برای موفقیت دانش آموزان، توسعه مدرسه و بانیان آن دعا می فرمودند.

جای بسی تاسف است که این مدارس با وجود چنین موفقیت هایی گهگاه مورد تعرض و مخالفت مردم قشری و متعصب قرار می گرفت و منجر به ایجاد مشکلات و تعطیل موقت مدرسه می گردید. از جمله مدرسه وحدت بشر کاشان بود. این نام را حضرت عبدالبهاء ضمن لوحی تعیین فرمودند و روی تابلوی مدرسه نوشته شد. مدرسه وحدت بشر از مدارس موفق و مشهور بود. یکی از دلائل شهرت مدرسه وجود معلمان ورزیده و با تجربه مسلط به زبان انگلیسی و فرانسه بودند که در آن تدریس می کردند. در سال ۱۹۲۱ به تحریک شخصی مغرض و همکاری حاکم وقت کاشان عده ای به مدرسه هجوم برده و تابلوی مدرسه را پائین کشیدند و مدرسه به حالت تعطیل درآمد. جامعه بهائیان کاشان موضوع را حضور حضرت عبدالبهاء عرض کردند، فردای آن روز ایشان تلگرافی به قوام السلطنه نخست وزیر وقت ایران فرستادند. تلگراف بدین صورت بود:

“خداوند در قرآن مجید می فرماید “هل یستوی الذین یعلمون والّذین لایعلمون” تعمیم معارف روح ملت است لذا مساعدت شما را در باب مدرسه وحدت بشر کاشان تمنا دارم. عباس

فردای آن روز تابلوی مدرسه توسط رئیس فرهنگ کاشان و به همراهی معاونش بر سر در مدرسه نصب و مدرسه به کار خود ادامه داد، اما متاسفانه این مدرسه و دیگر مدارس بهائی که سال ها کانون فرهنگ و دانش ایران بودند در سال ۱۹۳۴ تعطیل گردیدند چون بهائیان کار کردن را در روزهای تعطیل بهائی جائز نمی دانند و روز ۲۸ شعبان که مصادف با شهادت حضرت باب است مدارس بهائی را تعطیل کرده بودند و این امر موجب بسته شدن مدارس بهائی گردید و اقدامات و تلاش های جامعه بهائی برای رفع این دستور نابخردانه و بازگشائی مجدد مدارس به جایی نرسید.

در این جا بد نیست اشاره ای بشود به نهایت عشق و علاقه ای که نه تنها بهائیان ایران بلکه بهائیان دنیا به کشور عزیز ایران دارند و کوششی که در جهت سربلندی، احترام و اعتلای نام ایران در جهان می کنند، وقتی به این صورت مدارس بهائی تعطیل گردید حضرت شوقی افندی “ولی امراله” که در آن زمان قیادت و سرپرستی جامعه جهانی بهائی را داشتند به بهائیان غربی که از این موضوع مطلع شده بودند فرمودند چیزی در جرائد ننویسید که سبب پستی نام ایران گردد.

نمونه دیگر از خدمات و اقدامات بهائیان ساختن حمام های دوش در شهرها و روستاها بود. این نیز از تعالیم بهائی سرچشمه می گیرد “در خزینه حمام های عجم وارد نشوید” و بدین ترتیب خود و هم هموطنان خود را از رفتن به حمام های خزینه و آب های آلوده و کثیف که باعث انواع مرض ها از جمله کچلی و تراخم چشم می شد نجات دادند. و این نمونه و شروعی شد برای تاسیس حمام های دوش.

“پارسی بیاموزید زیرا این لسان عنقریب در جمیع عالم تقدیس خواهد شد”

در حال حاضر هم که هزاران نفر از بهائیان از ایران خارج و در سراسر عالم پراکنده اند برای حفظ و پاسداری از زبان و فرهنگ ایران هر ساله در بسیاری از کشورها کنفرانس ها و انجمن ها تشکیل می دهند و هزاران نفر از بهائی و غیر بهائی در آنها شرکت می کنند.

خدمات جامعه بهائی منحصر به آن چه در اینجا ذکر شد نمی شود چه که از جنبه های مختلف تربیتی، اخلاقی، علمی، اقتصادی، کشاورزی، عمرانی، هنری و غیره گام های مهم و شایان توجه برداشته اند.

در بین جامعه بهائی افرادی دانشمند، محقق، نویسنده، مترجم و استادان دانشگاه بودند و هستند که صمیمانه و صادقانه در خدمت به ایران و ملت ایران کوشیدند.

و اما سر لوحه ی تمام اقدامات و خدمات جامعه بهائی دو رساله شریفه مهمه مدنیه و سیاسیه به قلم حضرت عبدالبهاء خطاب به ملت ایران بخصوص ناصرالدین شاه، سیاستمداران، اولیاء امور، علمای مذهبی و روشنفکران است که از یک طرف عظمت و شکوه و جلال گذشته ایران را یادآوری می فرمایند، و از طرفی موقعیت و وضعیت فلاکت باری که در آن زمان گریبان گیر ایران شده بود و نهایتاً هدایت و راهنمائی آنها در جهت آئین ملک داری، روابط حکومت و ملت و خلاصه اصلاح، تجدد، تمدن و ترقی کشور و ملت ایران. صحبت درباره این دو اثر مهم مستلزم تشکیل سمینارها است و به وجود افرادی دانشمند و متبحر نیاز دارد که به شرح و توضیح آن بپردازند.

در خاتمه عرایضم باید خاطرنشان سازم اگر امشب از خدمات جامعه بهائی یا بهائیان صحبت شد به قول معروف نفی ماعلا نیست، نه این که دیگران نکردند البته جوامع و انجمن های آگاه، خیراندیش و ایران دوست دیگر هم بودند و هستند هم چنین افرادی روشنفکر و عاشق ایران که گام های مهم و مؤثر در جهت ترقی و پیشرفت کشور برداشتند مسلماً نامشان گرامی و ثبت تاریخ است. در حال حاضر شاهد فداکاری و جانبازی زنان و مردان شجاعی هستیم که برای آزادی ایران و دفاع از حقوق حقه برادران و خواهران خود از هر قوم و مذهب و مسلک جان بر کف به پا خاسته حماسه می آفرینند، تحسین جهانیان را برانگیخته اند و باعث افتخار ایران و ایرانیان اند.