گفت وگوی لس آنجلس تایمز با اصغر فرهادی بعد از اعلام نامزدهای گلدن گلوب

روزنامه لس آنجلس تایمز ساعتی پس از اعلام نامزدهای گلدن گلوب،گفت وگوی خبرنگارش مارک اولسن با اصغر فرهادی را منتشر کرد. “گذشته” از روز سی ام ماه دسامبر در ایالات متحده آمریکا اکران می شود.

فیلم گذشته اصغر فرهادی نامزد گلدن گلوب شد

فیلم گذشته اصغر فرهادی نامزد گلدن گلوب شد

در مقدمه ی این گفت وگو که ابتدا توضیحی درباره فروش ۷ میلیون دلاری یک جدایی (جدایی نادر از سیمین) در آمریکا و جوایزش مطرح شده، مارک اولسن چنین می نویسد:

«با گذشته اصغر فرهادی نشان می دهد که موفقیت یک جدایی، یک اتفاق نبود. از آنجایی که او نگاه غنی و خردمندانه ی دیگری به پیوندهای عاطفی و روانشناختی خانواده را می سازد…»

و در ادامه خلاصه ای از داستان گذشته را توضیح می دهد و اشاره به انتخاب گذشته از سوی ایران برای رشته ی بهترین فیلم خارجی زبان اسکار ۲۰۱۴ می کند.

متوجه شده ام زمانی که تلاش کرده ام گذشته را برای مردم توضیح دهم، سعی می کنم توضیح دهم که دقیقا داستان درباره چیست. یک درام خانوادگی، یک داستان جدایی. حتی عنصر یک راز دارد.

فیلم واقعا یک داستان اصلی ندارد. داستان هایی هستند که درون یکدیگرند کمی شبیه عروسک های روسی …فکر می کنم این چیزی است که از فیلم های دیگرم می آید. یک موقعیت وجود دارد و بعد ما یک سری شخصیت می بینیم که اطراف این موقعیت قرار دارند. و روش هایی که آنها با هم در ارتباط اند تعدادی داستان مختلف به وجود می آورد. هر کدام از این شخصیت ها داستان خودشان را دارند، اما هر کدام از آنها درون داستان متفاو ت شان خود را در همان موقعیت ها می یابند.

 

داستان از کجا برای شما آغاز می شود؟

ـ من با مردی آغاز کردم که از ایران به فرانسه برمی گردد و به تدریج در مرحله نگارش شخصیت های دیگر را کشف کردم، اما برای من داستان اصلی، داستان زنی در کما است، ولی احتمال دارد یک بیننده فیلم را کاملا متفاوت ببیند. برای این که برای تماشاگران یک رشته روایت متفاوت می تواند داستان اصلی شود. اصلا مهم نیست. احتمال دارد برای یک تماشاگر خاص، داستان پسر جوان داستان اصلی شود و او بخواهد درباره پسر جوان همه چیز را بداند.

زمانی که رفتارها آشکار می شود احمد مری را متهم می کند، با دانستن تمامی اتفاقاتی که در فیلم می افتد از او خواسته به فرانسه برگردد، این موقعیت می تواند انفجاری باشد.

ـ من واقعا نمی دانم اما این حدسی است که احمد درباره مری می زند. حدس خود من این است که مری از احمد خواسته به پاریس بیاید و ناخودآگاه تمامی این وقایع شروع به رخ دادن می کند. ما همیشه فکر می کنیم مردم نقشه می کشند و فکر می کنند پیش از آن که رفتاری کنند و عملی ازشان سر بزند، اما واقعیتش این است که اغلب کاری انجام می دهند و سپس درباره ش فکر می کنند. به نظرم کاراکتر مری ابتدا به احمد می گوید بیا و سپس درباره آن شروع به فکر کردن می کند. فکر می کنم این مساله شخصیت ها را واقعی تر می سازد.

زمانی که فیلمنامه را می نویسید، شخصیت ها با شما حرف می زنند؟ آیا زمانی که نوشتن را آغاز می کنید همه رفتار های آنها را می دانید؟

ـ آنها برای من هم رازند. وقتی چیزهایی را که درباره فیلم هایم می نویسند می خوانم، آنها طوری حرف می زنند که انگار شخصیت ها عروسک های خیمه شب بازی متصل به نخی اند که من حرکت شان می دهم، اما در واقعیت این طوری نیست. شخصیت ها دیکته می کنند که چه باید بکنند. زمانی که شروع به فکر کردن درباره شان می کنی، آنها جان می گیرند. گاهی دلم می خواهد یک شخصیت کاری انجام دهد، اما بعدش احساس می کنم او این را نخواهد پذیرفت.

گرچه درباره این موضوع زیاد صحبت نشده، به نظر می رسد هر سه شخصیت اصلی از جای دیگری آمده اند؟ چرا چنین تصمیمی گرفتید؟

ـ زمانی که خواستم این شخصیت های متفاوت را در یک فیلم کنار هم قرار دهم، تلاش نکردم مدل کوچکی از دنیا را به وجود آورم. علتی که هیچ کدام از این شخصیت ها اهل فرانسه نیستند بجز زن در کما، این است که تِم فیلم بودن در «گذشته» است. من تصمیم گرفتم که هر کدام از آنها جایی را ترک کنند که اهلش بودند و به یک جای دیگری آمدند. آنها به اجبار گذشته خود را کنار گذاشتند. زمانی که ما از یک مکان به کشور دیگری مهاجرت می کنیم گذشته و آینده خود را فدا می کنیم. و تمامی این شخصیت ها گذشته ی خود را فدا کرده اند، اما گذشته ی ما  همیشه با ما می ماند، مثل یک رویا. می توانیم انتخاب کنیم که ابدا نگاهش نکنیم، اما گذشته وجود دارد.