mandela-2

بار اول، یک شعر، فراتر از نام خبری نلسون ماندلا، مرا متوجه شخصیتش کرد. با آن که در سال ۱۳۶۵ به خاطر تشدید تنش های نژادپرستانه در آفریقای جنوبی، مقاله ای در روزنامه ” ابرار” با عنوان” نژادسالاری در واپسین دم” نوشته بودم و در آن به شخصیت های تاثیرگذار مبارزه علیه آپارتاید و شخص ماندلا هم اشاره داشتم، اما چاپ آن شعر در سال ۱۳۶۷ سبب شد تا با نگاهی نزدیک تر به او بنگرم. آن زمان، یک سالی بود که مسئولیت سردبیری ویژه های ادبی “نقش قلم”، که به هنر و ادبیات ایران و جهان می پرداخت و در تهران و شهرستان ها هم خواهان داشت، به من سپرده شده بود. محمدتقی صالح پور و بهزاد عشقی از جمع نقش قلم ادبی جدا شده و به هفته نامه”کادح” رشت پیوسته بودند و من گاه، که فاصله ای بیش از زمان معمول (در آن سال ها کاغذ روزنامه کمیاب و بسیار گران بود) در نشر ویژه های ادبی سراسری اتفاق می افتاد؛ میان ویژه هایی با تیراژ کم تر و در صفحاتی بین ۱۶ تا ۲۰ صفحه ، عموما با پخش استانی هم منتشر می کردم. همان ویژه ها بود که تعدادی از جوانان خوش ذوق و مستعدی مانند”کامیار عابدی” را با نخستین مقاله اش درباره گلچین گیلانی، به ادبیات ایران معرفی کرد. … باری؛ هنگام آماده سازی یکی از همان ویژه های ادبی بود که “مسعود رضایی راد” مدیر آن زمان هفته نامه نقش قلم (بعدها صاحب امتیاز و مدیر مجله معماری و شهرسازی)، ترجمه شعری را برای چاپ به من سپرد. شعر شاعری آفریقایی که ترجمه فارسی آن، اول بار در مجله “نگین” به چاپ رسیده بود. عنوان شعر را به خاطر ندارم اما مضمون آن در ستایش “اسطوره مقاومت آفریقا” بود که در زندان مهاجران سفیدپوست اروپایی، از انقلاب خشونت آمیز دست شسته و به شیوه مبارزه به دور از خشونت رو آورده بود. شاعر، شعر را ملهم از زندگی نلسون ماندلا سروده و به او تقدیم کرده بود. همان شعر نام ماندلا را برایم ماندگار ساخت.

سال ها بعد، یک روز از آخرین روزهای بهاری، که حدود پنج سال از سکونتم در شمال اروپا و در شهر “ترومسو” می گذشت؛ من نیز به همراه ۳۰ هزار نفر از مردمان این بزرگ ترین شهر شمالی جهان، به دیدار “نلسون ماندلا” که حالا چهره احترام برانگیز قرن شمرده می شد، شتافتم. از مدتی قبل رسانه ها و مردم شمال نروژ بی تاب روزی بودند که قهرمان آشتی و صلح جهان را از نزدیک ببینند. بالاخره آن روز و رویداد، در ۱۱ جون ۲۰۰۵ فرا رسید؛ گردهمایی و همایشی عظیم! گروه های بزرگ موسیقی با خوانندگان جهانی به افتخار ماندلا به صحنه آمدند. از پل مک کارتنی تا بسیاری دیگر، بی دریافت دستمزدی ترانه خوانی کرده و برای کودکان فقرزده آفریقا کمک جمع آوری کردند. ولیعهد نروژ، اعضای دولت و نخست وزیر وقت نروژ “بوندویک”، ماندلا را همراهی کرده بودند. ما، گروه روزنامه نگاران به جایگاه ماندلا و شخصیت های سیاسی و هنری، نزدیک بودیم. کمپی با تجهیزات کافی در اختیار نمایندگان رسانه ها بود. من گزارش آن رویداد را لحظه به لحظه برای نشریه “شهروند” کانادا می فرستادم که روز بعد یا بعدتر منتشر شد. با همکارم” الکساندر کودر” تلاش کردیم بتوانیم دیداری کوتاه در حد یک یا دو پرسش و یا حداقل دریافت پیامی از ماندلا برای مردم ایران کسب کنیم که پیغام آمد:”ماندلا به دلیل کسالت هیچ مصاحبه ای نخواهد داشت”! تنها دو نفر برنامه سخنرانی داشتند؛ بوندویک، نخست وزیر نروژ که سخنش کمی به درازا کشید و آن گاه در میان فریادها و هلهله ی مردم، ماندلا پشت میکروفن سرپا ایستاد. به گمانم عصا در دست راستش داشت و گفت که خسته است و هیچ گاه تصور نمی کرده روزی در عمرش بتواند این نقطه از جهان را هم ببیند. از دولت نروژ به خاطر کمک های انسان دوستانه اش تشکر کرد، اما صحبت اصلی اش درباره فقر در آفریقا و مسئولیت انسانی در برابر مردمان فقیر و گرسنه جهان بود. به دلیل بیماری و ناتوانی نتوانست بیش از دو تا سه دقیقه سخن بگوید. پس از آن چیزی بیش از زمان سخنرانی اش، مردم با کف زدن یک سره، او و ایده های انسانی اش را ستودند. اگر چه دست یابی به دیداری هر چند کوتاه و دریافت پیامی از آن چهره سترگ می توانست لحظه ای تاریخی برای من باشد، اما رویدادی چنان دور و نزدیک نیز، برایم بس پایدار خواهد بود.